تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد18
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

به من بگوئید چرا...

در آغاز سوره گفتیم بخش قابل ملاحظه ای از آیات این سوره پیرامون مبدأ و معاد و اعتقادات حق سخن می گوید، و از پیوند آنها مجموعه ای از معارف راستین حاصل می شود.

در این بخش از آیات در واقع مشرکان را به محاکمه می کشد، با ضربات

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 78@@@

کوبنده سوالات منطقی آنها را به زانو در می آورد، و بی پایه بودن منطق پوسیده آنها را در زمینه شفاعت بتها آشکار می سازد.

در این سلسله آیات پنج بار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) را مخاطب می سازد و می گوید به آنها بگو... و در هر بار مطلب تازه ای را در ارتباط با سرنوشت بت و بت پرستی مطرح می کند، به گونه ای که انسان در پایان به خوبی احساس می کند که مکتبی تو خالی تر از مکتب بت پرستان نیست بلکه نمی توان نام مکتب و مذهب بر آن گذاشت .

در نخستین آیه می فرماید: به آنها بگو: کسانی را که غیر از خدا (معبود خود) می پندارید بخوانید، اما بدانید آنها هرگز دعای شما را اجابت نمی کنند و گرهی از کارتان نمی گشایند (قل ادعوا الذین زعمتم من دون الله ).**در این جمله در حقیقت دو تقدیر است: نخست بعد از (زعمتم) جمله انهم آلهة مقدر است و بعد از من دون الله جمله (لایستجیبون دعائکم) و مجموعا چنین می شود قل ادعوالذین زعمتم انهم آلهة من دون الله لا یستجیبون لکم***

سپس به دلیل این سخن پرداخته می گوید: این به خاطر آن است که این معبودهای ساختگی نه مالک ذرهای در آسمان و زمینند، و نه شرکت و نصیبی در خلقت و مالکیت آنها دارند، و نه هیچیک از آنها یاور خداوند در آفرینش بوده اند! (لا یملکون مثقال ذره فی السموات و لا فی الارض ‍ و ما لهم فیهما من شرک و ما له منهم من ظهیر).

اگر آنها قادر بر حل مشکلی باشند باید یکی از این، سه وصف را دارا باشند، یا مالکیت مستقل چیزی در آسمانها و زمین، و یا لااقل شرکت با خداوند در امر خلقت، و یا دست آخر معاونت پروردگار در چیزی از این امور.

در حالی که روشن است واجب الوجود یکی است، و بقیه همه ممکن الوجود و وابسته به اویند، که اگر لحظهای نظر لطفش از آنها برداشته شود راهی

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 79@@@

دیار عدم می شوند اگر نازی کند یکدم، فرو ریزند قالبها!.

جالب اینکه می گوید: مثقال ذرة فی السموات و الارض یعنی موجوداتی که به اندازه سنگینی یک ذره بی مقدار مالک چیزی در این آسمان بیکران و زمین پهناور نیستند چه مشکلی را از خود می توانند حل کنند تا از شما؟!

در اینجا فورا این سؤال به ذهن می آید که اگر چنین است پس مساله شفاعت شفیعان چه می شود؟

در آیه بعد به پاسخ این سؤال پرداخته، چنین می گوید: اگر شفیعانی در درگاه خدا وجود دارند آن هم به اذن و فرمان او است، زیرا: هیچ شفاعتی نزد او جز برای کسانی که اذن داده فایده ندارد (و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له ).

بنابراین بهانه بت پرستان برای پرستش بتها که می گفتند هولاء شفعائنا عند الله : اینها شفیعان ما نزد خدایند! (یونس - 18) به این وسیله قطع می شود، چرا که خدا هرگز اجازه شفاعتی به آنها نداده است .

در اینکه جمله الا لمن اذن له (مگر کسی که برای او اذن دهد) اشاره به شفیعان است یا شفاعت شدگان ؟ مفسران دو احتمال داده اند، اما به تناسب اینکه در آیه قبل سخن از بتها مطرح بود و آنها بتها را شفیعان خود می پنداشتند مناسب این است که اشاره به ((شافعان )) باشد.

آیا منظور از ((شفاعت )) در اینجا شفاعت در دنیاست یا آخرت ؟ هر دو محتمل است، ولی جمله های بعد نشان می دهد که نظر به شفاعت آخرت می باشد.

