تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد17
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

ادعاهای بیهوده

در تعقیب آیات گذشته که به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور می داد تنها از وحی الهی تبعیت کند نه از کافران و منافقان، در آیات مورد بحث نتیجه تبعیت از آنها را منعکس می کند که پیروی از آنان انسان را به یک مشت خرافات و اباطیل و انحرافات دعوت می نماید که سه مورد آن در نخستین آیه مورد بحث بیان شده است :

نخست می فرماید: ((خداوند برای هیچکس دو قلب در درون وجودش ‍ قرار نداده است ))! (ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه ).

جمعی از مفسران در شان نزول این قسمت از آیه نوشته اند، که در زمان

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 193@@@

جاهلیت مردی بود بنام ((جمیل بن معمر)) دارای حافظه بسیار قوی، او ادعا می کرد که در درون وجود من ((دو قلب ))! است که با هر کدام از آنها بهتر از محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) می فهمد! لذا مشرکان قریش او را ((ذو القلبین ))! (صاحب دو قلب ) می نامیدند.

در روز جنگ بدر که مشرکان فرار کردند، جمیل بن معمر نیز در میان آنها بود، ابو سفیان او را در حالی دید که یک لنگه کفشش در پایش بود و لنگه دیگر را به دست گرفته بود و فرار می کرد، ابو سفیان به او گفت : چه خبر؟! گفت : لشکر فرار کرد، گفت : پس چرا لنگه کفشی را در دست داری و دیگری را در پا؟! جمیل بن معمر گفت : به راستی متوجه نبودم، گمان می کردم هر دو لنگه در پای من است (معلوم شد با آنهمه ادعا چنان دست و پای خود را گم کرده که به اندازه یک قلب هم چیزی نمی فهمد - البته منظور از قلب در این موارد عقل است ).**(مجمع البیان) ذیل آیه مورد بحث و (تفسیر قرطبی)***

به هر حال پیروی از کفار و منافقان و ترک تبعیت از وحی الهی، انسان را به این گونه مطالب خرافی دعوت می کند.

ولی گذشته از اینها، این جمله معنی عمیقتری نیز دارد و آن اینکه انسان یک قلب بیشتر ندارد و این قلب جز عشق یک معبود نمی گنجد، آنها که دعوت به شرک و معبودهای متعدد می کنند، باید قلبهای متعددی داشته باشند تا هر یک را کانون عشق معبودی سازند!

اصولا شخصیت انسان، یک انسان سالم شخصیت واحد، و خط فکری او خط واحدی است، در تنهائی و اجتماع، در ظاهر و باطن، در درون و برون، در فکر و عمل، همه باید یکی باشد، هر گونه نفاق و دوگانگی در وجود انسان امری است تحمیلی و بر خلاف اقتضای طبیعت او.

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 194@@@

انسان به حکم اینکه یک قلب بیشتر ندارد باید دارای یک کانون عاطفی و تسلیم در برابر یک قانون باشد.

مهر یک معشوق در دل بگیرد.

یک مسیر معین را در زندگی تعقیب کند.

با یک گروه و یک جمعیت هماهنگ گردد، و گر نه تشتت و تعدد و راههای مختلف و اهداف پراکنده او را به بیهودگی و انحراف از مسیر توحیدی فطری می کشاند.

لذا در حدیثی از امیر مؤمنان علی (علیه السلام ) در تفسیر این آیه می خوانیم : که فرمود: لا یجتمع حبنا و حب عدونا فی جوف انسان، ان الله لم یجعل لرجل قلبین فی جوفه، فیحب بهذا و یبغض بهذا فاما محبنا فیخلص الحب لنا کما یخلص الذهب بالنار لا کدر فیه فمن اراد ان یعلم فلیمتحن قلبه فان شارک فی حبنا حب عدونا فلیس منا و لسنا منه : ((دوستی ما و دوستی دشمن ما در یک قلب نمی گنجد چرا که خدا برای یک انسان دو قلب قرار نداده است که با یکی دوست بدارد و با دیگری دشمن، دوستان ما در دوستی ما خالصند همانگونه که طلا در کوره خالص ‍ می شود هر کس می خواهد این حقیقت را بداند، قلب خود را آزمایش کند اگر چیزی از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آمیخته است از ما نیست و ما هم از او نیستیم )).**(تفسیر علی بن ابراهیم) طبق نقل نورالثقلین جلد 4 صفحه 234***

بنابر این قلب واحد کانون اعتقاد واحدی است و آنهم برنامه عملی واحدی را اجراء می کند چرا که انسان نمی تواند حقیقتا معتقد به چیزی باشد اما در عمل از آن جدا شود و اینکه بعضی در عصر ما برای خود شخصیتهای متعددی قائل هستند و می گویند فلان عمل را از جنبه سیاسی انجام دادم و فلان کار را از جنبه دینی و کار دیگر را از نظر جنبه اجتماعی و به این ترتیب اعمال متضاد خود را

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 195@@@

توجیه می کنند منافقان زشت سیرتی هستند که می خواهند قانون آفرینش را با این سخن زیرا پا بگذارند.

