رسیدن به احوالاتی که انسان بتواند اسماء الهی را بنگرد در اصطلاح به «ذاتبینی» معروف است که کار ارزشمندی است. امیرالمؤمنین(ع) در دعای صباح در نیایش با خدا عرضه میدارند: «یَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ» ای خدایی که هرکس را به نور ذات خودت به سوی خودت راهنمایی میکنی. آن حضرت از این طریق نظر مبارک خود و آنهایی را که از آن دعا استفاده میکنند، متوجه حقیقتی مینمایند ماوراء ماهیات و پدیدههای متکثر. افرادی هستند که در کسب معارف اسلامی و انجام عبادات دینی زحمت کشیدهاند، ولی برنامهای جهت ذاتبینی ندارند. اینها متوجه آن درجهی توحید که بتوانند «اَحد» را بشناسند نیستند، و لذا همیشه با خدای غایب بهسر میبرند. ابتدا باید با حساسیت زیاد بین روش «انتزاعی» و روش «انكشافی» فرق گذاشت و دقیقاً تفاوت این دو روش را در ارتباط با حقایق عالم از همدیگر باز شناخت و متوجه بود آنچه از طریق دین نصیب انسان میشود سیر حضوری به سوی حق و قیامت است و این نتیجه با نگهبانی قلب و حفظكردن آن در محضر حق، از طریق عبادات شرعی ممكن میشود.
در روش حضوری و انکشافی، قلبِ انسان با «وجود» یا «ذات» روبهرو میشود و هرجا ذات در میان باشد قلب انسان بدون هیچ واسطهای از نور آن بهرهمند میشود. عمده آن است که بتوانیم قلب را طوری تربیت کنیم که هنر ذاتبینی پیدا کند، در آن حالت خودِ ذات، دلیل خود است و آن طور نیست که معلول، دلیل بر وجود علت باشد، بلکه خود حضرت حق خود را مینمایاند. با چنین مبنایی حضرت امیرالمؤمنین(ع) در دعای صباح به محضر حق عرضه میدارند: «یا مَن دَلَّ عَلَی ذاتِهِ بِذاتِه» ای خدایی که خودت گواه خودت هستی «وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ» و منزه هستی از اینکه همجنس مخلوقاتت باشی «وَ جَلَّ عَنْ مُلائَمَةِ كَیْفِیَّاتِهِ» و بالاتر از آن هستی که همراه چیستیها و چگونگیها باشی.(33)
چنانچه ملاحظه میفرمایید؛ حضرت علی(ع) در فراز فوق به خدا عرض میکنند: خودت فقط هستی، بدون آنکه چیز خاصی باشی، خودت ذات خودت هستی، بدون هرگونه ماهیت و چیستی. این نوع نگاه به خداوند در صورتی ممکن است که قلب انسان جهت ارتباط با ذات، تربیت شده باشد. زیرا حقیقت خدا همان ذاتی است که به ذات خود، دلیل بر وجود خود است، نه به واسطهی چیز دیگر. کسی با خدا میتواند مرتبط شود که جانش بتواند با ذات او رابطه برقرار کند و چنین چیزی به جهت ذات مجرد انسان ممکن است، باید راه را درست پیدا کرد.
یکوقت از اینکه میبینیم در عالم هستی، رزقخواران از رزق محروم نیستند متوجه خداوند رزّاق می شویم. ولی یک وقت ذات رزاقیت او را، ماوراء وجودِ رزقخواران، میشناسیم. روحِ ذاتبین به خودِ ذات نظر دارد، ذاتِ یگانه را مییابد، نه اینکه از هماهنگی اجزاء عالم متوجه توحید و یگانگی خداوند بشود. باید با ذات او و جلوات آن ذات به نام اسماءْ مرتبط گشت و لازمهی چنین رؤیتی تغییر ساحت است تا به جای نظر به معلول جهت پیبردن به علت، به خودِ علت نظر کنیم - از طریق به صحنهآوردن قلب- ولی اگر هنوز در ساحتی باشیم که باید برای پیبردن به علت، معلول را بیابیم، دائماً میگوییم ذات کو؟ گفت:
چو گوید مرغ جان یا هو، بگوید فاخته کوکو
بگوید چون نبردی بو نصیبت انتظار آمد
مشکلِ کار در این است که استعدادِ رؤیت ذات را در خود رشد ندادهایم، لذا آن را که از همه پیداتر است نمیبینیم.
قرآن در رابطه با توجه به ذات، سومین آیهی سورهی حدید و یا سورهی «توحید» را در مقابل ما قرار میدهد که میفرماید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»(34) او در عین اینکه اول است، آخر است و در عین اینکه ظاهر است، باطن است. مثل نور، که اولین چیزی که شما در رؤیت هر چیز میبینید، نور است و سپس به کمک نور بقیهی چیزها را میبینید، پس آن اول است. از طرفی وقتی نور به آن شئ خورد و در چشم شما منعکس شد و شما آن شئ را دیدید، عملاً نور است که به طرف شما برگشته و شما نوری را که به آن شئ خورده است میبینید. پس در آخر هم همان نور بود. باز همان نور ظاهر و پیدا است ولی نور، چیزی مثل میز و صندلی نیست که بتوانید به آن اشاره کنید، پس عملاً باطن است و از بس که پیداست، پنهان است.