تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد سوم
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

1. تقیه

در موارد تقیه، گفتن دروغ اشکال ندارد. بحث تقیه در کتاب های فقهی مطرح شده است؛ اما از آن جا که مسئله مهمی است و زوایای مبهمی نیز دارد، نیاز به تحقیقات فقهیِ بیش تری دارد.
کلمه های تقوا، تقیه و تقاة، چنان که قبلاً هم اشاره کردیم، دارای یک معنا هستند و به جای یکدیگر به کار می روند. در نهج البلاغه در یک مورد، به جای تقوا کلمه تقیه به کار
﴿ صفحه 352﴾
رفته است.**نهج البلاغه/ خطبه 83.*** به هر حال، هم در لغت، هم در کاربردهای قرآنی و هم نهج البلاغه و کلمات امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) کلمه تقیه آمده است و در مورد آن، اصطلاح فقهیِ خاصی به وجود آمده و مفهومی غیر از مفهوم تقوا پیدا کرده است. در مفهوم این هر سه کلمه، که همه آن ها از ماده «وقایه» (به معنای نگهداری) اشتقاق یافته اند، نگهداری از خطر، لحاظ شده است. پس وجود خوف از یک خطر، در مورد آن ها مفروض خواهد بود. از این رو، گاهی تقوا را به معنای ترس از خدا می گیرند؛ زیرا وقتی شخص ترس دارد از این که خداوند او را در دنیا یا در آخرت عقاب کند، برای دوری از عقاب و حفظ خویش، تصمیم می گیرد واجبات خود را انجام دهد و گناهان را ترک کند تا از عذاب الهی مصون بماند.
هم چنین خوف، زمینه تقیه اصطلاحی نزد شیعه را نیز فراهم می کند؛ با این تفاوت که در تقیّه اصطلاحیِ شیعه، خوف مخصوصی مورد نظر است؛ یعنی به جای خوف از خدا، خوف از انسان دیگری مورد نظر است که اگر از عقیده و مذهبش آگاه شود، به او آزار می رساند و یا ترس او از این است که جان یا مال و یا ناموس خود یا بستگانش تهدید شوند و یا خطری متوجه اسلام و مسلمانان شود و او برای دفع چنین خطرها و تهدیدهایی است که احتیاط هایی می کند، کارهایی را انجام می دهد یا ترک می کند و یا اعتقاد خود را پنهان می دارد و این ملاحظه کاری، در اصطلاح، «تقیه» نامیده می شود. خداوند در قرآن می فرماید:
(مَنْ کَفَرَ بِالْلّهِ مِنْ بَعْدِ اِیمانِهِ ِالاّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِّنٌ بِالاِْیمانِ وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اْللّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ)**نحل/ 106.***.
هر آن کس که پس از ایمان خود، کفر ورزد (مورد نکوهش است و به خدا افترا بسته است) مگر آن کس که مجبور شود (و از روی ناچاری و برای حفظ جان خود، اظهار کفر کند) و دلش مالامال از ایمان و اطمینان باشد و اما آن کسانی که سینه شان از کفر آکنده است، خشم و غضب خدا بر آنان باشد و عذابی بزرگ در انتظارشان است.
گفته شده که این آیه، درباره عمار است که پدر و مادرش، یاسر و سمیه را در پیش
﴿ صفحه 353﴾
چشمش، زیر شکنجه کشتند و او برای این که نجات پیدا کند و شکنجه و کشته نشود، برائت خود را از اسلام اظهار کرد و نجات یافت؛ اما همیشه از این کار خود، متأثر بود تا این که در مدینه خدمت رسول خدا رسید و نگرانی خود را از کاری که کرده بود، اظهار داشته و گفت: هلاک شدم و از اسلام، برای حفظ جانم اظهار برائت کردم. پیغمبر فرمود: نگران نباش که تو به وظیفه خود عمل کرده ای؛ و سپس این آیه نازل شد.
از این آیه استفاده می شود که دروغ گفتن و حتی در ظاهر، برائت جستن از اسلام، به صورت تقیه و برای حفظ جان، جایز است و در بعضی موارد، ممکن است واجب هم باشد.
البته اگر در بعضی از مقاطع تاریخی، ترک تقیه برای پیشرفت دین لازم باشد و تقیه سبب هدم دین شود، نباید تقیه کرد. از این رو است که اگر در بعضی موارد، تقیه جایز و حتی واجب است در بعضی موارد نیز حرام است که تعیین موارد دقیق جواز یا وجوب و یا حرمت آن، نیازمند بررسیِ شرایط و درک درست مصالح اسلام و مسلمانان است.
