فلسفهای که این فرهنگ مبتنی بر آن است، ریشه ماتریالیستی دارد. اگر چه خود غربیها این موضوع را ابراز نمیکنند، ولی حقیقت امر این است که گرایش غالب و مسلط در کشورهای غربی، حتی در افرادی که به اصطلاح مسیحی هستند و روزهای یکشنبه، کلیسا را ترک نمیکنند، گرایش مادی است. اکنون این سؤال مطرح است که گرایش مزبور، در یک جامعه دینی با اکثریت مسیحی آن زمان، چگونه و از کجا آغاز شد؛ و چه مکتبهایی را در عرصه تفکر به وجود آورد و چه آثار و نتایجی را بر جوامع بشری مترتب ساخت؟
پاسخ دادن به این پرسشها، مستلزم یک تحلیل تاریخی است: یکی از
﴿ صفحه 31﴾
حقایقی که تاریخ، آن را ضبط کرده است، حوادثی است که در اواخر قرون وسطی به دست کلیسای کاتولیک در اروپا آفریده شد و به طوری که مشهور است، نهضت رنسانس که منشاگرایش و تفکر و فرهنگ جدید است، مولود این حوادث و شرایط دیگر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در اروپای آن دوران میباشد. در آن شرایط خفقانی که بر جامعه حاکم بود، از انتشار نظریه ها و کشفیات علمی که مخالف خواسته ها و آرای کلیسای مسیحی بود، با شدت و خشونت جلوگیری میشد.
با نگاهی به تاریخ کلیسا چنین میخوانیم: «در سال 1543 میلادی، کپرنیک لهستانی صریحاً اعلام کرد، این زمین که قبلا به نام مرکز بی حرکت افلاک شناخته میشد، علاوه بر اینکه به دور خود میچرخد، به دور خورشید نیز گردش میکند، در صورتی که از نظر تورات و هیئت قدیم، این تنها خورشید است که به دور زمین میچرخد. در تورات به وضوح میخوانیم که به دستور «ژزوئه» خورشید از حرکت باز ایستاد تا او پیروزی خود را به پایان برساند.
آیا کتاب مقدس ممکن است اشتباه بگوید و خطا کند؟
مادامی که کپرنیک زنده بود از پاسخ به سؤالات راجع به این قسمت خودداری میکرد، پس از آنکه بیست و پنج سال از مرگ او گذشت، «پیرروسو» مینویسد: ناگهان فریاد اعتراض از گوشه و کنار بلند شد و صدای لعنت و نفرین هواخواهان بطلمیوس، با فریاد تحسین کنندگان و طرفداران کپرنیک مخلوط شد. «جوردانو برنو» پس از هشت سال زندان و شکنجه در دخمه های تیره انگیزیسیون به جرم دفاع از فرضیه کپرنیک و به اتهام افسونگری روی تلی از آتش زنده سوخت. وی دوست گالیله هم بود.
﴿ صفحه 32﴾
مطابق نجوم قدیم، هر یک از ستارگان مثل بشقابی است که بر سقف بلورین آسمان چسبیده است و همه چیز در حرکت به دور زمین است و زمین ثابت و مرکز عالم است. کلیسا از این نظریه نتیجه میگرفت که کاخ پاپ هم مرکز زمین و خود پاپ اعظم، نگاهبان زمینیان است! باید زمین ساکن و مرکز جهان باشد تا مسند پاپ را ثابت و مرکز زمین بیانگارند. در این صورت تسلط فرهنگی، رهبری اجتماعی و تعیین خط مشی جامعه هم قهراً مربوط به کلیسا میگشت. همین موضوع، فاجعه بزرگی را برای کلیسا به وجود آورد»**اسلام بر سر دو راهی 82 ـ 81.***.
رفتار خشن و متعصبانه اصحاب کلیسا با دانشمندان، انزجار شدیدی را در عموم مردم و مسیحیان مغرب زمین نسبت به کلیسا و آیین آن به وجود آورد. از آن پس دانشمندان، ادیبان و اندیشمندان غربی تصمیم گرفتند از آیین مسیحیت که به رغم آنان علت اصلی عقب ماندگی و انحطاط فکری جامعه بود، کناره گیری کنند و به دوران شکوفایی تمدن باستان غرب، یعنی عصر تمدن یونان باز گردند.
