تربیت
Tarbiat.Org

تهاجم فرهنگی
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

ابزار استکبار برای پیشبرد مقاصد فرهنگی خود

تسلط قومی بر قوم دیگر یا نژادی بر نژاد دیگر یا کشوری بر کشور دیگر در ابتدا ممکن است با زور و تحمیل فشار باشد، مانند آنچه در گذشته از سوی غالب کشورهای دنیا صورت گرفته است، که کشوری به کشور دیگر حمله‌ می‌کرد و با زور سرنیزه و خونریزی بر مردم مسلط‌ می‌شد تا حکومت آنجا را بدست آورد. مدتی هم بر آن کشور تسلط پیدا‌ می‌کرد ولی این تسلطها هیچ‌گاه فرهنگ مردم را بطور کلی عوض نمی‌کرد. این تسلطها تا آنجا که متکی به زور و فشار است برای دوام سلطه قوم مهاجم کافی نیست، مگر آنکه با کار فرهنگی توأم باشد؛ یعنی آن گروهی که بر دیگران مسلط‌ می‌شود اگر موفق گردد که بر گروه مغلوب کار فرهنگی انجام دهد‌ می‌تواند تا حدی به تسلط خود ادامه دهد وگرنه دیر یا زود گروه دیگری بر آنها مسلط‌ می‌شوند یا همان گروه مغلوب بهوش‌ می‌آیند و بر ضد آنان شورش‌ می‌کنند و آنها را از کشور خود‌ می‌رانند. بنابراین، همیشه کسانی که خواسته‌اند بر دیگران تسلط پیدا کنند تا مثلاً گروهی بر یک ملتی یا خاندانی بر یک عشیره و قومی، مانند سلجوقیان، مغولها، ایلخانیان، تیموریان و امثال آنها، گرچه با زور شمشیر و سرنیزه مسلط‌ می‌شدند ولی
﴿ صفحه 132﴾
تلاش‌ می‌کردند که با استفاده از دانشمندان و وزرای دانا و دوراندیش دل های مردم را به شکلی به خود متوجه نمایند و در فرهنگ مردم نفوذ پیدا کنند.
هر قدر گروه مهاجم بیشتر بتواند در ملتی نفوذ فکری و فرهنگی پیدا کند تسلطش بیشتر بیمه‌ می‌شود و استفاده هایی که‌ می‌خواهد از آن مردم ببرد بیشتر دوام پیدا‌ می‌کند. اگر موفق به چنین کاری نشود دیر یا زود شکست‌ می‌خورد. این تجربه‌ای است که دولتهای استعمارگر غربی بخوبی آن را آموخته و آزموده‌اند و از نتایج سودمند آن بهره ها برده اند. البته آنان هم از اتفاقات تاریخی گذشته پند گرفته‌اند و هم خود در عمل تجربه کرده اند.
از اینروست که دو، سه قرن اخیر قرون استعمار بوده، گرچه در این اواخر تا حدی استعمارزدایی انجام گرفته و استعمار به شکل رسمی آن وجود ندارد، ولی اشکال دیگری پیدا کرده است. در این دوران، تسلط استعمارگران، از مناطق دیگر جهان، اعم از کشورهای آفریقایی، اقیانوسیه، جزایر اقیانوس کبیر و مناطقی از آسیا تا تسلط سایر استعمارگران در دیگر مناطق جهان؛ همه سعی‌ می‌کردند که هر جا تسلطی پیدا‌ می‌کنند، گرچه در ابتدا به زور باشد، ولی فرهنگ خود را در آن مناطق نفوذ دهند. البته این سلطه ها بیشتر بوسیله نیروی دریایی انگلیس انجام‌ می‌گرفت، گرچه پیش از آنها نیروی دریایی پرتغال و اسپانیا نیز، از قدرت دریانوردی مهمی برخوردار بودند و ناوگان دریایی داشتند. معمولاً آنها ابتدا سرزمینها را کشف‌ می‌کردند و سپس بر آنها تسلط پیدا‌ می‌کردند. از اینرو، مستعمرات آنها بیش از سایر استعمارگران بود. بدیهی است که کشورهای استعمارگری که مجاور دریا بودند و ناوگان دریایی
﴿ صفحه 133﴾
داشتند، مانند هلند، انگلیس و فرانسه، در جنگهای دریایی بیشتر پیروز‌ می‌شدند و‌ می‌توانستند در سواحل کشورها نیرو پیاده کنند. آنها نیز برای اینکه تسلطشان مدتی دوام پیدا کند سعی‌ می‌کردند که فرهنگ خود را در آن مناطق نفوذ دهند. کلید این کار ترویج زبان خودشان بود.