در بعضی موارد، اظهار حق و ترک تقیه، گرچه جان شخص را به خطر می اندازد، ولی آثار اجتماعیِ مفید و مهمی را به دنبال دارد و سبب پیشرفت دین و آیین حق می شود. از این رو است که در بعضی مقاطع، بزرگانی بوده اند که خود را به خطر انداخته و با وجود همه تهدیدها، حق را آشکارا اظهار کرده اند. یکی از این بزرگان، سعیدبن جبیر، از مسلمانان پاک و شیعیان پاک باخته حضرت علی(علیه السلام) بود که در برابر حجاج حاضر نشد از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) اظهار برائت کند تا این که او را به قتل رساند. نمی توان گفت که شخصی مثل سعیدبن جبیر، از حکم تقیه آگاه نبوده و از روی بی اطلاعی، خود را به خطر انداخته است. ممکن است بگوییم که یاسر و سمیه، در آن زمان که هنوز آیه مربوط به تقیه نازل نشده بود، از این حکم، آگاه نبودند و تقیه نکردند؛ اما درباره سعیدبن جبیر، پس از گذشت ده ها سال از نزول آیات تقیه، نمی شود گفت: او حکم تقیه را نمی دانسته است. مسلّماً او از حکم تقیه آگاه بوده است؛ اما این گونه مسلمانان و شیعیان پاک باخته، با استقامت خود، اسلام را در طول تاریخ، آبیاری کردند و منشأ پیشرفت دین، خداشناسی و خداپرستی شدند.
پاسخ یک پرسش
﴿ صفحه 354﴾
تاکنون به این نتیجه رسیدیم که گرچه دروغ گفتن به عنوان حکم اولیِ خود، حرام است؛ اما در بعضی موارد، ممکن است مصالحی در کار باشد که گفتن دروغی را تجویز و یا حتی ایجاب کند. اکنون ممکن است این سخن، منشأ این سوء تفاهم شود که گویی، همان طور که بعضی مکتب ها معتقدند، از نظر ما هم، هدف وسیله را توجیه می کند و سخن فوق، سر از شعاری در می آورد که ما با آن مخالف هستیم؛ زیرا در چنین مواردی هدف ما این است که جان، مال و یا ناموس خود و یا مسلمانان دیگر را حفظ کنیم و برای حفظ آن، گفتن دروغی را موجّه می دانیم که در اصل، ناموجه است.
پاسخ کامل به این شبهه، نیازمند تفصیلی است که این نوشته، گنجایش آن را ندارد؛ اما به اجمال می گوییم که این دو مسئله، با هم تفاوت آشکار دارند. کسانی که معتقدند: هدف وسیله را توجیه می کند، صرف نظر از این که اهداف مادی و دنیویِ خود را دنبال می کنند، این را به صورت یک قاعده کلی تلقی می کنند و معتقدند که برای تحقق اهداف فردی یا گروهی و یا سیاسی، می توان هر نوع کار ضد اخلاقی را مرتکب شد؛ اما در اسلام چنین قاعده کلی ای نداریم. در اسلام هیچ فعلی و هیچ حرکت یا سکونی نیست که براساس مصلحت و مفسده واقعیِ موجود در آن، حکمی نداشته باشد.
البته، گاهی بین مصلحت یک حکم با مصلحت حکمی دیگر، تزاحم به وجود می آید که انجام دادن یکی مستلزم بازماندن از انجام دیگری است و یا ترک یکی از آن دو، مقدمه انجام دیگری خواهد بود. در این صورت، اگر یکی از آن دو، مهم تر از دیگری باشد و تزاحم بین اهم و مهم باشد، نباید اهم را فدایی مُهم کنیم، بلکه به حکم عقل و شرع باید مهم فدای اهم شود؛ زیرا حکم اهم، مصالح بیش تری در بردارد و تقدیم اهم بر مهم، یک حکم بدیهیِ عقلی است؛ مثلا کسی در خطر غرق شدن در دریا است و تنها قایقی که در دسترس است، مال کسی است که اجازه استفاده از آن را نمی دهد؛ در این جا ما حق نداریم برای احترام به مالکیت، بگذاریم او غرق شود و در قایق تصرف نکنیم؛ زیرا حفظ جان مسلمان مهم تر از احترام به مالکیت دیگران است. در این صورت، تصرف غاصبانه قایق جایز خواهد بود و ارزش اخلاقیِ منفی ندارد؛ زیرا مقدمه منحصر به فرد برای تأمین یک مصلحت مهم تر، که حفظ جان مسلمان است، خواهد بود.
این در صورتی است که یا به حکم قطعیِ عقل و یا به وسیله نص و حکم شرع، پی به
﴿ صفحه 355﴾
اهمیت بیش تر یکی از دو حکم برده باشیم؛ اما اگر در این که کدام یک از این دو مصلحت، اهمیت بیش تری دارد، شک داشته باشیم یا راه دیگری برای تحقق هدف مهم تر وجود داشته باشد، در این صورت نمی توانیم بگوییم که هدف، وسیله را توجیه می کند و به بهانه آن، مرتکب یک عمل غیر اخلاقی شویم.
بنابراین، دو تفاوت عمده هست بین قاعده «اهم و مهم» که بر مبنای آن، مهم را فدای اهم می کنیم و آن چه به عنوان «هدف، وسیله را توجیه می کند» از آن یاد می شود:
نخست، این که دایره قاعده اهم و مهم، بسیار محدودتر است و حکم به توجیه هر وسیله، برای رسیدن به هر هدفی نمی کند که از کلیت «هدف، وسیله را توجیه می کند» بر می آید. دوم آن که اهدافی که ما در این جا در نظر داریم، منحصر در اهداف مادی نیستند و نوعاً اهدافی الهی و معنوی هستند.