تربیت
Tarbiat.Org

روضه‏های استاد فاطمی نیا
محمد رحمتی شهرضا

امام سجاد علیه السلام

(1)
امشب شب شهادت آقا امام سجاد علیه السلام است. وقتی آدم آن خطبه را می‏خواند افتخار می‏کند. افتخار برای ما شیعیان است. آمد و گفت: اجازه می‏دهی روی تخت پاره‏ها بروم؟ یک نکته‏ای است اینجا خیلی علمی است تخته پاره را همه اتان می‏دانید. جوان‏ها منتظر نکته بعدی بشوید. حضرت اگر آن روز منبر می‏گفت، امروز یقه‏امان گیر بود. می‏گفتند امام سجاد علیه السلام به منبر یزید هم منبر گفته است. پس هر منبری دیگر احترام دارد اما نه! حضرت فرمود: تخته پاره. وقتی شروع کرد به صحبت یزید دستور می‏دهد یک اذان ریایی گفته شود حضرت ساکت می‏شود. سؤال اینجاست آقایی که منبر یزید را منبر نمی‏دانست اذان او را هم نباید اذان می‏دانست، پس چرا ساکت شد؟ جواب این است: حضرت تا نیمه اذان ساکت شد که بهره برداری از اذان بکند .وقتی بهره برداری اش را کرد .دیگر نگذاشت ادامه بدهند. بهره برداری اش چه بود؟ این بود، حضرت ساکت شد که مردم همه ساکت بشوند تا بافت اذان را بشنوند. انسجام اذان را بشنوند. ببینند در کنار اسم خدا اسم جد اینها گفته می‏شود. حضرت برای این ساکت شد وقتی که نام پیغمبر آمد رو کرد به مؤذن و گفت تو را به حق این پیغمبر دیگر ساکت باش. رو کرد به آن پلید گفت یزید! این اسمی که برده شد جد من است یا نه؟ اگر جد من است چرا پدرم را کشتی؟ امام زمان من از شما معذرت می‏خواهم قبل از اینکه دو سه جمله از خطبه جدت را بگویم می‏گویم این شیعیانت اینجا را تاریک کردند به یاد بقیع. چون امشب بقیع تاریک است. خدایا! در چنین شبی در بقیع نیستم که از خاکش برداریم و روی سرمان بریزم چرا؟ بقیع! ان شاء الله آن‏ها که مشرف شدند و نشدند همه مشرف بشوند .من سرزمینی مثل بقیع ندیدم. آقا آنجا سنگ گریه می‏کند. عجب سرزمینی است بقیع! چهار امام مظلوم قبورشان را خراب کردند. قبل از خطبه حضرت، شعر عالم نجفی را برایتان بخوانم. چقدر زیبا گفته است. آن عالم نجفی می‏گوید
و لله افلاک البقیع فکم بها - کواکب من آل النبی غوارب
حوت منهم ما لیس تحویه بقعة
نقل به معنا می‏کنم. می‏گوید: زائر نگاه نکن که اینجا فرش و چراغ ندارد. می‏دانی اینها کی اند در اینجا؟ اینها ستارگان پیغمبرند که در اینجا غروب کردند. اینجا به یاد بقیع تاریک می‏شود. آقا روی تخته پاره‏ها رفت. دو سه جمله بیشتر نمی‏توانم بگویم. آخر این خبیث گفته بود: - گفتم اینها تلخ است ولی مجبورم - ما خارجی کشتیم. آقا از من، یادگار در ذهنتان باشد. یکی از اولیای خدا که من محضر او را دریافتم .ایشان از طرقی پی برده بود که این کلمه خارجی برایشان خیلی تلخ بود. بنابراین یک عده حضرت را نمی‏شناختند وقتی حضرت به سوی تخته پاره‏ها رفتند، نفسها در سینه‏ها حبس شده بود. چشم به آن صورت نازنین دوخته شده بود. خدایا! این جوان چی می‏خواهد بگوید؟! یک دفعه دیدند حضرت سجاد علیه السلام می‏گوید: (الحمد الله رب العالمین). نام پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را بر زبان آورد. بعد هم شروع کرد (ایها الناس! من عرفنی فقد عرفنی) (82). هر کس که مرا شناخته که شناخته. و من ذالذی لم یعرفنی فانی اعرفنی بحسبی و نسبی و هر کس مرا نشناخته نسب خود را برای او می‏گویم. مردم می‏دانید ما کی هستیم؟ یک جمله‏ای از دهان مبارکش آمد بیرون که مجلس دگرگون شد. فرمود: انا ابن النبی المصطفی. انا ابن علی المرتضی .