در ابتدا، به عنوان مراوده با تجار، آنها را تشویق‌ می‌کردند که چون شما‌ می‌خواهید به کشور ما رفت و آمد کنید لازم است زبان ما را یاد بگیرید. به تدریج پس از تجار، دیگران نیز به سوی فراگیری زبان آنها سوق داده‌ می‌شدند و تا به آنجا که‌ می‌توانستند در دربارها نفوذ پیدا‌ می‌کردند تا آنجا که داشتن زبان بیگانه به عنوان یک پدیده نو، مد‌ می‌شد. سپس کتابهای خود را در این کشورها رواج‌ می‌دادند و بستگی به میزان نفوذشان در حکومتها، حتی اگر‌ می‌توانستند زبان رسمی آن کشورها را هم مطابق زبان خودشان تغییر‌ می‌دادند؛ مثلاً، انگلیسیها وقتی بر هندوستان مسلط شدند زبان رسمی آن کشور را به زبان انگلیسی تغییر دادند. حتی امروزه نیز زبان رسمی بسیاری از کشورهای آفریقایی زبان انگلیسی یا فرانسوی است. این به دلیل تسلط ممتدی است که استعمارگران بر آن کشورها داشته اند. زبان رسمی کشور الجزایر هنوز زبان فرانسه است و بتازگی تلاشی شروع شده که زبان عربی دوباره در آن کشور احیا گردد، آن هم پس از اینکه مدتها از استقلال الجزایر‌ می‌گذرد.
به دلیل اینکه در اواخر دوره صفویه و پس از آن در دوران زندیه و افشاریه و همچنین دوران قاجار، فرانسه دوران شکوفایی و رشد تمدّن خود را‌ می‌گذراند، زبان فرانسه در ایران بیشتر رایج شد و برای مدارسی که در ایران تأسیس گردید از استادان فرانسوی استفاده شد؛ مثلاً در دارالفنون، استادان از کتابهای فرانسوی استفاده‌ می‌کردند. بطور کلّی،
﴿ صفحه 134﴾
تحصیل کرده های فرانسه در ایران بیشتر بودند. لذا، اصطلاحات فرانسوی در زبان ما بیش از زبان انگلیسی است؛ همچنین بسیاری از اصطلاحات علمی که در کتابهایی چون هندسه به کار‌ می‌رود؛ مانند هاش و ایکس و ایگرگ اینها بدان دلیل است که در آن زمان، فرانسه به خاطر شهرتی که داشت فرهنگ‌اش به کشور ما نفوذ کرده بود و هنوز هم ریشه های آن باقی مانده است. از راه آموختن زبان و آشنایی با ادبیات آنها، بتدریج، زبان و فرهنگ آنها در کشور ما رواج پیدا کرد و حتی مد شده بود که اگر کسی چند کلمه فرانسوی یاد‌ می‌گرفت به آن افتخار‌ می‌کرد. ممکن است از الفاظ کشور همسایه خود چیزهایی بیاموزد؛ اما ...... این معنای دیگری دارد. معنایش این است که هویت خود را در مقابل آنها باخته است؛ صرف نظر از هویّت مذهبی، هویّت ملّی خود را نیز باخته و تحقیر شده است؛ خجالت‌ می‌کشد که ایرانی باشد، افتخار‌ می‌کند فرانسوی یا انگلیسی باشد. پس یکی از راههای نفوذ فرهنگ بیگانه ترویج زبان، کتابهای ادبی و کتابهای علمی است.
