تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد سوم
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

بررسی و تحقیق

از میان سه نظریه مذکور، کدام یک پذیرفتنی است و می توان آن را به عنوان یک اصل در فلسفه حقوق اسلام تلقی کرد؟ البته شایسته نیست که ما بدون بررسیِ دقیق، عالمانه و محققانه، درباره این موضوع مهم، اظهار نظر قطعی کنیم؛ اما می توانیم نظر خود را به عنوان توجیهی مطرح کنیم که با اصولی که قبلا به آن اشاره شد، توضیح پذیر باشد.
اگر ما بخواهیم حقوق انسان ها را بدون توجه به ارتباط وجودیِ آن ها با خدا در نظر بگیریم و منهای اعتقادات اسلامی، یعنی اعتقاد به وجود خدا و صفات او، مشکل فلسفه
﴿ صفحه 143﴾
حقوق را حل کنیم، دستمان به جایی نمی رسد و این قافله تا روز حشر لنگ خواهد بود. هم چنین این نظریه که از راه فاعل یا هدف، می توان حقوقی را اثبات کرد، نیز با قطع نظر از ارتباط با خدا و مسئله توحید، مشکل ما را حل نمی کند. اگر ما بخواهیم حقوقی را برای یک موجود در نظر بگیریم، باید رابطه آن موجود با جهان آفرینش و آفریننده اش، را مورد توجه قرار دهیم. بحث از مقتضیات طبیعت انسان و روابطی که با حیوانات دیگر دارد هم نمی تواند برای ما نتیجه ای برهانی به بار آورد.
فرض کنید ما در نهایت، به این نتیجه برسیم که انسان از موجودات دیگری که ما می شناسیم و با آن ها ارتباط داریم، کامل تر است؛ اما پرسش ما این است که این مطلب تا چه اندازه می تواند حق بهره برداری، تصرف و خاتمه دادن به حیات موجودات دیگر را برای انسان ثابت کند؟ آیا این حق، منحصر به جایی است که جان انسان در خطر باشد، بگونه ای که زنده ماندن او متوقف بر خوردن گوشت حیوانی باشد؟ یا این که به انسان اجازه می دهد علاوه بر این، برای لذت و بهره بری بیش تر از زندگی هم از گوشت حیوانات استفاده کند؟
امروزه بسیاری از انسان ها گیاه خوارند و اصلا از گوشت حیوانات استفاده نمی کنند و نیروی جسمیِ آنان هم از گوشت خواران کم تر نیست. در کشورهای اروپایی، یکی از شغل های رایج، تهیه، تولید و فروش غذاهای متنوع و رنگارنگ گیاهی است که آن ها را در اختیار گیاه خواران قرار می دهند.
با توجه به این نکته، ما چگونه می توانیم بگوییم که انسان حق دارد از گوشت حیوان بی آزاری مثل گوسفند تغذیه کند؟ با بی رحمی، آهویی را که در صحرا می چرد، شکار کند و گوشتش را کباب کند و بخورد؟ پرنده زیبایی را که در هوا پرواز می کند و برای خودش زندگی و جوجه هایی دارد، شکار کند، چراکه از خوردن گوشت پرنده لذت می برد؟
این مطلب که بعضی گفته اند: انسان از دیگر حیوانات کامل تر است و می تواند از آن ها برای رفع نیاز غذایی خود بهره مند شود، به تنهایی و بدون ارتباط با خدا نمی تواند حتی در رابطه انسان با حیوان، حقی را برای ما اثبات کند، چه رسد به روابط انسان ها با یکدیگر؛ مانند روابط زن و مرد و روابط نژادهای مختلف با هم.
البته اگر ما ارتباط وجودیِ موجودات با خدا و هدف آفرینش آن ها را در نظر بگیریم، می توانیم برای تعیین حقوق و شکل دهی به روابط، ملاکی را به دست آوریم. به بیان
﴿ صفحه 144﴾
روشن تر، وقتی می گوییم: هدف از آفرینش موجودات، تحقق کمالات وجودیِ آن ها است و حب الهی، که اصالتاً و اولا، به ذات خودش تعلق دارد و از این رو، علت غایی افعال الهی، به ذات پاک او برمی گردد؛ ولی، این محبت الهی در مراحل پایین تر، به کمالات موجودات تعلق خواهد داشت؛ زیرا این کمال است که با ذات پاک الهی تناسب دارد و عقل، این را درک می کند که مقتضای صفات الهی، این است که جهان به بهترین و کامل ترین وجه آفریده شود، به گونه ای که در آن، موجودات کامل تری پدید آیند.