درست است که جنبه های زندگی انسان مختلف است ولی باید خط واحدی بر همه آنها حاکم باشد.

قرآن سپس به خرافه دیگری از عصر جاهلیت می پردازد و آن خرافه ((ظهار)) است، آنها هنگامی که از همسر خود ناراحت می شدند و می خواستند نسبت به او اظهار تنفر کنند به او می گفتند: ((انت علی کظهر امی )): ((تو نسبت به من مانند پشت مادر منی ))! و با این گفته او را به منزله مادر خود می پنداشتند و این سخن را به منزله طلاق !

قرآن در دنباله این آیه می گوید: ((خداوند هرگز همسرانتان را که مورد ظهار قرار می دهید مادران شما قرار نداده است، و احکام مادر، در مورد آنان مقرر نکرده است (و ما جعل ازواجکم اللائی تظاهرون منهن امهاتکم ).

اسلام این برنامه جاهلی را امضاء نکرد، بلکه برای آن مجازاتی قرار داد و آن اینکه : شخصی که این سخن را می گوید حق ندارد با همسرش نزدیکی کند تا اینکه کفاره لازم را بپردازد، و اگر کفاره نداد و به سراغ همسر خود نیز نیامد همسر می تواند با توسل به حاکم شرع او را وادار به یکی از دو کار کند یا رسما و طبق قانون اسلام او را طلاق دهد و از او جدا شود، و یا کفاره دهد و به زندگی زناشوئی همچون سابق ادامه دهد.**توضیح بیشتر درباره مسائل مربوط به (ظهار) به خواست خدا در ذیل آیات مناسب در سوره مجادله خواهد آمد***

آخر این چه سخنی است که انسان با گفتن این جمله به همسرش که تو همچون مادر منی، به حکم مادر او در آید، ارتباط مادر و فرزند یک ارتباط طبیعی است و با لفظ هرگز درست نمی شود، و لذا در سوره مجادله آیه 2 صریحا

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 196@@@

می گوید: ان امهاتم الا اللائی ولدنهم و انهم لیقولون منکرا من القول و زورا: ((مادران آنها کسانی هستند که آنها را متولد ساخته اند و آنها سخنی زشت و باطل می گویند))!.

و اگر هدف آنها از گفتن این سخن جدا شدن از زن بوده است - که در عصر جاهلیت چنین بوده، و از آن به جای طلاق استفاده می کردند - جدا شدن از زن نیازی به این حرف زشت و زننده ندارد، آیا نمی توان با تعبیر درستی مساله جدائی را بازگو کرد؟

بعضی از مفسران گفته اند که ظهار در جاهلیت باعث جدائی زن و مرد از یکدیگر نمی شد، بلکه زن را در یک حال بلا تکلیفی مطلق قرار می داد، اگر مساله چنین باشد، جنایت بار بودن این عمل روشنتر می شود، زیرا با گفتن یک لفظ بی معنی رابطه زناشوئی را با همسر خود به کلی بر خود تحریم می کرد بی آنکه زن مطلقه شده باشد.**(تفسیر فی ظلال) جلد 6 صفحه 534 (ذیل آیه مورد بحث)***

سپس به سومین خرافه جاهلی پرداخته می گوید: ((خداوند فرزندخوانده های شما را، فرزند حقیقی شما قرار نداده است )) (و ما جعل ادعیائکم ابنائکم ).

توضیح اینکه : در عصر جاهلیت معمول بوده که بعضی از کودکان را به عنوان فرزند خود انتخاب می کردند و آن را پسر خود می خواندند و به دنبال این نامگذاری تمام حقوقی را که یک پسر از پدر داشت برای او قائل می شدند از پدرخوانده اش ارث می برد و پدر خوانده نیز وارث او می شد، و تحریم زن پدر یا همسر فرزند در مورد آنها حاکم بود.