البته علم هر جا که باشد محترم است و به هر زبانی که باشد باید آن را آموخت. علم مال انسانیت است، اختصاص به قارّه و منطقه‌ای خاص ندارد ولی نسبت به آنچه بار فرهنگی و ارزشی دارد و با اعتقادات، اخلاق، آداب و سنن تماس پیدا‌ می‌کند باید حساس بود. شاید تصوّر بعضی از ما هم خام باشد؛ وقتی‌ می‌گوییم با بیگانه پرستی و مظاهر غربی باید مبارزه کرد فکر‌ می‌کنند که دیگر نباید زبان خارجی را یاد گرفت یا نباید کتابهای علمی خارجی مطالعه کرد و از صنعت خارجی استفاده نمود. این فکر غلطی است آنچه مربوط به علم است و حقایقی را تبین‌ می‌کند برای پیشرفت زندگی بشر مفید است. اختصاص به قومی خاص ندارد، مربوط به انسانیت
﴿ صفحه 135﴾
است و از هر راهی که باشد باید آن را فرا گرفت و از آن استفاده کرد. ولی آنجا که ارتباط با فرهنگ پیدا‌ می‌کند نباید با مراتب تحمیل ارزشهای دشمن همراه شود. ما که‌ می‌گوییم باید با فرهنگ غرب مبارزه کرد یا استعمارگران‌ می‌خواهند فرهنگ خود را بر ما تحمیل کنند به این دلیل است که منظور آنها علمشان نیست. آنان هیچ‌گاه نمی‌خواهند علمشان را به ما بدهند. اگر‌ می‌خواستند علمشان را به ما بدهند ما با آغوش باز استقبال‌ می‌کردیم. ما باید با زحمت از علم آنها استفاده کنیم. دانشجویانی که به خارج‌ می‌فرستیم به این حقیقت اعتراف دارند که استادان دانشگاههای آنجا نمی‌خواهند به آنها چیزی یاد بدهند، بلکه‌ می‌خواهند آنها را سرگرم کنند و در رشته هایی بر ایشان تسهیلات فراهم کنند که به درد آنها نمی‌خورد، مگر آنکه مطمئن باشند که دانشجویان به کشور خود بر نمی‌گردند، آنجا‌ می‌مانند و برای آنها کار‌ می‌کنند. در این صورت، حتی از چنین دانشجویانی استقبال هم‌ می‌کنند؛ چون دانشجویان ایرانی از سایرین باهوش ترند.
در سفری که به کانادا داشتم، یکی از پزشکان ایرانی شاغل به تحصیل در آنجا‌ می‌گفت: نخستوزیر ایالت کبک کانادا در سخنرانی خود از متخصّصین ایرانی، که در کانادا هستند تشکّر کرده است. سی و هفت هزار متخصّص ایرانی در کانادا وجود دارد که اگر آنها نبودند دولت کانادا مجبور بود میلیاردها دلار صرف کند تا جای آنها را پر کند. در یک کشور 25 میلیونی کانادا، 37 هزار متخصّص ایرانی! حتماً در آمریکا، چند برابر این تعداد متخصّص وجود دارد.
از زمانی که دانشجویان ما وارد‌ می‌شوند آنها را زیر نظر‌ می‌گیرند؛ با آنها که از استعداد بیشتری برخوردارند تماس‌ می‌گیرند و سعی‌ می‌کنند که
﴿ صفحه 136﴾
آنها را نگه دارند؛ برای آنها وسایل رفاهی فراهم‌ می‌کنند تا در آنجا بمانند و برای آنها کار کنند. بنابر این، آنها نمی‌خواهند علم خود را به ما بدهند. اگر این کار را‌ می‌کردند ما کمال رضایت را داشتیم. اگر هم گاهی اجازه‌ می‌دهند که از علومشان یاد بگیریم به دلیل منافع اقتصادیشان است تا در داخل کشورهای تحت نفوذشان کارشناس داشته باشند و بتوانند از کالاهای ساخت آنها استفاده کنند. اگر ما در کشور خود کارشناسی نداشته باشیم که از تلویزیون، یخچال، کامپیوتر و مانند آن اطلاع داشته باشد آنها نمی‌توانند کالاهای خود را به ما بفروشند. پس اگر قدری هم مخالفت نمی‌کنند به دلیل محاسباتی است که پیش خود کرده اند؛ چون برای منافع اقتصادیشان مفید است وگرنه آنها هیچگاه حاضر نیستند که علوم خود را به ارزانی در اختیار دیگران قرار دهند. اینکه‌ می‌گوییم باید با فرهنگ غربی مبارزه کرد منظورمان مبارزه با علوم و صنایع نیست، بلکه علوم و صنایع را باید از آنها آموخت، حتی اگر نمی‌دهند باید از آنها ربود.