در آغاز، اینگونه مخالفتها صرفاً به شکل مقابله با عوامفریبی و تبلیغات خرافی کلیسا صورت میگرفت اما به تدریج در قالب اندیشه های منسجمی در آمد که به طور کلی مذهب را در جامعه به بازی میگرفت و به نفی کامل دینداری انجامید. و اینچنین بود که گرایش مادی و نگرش الحادی تار و پود اندیشه و فرهنگ جامعه را فراگرفت و ماهیت علم و فلسفه را دگرگون کرد و آن را به سوی انهدام ارزشها و ارضای تمایلات حیوانی پیش برد.
البته فلسفه رنسانس، فلسفه خاصی نیست، ولی محور آن، بازگشت به
﴿ صفحه 33﴾
تمدن غرب و در واقع به دو فلسفه (ماتریالیسم کهن) و (اپیکوریسم) یعنی لذت گرایی است، بازگشت به تمدنی که قبل از دوران تسلط کامل کلیسا، یعنی پیش از قرون وسطی بر اروپا حاکم بوده است.
از این دوره به بعد است که ادبیات غربی، به سوی مفاهیم غیر دینی گرایش پیدا میکند. آثار ادبی و هنری، اعم از کتابها، تابلوهای نقاشی و مجسمه ها، همه به سوی هنر و ادبیات یونان باستان باز میگردد. پس از دوره رنسانس است که مجسمه های عریان در اروپا ساخته میشود و بیشتر تصاویری که از زنان نقاشی شده، نیمه عریان میباشد. اگر شما به موزه های بزرگ اروپا بروید، مشاهده میکنید که حتی تصاویری که بعد از رنسانس از حضرت مریم نقاشی شده، از نظر پوشش با تابلوهایی که از دوران قبل باقی است بسیار تفاوت دارد.
رها شدن از قید کلیسا و گرایش به بی بندو باری و فساد اخلاقی تا آنجا پیش رفت که راسل در حدود هفتاد سالگی به عنوان یک فیلسوف اظهار کرد: لزومی ندارد که یک زن در انحصار یک مرد باشد؛ چه عیبی دارد که یک انسان هر گاه لازم باشد، همسرش را در اختیار مرد دیگری قرار دهد؟!
شگفت انگیزتر از آن، سخن فروید است که عقیده دارد: کودک نیز پستان مادرش را از روی غریزه جنسی میمکد! و «نیچه» میگوید صفاتی مانند رأفت و رحمت و ایثارگری، به دلیل ضعف در انسان ایجاد میشود. هنگامی که فردی ضعیف گردید عاطفه پیدا میکند؛ اصولا انسان برای غلبه بر ضعیفان آفریده شده است!
تعداد مکتبهایی که پس از دوره رنسانس با چنین شعارها و کلمات قصاری! در عرصه تفکر جدید پایه گزاری شدند، از اندازه خارج است. از سوی دیگر تعالیمی که کلیسا به نام مذهب ارائه میداد، مخالف علم و
﴿ صفحه 34﴾
مزاحم زندگی بود و نمیتوانست پاسخگوی نیازهای جامعهای طوفان زده باشد. به همین جهت مذهب را به اموری که با زندگی مردم سر و کار ندارد، محدود کردند، در حدی که مردم به کلیسا بروند، با خدای خود نیایش و از گناهان خویش استغفار کنند، هدایایی بدهند و به فقرا کمک نمایند و .... ؛ اما برای آن در امور زندگی نقش و اعتباری قائل نشدند.
امروز اندیشمندان و دست اندرکاران امور اجتماعی غرب از یک سوی، نیاز فطری مردم را به دین و نقش آنرا در جلوگیری از جنایات و تبهکاریها احساس میکنند و از این جهت نمیخواهند که دین بطور کلی از جامعه غربی حذف شود، ولی از سوی دیگر، مسیحیت موجود در غرب را نسبت به نیازهای زمان ناتوان میبینند. لذا قلمرو دین را محدود به صومعه و کلیسا میدانند و دایره علم و سیاست و سایر امور اجتماعی را خارج از حکومت دین قلمداد میکنند. این محور تفکر و فرهنگ جدید غربی و همان تز جدایی دین از سیاست است که از دوره رنسانس سرچشمه گرفته و بعدها با توطئه و تبلیغات، در کشورهای اسلامی و شرقی نیز شایع شده است و یکی از مهم ترین آثار منفی گرایش غرب به مادیت است که مانند یک (اپیدمی) در تمام کشورهای مسلمان عمل نموده و علیه استقلال و پیشرفتهای اقتصادی و فرهنگی آنان نقش تعیین کنندهای داشته است.
