تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد6
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

10 - چگونه این چند آیه چهره مدینه را تغییر داد؟!

در بحارالانوار و همچنین در کتاب اعلام الوری داستان جالبی دیده می شود که از تاثیر فوق العاده آیات فوق در نفوس شنوندگان حکایت می کند و ما این


@@تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 36 @@@

جریان را طبق نقل بحار الانوار از علی بن ابراهیم به طور خلاصه ذیلا می آوریم:

((اسعد بن زراره)) و ((ذکوان بن عبد قیس)) که از طایفه ((خزرج)) بودند، به مکه آمدند در حالی که میان طایفه ((اوس)) و ((خزرج)) جنگ طولانی بود و مدتها شب و روز سلاح بر زمین نمی گذاشتند، و آخرین جنگ آنها روز ((بعاث)) بود که در آن جنگ طایفه اوس بر خزرج پیشی گرفت، به همین جهت اسعد و ذکوان به مکه آمدند تا از مردم مکه پیمانی بر ضد طایفه اوس بگیرند، هنگامی که به خانه ((عتبة بن ربیعه)) وارد شدند و جریان را برای او گفتند در پاسخ گفت:

شهر ما از شهر شما دور است، مخصوصا گرفتاری تازه ای پیدا کرده ایم که ما را سخت به خود مشغول داشته، ((اسعد)) پرسید چه گرفتاری؟ شما که در حرم امن زندگی دارید.

((عتبه)) گفت: مردی در میان ما ظهور کرده که می گوید: فرستاده خدا هستم! عقل ما را ناچیز می شمرد و به خدایان ما بد می گوید، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراکنده نموده است!

((اسعد)) پرسید این مرد چه نسبتی به شما دارد؟ گفت: فرزند عبدالله بن عبدالمطلب و اتفاقا از خانواده های شریف ما است.

((اسعد)) و ((ذکوان)) در فکر فرو رفتند و به خاطرشان آمد که از یهود مدینه می شنیدند به همین زودی پیامبری در مکه ظهور خواهد کرد، و به مدینه هجرت خواهد نمود.

((اسعد)) پیش خود گفت: نکند این همان کسی باشد که یهود از او خبر می دادند.

سپس پرسید او کجاست؟

((عتبه)) گفت در حجر اسماعیل کنار خانه خدا هم اکنون نشسته است


@@تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 37 @@@

آنها در دره ای از کوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادی می یابند، و وارد جمعیت می شوند ولی من به تو توصیه می کنم به سخنان او گوش مده و یک کلمه با او حرف مزن که او ساحر غریبی است.

- و این در ایامی بود که مسلمانان در شعب ابی طالب محاصره بودند.

اسعد رو به عتبه کرد و گفت پس چه کنم؟ محرم شده ام و بر من لازم است که طواف خانه کعبه کنم، تو به من می گوئی به او نزدیک نشوم؟!

((عتبه)) گفت: مقداری پنبه در گوشهای خود قرار بده تا سخنان او را نشنوی! اسعد وارد مسجدالحرام شد، در حالی که هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود، و مشغول طواف خانه کعبه شد در حالی که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) با جمعی از بنی هاشم در حجر اسماعیل در کنار خانه کعبه نشسته بودند.

او نگاهی به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) کرد و به سرعت گذشت، در دور دوم طواف با خود گفت: هیچکس احمقتر از من نیست!، آیا می شود یک چنین داستان مهمی در مکه بر سر زبانها باشد و من از آن خبری نگیرم و قوم خود را در جریان نگذارم؟!، به دنبال این فکر، دست کرد پنبه ها را از گوش بیرون آورد و به دور افکند و در جلو پیغمبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) قرار گرفت و پرسید به چه چیز ما را دعوت می کنی؟

پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: به شهادت به یگانگی خدا و اینکه من فرستاده اویم و شما را به این کارها دعوت می کنم و سپس ‍ آیات سه گانه، فوق که مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت کرد.

هنگامی که اسعد این سخنان پرمعنی و روح پرور را که با نهاد و جانش ‍ آشنا بود شنید، به کلی منقلب شد و فریاد زد اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله.

ای رسول خدا پدر و مادرم فدای تو باد، من اهل یثربم، از طایفه خزرجم، ارتباط ما با برادرانمان از طایفه اوس بر اثر جنگهای طولانی گسسته، شاید خداوند


@@تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 38 @@@

به کمک تو این پیوند گسسته را برقرار سازد.

ای پیامبر! ما وصف ترا از طایفه یهود شنیده بودیم و همواره ما را از ظهور تو بشارت می دادند و ما امیدواریم که شهر ما هجرتگاه تو گردد، زیرا یهود از کتب آسمانی خود چنین به ما خبر دادند، شکر می کنم که خدا مرا به سوی تو فرستاد، به خدا سوگند جز برای بستن پیمان جنگی بر ضد دشمنان به مکه نیامده بودم، ولی خداوند مرا به پیروزی بزرگتری نائل کرد.

سپس رفیق او ((ذکوان)) نیز مسلمان شد و هر دو از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) تقاضا کردند مبلغی همراه آنها به مدینه بفرستد تا به مردم تعلیم قرآن دهد و به اسلام دعوت نماید و آتش جنگها خاموش ‍ گردد، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) ((مصعب بن عمیر)) را همراه آنها به مدینه فرستاد و از آن زمان پایه های اسلام در مدینه گذاشته شد و چهره مدینه دگرگون گشت.**بحار الانوار چاپ جدید جلد 19 صفحه 8 و 9 و 10.***

@@تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 39 @@@