اسلام، این مقررات غیر منطقی و خرافی را به شدت نفی کرد، و حتی چنانکه خواهیم دید پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) برای کوبیدن این سنت غلط، همسر پسرخوانده اش زید بن حارثه را بعد از آن که از ((زید)) طلاق گرفت به ازدواج خود

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 197@@@

در آورد تا روشن شود این الفاظ تو خالی نمی تواند واقعیتها را دگرگون سازد، چرا که رابطه پدری و فرزندی یک رابطه طبیعی است و با الفاظ و قرار دادها و شعارها هرگز حاصل نمی شود.

گر چه بعدا خواهیم گفت که ازدواج پیامبر با همسر مطلقه زید جنجال بزرگی در میان دشمنان اسلام بر پا کرد، و دستاویزی برای تبلیغات سوء آنها شد ولی این جنجالها به کوبیدن این سنت جاهلی ارزش داشت .

لذا قرآن بعد از این جمله می افزاید: ((این سخنی است که شما به زبان می گوئید)) (ذلکم قولکم بافواهکم ).

می گوئید فلانکس پسر من است، در حالی که در دل می دانید قطعا چنین نیست، این امواج صوتی فقط در فضای دهان شما می پیچد و خارج می شود، و هرگز از اعتقاد قلبی سرچشمه نمی گیرد.

اینها سخنان باطلی بیش نیست ((اما خداوند حق می گوید و به راه راست هدایت می کند)) (و الله یقول الحق و هو یهدی السبیل ).

سخن حق به سخنی گفته می شود که با واقعیت عینی تطبیق کند، یا اگر یک مطلب قراردادی است هماهنگ با مصالح همه اطراف قضیه باشد، و میدانیم مساله ناپسند ((ظهار)) در عصر جاهلیت، و یا ((پسرخواندگی )) که حقوق فرزندان دیگر را تا حد زیادی پایمال می کرد نه واقعیت عینی داشت و نه قرار دادی حافظ مصلحت عموم بود.

سپس قرآن برای تاکید بیشتر و روشن ساختن خط صحیح و منطقی اسلام چنین می افزاید: ((آنها را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانه تر است )) (ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله ).

تعبیر به ((اقسط)) (عادلانه تر) مفهومش این نیست که اگر آنها را به نام

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 198@@@

پدرخوانده ها صدا بزنند عادلانه است و به نام پدران واقعی عادلانه تر، بلکه همانگونه که بارها گفته ایم صیغه ((افعل تفضیل )) گاه در مواردی به کار می رود که وصف در طرف مقابل به هیچوجه وجود ندارد، مثلا گفته می شود ((انسان احتیاط کند و جان خود را به خطر نیندازد بهتر است )) مفهوم این سخن آن نیست که به خطر انداختن جان خوب است ولی احتیاط کردن از آن بهتر می باشد، بلکه منظور مقایسه ((خوب )) و ((بد)) با یکدیگر است .

و برای رفع بهانه ها اضافه می کند: ((اگر پدران آنها را نمی شناسید آنها برادران دینی و موالی شما هستند)) (فان لم تعلموا آبائهم فاخوانکم فی الدین و موالیکم ).

یعنی عدم شناخت پدران آنها دلیل بر این نمی شود که نام شخص دیگری را به عنوان ((پدر)) بر آنها بگذارید، بلکه می توانید آنها را به عنوان برادر دینی یا دوست و هم پیمان خطاب کنید.

((موالی )) جمع ((مولا)) است، و مفسران برای آن معانی متعددی ذکر کرده اند، بعضی آن را در اینجا به معنی دوست، و بعضی به معنی غلام آزاد شده دانسته اند (زیرا بعضی از پسرخوانده ها بردگانی بودند که خریداری می شدند، سپس آزاد می گشتند و چون مورد توجه صاحبانشان بودند آنها را به عنوان پسر خویش می خواندند.

توجه به این نکته نیز لازم است که تعبیر ((مولا)) در اینگونه موارد که طرف برده آزاد شده ای بود از این جهت بود که آنها بعد از آزادی رابطه خود را با مالک خود حفظ می کردند، رابطه ای که از نظر حقوقی در پارهای از جهات جانشین خویشاوندی می شد و از آن تعبیر به ((ولاء عتق )) می نمودند.

