در اسلام یک سلسله باورهایی وجود دارد که یقینی هستند؛ یعنی هم مطابق با واقعند و هم افراد باید به آنها یقین داشته باشند: «و بالاخرة هم یوقنون» نه تنها یقین امکان دارد، بلکه شرط ایمان یقین به غیب است: «الذین یؤمنون بالغیب» ، «و بالاخرة هم یوقنون». به جهان نادیده باید یقین داشته باشیم. اگر فرهنگی به ما بگوید که نه تنها به این مسائل نمیتوان یقین پیدا کرد، بلکه به دیدنی ها نیز نمیتوان یقین پیدا کرد؛ این سخن با فرهنگ اسلامی سازگاری ندارد. قرآن میفرماید: «الذین یؤمنون بالغیب»، «بالاخرة هم یوقنون». اما کسانی هستند که میگویند مطلقاً یقین برای بشر امکان ندارد تا چه رسد یقین به نادیدنی ها.
اگر مسائل غیبی وجود داشته باشد که دارد پس آن هجومی که بر ما وارد میشود هجومی است به این مجموعه که نام آن را فرهنگ گذاشته ایم، نه آداب و رسوم که لباس فلان شکل باشد یا نباشد. اینها عناصر اصلی فرهنگ نیستند، شاید یکی از پانصدمعنایی که برای فرهنگ گفتهاند شامل این موارد هم بشود اما این معنا محل بحث ما نیست؛ از اینرو لازم است که ابتدا منظور خود را از فرهنگ مشخص کنیم. اگر مردمی پنجاه عنصر را کنار یکدیگر گذاشتند و گفتند که ما به اینها میگوییم فرهنگ؛ ولی یکی از این پنجاه عنصر مورد بحث ما نباشد آنها
﴿ صفحه 103﴾
هر وقت میخواهند با ما مبارزه کنند همان یک عنصر را مطرح میکنند تا چهل و نه موضوع دیگر را لوث کنند.
ما باید از ابتدا هشیار باشیم و به آنها بفهمانیم که فرهنگ معانی وسیعی دارد که شامل آداب و رسوم نیز میشود. این محل بحث ما نیست. آنچه محل بحث ماست غیر از اینهاست. باید برای بحث با دشمن و موضع گیری در مقابل دشمن، محل نزاع مشخص باشد. باید ببینیم که دشمن میخواهد از کدام نقطه حمله کند تا بتوانیم موضع صحیحی اتخاذ کنیم.
گاهی میگویند: فرهنگ یعنی وجه امتیاز جوامع از یکدیگر. در این تعریف، این معنا نهفته است که دو جامعه نمیتوانند یک فرهنگ داشته باشند؛ چون فرهنگ یعنی وجه امتیاز دو اجتماع. پس بیهوده به دنبال فرهنگ واحد برای دنیا میگردید؛ زیرا تعدد جوامع ضروری است و هر کدام فرهنگ خاص خود را خواهد داشت. از این رو، امکان وحدت فرهنگی وجود ندارد. چگونه میخواهید فرهنگ اسلامی در همه دنیا پیاده شود؟ اصلا فرهنگ واحد امکان ندارد؛ زیرا یکی از اجزای فرهنگ، آداب و رسوم محلی است. مردم قطب شمال و مردم منطقه خط استوا نمیتوانند یک جور لباس بپوشند. پس فرهنگ مردم قطب با فرهنگ مردم استوایی یکی نخواهد شد. ناچار هر جامعهای فرهنگ خاص خود را خواهد داشت و نباید بیهوده به دنبال فرهنگ واحد بود.
این مغالطه از کجا ناشی شده است؟ از این جا که مفهوم فرهنگ را شامل آداب و رسوم محلی دانسته اند، بلکه آن را عنصر اصلی و محوری قرار داده اند. اما ما محور اصلی فرهنگ را باورها و عقاید مربوط به خدا، انسان، ارتباط انسان با خدا و جهان و طبیعت؛ یعنی اصول دین، توحید، نبوت و معاد میدانیم. نام جدید آن را فلسفه، شناخت بینشهای انسانی یا
﴿ صفحه 104﴾
هستی شناسی میگذاریم و قبلا به آن اصول دین میگفتیم که عنصر اول فرهنگ ماست.
عنصر دوم ارزشها و خوب و بدهاست. اسلام یک سلسله خوب و بدهای ثابت و ابدی را به ما ارائه میدهد. این بدان معنا نیست که احکام در هیچ زمان و مکانی تغییری نمیکند. احکام اموری جزئی و متغیرند و منظور از ارزشهای ثابت اصول ارزشی و مبانی است.
عنصر سوم شیوه های رفتاری خاص برخاسته از آن بینشها و ارزشهاست. این سه، عناصر اصلی فرهنگ اسلامند؛ یعنی آنچه را باید بدان معتقد باشیم، خوب و بد و شیوه رفتار ما را مشخص میکند. این همان اصول دین، اخلاق و احکام اسلامی است. لهجه ها، لباسهای گوناگون محلّی، کیفیت گویشها و... ارتباطی با فرهنگ ندارد. اسلام معین نکرده است که انسان با چه زبانی سخن بگوید یا چه لباسی بپوشد. اسلام یک اصل کلی معین کرده است و آن این است که انسان نباید تابع دشمنان خدا شود و رنگ دشمن به خود بگیرد، بلکه باید استقلال خود را حفظ کند. اینکه لباس یقه داشته یا نداشته باشد مربوط به اسلام نیست. ممکن است که این مسأله زمانی نشانه استقلال باشد؛ اما عنصر اصلی فرهنگ اسلام نیست.