تربیت
Tarbiat.Org

چه نیازی به نبی
اصغر طاهرزاده

نقش و تأثیر تلقین

آثار تلقین، آن‌قدر عجیب است که گاهی انسان‌ها غیر واقعی‌ترین چیزها را به عنوان واقعیت می‌پذیرند و برعکس، از واقعی‌ترین چیزها غافل می‌شوند. می‌گویند: روزی بچّه‌های مکتب می‌خواستند در اثر تلقین معلّمشان را بیمار کنند تا از کلاس و درس راحت شوند. حدود ده نفر از آن‌ها نقشه‌‌ای کشیدند که دیرتر سرکلاس بیایند و هر کدام به نحوی به معلم القاء کند که او مریض است. استاد در محلِّ خود نشسته بود. نفر اوّل وارد شد، سلام کرد و اجازه گرفت که بنشیند، استاد اجازه داد، آن شخص نگاهی به استاد کرد و گفت: آقا! چرا رنگتان پریده است؟ به قول مولوی به معلمش گفت:
خیر باشد رنگ تو بر جای نیست

این اثر یـا از هوا یا از تبی است

استاد گفت برو بنشین، من سرحالم.
گفت اُستا: نیست رنجـی مر مرا

تو برو بنشین، مـگو یـاوه هلا

دومی که آمد، گفت:آقا! مثل این‌که مریض هستید؟ سومی آمد و گفت: آقا چرا رنگ شما این طوری شده است؟ استاد گفت: فکر نکنم طوری شده باشد. چهارمی آمد و همان حرف را زد.
همچنین تا وَهم او قوت گرفت

ماند اندر حالِ خود، پس درشگفت

استاد آرام‌آرام به سلامتی خود شک کرد، دانش‌آموز بعدی آمد و گفت: استاد اجازه بفرمایید شما را به خانه ببریم تا استراحت کنید. بعدی گفت: آقا! چرا این‌قدر عرق کرده‌اید؟ چرا رنگتان پریده است؟ بگذارید زیر بغلتان را بگیرم. شما با این حال نمی‌توانید به تنهایی راه بروید و بالاخره استاد واقعاًَ باور کرد که بیمار است.
گشت استا سخت سست از وَهم و بیم

بر جهیـد و می‌کشانـید او گلیـم

مثل بعضی از روزها وقتی از خواب بیدار می‌شویم حالت دل گرفتگی خاصّی داریم، حال اگر کسی بتواند این موضوع را به صورت واقعی در ذهن ما جای دهد که هنوز خسته‌اید و لازم است کمی دیگر بخوابید، ترجیح می‌دهیم کمی دیگر بخوابیم، بچّه‌ها با تلقین، استاد را بیمار کردند و استاد قبل از این‌که بیندیشد و متوجّه شود حالتش معمولی است و قضیه‌ی بیماری او نقشه‌ی بچّه‌هاست، احساس کرد بند از بندش می‌گسلد و عرق می‌کند. گاهی ممکن است من و شما نیز به وسیله‌ی تصوّرات و توهّمات، خودمان را بیمار احساس کنیم و در نتیجه‌ی آن تصورات واقعاً بیمار ‌شویم. این‌جاست که نقل می‌کنند: خود بیماری آدم را نمی‌کشد، بلکه فکر این‌که بیمار هستم، انسان را از پای در می‌آورد.
حال بشنوید از استاد که در اثر تلقینِ شاگردان مریض شده است و استخوان‌هایش درد می‌کند و مغزش می‌سوزد و عرق می‌کند:
جامه خواب افکند و استاد اوفتاد

آه آه و ناله از وی مـی‌بـزاد

رختخواب استاد را پهن کردند و او همین‌طور احساس درد می‌کرد و ناله سر می‌داد. بچه‌ها که منتظر چنین موقعیتی بودند تا از درس و استاد راحت شوند، در کوچه‌ها پراکنده و مشغول بازی بودند. مادران بچه‌ها متوجّه ‌شدند که استاد مریض شده‌ است و پس از چند روز از راز مریض‌شدن او آگاه شدند، سراغش آمدند و جریان را بازگو کردند. استاد گفت: نه، بچه‌ها دروغ نمی‌گویند. مادران گفتند: سر شما کلاه گذاشته‌اند. استاد گفت: نه، به وضوح مشخص است که من مریضم، چون مشغول درس و بحث بودم متوجه این بیماری که در درونم بود نشدم.
من بُدم غافل به شغل قال و قیل

بود در باطن چنین رنجی ثقیل

من و شما نیز ازآن استاد بالاتر نیستیم؛ به این طرف و آن طرف می‌رویم، با آدم‌های معمولی می‌نشینیم، می‌گویند: مواظب باش بدبخت نشوی!(14) فقط پول! فقط مقام!! و پیوسته این امور دنیایی را برای ما مهم جلوه می‌دهند. ما نیز مثل استاد بیمار شده‌ایم، پذیرفته‌ایم خوشبختی ما به پول و مقام است. بیدار شوید و خود را از این تلقینات نجات دهید! خداوند فرموده است: «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللهِ اَتقیکُم»(15) ارزش شما نزد خدا به تقوای شماست نه به حرف‌های وَهمی و ارزش‌های دروغین که مردم از خودشان در آورده‌اند.