لذا بعد از این جمله چنین می گویند: در آن روز اضطراب و وحشتی بر دلها چیره می شود (هم شفاعت کنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب می شوند، و در انتظار این هستند که ببینند خداوند به چه کسانی اجازه

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 80@@@

شفاعت می دهد؟ و در باره چه کسانی ؟ و این حالت اضطراب و نگرانی همچنان ادامه می یابد) تا زمانی که فزع و اضطراب از دلهای آنها زایل گردد، و فرمان از ناحیه خدا صادر شود (حتی اذا فزع عن قلوبهم ).**(فزع) از ماده (فزع) هرگاه به وسیله (عن) متعدی شود به معنی ازاله فزع و برطرف ساختن وحشت و اضطراب است این ماده حتی در صورتی که در شکل ثلاثی مجرد باشد و با عن متعدی شود نیز همین معنی را دارد***

به هر حال آن روز غوغائی برپاست، چشم شفاعت شوندگان به شافعان دوخته شده، و با زبان حال، یا به زبان قال، ملتمسانه از آنها تقاضای شفاعت می کنند.

اما شفاعت کنندگان نیز چشم به فرمان خدا دوخته اند، تا چگونه، و درباره چه کسی اجازه شفاعت دهد؟ این وحشت و اضطراب عمومی و همگانی ادامه می یابد، تا فرمان شفاعت درباره کسانی که لایق آن هستند از طرف خداوند حکیم صادر شود.

اینجاست که هر دو گروه رو به یکدیگر می کنند و از هم می پرسند (یا مجرمان از شافعان می پرسند) پروردگار شما چه دستوری داد؟ (قالوا ما ذا قال ربکم ).

((در پاسخ می گویند: خداوند حق را بیان کرد)) (قالوا الحق ).

و حق چیزی جز اجازه شفاعت درباره آنها که رابطه خود را به کلی از درگاه خدا قطع نکرده اند می باشد، نه آلودگانی که تمام حلقه های ارتباطی را در هم شکستند، و به کلی از خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) و دوستان او بیگانه شدند.

و در پایان آیه اضافه می کند: او است خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه (و هو العلی الکبیر).

این جمله دنباله سخن شافعان و مکمل آنست در حقیقت آنها می گویند

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 81@@@

چون خداوند علی و کبیر است هر دستوری می دهد عین واقعیت و هر

واقعیتی منطبق بر دستور اوست .

آنچه در بالا گفتیم نزدیکترین تفسیری است که با جملههای آیه هماهنگ و منسجم است، در اینجا مفسران تفسیرهای دیگری نیز ذکر کرده اند و عجب اینکه در بعضی از آنها ارتباط و پیوند صدر و ذیل آیه و قبل و بعد آن به هیچ وجه در نظر گرفته نشده است .

در آیه بعد از طریق دیگری برای ابطال عقائد مشرکان وارد میشود و مساله ((رازقیت )) را بعد از مساله ((خالقیت )) که در آیات گذشته مطرح بود عنوان میکند، این دلیل نیز به صورت سؤال و جواب است تا وجدان خفته آنها را از این طریق بیدار سازد، و از پاسخی که از درونشان میجوشد به اشتباه خود پی ببرند.

می گوید: بگو چه کسی شما را از آسمانها و زمین روزی میدهد و برکات آن را در اختیارتان میگذارد؟! (قل من یرزقکم من السموات و الارض ) بدیهی است هیچکس از آنها نمیتوانستند بگویند این بتهای سنگی و چوبی باران را از آسمان نازل میکنند، گیاهان را از زمین میرویانند، و منابع ارضی و سماوی را در اختیار ما میگذارند.

جالب اینکه بدون آنکه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله میفرماید: بگو الله (قل الله ).

بگو خداست که منبع همه این برکات است، یعنی مطلب به قدری واضح و روشن است که نیاز به پاسخ طرف ندارد، بلکه سؤال کننده و شنونده با یکدیگر همصدا هستند، چرا که حتی مشرکان خداوند را خالق و معطی ارزاق میدانستند، و برای بتها تنها مقام شفاعت قائل بودند.

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 82@@@

این نکته نیز قابل توجه است که روزیهای پروردگار که از ناحیه آسمان به انسانها میرسد منحصر به باران نیست، ((نور و حرارت آفتاب )) و ((هوا)) که در جو زمین وجود دارد، از قطرات حیاتبخش باران نیز مهمتر است .

همانگونه که برکات زمین نیز منحصر به گیاهان نیست، بلکه انواع منابع آبهای زیرزمینی، معادن گوناگون که بعضی در آن زمان کشف شده بود، و بعضی با گذشت زمان آشکار گشت همه در این عنوان جمعند.

در پایان آیه اشاره به مطلبی میکند که خود میتواند پایه دلیلی را تشکیل دهد، دلیلی واقع بینانه و توام با نهایت انصاف و ادب، به گونه ای که طرف از مرکب لجاج و غرور پائین آید، و به اندیشه و فکر بپردازد، می گوید: مسلما ما یا شما بر هدایت یا ضلالت آشکاری هستیم ! (و انا او ایاکم لعلی هدی او فی ضلال مبین ).**این جمله در تقدیر بازگشت به دو جمله به این ترتیب می کند:وانا لعلی هدی او فی ضلال مبین و انکم لعلی هدی او فی ضلال مبین(تفسیر مجمع البیان جلد 7 ص 388)***

اشاره به اینکه عقیده ما و شما با هم تضاد روشنی دارد، بنا بر این ممکن نیست هر دو حق باشد، چرا که جمع بین نقیضین و ضدین امکان ندارد، پس حتما یک گروه اهل هدایت است و گروه دوم گرفتار ضلالت .