ما با آنچه بار ارزشی دارد، موجب عقیده و رفتار غیر صحیح‌ می‌شود و جوانان ما را به لاابالی گری و شهوترانی‌ می‌کشاند، مخالف هستیم. این چیزی است که حضرت امام ـ رضوان الله علیه ـ بارها در فرمایشات و نوشته ها ـ تذکر داده اند؛ مثلاً، پیش از پیروزی انقلاب، در فرانسه، با ایشان مصاحبه کردند و پرسیدند که شما‌ می‌خواهید با غرب مبارزه کنید، با چه چیز غرب قصد مبارزه دارید؟ مگر شما نمی‌خواهید رادیو و تلویزیون داشته باشید؟ امام فرموده بودند: ما با رادیو و تلویزیون مخالف نیستیم، با برنامه های استعماری و تباه کننده‌اش مخالفیم وگرنه ما با صنعت غربی مخالفتی نداریم؛ علم و صنعت که دشمنی ندارد. آنچه با عقاید دینی، ارزشها و آرمانهای ما اصطکاک پیدا‌ می‌کند مورد نفرت ماست و متأسفانه
﴿ صفحه 137﴾
آنچه آنها سعی‌ می‌کنند که با هزار حیله به خورد دانشجویان ما بدهند همینهاست. بنابراین، راه نفوذ آنها ابتدا ترویج زبان و ادبیاتشان است، سپس آن رشته هایی از علوم که بار ارزشی دارد و فلسفه هایی که دارای گرایشهای الحادی، سوفیستی و مبتنی بر شکّاکیت است.‌ می‌دانید که تنها چیزی که باعث رشد، ترّقی و استقلال کشورهای اسلامی‌ می‌گردد ایمان اسلامی آنها و یقینشان نسبت به مبادی دینی شان است. لذا، با وساوس خود ترویج شکاکیت‌ می‌کنند که امروز شاهد نمونه هایی از آن در کشور خود هستیم؛ گاهی در جراید، گاهی در سخنرانیها و گاهی در کتابها. یکی از افراد مطّلع‌ می‌گفت که وقتی میسیونرهای مسیحی به کشورهای عربی آمده بودند و فعالیت فراوانی‌ می‌کردند با یک نفر از آنها دوست شده بودم. از او پرسیده بود شما که این همه پول صرف تبلیغات مسیحیت در کشورهای عربی‌ می‌کنید تاکنون چند نفر مسلمان را مسیحی کرده اید؟ گفته بود: خیلی کم؛ اما ما تبلیغ نمی‌کنیم که اینها مسیحی شوند، بلکه تبلیغ‌ می‌کنیم که در دین خود ضعیف شوند. آنچه ما‌ می‌خواهیم این است که آنها در اسلامشان سست شوند وگرنه ما علاقه زیادی نداریم که آنها مسیحی شوند و‌ می‌دانیم که مسیحی نمی‌شوند؛ چون تجربه این را نشان داده است که ما چیزی نداریم که بتواند جای اسلام را بگیرد. بزرگترین کار ما این است که سعی کنیم جوانان مسلمان نسبت به دین خود سست گردند و در ذهنشان شبهه به وجود بیاید تا پای بند احکام و قوانین اسلام نباشند.