هم چنین قوانین تشریعی نیز باید به گونه ای تنظیم شوند که برای رشد انسان ها که کامل تر از دیگر حیوانات هستند، مفید باشند. بر این اساس است که می توان گفت: چون تکامل انسان بستگی دارد به این که بعضی از افراد انواع دیگر موجودات فدای او شوند، باید چنین کاری مجاز باشد تا در دار وجود، کمالات بیش تری تحقق پیدا کند و اگر این کار نشود برآیند کمالات وجودی، کم تر خواهد بود.
بر این اساس می توان گفت: تصرف انسان در موجودات دیگر، از نظر عقل، کار درستی است؛ زیرا هدف آفرینش، از این راه بهتر تأمین می شود. حق به این معنا از طرف خدا است؛ یعنی چون او اراده دارد که موجودات کامل تری تحقق پیدا کنند، به انسان حق می دهد که در حیوانات، نباتات و دیگر موجودات تصرف کند و حتی به او حق می دهد که از بعضی انسان ها به طور صحیحی استفاده کند. از این رو، در قرآن می فرماید:
(وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجات لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضَاً سُخْرِیّاً)**زخرف/ 32.***.
و بعضی را درجاتی بر بعضی دیگر برتری دادیم تا یکدیگر را به کار گمارند.
پس با توجه به حکمت خدا است که می توانیم این حق را برای انسان ثابت کنیم و در غیر این صورت، این که بگوییم: انسان موجود کامل تری است، پس باید بر حیوانات تسلط یابد یا چون گروهی از انسان ها یا یک نژاد، کامل ترند، باید بر سایر گروه ها و نژادها تسلط داشته باشد، این کمال نمی تواند دلیل قانع کننده ای برای توجیه آن تسلط باشد و حقانیّتی را برای یک طرف برطرف دیگر اثبات کند؛ یعنی از این برتری ها و امتیازات، هیچ بایدی به دست نمی آید؛ اما وقتی این را در نظر گرفتیم که حکمت الهی اقتضا دارد موجودات، هر چه بیش تر به کمالات خود برسند و تکامل یابند، طبعاً مقدمات این
﴿ صفحه 145﴾
تکامل نیز باید مُجاز باشند و بایدهای بسیاری را می توان از آن نتیجه گیری کرد؛ یعنی بین این مقدمات، که شامل بسیاری از کارهای اختیاریِ انسان نیز می شود، و آن هدف و حکمت الهی، رابطه ضرورت بالقیاس وجود دارد. چون تحقق آن هدف، مطلوب و ضروری است، مقدمات تحقق آن نیز در مقایسه با تحقق آن، ضروری خواهند بود.
این ضرورت، نسبت به امور طبیعی، یک ضرورت تکوینی است؛ اما در دایره اختیار انسان، به صورت تکلیف ظاهر می شود و چون افعال انسان باید از مجرای اراده و اختیار خودش تحقق پیدا کند، اراده خداوند نسبت به افعال اختیاریِ انسان یا هر موجود مکلف دیگری، اراده ای تشریعی خواهد بود که با اراده تکوینیِ او کاملا متفاوت است.
اراده تشریعیِ خداوند به افعال اختیاریِ موجود مختار تعلق دارد که باشعور و انتخاب گر است؛ یعنی در این صورت، اراده خدا مستقیماً به فعل تعلق نمی گیرد تا فعل، خود به خود و بدون وساطت اراده مکلف، به طور جبری تحقق یابد، بلکه، خداوند اراده تشریعیِ خود را به مکلف تفهیم می کند و به او فرمان می دهد که تو این کار را بکن و او هم مختار است و می تواند آن کار را بکند یا نکند و هیچ حالت جبر یا تحمیلی در کار نیست؛ اما به هر حال، هدف تشریع، چیزی جز هدف تکوین نیست. به بیان روشن تر، خداوند در تشریع و قانونگذاری خود، همان هدفی را که از تکوین و آفرینش جهان و انسان داشته است، دنبال می کند.