انا ابن فاطمة الزهراء. انا ابن من دنی فتدلی قاب قوسین او ادنی اینجا مثل اینکه یک سؤال مقدری بود. حضرت به آن سئوال مقدر هم جواب داد. گویا در ذهن‏ها باشد که خب! فهمیدیم تو اولاد پیغمبری .از نسل او هستی. ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرزندان زیادی داشته است. تو کدام یک هستی؟ به آن سؤال مقدر جواب داد که مجلس دیگر بیشتر دگرگون شد. گفت: مردم! (انا ابن الحسین الشهید بکربلا) من فرزند همان حسینم که در کربلا شهید شد.
(2)
آقا ما تو را دوست داریم، ما شیعیان تو هستیم آقا به خدا ما هم تو را دوست داریم به خدا دروغ نمی‏گوییم اگر دروغ بود اینها اینطور گریه نمی‏کردند .یک مسیحی یک کتابی برای امیرالمؤمنین نوشته بود. خیلی هم زیبا نوشته است. آخرش به همین تعبیر به امیرالمؤمنین می‏گوید: آقای من! مولای من! انی لست بمسلم فضلا ان اکون شیعا من مسلمان نیستم چه برسد تا بخواهم شیعه باشم، (الا انی احبک) الا اینکه من تو را دوست داشتم که این کتاب را نوشتم. آقا دوستدارت زیاد است، عاشقت زیاد است. چند شب است که این مردم برایت گریه کردند. شق القمر نکردندها! عمری هم گریه کنند حق مطلب ادا نمی‏شود السلام علیک یا امیرالمؤمنین یا سید الوصیین چقدر بزرگی تو آقا! چقدر عظیمی تو. این محبت دنیا، بت ساختن از دنیا، از دلهای ما هم برود بلکه تو بیایی در سینه‏های ما. آقا! هنوز در سینه ما نیامدی، این قدر ما هیجان داریم اگر در سینه ما بیایی چه می‏شود؟ راوی می‏گوید: مسجد الحرام تاریک بود نصف شب آن زمان مثل حالا چراغ که نبود وارد شدم دیدم صدای ناله‏ای از کنار کعبه می‏آید جلو رفتم یک نفر دارد با خدا حرف می‏زند لحنش مخصوص است. هر کس نمی‏توان این طور حرف بزند گاهی لحن عوض می‏شود. دیدم اول می‏گوید: ایها المأمول فی کل حاجتی شکوت الیک الضر فاسمع شکایتی (83) می‏گوید: ای خدایی که هر وقت به من سختی برسد می‏آیم شکایت می‏کنم، شکایتم را بشنو! اما آمدم به تو بگویم که بین دو مصیبت گیر کرده‏ام نمی‏دانم برای کدامش گریه کنم آن دو مصیبت چیست؟ فزادی قلیل لا اراه مبلغا ام لزاد ابکی ام لبغد مسافتی توشه راهم کم است، راهم طولانی است نمی‏دانم برای کمی توشه گریه کنم یا برای طولانی بودن مسیر. بعد هم لحنش یک دفعه عوض شد - آدم معمولی نمی‏تواند اینطوری حرف بزند - گفت: (أتحرقنی بالنار یا غایة المنی) حالا این‏ها همه صحیح ولی ای بالاترین آرزوی من! یعنی تو مرا می‏سوزانی؟ در جهنم می‏بری؟ أتحرقنی بالنار یا غایة المنی فاین رجایی منک این مخافتی این امیدهای من پس به کجا برسند؟ گفتم این کیست؟ می‏گوید نزدیک رفتم دیدم علی بن الحسین سید الساجدین علیه السلام است. آقا خیلی گریه کرد. گریه‏اش در اشتیاق لقاء خدا بود. این یک قسم، یک قسم دیگر در مصیبت کربلا بود. اینقدر گریه کرد تا آخر بعضی‏ها ایراد کردند و گفتند: آقا! اینقدر گریه می‏کنی می‏ترسیم شما هلاک شوید. می‏فرمود : وای بر شما! حضرت یعقوب، پیامبر بود، دوازده پسر داشت یکی از آنها از نظرش غایب شد تازه کشته هم نشد اما قرآن می‏گوید: و ابیضت عیناه من الحزن و هو کظیم (84) اینقدر گریه کرد که نابینا شد. من چگونه گریه نکنم مرتب این بدن‏های پاکیزه را یاد می‏کنم. اجساد مطهر را یاد می‏کنم. گاهی می‏گویند آقا آب می‏دید، گریه می‏کرد می‏گفت پسر پیغمبر را تشنه شهید کردند.