لذا در روایات اسلامی می خوانیم که ((زید بن حارثه )) بعد از آن که پیامبر او را آزاد کرد به عنوان ((زید بن محمد)) خوانده می شد تا اینکه قرآن

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 199@@@

نازل شد و دستور فوق را آورد، از آن به بعد پیامبر به او فرمود: تو ((زید بن حارثه )) ای، و مردم او را ((مولی رسول الله )) می خواندند.**(روح المعانی) جلد 21 صفحه 131 ذیل آیه مورد بحث***

و نیز گفته اند که : ((ابو حذیفة )) غلامی به نام ((سالم )) داشت، او را آزاد کرد، و فرزند خود نامید. هنگامی که آیه فوق نازل شد او را به نام ((سالم )) مولی ابی حذیفه نامیدند.**(روح البیان) ذیل آیه مورد بحث***

ولی از آنجا که گاه انسان بر اثر عادت گذشته، یا سبق لسان، و یا اشتباه در تشخیص نسب افراد، ممکن است کسی را به غیر پدرش نسبت دهد و این از حوزه اختیار انسان بیرون است، خداوند عادل و حکیم، چنین کسی را مجازات نخواهد کرد، لذا در ذیل آیه می افزاید: ((هر گاه خطائی در این مورد مرتکب شوید گناهی بر شما نیست )) (و لیس علیکم جناح فیما اخطاتم به ).

((ولی آنچه را از روی عمد و اختیار می گوئید مورد مجازات قرار خواهد گرفت )) (و لکن ما تعمدت قلوبکم ).**مفسران گفته اند کلمه (ما) در اینجا (موصوله) است و از نظر اعراب (مبتدا) است و (خبر) آن محذوف است و در تقدیر چنین بوده: (لکن ما تعمدت قلوبکم فانکم تواخذون به)***

((و همیشه خداوند، غفور و رحیم است )) (و کان الله غفورا رحیما)

گذشته ها را بر شما می بخشد، سهو و نسیان و اشتباه و خطا را مورد عفو قرار می دهد، اما هر گاه بعد از نزول این حکم، از روی عمد و اختیار مخالفت کنید و افراد را به غیر نام پدرانشان بخوانید، و رسم نادرست ((پسرخواندگی )) و ((پدرخواندگی )) را ادامه دهید خداوند بر شما نخواهد بخشید.

بعضی از مفسران گفته اند: موضوع خطا شامل مواردی می شود که انسان

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 200@@@

از روی محبت به کسی می گوید: پسرم !، یا به خاطر احترام می گوید پدرم !

البته این سخن صحیح است که این تعبیرات گناه نیست، اما نه به خاطر عنوان خطا، بلکه به خاطر اینکه این تعبیرات جنبه کنایه و مجاز دارد و معمولا قرینه آن همراه آن است، قرآن تعبیرات حقیقی را در این زمینه نفی می کند نه مجازی را.

آیه بعد به مساله مهم دیگری یعنی ابطال نظام ((مؤاخات )) آن می پردازد.

توضیح اینکه : هنگامی که مسلمانان از مکه به مدینه هجرت کردند و اسلام پیوند و رابطه آنها را با بستگان مشرکشان که در مکه بودند به کلی برید پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) به فرمان الهی، مساله عقد اخوت و پیمان برادری را در میان آنها برقرار ساخت .

به این ترتیب که میان ((مهاجران )) و ((انصار)) (دو به دو) پیمان اخوت و برادری منعقد شد، و آنها همچون دو برادر حقیقی از یکدیگر ارث می بردند، ولی این یک حکم موقت و مخصوص به این حالت فوق العاده بود، هنگامی که اسلام گسترش پیدا کرد و ارتباطات گذشته تدریجا بر قرار شد، دیگر ضرورتی برای ادامه این حکم نبود.

آیه فوق نازل شد و ((نظام مواخات )) را به طوری که جانشین نسب شود ابطال کرد و حکم ارث و مانند آن را مخصوص خویشاوندان حقیقی قرار داد.

بنابر این نظام اخوت و برادری هر چند یک نظام اسلامی بود، (بر خلاف نظام پسرخواندگی که یک نظام جاهلی بود) اما می بایست پس از برطرف شدن حالت فوق العاده ابطال گردد و چنین شد.

منتهی در آیه مورد بحث، قبل از ذکر این نکته، به دو حکم دیگر، یعنی ((اولویت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) نسبت به مؤمنین ))، و ((بودن زنان پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم )

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 201@@@

به منزله مادر)) به عنوان مقدمه، ذکر شده است :

می فرماید: ((پیامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولی است )) (النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم ).

((و همسران او مادران مؤمنین محسوب می شوند)) (و ازواجه امهاتهم ).

با اینکه پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) به منزله پدر و همسران او بمنزله مادران مؤمنین هستند، هیچگاه از آنها ارث نمی برند، چگونه می توان انتظار داشت که پسر خوانده ها وارث گردند.

