ملاك دینداری در «فروع دین»، تقلید از مجتهد اعلم است، چه فروع دین در امور فردی باشد که باید از فتوای فقیهِ صاحب فتوا تبعیت كرد و چه در امور اجتماعی و سیاسی که باید از«ولیّ فقیه» پیروی نمود. همینكه انسان در امور فردی یا اجتماعی از کسی پیروی کرد که در کشف حکم خدا مجتهد است، در نظام هستی در امنیت به سر خواهد برد. هر کس وظیفه دارد در حدّ خود تلاش كند كه در امور فردی از مجتهد اَعْلَم تقلید کند. در امور اجتماعی خبرگانِ اعلمشناس، ولیّ فقیه را به ما معرفی میكنند، و آنها از این طریق قدم بزرگی در امور اجتماعی مسلمین برمیدارند، زیرا همانطور كه باید در امور فردی كارشناسِ كشف حكم خدا از متون دین را پیدا نماییم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز باید كارشناس کشف حكم خدا در امور سیاسی و اجتماعی از متون دین را پیدا كنیم و بر رأس جامعه قرار دهیم كه این مسئلة در بحث «ولایت فقیه» مورد بحث قرار میگیرد.(47)
با تقلید در امور فردی و با تبعیت از ولیّ فقیه در امور اجتماعی و سیاسی، به هماهنگی در مثلثِ «جهان تکوین» و «فطرت» و «تشریع» خواهیم رسید. زیرا وقتی انسان در دنیا براساس فطرتش عمل میكند كه مطابق حكم خدا عمل نماید و حكم خدا همان دستوراتی است که فقها در رسالهی عملیهی خود از متون دین کشف کردهاند و با پذیرفتن حکم خدا، خود را در ذیل ولایت الهی قرار دادهایم و خداوند را به عنوان ولی خود پذیرفتهایم، در این حالت خداوند ما را از ظلمات نادانی و بداخلاقی خارج میکند و به سوی نورِ ایمان و حقیقتیابی راهنمایی مینماید زیرا خودش در قرآن فرمود: «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ كَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»(48) خداوند ولی كسانى است كه ایمان آوردهاند، آنان را از ظلمتها خارج و به سوی نور راهنمایی میکند، و كسانى كه كفر ورزیدهاند ولیّ آنها طاغوت است كه آنان را از نور به سوى ظلمت میبرد، آنان اهل آتشاند و در آن جاودانند.
از این نکته نباید غفلت کرد که اکثر فقها فقط در علم فقه متخصّص نیستند، بلكه چون با تعمّقِ زیاد به آیات و روایات رجوع میكنند، نهتنها در فقه و شناخت حلال و حرام دین الهی متخصّص میشوند، بلكه چون به همهی متون اسلامی رجوع دارند، در عقاید و اخلاق و سیاست اسلامی هم صاحب نظر خواهند بود. هر چند بیشتر در امور فقهی متمرکز باشند. بحث ما در این جا بیشتر در مورد تقلید است وگرنه كسی كه ملكهی اجتهاد داشته باشد و توان تفقّه و تعمق در دین برایش حاصل شود آمادگی آن را دارد که در سایر امور دین نیز صاحبنظر شود. علامهطباطبائی و آیتاللهبروجردی(ره) هم فلسفه میدانستند و هم تفسیر و هم فقه. منتها آیتاللهبروجردی(ره) احساس وظیفه كردند قسمت فقهی دین را بهعهده بگیرند و آیتالله طباطبائی(ره) قسمت فلسفی و تفسیری آن را. یا در مورد امام خمینی«رحمةاللهعلیه» ملاحظه میكنید كه هم فقیهاند و هم فیلسوف و هم عارف و هم سیاستمدار اسلامی؛ منتها با آنهمه وسعت، در مقایسه با سایر علوم اسلامی به فقه بیشتر اهمیت میدهند و میفرمایند:« باید حوزهها وقت وافرشان را صرف فقه و اصول و فلسفه و مباحثه كنند زیرا فقه در رأس دروس است.»(49) و یا میفرمایند: «این فقها بودند كه اسلام را به ما شناساندند و فقه اسلام را تدریس كردند.»(50)