تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد سوم
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

نقد و بررسی

در این جا ما نمی خواهیم نظریه بالا و مبانیِ آن را به تفصیل در بوته نقد و بررسی قرار دهیم؛ اما به طور گذرا به چند نکته اشاره می کنیم.
اولا، اثبات غریزه مستقلی به نام غریزه استخدام، جدای از دیگر غرایز، دشوار است. تنها چیزی که می توان گفت، این است که انسان برای تأمین نیازمندی های خود، به کارهای مختلفی دست می یازد و از جمله، انسان های دیگر را نیز به کار می گیرد و مورد بهره کشی قرار می دهد.
پس این که انسان موجودات دیگر را به کار می گیرد، خود، یک غریزه مستقلی نیست. آن چه را انسان اصالتاً و ابتدائاً و به مقتضای غریزه می خواهد، چیزهایی است که نیازهای وی را برطرف می کنند؛ مثلا اگر نیازهای ما تنها به وسیله گیاه تأمین می شد، انگیزه ای برای کشتن حیوانات و خوردن گوشت آن ها نداشتیم. این که حیوانات را می کشیم و گوشت آن ها را می خوریم، علتش این است که میل طبیعی به خوردن گوشت حیوانات داریم. و این که از حیوانات برای بارکشی استفاده می کنیم، به جهت آن است که
﴿ صفحه 126﴾
می خواهیم چیزهایی را که نیاز داریم، اما دور از دسترس ما هستند، در اختیار داشته باشیم؛ ولی چون سنگین هستند، برای انتقال آن ها به محل سکونت خود، با استفاده از فکر و اندیشه ای که خدا به ما داده است، از حیوانات بارکش و یا هر وسیله دیگری که بتواند در این زمینه به ما کمک کند، استفاده می کنیم.
پس غریزه اصیل در انسان، گرایش به آسایش و راحت طلبی است. مقتضای غریزه انسان، این نیست که بار بر پشت حیوان بگذارد، بلکه از طریق تجربه متوجه می شود که می تواند از حیوان چنین استفاده ای بکند و سپس عقل به او فرمان می دهد که از حیوان به عنوان وسیله حمل و نقل استفاده کند. پس نمی توان گفت که در انسان غریزه مستقلی به نام غریزه استخدام، در کنار غرایز دیگر، وجود دارد.
ثانیاً، این که عقل هر انسانی وی را به تأمین مصلحت خویش وامی دارد، یک حکم عقلی در دایره تأمین منافع فردی است؛ یعنی در واقع، در این موارد، عقل خادم خواسته های غریزی ما شده است؛ اما چنان نیست که حکم عقل، محدود باشد به آن چه در شعاع خواسته های غریزی ما قرار دارد، بلکه عقل یک نیروی مدرک است و می تواند از خواسته های شخصی فراتر برود و درباره خواسته های اجتماعی نیز بیندیشد؛ یعنی هر یک از ما انسان ها که در اجتماع زندگی می کنیم و عضوی از آن جامعه هستیم، می توانیم رشد ادراکی پیدا کنیم و به جای سودطلبیِ شخصی، مصالح کل جامعه را در نظر بگیریم و در پی تأمین آن باشیم.
ما گرچه عضوی از اعضای جامعه هستیم، اما می توانیم همه جامعه را در نظر بگیریم و بیندیشیم که انسان هایی که در یک جامعه زندگی می کنند، کمالاتی دارند و خدای متعال ایشان را برای هدفی آفریده است. انسان هایی که با هم زندگی می کنند، مخلوقات خدا هستند و هدف از آفرینش همه آن ها در وجود یا تأمین منافع یک یا چند فرد، خلاصه نمی شود، بلکه هدف الهی به همه افراد تعلق دارد و خواسته خدا این است که همه افراد به کمال برسند. پس این هدف الهی باید تحقق پیدا کند. البته من هم یکی از افراد این جامعه هستم که باید به هدفم برسم؛ اما این درست نیست که افراد دیگر، فدای من شوند. این با هدف کلیِ خلقت، سازگار نیست و خدا هم انسان ها را برای من نیافریده است. پس این درست نیست که انسان ها را به نفع خود استخدام کنم.
﴿ صفحه 127﴾
البته خدا چنین خواسته است که انسان ها برای یکدیگر مفید باشند و اساس زندگیِ جمعی خویش را بر تعاون و همکاری بنا کنند. پس من حق دارم از دیگران به نفع خویش استفاده کنم و دیگران هم حق دارند از من به نفع خود استفاده کنند؛ اما این غیر از غریزه استخدام است؛ زیرا به همان نسبت که به خود حق می دهم از دیگران استفاده کنم، به دیگران نیز حق می دهم که از من بهره ببرند، در حالی که در غریزه استخدام، جز نفع شخصی، چیز دیگری متصور نیست و انسان نمی تواند دیگران را هم درک کند.
خلاصه این که نه چنین غریزه ای (استخدام) در انسان وجود دارد و نه حکم عقل، محدود به منافع شخصی او است. البته عقل به انسان حکم می کند که در اندیشه تأمین منافع شخصیِ خود باشد؛ اما این بدان معنا نیست که عقل حکم دیگری ندارد. ما می توانیم عقل را برای ارضای غرایزمان استخدام کنیم؛ اما عقل همیشه خادم هواهای نفسانی و غرایز شخصیِ ما نیست، بلکه درک عقل خیلی وسیع تر از محدوده غرایز و منافع شخصی است. ما برای دست یابی به منافع خود می توانیم از عقل استفاده کنیم و نباید گمان کنیم که عقل از درک چیز دیگری خارج از منافع شخصی ناتوان است؛ چرا که عقل می تواند خدا را بشناسد، هدف خدا را از آفرینش درک کند و بفهمد که انسان ها همه باید در مسیر کمال گام بردارند و یا همه آن ها حق دارند از یکدیگر بهره ببرند. آری عقل می تواند این ها و بسیاری از حقایق کلی و عمومیِ دیگر را درک کند.
پس اگر عقل از هواها و خواسته های شخصی آزاد باشد، افق دیدش وسیع تر از زندگی و خواسته های فردی باشد و بتواند نظام عالم و آفرینش را در نظر بگیرد، همین عقل، قادر است قضاوت کند که انسان ها باید حدودی را بپذیرند و آن چنان با هم رفتار کنند که موجب تکامل یکدیگر باشد و همین عقل ـ علی رغم آن که گفته اند که منشأ اختلاف است ـ می تواند منشأ وحدت و هم بستگیِ اجتماعی شود.
بنابراین، پذیرش قوانین و مقررات اجتماعی، پرهیز از اختلاف و تفرقه و قانون شکنی و لزوم رعایت وحدت و همبستگی نیز حکم عقل است و چنان نیست که عقل همیشه منشأ اختلاف باشد و حکمی برای رفع اختلاف نداشته باشد.
به هرحال، هنگامی که عقل، حکم به حسن عدالت می کند، از حدود زندگیِ فردی فراتر رفته، چشم انداز وسیع تری پیدا می کند و این اقتضای طبیعت عقل است نه چیزی
﴿ صفحه 128﴾
بیگانه از آن و عارض بر آن، بلکه می توان گفت که کار عقل، درک کلیات است. حال اگر ما آن را به زندگیِ شخصیِ خودمان محدود کرده و خادم خواسته های شخصیِ خود دانستیم، این را نباید به حساب مقتضای طبیعت اولیه عقل گذاشت.