سپس می افزاید ((خویشاوندان نسبت به یکدیگر، از مؤمنان و مهاجرین، در آنچه خدا مقرر داشته است اولی هستند)) (و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله من المؤمنین و المهاجرین ).

ولی با اینحال برای اینکه راه را به کلی به روی مسلمانان نبندد و بتوانند برای دوستان و کسانی که مورد علاقه آنها هستند چیزی به ارث بگذارندهر چند از طریق وصیت نسبت به ثلث مال باشد - در پایان آیه اضافه می کند: ((مگر اینکه بخواهید نسبت به دوستانتان کار نیکی انجام دهید این مانعی ندارد)) (الا ان تفعلوا الی اولیائکم معروفا).

و در آخرین جمله برای تاکید همه احکام گذشته، یا حکم اخیر، می فرماید: ((این حکم در کتاب الهی (در لوح محفوظ یا در قرآن مجید) نوشته شده است )) (کان ذلک فی الکتاب مسطورا).

این بود خلاصه تفسیر آیه فوق اکنون باید به شرح هر یک از احکام چهار گانهای که در این آیه آمده است بپردازیم :

الف - منظور از اولویت پیامبر نسبت به مؤمنان چیست ؟

قرآن در این آیه اولویت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) را نسبت به مسلمانان بطور مطلق

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 202@@@

ذکر کرده است و مفهومش این است که در کلیه اختیاراتی که انسان نسبت به خویشتن دارد ((پیامبر)) (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) از خود او نیز اولی است .

گرچه بعضی از مفسران آن را به مساله ((تدبیر امور اجتماعی )) و یا اولویت در مساله قضاوت و یا اطاعت فرمان تفسیر کرده اند اما در واقع هیچ دلیلی بر انحصار در یکی از این امور سه گانه نداریم .

و اگر می بینیم در بعضی از روایات اسلامی، اولویت به مساله ((حکومت )) تفسیر شده، در حقیقت بیان یکی از شاخه های این اولویت است .**این روایات در (اصول کافی) و کتاب (علل الشرایع) آمده است (به تفسیر نورالثقلین جلد 4 صفحه 238 و 239 مراجعه فرمائید)***

لذا باید گفت : پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) هم در مسائل اجتماعی و هم فردی و خصوصی، هم در مسائل مربوط به حکومت، و هم قضاوت و دعوت، از هر انسانی نسبت به خودش اولی است، و اراده و خواست او، مقدم بر اراده و خواست وی می باشد.

از این مساله نباید تعجب کرد چرا که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) معصوم است و نماینده خدا جز خیر و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمی گیرد، هرگز تابع هوی و هوس نیست، و هیچگاه منافع خود را بر دیگران مقدم نمی شمرد، بلکه به عکس برنامه او در تضاد منافع همواره ایثارگری و فداکاری برای امت است .

این اولویت در حقیقت شاخه ای از اولویت مشیت الهی است، زیرا ما هر چه داریم از خدا است .

اضافه بر این انسان هنگامی می تواند به اوج ایمان برسد که نیرومندترین علاقه او یعنی عشق به ذات خود را تحت الشعاع عشق به ذات خدا و نمایندگان او قرار دهد، لذا در حدیثی می خوانیم که فرمود: لا یؤمن احدکم حتی یکون هواه

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 203@@@

تبعا لما جئت به : ((هیچیک از شما به حقیقت ایمان نمی رسد مگر زمانی که خواست او تابع آنچه من از سوی خدا آورده ام باشد))!.**(تفسیر فی ظلال) ذیل آیات مورد بحث***

و نیز در حدیث دیگری چنین آمده : و الذی نفسی بیده لا یؤمن احدکم حتی اکون احب الیه من نفسه و ماله و ولده و الناس اجمعین : ((قسم به آن کسی که جانم در دست او است، هیچیک از شما به حقیقت ایمان نمی رسد مگر زمانی که من نزد او محبوبتر از خودش و مالش و فرزندش و تمام مردم باشم )).**همان***

و باز از خود آن حضرت نقل شده که فرمود: ما من مؤمن الا و انا اولی الناس ‍ به فی الدنیا و الاخرة : ((هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه من در دنیا و آخرت از او نسبت به خودش اولی هستم )).**(صحیح بخاری) جلد 6 صفحه 145 (تفسیر سوره احزاب) و مسند احمد حنبل جلد 2 صفحه 334***

قرآن نیز در آیه 36 همین سوره (احزاب ) می گوید: ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم : ((هیچ مرد با ایمان و زن با ایمانی نمی تواند هنگامی که خدا و پیامبرش حکمی کند در برابر آن از خودشان اختیاری داشته باشند)).

