تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد14
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

شان نزول :

برای آیات فوق دو شاءن نزول نقل شده است :

شاءن نزول اول که مشهورتر است و در کتب تفسیر اهل سنت آمده و در تفاسیر شیعه نیز بالواسطه نقل شده چنین است :

((عایشه )) همسر پیامبر خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) می گوید:

پیامبر خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) هنگامی که می خواست سفری برود، در میان همسرانش
@@تفسیر نمونه جلد 14 صفحه 388@@@
قرعه می افکند، قرعه به نام هر کس می آمد او را با خود می برد، در یکی از غزوات**جنگ بنی المصطلق در سال پنجم هجرت.*** قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) حرکت کردم، و چون آیه حجاب نازل شده بود در هودجی پوشیده بودم، جنگ به پایان رسید، و ما بازگشتیم نزدیک مدینه رسیدیم، شب بود، من از لشکر گاه برای انجام حاجتی کمی دور شدم هنگامی که بازگشتم متوجه شدم گردنبندی که از مهره های یمانی داشتم پاره شده است به دنبال آن باز گشتم و معطل شدم هنگامی که بازگشتم دیدم لشکر حرکت کرده، و هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند در حالی که گمان می کرده اند من در آنم، زیرا زنان در آن زمان بر اثر کمبود غذا سبک جثه بودند بعلاوه من سن و سالی نداشتم، به هر حال در آنجا تک و تنها ماندم، و فکر کردم هنگامی که به منزلگاه برسند و مرا نیابند به سراغ من باز می گردند، شب را در آن بیابان ماندم .

اتفاقا صفوان یکی از افراد لشکر مسلمین که او هم از لشکر گاه دور مانده بود شب در آن بیابان بود، به هنگام صبح مرا از دور دید نزدیک آمد هنگامی که مرا شناخت بی آنکه یک کلمه با من سخن بگوید جز اینکه ((انا لله و انا الیه راجعون )) را بر زبان جاری ساخت شتر خود را خواباند، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت، تا به لشکرگاه رسیدیم، این منظره سبب شد که گروهی درباره من شایعه پردازی کنند و خود را بدین سبب هلاک (و گرفتار مجازات الهی ) سازند.

کسی که بیش از همه به این تهمت دامن می زد، ((عبد الله بن ابی سلول )) بود.

ما به مدینه رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید در حالی که من هیچ از آن خبر نداشتم، در این هنگام بیمار شدم، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) به دیدن می آمد ولی لطف
@@تفسیر نمونه جلد 14 صفحه 389@@@
سابق را در او نمی دیدم، و نمی دانستم قضیه از چه قرار است ؟ حالم بهتر شد، بیرون آمدم و کم کم از بعضی از زنان نزدیک از شایعه سازی منافقان آگاه شدم .

بیماریم شدت گرفت، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) به دیدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم، هنگامی که به خانه پدر آمدم از مادر پرسیدم مردم چه می گویند؟ او به من گفت : غصه نخور به خدا سوگند زنانی که امتیازی دارند و مورد حسد دیگران هستند درباره آنها سخن بسیار گفته می شود.

در این هنگام پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) ((علی بن ابی طالب )) (علیه السلام ) و ((اسامة بن زید)) را مورد مشورت قرار داد که در برابر این گفتگوها چه کنم ؟

اما اسامة گفت : ای رسولخدا (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) او خانواده تو است و ما جز خیر از او ندیده ایم (اعتنائی به سخنان مردم نکن ).

و اما علی (علیه السلام ) گفت : ای پیامبر! خداوند کار را بر تو سخت نکرده است، غیر از او همسر بسیار است، از کنیز او در این باره تحقیق کن .

پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) کنیز مرا فرا خواند، و از او پرسید آیا چیزی که شک و شبهه ای پیرامون عایشه برانگیزد هرگز دیده ای ؟ کنیز گفت : به خدائی که تو را به حق مبعوث کرده است من هیچ کار خلافی از او ندیده ام .

