تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد24
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

آیه 5-8

آیه و ترجمه

وَ إِذَا قِیلَ لهَُمْ تَعَالَوْا یَستَغْفِرْ لَکُمْ رَسولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصدُّونَ وَ هُم مُّستَکْبرُونَ(5)

سوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَستَغْفَرْت لَهُمْ أَمْ لَمْ تَستَغْفِرْ لهَُمْ لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْفَسِقِینَ(6)

هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنفِقُوا عَلی مَنْ عِندَ رَسولِ اللَّهِ حَتی یَنفَضوا وَ للَّهِ خَزَائنُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لَکِنَّ الْمُنَفِقِینَ لا یَفْقَهُونَ(7)

یَقُولُونَ لَئن رَّجَعْنَا إِلی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنهَا الاَذَلَّ وَ للَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لَکِنَّ الْمُنَفِقِینَ لا یَعْلَمُونَ(8)

ترجمه :

5 - هنگامی که به آنها گفته شود بیائید تا رسول خدا برای شما استغفار کند سرهای خود را (از روی استهزا و کبر و غرور) تکان می دهند، و آنها را می بینی که از

@@تفسیر نمونه جلد 24 صفحه 156@@@

سخنان تو اعراض کرده و تکبر می ورزند .

6 - برای آنها تفاوت نمی کند خواه استغفار برایشان کنی یا نکنی، هرگز خداوند آنها را نمی بخشد، زیرا خداوند قوم فاسق را هدایت نمی کند .

7 - آنها کسانی هستند که می گویند : به افرادی که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند (غافل از اینکه ) خزائن آسمانها و زمین از آن خدا است ولی منافقان نمی فهمند .

8 - آنها می گویند : اگر به مدینه بازگردیم عزیزان ذلیلان را بیرون می کنند، در حالی که عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، ولی منافقان نمی دانند

شان نزول :

برای آیات فوق، شاءن نزول مفصلی در کتب تاریخ و حدیث و تفسیر آمده است که خلاصه آن چنین است : بعد از غزوه بنی المصطلق (جنگی که در سال ششم هجرت در سرزمین ((قدید)) واقع شد) .

دو نفر از مسلمانان، یکی از طایفه انصار و دیگری از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پیدا کردند، یکی قبیله انصار را به یاری خود طلبید، و دیگری مهاجران را، یک نفر از مهاجران به یاری دوستش ‍ آمد، و ((عبدالله بن ابی )) که از سرکرده های معروف منافقان بود به یاری مرد انصاری شتافت، و مشاجره لفظی شدیدی در میان آن دو درگرفت، عبدالله بن ابی، سخت، خشمگین شد، و در حالی که جمعی از قومش نزد او بودند گفت : ((ما این گروه مهاجران را پناه دادیم و کمک کردیم اما کار ما شبیه ضرب المثل معروفی است که می گوید : ((سمن کلبک یاکلک )) ! (سگت را فربه کن تا تو را بخورد) ! و الله لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل : ((به خدا سوگند اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد)) و منظورش از عزیزان، خود و اتباعش بود و از ذلیلان مهاجران، سپس رو به اطرافیانش

@@تفسیر نمونه جلد 24 صفحه 157@@@

کرد و گفت : این نتیجه کاری است که شما به سر خودتان آوردید، این گروه را در شهر خود جای دادید و اموالتان را با آنها قسمت کردید : هرگاه باقیمانده غذای خودتان را به مثل این مرد (اشاره به مرد مهاجری که طرف دعوی بود) نمی دادید بر گردن شما سوار نمی شدند، از سرزمین شما می رفتند و به قبائل خود ملحق می شدند !

در اینجا ((زید بن ارقم )) که در آن وقت جوانی نوخاسته بود، رو به ((عبدالله بن ابی )) کرد و گفت به خدا سوگند ذلیل و قلیل توئی ! و محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) در عزت الهی و محبت مسلمین است، و به خدا قسم من بعد از این تو را دوست ندارم، ((عبدالله )) صدا زد خاموش باش تو باید بازی کنی ای کودک ! زید بن ارقم خدمت رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و ماجرا را نقل کرد .

پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) کسی را به سراغ ((عبدالله )) فرستاد فرمود : این چیست که برای من نقل کرده اند ؟ عبد الله گفت به خدائی که کتاب آسمانی بر تو نازل کرده من چیزی نگفتم ! و ((زید)) دروغ می گوید .

جمعی از انصار که حاضر بودند عرض کردند ای رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) ((عبدالله )) بزرگ ما است، سخن کودکی از کودکان انصار را بر ضد او نپذیر، پیامبر عذر آنها را پذیرفت در اینجا طائفه انصار ((زید بن ارقم )) را ملامت کردند .

پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور حرکت داد، یکی از بزرگان انصار به نام ((اسید)) خدمتش آمد و عرض کرد ای رسول خدا ! در ساعت نامناسبی حرکت کردی، فرمود : بله آیا نشنیدی رفیقتان عبدالله چه گفت او گفته است هرگاه به مدینه بازگردد عزیزان ذلیلان را خارج خواهند کرد .

اسید عرض کرد تو ای رسول خدا اگر اراده کنی او را بیرون خواهی راند، والله تو عزیزی و او ذلیل است، سپس عرض کرد یا رسول الله با او مدارا کنید .

@@تفسیر نمونه جلد 24 صفحه 158@@@

سخنان عبدالله ابی به گوش فرزندش رسید خدمت رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و عرض کرد شنیده ام می خواهید پدرم را به قتل برسانید، اگر چنین است به خود من دستور دهید سرش را جدا کرده برای شما می آورم ! زیرا مردم می دانند کسی نسبت به پدر و مادرش از من نیکوکارتر نیست، از این می ترسم دیگری او را به قتل برساند و من نتوانم بعد از آن به قاتل پدرم نگاه کنم، و خدای ناکرده او را به قتل برسانم و مؤمنی را کشته باشم و به دوزخ بروم ! .

پیغمبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود مساءله کشتن پدرت مطرح نیست، مادامی که او با ما است با او مدارا و نیکی کن .

سپس پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشکریان به راه ادامه دهند، فردا هنگامی که آفتاب برآمد دستور توقف داد، لشکریان به قدری خسته شده بودند که همین که سر به زمین گذاشتند به خواب عمیقی فرو رفتند (و هدف پیغمبر این بود که مردم ماجرای دیروز و حرف عبدالله ابی را فراموش کنند . . .) .

سرانجام پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) وارد مدینه شد، زید بن ارقم می گوید من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بیرون نیامدم، در این هنگام سوره منافقین نازل شد، و زید را تصدیق، و عبدالله را تکذیب کرد، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) گوش زید را گرفت و فرمود : ای جوان ! خداوند سخن تو را تصدیق کرد همچنین آنچه را به گوش شنیده بودی و در قلب حفظ نموده بودی، خداوند آیاتی از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودی نازل کرد .

در این هنگام ((عبدالله ابی )) نزدیک مدینه رسیده بود وقتی خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست، گفت وای بر تو چه می کنی ؟ پسرش گفت : به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) نمی توانی وارد مدینه شوی و امروز می فهمی عزیز و ذلیل کیست ؟ ! !

@@تفسیر نمونه جلد 24 صفحه 159@@@

((عبدالله )) شکایت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) به پسرش پیغام داد که بگذار پدرت داخل شهر شود، فرزندش گفت : حالا که اجازه رسول خدا آمد مانعی ندارد .

عبدالله وارد شهر شد، اما چند روزی بیشتر نگذشت که بیمار گشت و از دنیا رفت ! (و شاید دق مرگ شد)

هنگامی که این آیات نازل شد و دروغ عبدالله ظاهر گشت بعضی به او گفتند آیات شدیدی درباره تو نازل شده خدمت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) برو تا برای تو استغفار کند، عبدالله سرش را تکان داد گفت : به من گفتید : ایمان بیاور آوردم، گفتید : زکات بده، دادم، چیزی باقی نمانده که بگوئید برای محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) سجده کن ! و در اینجا آیه و اذا قیل لهم تعالوا نازل گردید . ** مجمع البیان ذیل آیات مورد بحث - کامل ابن اثیر جلد 2 صفحه 192 - سیره ابن هشام جلد 3 صفحه 302 ( با کمی تفاوت ) . ***

تفسیر :