باز تاکید می کنیم این سخن مفهومش این نیست که خداوند بندگانش را در بست تسلیم تمایلات یک فرد کرده باشد، بلکه با توجه به اینکه پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) دارای مقام عصمت است و به مصداق لا ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی (نجم - 3 و 4) هر چه می گوید سخن خدا است، و از ناحیه او است، و حتی از پدر هم دلسوزتر و مهربانتر است .

این اولویت در حقیقت در مسیر منافع مردم، هم در جنبه های حکومت و تدبیر جامعه اسلامی، و هم در مسائل شخصی و فردی است .

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 204@@@

به همین دلیل بسیار می شود که این اولویت، مسئولیتهای سنگینی بر دوش ‍ پیامبر می گذارد، لذا در روایت معروفی که در منابع شیعه و اهل سنت وارد شده می خوانیم : پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: انا اولی بکل مؤمن من نفسه، و من ترک مالا فللوارث و من ترک دینا او ضیاعا فالی و علی : ((من از هر مؤمنی نسبت به او اولی هستم، کسی که مالی از خود بگذارد برای وارث او است، و کسی که بدهکار از دنیا برود و یا فرزند و عیالی بگذارد کفالت آنها بر عهده من است ))**در وسائل الشیعه جلد 17 صفحه 551 این سخن از امام صادق (ع) از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده و همین مضمون با تفاوت مختصری در تفسیر قرطبی و روح المعانی ذیل آیات مورد بحث آمده است در صحیح بخاری نیز جلد 6 صفحه 145 (تفسیر احزاب) آمده*** (باید توجه داشت که ((ضیاع )) در اینجا به معنی فرزندان و یا عیالی است که بدون سرپرست مانده اند، و تعبیر به دین قبل از آن نیز قرینه روشنی بر این معنی می باشد، زیرا منظور داشتن بدهی بدون مال است ).

ب - حکم دوم در زمینه همسران پیامبر است که آنها به منزله مادر برای همه مؤمنان محسوب می شوند، البته مادر معنوی و روحانی، همانگونه که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) پدر روحانی و معنوی امت است .

این ارتباط و پیوند معنوی، تنها تاثیرش مساله حفظ احترام و حرمت ازدواج با زنان پیامبر بود، چنانکه در آیات همین سوره، حکم صریح تحریم ازدواج با آنها بعد از رحلت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) آمده است، و گر نه از نظر مساله ارث و همچنین سایر محرمات ((نسبی )) و ((سببی ))، کمترین اثری ندارد، یعنی مسلمانان حق داشتند، با دختران پیامبر ازدواج کنند، در حالی که هیچکس با دختر مادر خود نمی تواند ازدواج کند، و نیز مساله محرمیت و نگاه کردن به همسران پیامبر برای هیچکس جز محارم آنها مجاز نبود.

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 205@@@

در حدیثی می خوانیم که زنی به عایشه گفت : یا امه !: ((ای مادر))! عایشه پاسخ داد: لست لک بام، انما انا ام رجالکم !: من مادر تو نیستم مادر مردان شما هستم )).**(مجمع البیان) و (روح المعانی) ذیل آیات مورد بحث***

اشاره به اینکه هدف از این تعبیر، حرمت تزویج است، و این تنها در مورد مردان امت صادق است .

ولی همانگونه که گفتیم غیر از مساله ازدواج موضوع احترام و بزرگداشت نیز مطرح است، و لذا زنان مسلمان نیز می توانستند به عنوان احترام همسران پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) را مادر خود خطاب کنند.

شاهد این سخن آنکه قرآن می گوید: ((النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم )) اولویت پیامبر نسبت به همه زنان و مردان است و ضمیر جمله بعد نیز به همین عنوان بر می گردد که مفهوم گسترده ای دارد، لذا در عبارتی که از ((ام سلمه )) (یکی دیگر از همسران پیامبر نقل شده ) می خوانیم که می گوید انا ام الرجال منکم و النساء: ((من مادر مردان و زنان شما هستم )).**(روح المعانی) ذیل آیات مورد بحث***

در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه آیا تعبیر ((ازواجه امهاتهم )): ((همسران پیامبر مادران مؤمنین محسوب می شوند)) با چیزی که در چند آیه قبل گذشت تضاد ندارد؟ زیرا در آنجا می فرماید: ((کسانی که گاهی همسرانشان را بمنزله مادر خود قرار می دهند، سخن باطلی می گویند، مادر آنها فقط کسی است که از او متولد شده اند)) با این حال چگونه همسران پیامبر که مسلمانان از آنان متولد نشده اند مادر محسوب می شوند؟