بنابراین، می توان گفت که حقوق و تکالیفی در ارتباط با حکمت الهی و صفات الهی برای انسان تحقق پیدا می کند و اگر کسی به این معنا بگوید: ریشه حق از خدا است، سخن درستی خواهد بود. پس ما بدون توجه به خدا و بدون در نظر گرفتن حکمت الهی نمی توانیم حق و تکلیفی را اثبات کنیم جز در دایره قراردادها و امور اعتباری؛ اما با توجه به خداوند و صفات و حکمت او می توانیم پایه های واقعی و حقیقی برای حق و تکلیف در نظر بگیریم. روابط انسان با دیگر موجودات، به صورت یک سلسله مفاهیم اعتباری، مثل «باید»، «نباید»، «امر» و «نهی» شکل می گیرد. این مفاهیم، گرچه اعتباری هستند، اما به ریشه های واقعی و حقیقی متکی و مبتنی می شوند و این که بعضی گفته اند: «باید» از «هست» برنمی آید، سخن درستی نیست. ما در پاسخ به اشکال مربوط به رابطه ایدؤلوژی و جهان بینی یا «بایدها» و «هست ها» در جای مناسب خود توضیح داده ایم که این «بایدها» در واقع، از یک سلسله واقعیت های نفس الامری حکایت می کنند که منظور،
﴿ صفحه 146﴾
همان روابط واقعیِ معلول ها با علت هاشان خواهد بود؛ یعنی از آن جا که میان علت و معلول، رابطه واقعی و نفس الامری هست، «باید» همان ضرورتی است که از ماده قضیه بر می آید. وقتی می گوییم: وجود علت، برای ایجاد معلولش ضروری است، از این ضرورت می توانیم با لفظ «باید» تعبیر کنیم و هنگامی که علت، فعل اختیاریِ انسان و معلول، نتیجه آن باشد، به این صورت، بیان می شود که تحقق این فعل اختیاری، برای تحقق نتیجه ای که می خواهیم از آن بگیریم، واجب یا ضروری است.
بنابراین، در واقع، بین فعلی که از انسان سر می زند و نتیجه آن فعل، یک رابطه طبیعیِ تولیدی وجود دارد؛ ولی از آن جا که این افعال، در دایره اختیار و انتخاب و گزینش انسان قرار دارند، ظهور و بروزشان به صورت یک مفهوم اعتباری و اراده تشریعی خواهد بود؛ یعنی اگر انسان بخواهد به آن هدف که نتیجه فعل اختیاریِ خود او است، برسد، این کار را باید بکند. پس در واقع، این «باید» که یک مفهوم اعتباری است، از آن رابطه طبیعی میان فعل و نتیجه اش برمی خیزد و متکی بر آن خواهد بود و نمی تواند بی ریشه و بی دلیل و گزافه باشد.
با این بیان، ما توانستیم برای حقوق و اخلاق، ریشه های واقعی پیدا کنیم. این ریشه های واقعی، عبارتند از روابطی که افعال انسان، با کمال وجودیِ او دارند و از آن جا که کمال وجودیِ انسان، مطلوب الهی است و هدف او از آفرینش انسان رسیدن به آن کمال است، افعال اختیاریِ انسان هم که در تحقق این مطلوب الهی نقش مثبت یا منفی دارند، مطلوب یا مبغوض خداوند هستند که با اراده تشریعیِ خداوند، به صورت تکالیف انسان متوجه او می شوند.
مطلبی را که در بالا گفتیم، به وسیله عقل، قابل اثبات است. عقل با برهان نظری، این حقیقت را اثبات می کند که صفات الهی اقتضا دارد هر چه بیش تر کمالات عالم تحقق یابد و چون بالاترین و والاترین کمالات انسانی، از مجرای اراده و اختیار انسان و به وسیله افعال اختیاریِ او به وجود می آید، این افعال، متعلق اراده تشریعیِ خداوند قرار گرفته، متصف به حسن و وجوب می شوند و ملاک آن، همان ضرورت بالقیاس است.