اکنون بیندیشید کدامیک هدایت یافته و کدامیک گمراه است ؟ نشانه ها را در هر دو گروه بنگرید که با کدامین گروه نشانه های هدایت و با دیگری ضلالت است ؟!.

و این یکی از بهترین روشهای مناظره و بحث است که طرف را به اندیشه و خود جوشی وا دارند، و اینکه بعضی آن را یکنوع تقیه پنداشته اند نهایت اشتباه است .

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 83@@@

جالب اینکه ((هدایت )) را با کلمه ((علی )) ذکر کرده، و ((ضلالت )) را با ((فی )) اشاره به اینکه هدایت یافتگان گوئی بر مرکب را هواری نشسته، و یا بر فراز بلندی قرار گرفته و کاملا بر همه چیز مسلطند، در حالی که گمراهان در گمراهی و ظلمت جهلشان فرو رفته اند.

این نیز قابل توجه است که نخست از ((هدایت سخن )) گفته سپس از ((ضلالت )) چرا که در آغاز جمله نخست می گوید ما و بعد می گوید شما تا اشاره لطیف و کم رنگی به هدایت گروه اول و عدم هدایت گروه دوم باشد!.

گرچه توصیف ((مبین )) را جمعی از مفسران تنها مربوط به ((ضلال )) میدانند، چرا که ضلالت انواعی دارد و ضلالت شرک از همه آشکارتر است .

ولی این احتمال نیز وجود دارد که این توصیف برای ((هدایت )) و ((ضلالت )) هر دو باشد، زیرا در اینگونه موارد در کلمات فصحا وصف تکرار نمیشود، بنا بر این، هم ((هدایت )) توصیف به ((مبین )) شده است، و هم ضلالت همانگونه که در سایر آیات قرآن این توصیف در هر دو قسمت دیده میشود.**به آیات 1-سوره نمل و 12-نور و 6-هود و 2-قصص و 79-نمل مراجعه شود***

آیه بعد باز همان استدلال را به شکل دیگری - باز با همان لحن منصفانه ای که خصم را از مرکب لجاجت و غرور فرود آورد - ادامه میدهد، می گوید: ((بگو شما مسئول گناهان ما نیستید، و ما نیز در برابر اعمال شما مسئول نخواهیم بود)) (قل لا تسئلون عما اجرمنا و لا نسئل عما تعملون ).

عجب اینکه در اینجا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) مامور است در مورد خودش تعبیر به جرم کند، و در مورد مخالفان تعبیر به کارهائی که انجام میدهند! و به این ترتیب این حقیقت را روشن سازد که هر کس باید پاسخگوی اعمال و کردار خویش

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 84@@@

باشد، چرا که نتائج اعمال هر انسانی چه زشت و چه زیبا به خود او میرسد.

ضمنا اشاره لطیفی به این نکته نیز دارد که اگر ما اصرار به راهنمائی شما داریم نه به خاطر این است که گناه شما را پای ما مینویسند و یا شرک شما ضرری به ما میزند، ما روی دلسوزی و حقجوئی و حقطلبی بر این کار اصرار می ورزیم .

آیه بعد در حقیقت بیان نتیجه دو آیه قبل است، زیرا هنگامی که به آنها اخطار کرد که یکی از ما دو گروه بر حق و دیگری بر باطلیم، و نیز اخطار کرد که هر کدام از ما مسئول اعمال خویشتن هستیم، به بیان این حقیقت می پردازد که چگونه به وضع همگی رسیدگی میشود، و حق و باطل از هم جدا میگردد، و هر کدام بر طبق مسئولیتهایشان پاداش و کیفر میبینند، میفرماید: به آنها بگو پروردگار ما همه ما را در روز رستاخیز جمع میکند، سپس در میان ما به حق داوری میکند و ما را از یکدیگر جدا میسازد، تا هدایت شدگان از گمراهان باز شناخته شوند، و هر کدام به نتیجه اعمالشان برسند (قل یجمع بیننا ربنا ثم یفتح بیننا بالحق ).

اگر میبینید امروز همه با هم آمیخته اند و هر کسی ادعا میکند من بر حقم و اهل نجاتم، این وضع برای همیشه ادامه پیدا نخواهد کرد، و روز جدائی صفوف سرانجام فرا خواهد رسید، چرا که ربوبیت پروردگار چنین اقتضا میکند که ((سره )) از ((ناسره )) و ((خالص )) از ((ناخالص )) و ((حق )) از ((باطل )) سرانجام جدا شوند، و هر کدام در بستر خویش قرار گیرند.