در پاسخ این سؤال باید به این نکته توجه کرد که خطاب مادر به یک زن یا باید از نظر جسمانی باشد یا روحانی، اما از نظر جسمانی تنها در صورتی این

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 206@@@

معنی واقعیت دارد که انسان از او متولد شده باشد، و این همان است که در آیات پیشین آمده که مادر جسمانی انسان تنها کسی است که از او متولد شده است، و اما پدر یا مادر روحانی کسی است که یکنوع حق معنوی بر او داشته باشد، همچون پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) که پدر روحانی امت محسوب می شود، و هم به خاطر او همسرانش احترام مادر را دارند.

ایرادی که به اعراب جاهلی در مورد ((ظهار)) متوجه می شد این بود که وقتی همسران خود را مادر خطاب می کردند مسلما منظور آنها مادر معنوی نبود، بلکه منظورشان این بود که آنها به منزله مادر جسمانی هستند، لذا آنرا یکنوع طلاق می شمردند، و می دانیم مادر جسمانی با الفاظ درست نمی شود، بلکه شرط آن تولد جسمانی است، بنابر این سخن آنها سخن منکر و زور و باطل بود. ولی در مورد همسران پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) اگر چه آنها مادر جسمانی نیستند، ولی به احترام پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) مادر روحانیند، و احترام یک مادر را دارند.

و اگر می بینیم که قرآن در آیات آینده ازدواج با همسران پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) را تحریم کرده آن نیز یکی از شئون احترام آنها و احترام پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) است، چنانکه توضیح آن بطور مشروح به خواست خدا خواهد آمد.

البته نوع سومی از مادر در اسلام به عنوان مادر رضاعی وجود دارد که در آیه 23 سوره نساء به آن اشاره شده (و امهاتکم اللاتی ارضعنکم ...) ولی آن در حقیقت یکی از شاخه های مادر جسمانی می باشد.

ج - سومین حکم، مساله اولویت خویشاوندان در مورد ارث نسبت به دیگران است، زیرا در آغاز اسلام که مسلمانان بر اثر هجرت پیوند خود را با بستگانشان گسسته بودند قانون ارث بر اساس هجرت و مؤاخات تنظیم شد، یعنی مهاجرین از یکدیگر، و یا از انصار که با آنها پیوند برادری بسته بودند ارث می بردند، این یک حکم موقتی بود که با وسعت یافتن اسلام و بر قرار شدن بسیاری

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 207@@@

از ارتباطات گذشته خویشاوندی، بر اثر اسلام آوردن آنها، دیگر ادامه این حکم ضرورتی نداشت (توجه داشته باشید سوره احزاب در سال پنجم هجرت سال جنگ احزاب نازل شده ).

لذا آیه فوق نازل شد و اولویت اولوا الارحام (خویشاوندان ) را نسبت به دیگران تثبیت کرد

البته قرائنی در دست است که منظور از اولویت در اینجا اولویت الزامی است، نه استحبابی، زیرا هم اجماع علمای اسلام بر این معنی است، و هم روایات زیادی که در منابع اسلامی وارد شده این موضوع را اثبات می کند.

در اینجا به این نکته نیز باید دقیقا توجه کرد که این آیه در صدد بیان اولویت خویشاوندان در برابر بیگانگان است، نه بیان اولویت طبقات سه گانه ارث نسبت به یکدیگر، و به تعبیر دیگر در اینجا ((مفضل علیهم )) مؤمنان و مهاجرانند که در متن قرآن آمده (من المؤمنین و المهاجرین ).

بنابر این مفهوم آیه چنین می شود: ((خویشاوندان از نظر ارث بردن بعضی از بعضی دیگر اولی از غیر خویشاوندانند، و اما اینکه خویشاوندان چگونه ارث می برند؟ و بر چه معیار و ضابطه ای است ؟ قرآن در اینجا از این معنی ساکت است، هر چند در آیات سوره نساء از آن مشروحا بحث نموده است .**بنابراین استدلال بعضی از فقهاء به این تعبیر برای اولویت طبقات ارث نسبت به یکدیگر درست به نظر نمی رسد گویا حرف (ب) در اولی ببعض سبب چنین اشتباهی شده و گمان کرده اند (مفضل علیهم) در اینجا همان بعض است در حالی که قرآن صریحا (مفضل علیه) من المومنین و المهاجرین آورده است آری تعبیر به اولواالارحام به تنهائی می تواند این اشعار را داشته باشد که معیار ارث خویشاوندی است و هر قدر درجه خویشاوندی بالا برود حق تقدم خواهد بود (دقت کنید)***

