(1)
امشب شب شهادت آقا امام سجاد علیه السلام است. وقتی آدم آن خطبه را میخواند افتخار میکند. افتخار برای ما شیعیان است. آمد و گفت: اجازه میدهی روی تخت پارهها بروم؟ یک نکتهای است اینجا خیلی علمی است تخته پاره را همه اتان میدانید. جوانها منتظر نکته بعدی بشوید. حضرت اگر آن روز منبر میگفت، امروز یقهامان گیر بود. میگفتند امام سجاد علیه السلام به منبر یزید هم منبر گفته است. پس هر منبری دیگر احترام دارد اما نه! حضرت فرمود: تخته پاره. وقتی شروع کرد به صحبت یزید دستور میدهد یک اذان ریایی گفته شود حضرت ساکت میشود. سؤال اینجاست آقایی که منبر یزید را منبر نمیدانست اذان او را هم نباید اذان میدانست، پس چرا ساکت شد؟ جواب این است: حضرت تا نیمه اذان ساکت شد که بهره برداری از اذان بکند .وقتی بهره برداری اش را کرد .دیگر نگذاشت ادامه بدهند. بهره برداری اش چه بود؟ این بود، حضرت ساکت شد که مردم همه ساکت بشوند تا بافت اذان را بشنوند. انسجام اذان را بشنوند. ببینند در کنار اسم خدا اسم جد اینها گفته میشود. حضرت برای این ساکت شد وقتی که نام پیغمبر آمد رو کرد به مؤذن و گفت تو را به حق این پیغمبر دیگر ساکت باش. رو کرد به آن پلید گفت یزید! این اسمی که برده شد جد من است یا نه؟ اگر جد من است چرا پدرم را کشتی؟ امام زمان من از شما معذرت میخواهم قبل از اینکه دو سه جمله از خطبه جدت را بگویم میگویم این شیعیانت اینجا را تاریک کردند به یاد بقیع. چون امشب بقیع تاریک است. خدایا! در چنین شبی در بقیع نیستم که از خاکش برداریم و روی سرمان بریزم چرا؟ بقیع! ان شاء الله آنها که مشرف شدند و نشدند همه مشرف بشوند .من سرزمینی مثل بقیع ندیدم. آقا آنجا سنگ گریه میکند. عجب سرزمینی است بقیع! چهار امام مظلوم قبورشان را خراب کردند. قبل از خطبه حضرت، شعر عالم نجفی را برایتان بخوانم. چقدر زیبا گفته است. آن عالم نجفی میگوید
و لله افلاک البقیع فکم بها - کواکب من آل النبی غوارب
حوت منهم ما لیس تحویه بقعة
نقل به معنا میکنم. میگوید: زائر نگاه نکن که اینجا فرش و چراغ ندارد. میدانی اینها کی اند در اینجا؟ اینها ستارگان پیغمبرند که در اینجا غروب کردند. اینجا به یاد بقیع تاریک میشود. آقا روی تخته پارهها رفت. دو سه جمله بیشتر نمیتوانم بگویم. آخر این خبیث گفته بود: - گفتم اینها تلخ است ولی مجبورم - ما خارجی کشتیم. آقا از من، یادگار در ذهنتان باشد. یکی از اولیای خدا که من محضر او را دریافتم .ایشان از طرقی پی برده بود که این کلمه خارجی برایشان خیلی تلخ بود. بنابراین یک عده حضرت را نمیشناختند وقتی حضرت به سوی تخته پارهها رفتند، نفسها در سینهها حبس شده بود. چشم به آن صورت نازنین دوخته شده بود. خدایا! این جوان چی میخواهد بگوید؟! یک دفعه دیدند حضرت سجاد علیه السلام میگوید: (الحمد الله رب العالمین). نام پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را بر زبان آورد. بعد هم شروع کرد (ایها الناس! من عرفنی فقد عرفنی) (82). هر کس که مرا شناخته که شناخته. و من ذالذی لم یعرفنی فانی اعرفنی بحسبی و نسبی و هر کس مرا نشناخته نسب خود را برای او میگویم. مردم میدانید ما کی هستیم؟ یک جملهای از دهان مبارکش آمد بیرون که مجلس دگرگون شد. فرمود: انا ابن النبی المصطفی. انا ابن علی المرتضی .انا ابن فاطمة الزهراء. انا ابن من دنی فتدلی قاب قوسین او ادنی اینجا مثل اینکه یک سؤال مقدری بود. حضرت به آن سئوال مقدر هم جواب داد. گویا در ذهنها باشد که خب! فهمیدیم تو اولاد پیغمبری .از نسل او هستی. ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرزندان زیادی داشته است. تو کدام یک هستی؟ به آن سؤال مقدر جواب داد که مجلس دیگر بیشتر دگرگون شد. گفت: مردم! (انا ابن الحسین الشهید بکربلا) من فرزند همان حسینم که در کربلا شهید شد.