در این هنگام پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) تصمیم گرفت این سخنان را با مردم در میان بگذارد، بر سر منبر رفت و رو به مسلمانان کرد و گفت : ای گروه مسلمین ! هر گاه مردی (منظورش عبد الله بن ابی سلول بود) مرا در مورد خانواده ام که جز پاکی از او ندیده ام ناراحت کند اگر او را مجازات کنم معذورم ؟! و همچنین اگر دامنه این اتهام دامان مردی را بگیرد که من هرگز بدی از او ندیده ام تکلیف چیست ؟

((سعد بن معاذ انصاری )) برخاست عرض کرد: تو حق داری، اگر او از طایفه اوس باشد من گردنش را میزنم (سعد بن معاذ بزرگ طایفه اوس بود) و اگر
@@تفسیر نمونه جلد 14 صفحه 390@@@
از برادران ما از طایفه خزرج باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا کنیم .

((سعد بن عباده )) که بزرگ ((خزرج )) و مرد صالحی بود در اینجا تعصب قومیت او را فرو گرفت (عبد الله بن ابی که این شایعه دروغین را دامن می زد از طایفه خزرج بود) رو به سعد کرد و گفت : تو دروغ میگوئی ! به خدا سوگند توانائی بر کشتن چنین کسی را اگر از قبیله ما باشد نخواهی داشت !

((اسید بن خضیر)) که پسر عموی ((سعد بن معاذ)) بود رو به ((سعد بن عباده )) کرد و گفت تو دروغ می گوئی ! به خدا قسم ما چنین کسی را به قتل می رسانیم، تو منافقی، و از منافقین دفاع می کنی !.

در این هنگام چیزی نمانده بود که قبیله ((اوس )) و ((خزرج )) بجان هم بیفتند و جنگ شروع شود، در حالی که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) بر منبر ایستاده بود، حضرت بالاخره آنها را خاموش و ساکت کرد.

این وضع همچنان ادامه داشت و غم و اندوه شدید وجود مرا فرا گرفته بود و یکماه بود که پیامبر هرگز در کنار من نمی نشست .

من خود می دانستم که از این تهمت پاکم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد کرد.

سرانجام روزی پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) نزد من آمد در حالی که خندان بود، و نخستین سخنش این بود بشارت بر تو باد که خداوند تو را از این اتهام مبرا ساخت، در این هنگام بود که آیات ان الذین جائوا بالافک ... تا آخر آیات نازل گردید.

(و به دنبال نزول این آیات آنها که این دروغ را پخش کرده بودند همگی حد قذف بر آنها جاری شد).**آنچه را در بالا آوردیم مضمون روایتی است که در بیشتر کتب تفسیر با کمی تفاوت آمده و ما آنرا با کمی اختصار ذکر کردیم.***
@@تفسیر نمونه جلد 14 صفحه 391@@@
شاءن نزول دوم که در بعضی از کتب در کنار شان نزول اول ذکر شده است چنین است : ((ماریه قبطیه )) یکی از همسران پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) از سوی ((عایشه )) مورد اتهام قرار گرفت، زیرا او فرزندی از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) بنام ابراهیم داشت، هنگامی که ابراهیم از دنیا رفت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) شدیدا غمگین شد، عایشه گفت چرا اینقدر ناراحتی ؟ او در حقیقت فرزند تو نبود، فرزند ((جریح قبطی )) بود

هنگامی که رسول خدا این سخن را شنید علی (علیه السلام ) را ماءمور کشتن ((جریح )) کرد که به خود اجازه چنین خیانتی را داده بود.

هنگامی که علی (علیه السلام ) به سراغ جریح با شمشیر برهنه رفت و او آثار غضب را در چهره حضرت مشاهده نمود فرار کرد و از درخت نخلی بالا رفت هنگامی که احساس کرد ممکن است علی (علیه السلام ) به او برسد خود را از بالای درخت بزیر انداخت در این هنگام پیراهن او بالا رفت و معلوم شد که اصلا او آلت جنسی ندارد.

علی (علیه السلام ) به خدمت پیامبر آمد و عرض کرد آیا باید در انجام دستورات شما قاطعانه پیش روم یا تحقیق کنم ؟ فرمود باید تحقیق کنی، علی (علیه السلام ) جریان را عرض کرد پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) شکر خدا را بجای آورد و فرمود شکر خدا را که بدی و آلودگی را از دامان ما دور کرده است .

در این هنگام آیات فوق نازل شد و اهمیت این موضوع را بازگو کرد.**نقل با تلخیص از تفسیر المیزان _ نور الثقلین و صافی.***