اگر روح كسی درست بر بدنش حكومت نكند، اسیر بدن است و تكلیف روح را هوسهای بدن تعیین میكنند. چنین انسانی از ظهور زیباییهای روح در بدنش محروم است، وقتی روح نتوانست بر بدن حكومت كند، به عنوان مثال شكم انسان هرجا دلش خواست میرود و روحِ گرفتار میلهای بدن هیچکاری در کنترل شکم ندارد، در این حالت فرماندهی واقعی -كه باید روح باشد- از فرماندهی عزل شده و در زندان میلهای مربوط به بدن گرفتار شده است.
تا انسان نمرده است میتواند بدن خود را تدبیر كند و با حاکمیت عقل بر بدن، زیباترین بدن را برای خود بسازد، ولی اگر روح ما بر بدنمان مسلّط نبود به دنبال هوسهای بدنمان و تحت تأثیر آنها خواهیم بود، در این حالت هرچه بدن خواست میخوریم و هر چقدر بدن خواست بخوابد، میخوابیم، آن وقت اطراف قلب و ریه و شكم و بقیهی اعضاء پر از چربی و پیه میشود و تبدیل به یك انسان تنبل میشویم.
با غفلت از حاکمیت روح بر بدن، تنبلیِ اوّلیه در ما شروع میشود و به دنبال آن تنبلیهای ثانویهای را برای خود بهوجود میآوریم و آن تنبلی همینطور ادامه خواهد یافت. روحِ بیچاره هم همینطور روز به روز بیشتر اسیر امیال مربوط به بدن میشود.