با توجه به این كه اگر كسى انتخابهایش سطحى و زودگذر باشد، کودک است و جوان باید انتخابهای بزرگ و عمیق داشته باشد و افق روح او آمادگی آن را دارد که حتی از دیوارهای محدود زندگی دنیایی عبور کند، میگوییم اگر یک جوان تمام انتخاب و آرزویش این باشد كه بتواند در امور دنیایی موفق شود، آیا این نوع انتخابها برای او یك انتخاب بزرگ است؟ آیا این جوان، انتخابی مناسب جوانىاش كرده است و یا این امور، در عین اینكه ممکن است ضروری باشند، كارهای بزرگى نیستند و او با انتخاب آن امور، انتخابی مناسب جوانىاش نكرده است؟ آری! انتخابِ اموری که مربوط به زندگی در دنیا است مثل موفقیت در کنکور دانشگاه و کسب و کار و شغل، هیچ كدام در جای خود بد نیست، ولى اگر این امور به عنوان انتخاب بزرگ انسان به حساب آمد، انتخابى در شأن روح جوانیاش انجام نداده و حتماً توجّه خواهید داشت كه اگر جوان، انتخابی مناسب با شأن جوانیاش نكرد، جوانى شكستخورده و مأیوس خواهد بود که خیلى زود این شكست و یأس در زندگیاش و در اعمالش ظاهر مىشود.
اگر انسان جوانى، امور دنیایی مثل قبولشدن در كنكور را انتخاب بزرگ خود بداند و هدف اصلیاش این باشد كه به دانشگاه برود، معلوم است که وقتى به دانشگاه رفت باید تعدادی واحد درسی بگیرد و بعد آن واحدها را در طول چند ترم بگذراند و بعد فارغالتحصیل شود و شغلی پیدا كند و بعد ازدواج كند و بچّهدار شود و بعد فرزندانش بزرگ شوند و آنها را به مدرسه و دانشگاه بفرستد و شغلی برای آنها پیدا كند، بعد پسرها را زن بدهد و دخترها را به خانهی شوهر بفرستد. و بعد هم بمیرد... حال آیا این مسیر از ابتدا تا انتها، واقعاً یك انتخاب بزرگ برای زندگی است؟! بحث بر سر این است كه آیا ما حق داریم امورى چنین محدود را انتخاب بزرگ زندگیمان قرار دهیم؟! آیا این انتخاب - در عین حال که ضروری است- انتخابِ بزرگ جوانان بهحساب میآید؟! و اگر انسانِ جوانی انتخابِ بزرگ زندگىاش را چنین امور محدودی قرار بدهد، چه مىشود؟
عرض شد جوان كسى است كه انتخابى مطابق جوانىاش بكند، انتخابهایی بزرگ و عمیق، وگرنه جوان نیست. اگر از جوانهاى شكستخورده بپرسید: «چه آرزویی دارید؟»، جواب میدهند: «آرزویمان آن است که جایى كار مىكردیم و حقوق نسبتاً خوبی به ما مىدادند» همهی آرزو و انتخابی که دنبال میکنند همین است، در حالیكه این انتخاب، یك انتخاب محدود و انفعالى است در محدودهی نیازهای مادیِ زندگی دنیایی. این جوان با چنین انتخابی روحیهی خود را کشته و خودش مسئول روحیهی شكستخوردهاش میباشد و وقتی به آرزویش رسید هیچ چیز برایش عوض نمیشود، همان روحیه و همان یأس و سرخوردگی را با خود دارد.