در ایران نیز از دوره مشروطیت، و به ویژه در زمان حکومت پهلوی، مساله جدایی دین از سیاست توسط روشنفکران غربزده مطرح گردید و به نتایج موثری نیز رسید. در این میان حتی کسانی که دین را میپذیرفتند، آن را از سیاست و زندگی اجتماعی مردم جدا میدانستند، و عقیده داشتند که قانونگذاری وظیفه مردم است و نباید آن را به خدا نسبت داد،
﴿ صفحه 35﴾
همچنانکه اجرای آن نیز به دست نمایندگان مردم و به دلخواه خودشان صورت میگیرد.
آنان تلاش کردند که حتی اخلاق را هم از دین جدا کرده و برای مفاهیم اخلاقی حساب جداگانه باز کنند، بطوری که در اثر تقلید از الگوهای غربی، اخلاق اجتماعی را در برابر اخلاق اسلامی علم کردند و تصریح نمودند که اگر عدهای یک سری مفاهیم اخلاقی را پذیرفتهاند و برای آنها ارزش و اعتباری قایل شده اند، این ربطی به دین ندارد، زیرا ممکن است که شخصی بی دین هم باشد ولی به اصول اخلاقی احترام بگذارد!
بد نیست که در این مقال به سخن آقای احسان نراقی مروری داشته باشیم:
اندیشه فراماسون ها، مبتنی بر اصول (راسیونالیسم) است یعنی یک دید منطقی و عقلانی و اعتقاد به (جهان وطنی) از یک سو و جدا کردن سیاست و امور اجتماعی از دین و ایمان و رسیدن به نوعی (اندیویدوالیسم) یعنی اصالت فرد از سوی دیگر. این اندیشه ها که بی ارتباط با انقلاب کبیر فرانسه نبوده، زمینه و بنیاد فکری برخی از مشروطه خواهان ما را نیز تشکیل میداده است. در صدر مشروطیت، اشخاص زیادی با همه بلند پایگی و روشن ضمیری خود، و به رغم داعیه های وطن دوستی، باز، به سوی این گونه اندیشه ها متمایل و کشیده میشدند و راه حل نهایی را در پذیرفتن و عملی کردن چنین افکاری میدانستند این گونه اشخاص که در میان مشروطه خواهان زیاد هم بودند در سالهای بعد به نام متجددین و منور الفکرها نامیده شدند. در آن سالها، مطبوعات وقت تنها افرادی را متجدد و منور الفکر میخواندند که اندیشه های خود را از آیین فراماسونی اخذ کرده باشند، زیرا در آن زمان،
﴿ صفحه 36﴾
ادراک مرام فراماسونی و پیروی از آنان، از اصول آزادی خواهی به معنای اخص آن شمرده میشد. مفهوم فردیت و آزادی فردی که از دوره انقلاب کبیر فرانسه شکل گرفت، نخست الهام بخش کشورهای نزدیک به فرانسه بود و سپس راه نفوذ خود را به سوی دورترین نقاط جهان و به تدریج در همه کشورهای منتظر و آبرومند آزادی، کم و بیش ریشه گرفت».
اینها مکتبهایی بودند که بعد از دوره رنسانس، در اثر نگرش مادی، هر یک با اهداف خاصی تأسیس شدند و چنانکه میدانیم هنگامی که غرب و به خصوص استعمار انگلیس به خوبی دریافت که در کشورهای اسلامی و به ویژه ایران با فرهنگی مواجه است که مشرکان بیگانه را تحمل نمیکند و مانع غارتگری آنان میشود، تشکیلات فرماسونی را در جهت نابودی فرهنگ و مسخ ارزشهای اسلامی به راه انداخت. البته این تشکیلات منحصر به کشور ما نبود بلکه استعمارگران غربی، برای دست یابی به ذخایر جهانی، و غارت منابع دست نخورده کشورهای مسلمان، فعالیتهای سرّی آن را حتی در اقصی نقاط جهان، در آسیا و آفریقا به جریان انداختند.
به هر حال سمّی که اروپای دوره رنسانس بسان اژدهایی وحشی و خطرناک از خود ترشح نمود، به تمام جهان سرایت کرد و فرهنگ همه جوامع را مسموم ساخت و به جرأت میتوان ادعا نمود که هیچ یک از کشورهای آسیایی و آفریقایی، از تأثیر خرد کننده آن، جان سالم به در نبرده است.
تمام این مسایل، قسمتی از نتایج تأسف بارگرایش غرب به مادیگری است، بنابر این اگر ما فکر و فلسفه غربی را محکوم میکنیم هیچ دلیلی به جز گرایش آن به مادیت و نفی معنویت ندارد. حتی اگر در پوشش
﴿ صفحه 37﴾
شعارهای رنگارنگی مانند تفکیک دین از سیاست و بالا بردن رونق اقتصادی و رفاه اجتماعی مطرح شود.