د - چهارمین حکمی که به صورت یک استثناء در آیه فوق آمده مساله

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 208@@@

بهره مند نمودن دوستان و افراد مورد علاقه از اموالی است که انسان از خود به یادگار می گذارد، که با جمله الا ان تفعلوا الی اولیائکم معروفا (مگر اینکه بخواهید به دوستانتان نیکی کنید) بیان شده است، و مصداق روشن آن همان حکم وصیت است که انسان می تواند در یک سوم از اموالش در باره هر کس مایل باشد انجام دهد.

به این ترتیب هنگامی که اساس ارث بر پایه خویشاوندی گذارده شد و جانشین پیوندهای گذشته گردید باز ارتباط انسان به کلی از دوستان مورد علاقه و برادران مسلمان او قطع نمی شود، منتها از نظر کیفیت و کمیت بسته به میل خود انسان است، ولی در هر حال مشروط به این می باشد که زائد بر ثلث مال نگردد و البته اگر انسان از وصیت کردن صرفنظر کند همه اموال او بین خویشاوندانش طبق قانون ارث تقسیم می گردد و ثلثی برای او منظور نخواهد شد.**جمعی از مفسران معتقدند که استثناء در جمله الا ان تفعلوا... استثناء منقطع است چرا که حکم (وصیت) از حکم (ارث) جدا است ولی به عقیده ما مانعی ندارد که استثناء که در اینجا متصل بده باشد چرا که جمله واولوا الارحام... دلیل براین است که خویشاوندان نسبت به اموالی که از میت باقی می ماند نسبت به بیگانگان اولی هستند مگر در صورتی که وصیتی کرده باشد در این صورتی (موصی له) در محدوده ثلث از خویشاوندان اولی است این در حقیقت شبیه استثناهائی است که در آیات ارث به صورت (من بعد وصیة... آمده است***

نکته :

روایات زیادی از ائمه اهلبیت (علیهم السلام ) در تفسیر آیه فوق در مورد اولوالارحام نقل شده که در قسمتی از آنها این آیه به مساله ((ارث اموال )) تفسیر شده، همانگونه که معروف در میان مفسران است، در حالی که در قسمت دیگر به مساله ((ارث خلافت و حکومت )) در خاندان پیامبر و ائمه اهلبیت (علیهم السلام ) تفسیر

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 209@@@

گردیده .

از جمله در حدیثی از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم که وقتی از تفسیر این آیه سؤال کردند امام (علیه السلام ) فرمود: ((این در باره فرزندان حسین (علیه السلام ) نازل شده، و هنگامی که راوی سؤال کرد آیا این در باره ارث اموال نیست ؟ امام فرمود نه در باره حکومت و ولایت است ))**این احادیث را مرحوم سید هاشم بحرانی در (تفسیر برهان) جلد 3 صفحه 292 و 293 نقل کرده از جمله حدیث فوق و حدیث 16 از این سلسله احادیث است***

بدیهی است منظور از این احادیث نفی مساله ارث اموال نیست، بلکه منظور توجه دادن به این نکته است که ارث مفهوم وسیعی دارد که هم ارث اموال را شامل می شود و هم ارث خلافت و ولایت را.

این توارث هیچگونه شباهتی با مساله توارث سلطنت در سلسله پادشاهان ندارداینجا توارثی است بخاطر شایستگیها و لیاقتها و لذا در میان فرزندان امامان تنها شامل حال کسانی می شد که دارای این شایستگی بودند، درست شبیه آنچه ابراهیم (علیه السلام ) برای فرزندان خود از خدا می خواهد، و خداوند به او می گوید: امامت و ولایت من به آن گروه از فرزندان تو که در صف ظالمان قرار داشته اند نمی رسد بلکه مخصوص پاکان آنها است .

و نیز شبیه چیزی است که در زیارات در مقابل قبور شهیدان راه خدا از جمله در مقابل قبر امام حسین (علیه السلام ) می گوئیم : سلام بر تو ای حسینی که وارث آدم، وارث نوح، وارث ابراهیم، و وارث موسی و عیسی و محمدی ... که این ارثی است در جنبه های اعتقادی و اخلاقی و معنوی و روحانی .

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 210@@@