قابل تأمّل است که خداوند نمیفرماید کار شیاطین جن و انس آن است که حق دیگران را تضعیف کنند، ظلم نمایند یا قتل و غارت کنند، بلکه کار شیاطین را هجوم فرهنگی قلمداد میکند. آنان فکر و اندیشه را عوض میکنند تا نگذارند ایمان به آخرت، بینش معنوی، ارزشهای والا و فوق مادی برای انسانها مطرح شود. آنها تمام فعالیتهای خود رامتوجه این مسأله ساخته اند، چون اگر تهاجم فرهنگی واقع شد در سایر قسمتها نیز به پیروزی رسیدهاند آنچه در مقابل مفاسد، انحرافات، اشتباهات و سوء استفاده های مستکبران مانند سدّی ایستاده است افکار و اعتقادات صحیح و باورهای اصیل است. با وجود اینهاست که آنان نمیتوانند به اهداف خود نایل شوند. از اینرو تلاش میکنند که این دژ محکم را تسخیر کنند. پس اصلی ترین کاری که دشمنان انبیا؛ در سطح اجتماعی انجام میدهند، تأثیر گذاردن بر اندیشه هاست. از این مطالب، پاسخ این سؤال هم مشخص گردید. که هجوم فرهنگی با چه شیوهای انجام میگیرد. مظاهر هجوم فرهنگی در هر زمانی متناسب با وضعیت همان زمان خواهد بود. البته گذشته ها برای ما مطرح نیست. آنچه برای ما مطرح میباشد این است که بدانیم مظاهر هجوم فرهنگی در جامعه ما و در وضعیتی که اکنون در آن زندگی میکنیم چیست. همچنان که گفته شد، محورهای اصلی این بحث در سه بخش خلاصه میشود:
1- بینشها و باورها؛ 2- گرایشها، 3- رفتارها و کردارها
﴿ صفحه 85﴾
در بخش باورها، دشمنان سعی میکنند که بینش ما را نسبت به هستی و انسان تغییر دهند. اگر دشمنان بخواهند اعتقاد مارا نسبت به خدا، آغاز و انجام جهان، معنویات، روح، فرشته، وحی، حساب و کتاب عوض کنند اول تلاش میکنند که این مسائل را افسانه،خیالبافی و خرافه معرفی نمایند؛ مثلاً میگویند واقع بین باش، درست فکر کن، این حرفها ایده الیستی است، ماورای طبیعت نامحسوس است،این مسائل خیالبافی است،....اگر به صورت محیطی بر این مسائل کار شود متأسفانه میتواند بر جوانان اثر بسیاری داشته باشد. به کسی که ارتباط قلبی و معنوی درستی با ماورای این عالم پیدا نکرده است تلقین میکنند که همه این حرفها خیالات است؛ عدهای نشستهاند و این مسائل را برای خود بافته اند؛ اصلا آدمیزاد نمیتواند اعتقاد جزمی پیدا کند، به هیچ چیز نمیتوان یقین پیدا کرد،... در فرهنگ غربی «دگماتیست» یعنی کسی که بر اعتقادات جزمی تکیه دارد و حاضر نیست از آنها دست بردارد مانند یک فحش است اما قرآن در توصیف پرهیزکاران میفرماید: «وَ بِْالاخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ». وقتی هم میخواهد مردمی رامورد مذمت خود قرار دهد میفرماید: «بل هم فی شکٍّ» در شک و سرگردانی بسر میبرند. «بل هم منها عمون»
چشم آنها نمیبیند و از دیدن آخرت کورند. ولی امروز فلسفه دنیای غرب میگوید: اصلا اعتقاد داشتن نسبت به مسائل غیر مادی خرافات است. چیزی را که نمیبینی و حس نمیکنی، نپذیر و گرنه ایده آلیست و خیالاتی شده ای. اگر هم اعتقادی پیدا کردی نسبت به آن تعصّب نداشته باش. هر کسی برای خود اعتقادی دارد. تو هم اعتقادت را برای خودت داشته باش. اما نباید اصرار داشته باشی که حرف من حق است و حرف تو باطل؛... «عیسی به دین خود، موسی به دین خود». به زعم و گمان آنها اولا
﴿ صفحه 86﴾
انسان حق ندارد به چیزی یقین پیدا کند، چون اصلا چیز باورکردنی در عالم وجود ندارد. ثانیاً، به فرض آنکه به چیزی اعتقاد پیدا کرد حق ندارد عقیده خود را به دیگران تحمیل کند. با این فرض، کسی حق ندارد کسی را دعوت کند که اسلام را بپذیرد. حتی بت پرستی هم برای خود نوعی اعتقاد است و نباید آنرا نکوهش کرد.