(2)
آقا ما تو را دوست داریم، ما شیعیان تو هستیم آقا به خدا ما هم تو را دوست داریم به خدا دروغ نمیگوییم اگر دروغ بود اینها اینطور گریه نمیکردند .یک مسیحی یک کتابی برای امیرالمؤمنین نوشته بود. خیلی هم زیبا نوشته است. آخرش به همین تعبیر به امیرالمؤمنین میگوید: آقای من! مولای من! انی لست بمسلم فضلا ان اکون شیعا من مسلمان نیستم چه برسد تا بخواهم شیعه باشم، (الا انی احبک) الا اینکه من تو را دوست داشتم که این کتاب را نوشتم. آقا دوستدارت زیاد است، عاشقت زیاد است. چند شب است که این مردم برایت گریه کردند. شق القمر نکردندها! عمری هم گریه کنند حق مطلب ادا نمیشود السلام علیک یا امیرالمؤمنین یا سید الوصیین چقدر بزرگی تو آقا! چقدر عظیمی تو. این محبت دنیا، بت ساختن از دنیا، از دلهای ما هم برود بلکه تو بیایی در سینههای ما. آقا! هنوز در سینه ما نیامدی، این قدر ما هیجان داریم اگر در سینه ما بیایی چه میشود؟ راوی میگوید: مسجد الحرام تاریک بود نصف شب آن زمان مثل حالا چراغ که نبود وارد شدم دیدم صدای نالهای از کنار کعبه میآید جلو رفتم یک نفر دارد با خدا حرف میزند لحنش مخصوص است. هر کس نمیتوان این طور حرف بزند گاهی لحن عوض میشود. دیدم اول میگوید: ایها المأمول فی کل حاجتی شکوت الیک الضر فاسمع شکایتی (83) میگوید: ای خدایی که هر وقت به من سختی برسد میآیم شکایت میکنم، شکایتم را بشنو! اما آمدم به تو بگویم که بین دو مصیبت گیر کردهام نمیدانم برای کدامش گریه کنم آن دو مصیبت چیست؟ فزادی قلیل لا اراه مبلغا ام لزاد ابکی ام لبغد مسافتی توشه راهم کم است، راهم طولانی است نمیدانم برای کمی توشه گریه کنم یا برای طولانی بودن مسیر. بعد هم لحنش یک دفعه عوض شد - آدم معمولی نمیتواند اینطوری حرف بزند - گفت: (أتحرقنی بالنار یا غایة المنی) حالا اینها همه صحیح ولی ای بالاترین آرزوی من! یعنی تو مرا میسوزانی؟ در جهنم میبری؟ أتحرقنی بالنار یا غایة المنی فاین رجایی منک این مخافتی این امیدهای من پس به کجا برسند؟ گفتم این کیست؟ میگوید نزدیک رفتم دیدم علی بن الحسین سید الساجدین علیه السلام است. آقا خیلی گریه کرد. گریهاش در اشتیاق لقاء خدا بود. این یک قسم، یک قسم دیگر در مصیبت کربلا بود. اینقدر گریه کرد تا آخر بعضیها ایراد کردند و گفتند: آقا! اینقدر گریه میکنی میترسیم شما هلاک شوید. میفرمود : وای بر شما! حضرت یعقوب، پیامبر بود، دوازده پسر داشت یکی از آنها از نظرش غایب شد تازه کشته هم نشد اما قرآن میگوید: و ابیضت عیناه من الحزن و هو کظیم (84) اینقدر گریه کرد که نابینا شد. من چگونه گریه نکنم مرتب این بدنهای پاکیزه را یاد میکنم. اجساد مطهر را یاد میکنم. گاهی میگویند آقا آب میدید، گریه میکرد میگفت پسر پیغمبر را تشنه شهید کردند.