غرب یعنی همه دنیایی که در مقابل ایران اسلامی قرار دارد وگرنه امروز غرب و شرق جغرافیایی در مقابل ما وجود ندارد. امروز غرب سمبلی است برای دشمنان اسلام در سراسر دنیا و منطقه جغرافیایی خاصّی برای
﴿ صفحه 138﴾
غرب وجود ندارد. امید امروز غرب در این است که بتوانند ایمان مردم ما را سست کنند وگرنه آنها جنگ نظامی را آزموده اند. اینها دیگر امیدی ندارند که به کشور ما حمله نظامی بکنند. در طیّ مدت پس از انقلاب تاکنون هرچه‌ می‌توانسته‌اند بر ضد کشور ما توطئه سیاسی کرده اند، گروهکهای مخالف را تغذیه فکری، مالی و نظامی کرده‌اند هیچ فایده‌ای نبردند در نهایت، ناامید شدند؛ از محاصره اقتصادی نیز هیچ طرفی نبستند، غیر از ضرر مالی که به خود رساندند. تنها امیدی که برای آنها باقی مانده این است که بتوانند افکار نسل آینده ما را سست کنند، ایمان آنها را نسبت به عقاید اسلامی و ارزشهای آن ضعیف کنند. بنابراین، ما باید نسبت به این مسأله حساس باشیم. تنها راهی که آنها بدان امید بسته‌اند نفوذ در عقاید و ارزشهای ماست و آنچه را ما باید کاملا نسبت به آن حساسیت داشته باشیم همین مسأله است.
مسأله‌ای که بحث برانگیز شده همان مطلب معروف «تکامل دینی» یا «معرفت دینی» و تأثیر و تأثّر همه علوم از یکدیگر است. در آن نظریه ادّعا شده که هر تحوّلی در هر علمی پدید بیاید در همه معلومات بشر تأثیر‌ می‌گذارد و حتی اگر در یکی از علوم تجربی تحوّلی به جود بیاید در تمام علوم فلسفه و علوم اسلامی و دینی نیز اثر‌ می‌گذارد. ادعا شده که علوم بشری از یک خانواده به هم پیوسته و با هم مرتبط است و هر تحوّلی در هرگونه از آن پدید بیاید در سایر علوم اثر‌ می‌گذارد و قضاوت صحیح در هر بخشی از علوم متوقّف است بر شناخت سایر بخشها؛ زیرا اینها با هم مربوط‌اند و نتیجه گرفته شده که حتی فهمیدن قرآن و معارف اسلامی نیز بدون آشنایی با همه معارف بشری و علوم امکان پذیر نیست و تا کسی از علوم تجربی و علوم انسانی رایج در جهان اطلاع نداشته باشد نمی‌تواند
﴿ صفحه 139﴾
بگوید که من معرفت صحیحی از قرآن دارم. و اگر چنین امری محقّق شود باز هم معرفت ثابتی نخواهیم داشت و با تحوّلاتی که در علوم پدید‌ می‌آید شناخت ما هم تغییر‌ می‌کند. اما از این گذشته، در موقعیت کنونی، کسی‌ می‌تواند بگوید اسلام را‌ می‌شناسم و آن را‌ می‌فهمم که از سایر علوم، اطّلاعات کافی داشته باشد. این یک بخش از مطالبی است که جدیداً مطرح شده است. مقالات متعدّدی نیز در این زمینه تحت عنوان «قبض و بسط شریعت» و «تکامل معرفت دینی» نوشته شده است. مطلب دیگر ادعایی است که از سالهای پیش مطرح‌ می‌شده که مسائل ارزشی پایه عقلانی ندارد و بر استدلال و برهان عقلی نمی‌توان اقامه کرد. بنابراین، هر چه به اخلاق، ارزشها، حقوق و امثال اینها مربوط باشد نمی‌تواند هیچ دلیلی عقلی داشته باشد.