اکنون بیندیشید در آن روز چه خواهید کرد؟ و در کدامین صف قرار خواهید گرفت ؟ و آیا پاسخی برای سوالات پروردگار در آن روز آماده کرده اید در پایان آیه برای اینکه روشن سازد این کار قطعا شدنی است می افزاید: اوست داور و جدا کننده آگاه (و هو الفتاح العلیم ).

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 85@@@

این دو نام که از اسماء الحسنی الهی است، یکی اشاره به قدرت او بر مساله جداسازی صفوف میکند، و دیگری به علم بی پایان او، چرا که جدا ساختن صفوف حق و باطل از یکدیگر بدون این دو ممکن نیست .

تکیه کردن در آیه فوق بر روی عنوان ((رب )) (پروردگار) اشاره به این است که خداوند مالک و مربی همه ماست، و این مقام ایجاب میکند که برنامه چنین روزی را فراهم سازد، و در حقیقت اشاره لطیفی است به یکی از دلائل ((معاد)).

واژه ((فتح )) به طوری که ((راغب )) در ((مفردات )) می گوید: در اصل به معنی از بین بردن پیچیدگی و اشکال است، و آن بر دو گونه است : گاهی با چشم دیده میشود، مانند گشودن قفل، و گاه با اندیشه درک میشود مانند گشودن پیچیدگی اندوهها و غصه ها، و یا گشودن رازهای علوم، و همچنین داوری کردن میان دو کس و گشودن مشکل نزاع و مخاصمه آنها.

بنا بر این اگر در مورد جداسازی صفوف مخصوصا در آنجا که همه با هم آمیخته اند این واژه به کار رفته، به خاطر همین است، چرا که علاوه بر جداسازی در میان آنها قضاوت و داوری که یکی از معانی فتح است نیز انجام میگیرد و هر کدام را به آنچه استحقاق دارد جزا میدهد.

قابل توجه اینکه در بعضی از روایات روی ذکر ((یا فتاح )) برای حل مشکلات تکیه شده است، چرا که این اسم بزرگ الهی که به صورت صیغه مبالغه از فتح آمده بیانگر قدرت پروردگار بر گشودن هر مشکل و از میان بردن هر اندوه و غم، و فراهم ساختن اسباب هر فتح و پیروزی است، در واقع هیچکس جز او ((فتاح )) نیست، و ((مفتاح )) و کلید همه درهای بسته در دست قدرت اوست .

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 86@@@

در آخرین آیه مورد بحث که پنجمین فرمان به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) میباشد بار دیگر به مساله توحید که سخن را از آن آغاز کرده بود باز میگردد و با این مساله بحث را خاتمه می دهد:

می فرماید: ((بگو کسانی را که به عنوان شریک به خداوند ملحق ساخته اید به من ارائه دهید)) (قل ارونی الذین الحقتم به شرکاء).

آنها چه ارزشی و لیاقتی دارند؟ اگر منظورتان این یک مشت سنگ و چوب بیجان و خاموش است، زهی بدبختی و شرمساری که ساخته ها و پرداخته های دست خود را از عالم جمادات که پائین ترین موجوداتند برگیرید و همسان خداوند بزرگ پندارید.

و اگر اینها را سمبل ارواح و فرشتگان میدانید باز مصیبت است و گمراهی، چرا که آنها نیز مخلوق او هستند و سر بر فرمان او.

لذا به دنبال این جمله با یک کلمه خط بطلان بر همه این اوهام کشیده می گوید نه هرگز چنین نیست ! (کلا).

اینها هرگز ارزش معبود بودن را ندارند، و در این پندارهای شما چیزی از واقعیت نیست، بس است بیدار شوید، تا کی این راه نادرست را ادامه میدهید؟!

در حقیقت ((کلا)) کلمه کوچکی است که همه این معانی را در بر گرفته .

و سرانجام برای تاکید و تحکیم این سخن می گوید: بلکه تنها اوست خداوند عزیز و حکیم (بل هو الله العزیز الحکیم ).

عزت و شکست ناپذیریش ایجاب میکند که در حریم ربوبیتش کسی راه نیابد، و حکمتش اقتضا میکند که این قدرت را بجا صرف کند.

آری داشتن این صفات نشانه واجب الوجود بودن اوست و واجب الوجود هستی بی انتهاست هرگز قابل تعدد نیست و شریک و شبیهی ندارد، چرا که هر تعددی او را محدود و ممکن میسازد، که وجود بی پایان همیشه یکی است

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 87@@@

(دقت کنید).

نکته :