نتیجه اینکه ما برای احکام اسلام و قوانین اسلامی نمی‌توانیم دلیلی عقلی بیاوریم. آنها تابع سلیقه اند. مسلمانان بر طبق سلیقه خود، آنها را پذیرفته‌اند و بدانها پای بند گشته اند. گاهی هم ممکن است سلیقه شان عوض شود و به غیر آن معتقد شوند.
نکته مهمتر آنکه در این اظهار نظرها گفته‌ می‌شود علاوه بر اینکه هیچ علمی نمی‌تواند نتیجه صددرصد قطعی در هیچ موضوعی ارائه دهد، فلسفه از همه علوم عقب‌تر است. معارف فلسفی از نظر ضریب اطمینان، از همه معارف دیگر ضعیف‌تر است؛ زیرا هیچ مطلب متافیزیکی را نمی‌توان به طور یقینی اثبات کرد.
نتایجی که از این بحثها و مقدمات گرفته‌ می‌شود آن است که اوّلا، وجود خدا قابل اثبات عقلی نیست به دلیل اینکه مسأله‌ای است متافیزیکی؛ وجود پیغمبر صلی الله علیه و آله و نبوّت قابل اثبات یقینی
﴿ صفحه 140﴾
نیست؛ چون مسأله‌ای است متافیزیکی و غیرقابل تجربه؛ وحی را نمی‌توان اثبات کرد زیرا تجربی نیست. صاحب این نظریه بخصوص مسأله صدق را به عنوان یکی از صفات خدا که خدا راست‌ می‌گوید به دیده تردید نگریسته و صریحاً در دانشکده الهیّات تهران گفته است که ما هیچ دلیلی نداریم بر اینکه خدا هر چه‌ می‌گوید راست باشد؛ زیرا صدق قضیه‌ای است ارزشی و قضیه ارزشی برهان ندارد. پس برهان متکلّمین مبنی بر اینکه چون صدق حُسن دارد و هر چیزی حُسن دارد بر خدا لازم است صغری و کبرای هر دو قضیه ارزشی است و هیچکدام برهانی نیست. بنابراین نمی‌توانیم دلیل عقلی بیاوریم بر اینکه آنچه خدا‌ می‌گوید راست باشد. علاوه بر اینکه همین حُسن صدق نیز کلیّت ندارد و دروغ مصلحت آمیز هم نیکو است.
او صریحاً این مطلب را در کلاس دانشکده الهیّات مطرح کرده است؛ یعنی به فرض آنکه اثبات شود که خدا و پیغمبری وجود دارد و قرآن کلام خداست و ثابت شود که سخن خدا راست است، اما معرفت ما از قرآن چیز ثابتی نیست. هر کسی مطابق ذهنیت خود، از آن چیزی‌ می‌فهمد و اسلام او همین است که خودش‌ می‌فهمد. اگر کسی بخواهد ادّعا کند که من اسلام را آنچنان که ممکن است شناخته‌ام باید بر همه علوم اطلاع داشته باشد وگرنه حتی فقه اسلامی هم بدون اطّلاع از سایر علوم قابل شناخت نیست. نتیجه آنکه آنچه امام(رحمه الله) برای ما به عنوان اسلام بیان فرموده، اعتباری ندارد؛ زیرا او از سایر علوم اطلاعی نداشته است.
طبیعی است که با این وصف، از آن نظریات نتیجه شود که ارزشهایی که جوانان ما برای آنها جان دادند سلیقه بوده است. هر کس سلیقه‌ای دارد. اینها مبانی عقلی و برهانی ندارد؛ مثلاً، یکی‌ می‌گوید، خوب است، دیگری هم‌ می‌گوید: خیر، خوب نیست. این خوبی یا بدی دلیل عقلی
﴿ صفحه 141﴾
ندارد، امری است متغیّر، طبق فرهنگها و تمدّنهای مردم تفاوت‌ می‌کند. سلیقه یک جامعه‌ای آن را‌ می‌پذیرد و جامعه دیگر آن را نمی‌پذیرد. بنابراین، نه عقاید ما ریشه قطعی دارد، نه اخلاق و نه ارزشهای ما. در این صورت، فاتحه اسلام خوانده است.