تربیت
Tarbiat.Org

دستور العمل و مرواریدهای درخشان
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

روز آخر ماه (ذی القعده)

در این روز در سال 220 هق بنابر مشهور حضرت امام محمد تقی علیه‏السلام به زهر معتصم در بغداد شهید شد و این در حالی بود که از فوت مأمون تقریباً دو سال و نیم گذشته بود چنان که خود آن جناب می‏فرمود: الفرج بعد المأمون بثلاثین شهراً. (یعنی فرج و آزادی بعد از مامون به سی ماه است) و این کلمه اشاره به این دارد که آن حضرت از بدرفتاری مأمون در کمال اذیت و صدمه بود که مرگ خود را فرج گشایش خود تعبیر فرموده، چنان که پدر بزرگوارش حضرت امام رضا ععدر زمان ولایت عهد خود نیز چنین بوده و در هر جمعه که از مساجد جامع مراجعت می‏فرموده، در همان حالی که غبارآلوده و عرق دار بود، دستها را به درگاه الهی بلند می‏کرد و می‏گفت الهی اگر فرج و گشایش امر من در مرگ من است پس همین ساعت در مرگ من تعجیل فرما و پیوسته در غمر و غصه بود تا از دنیا رحلت فرمود.
و حضرت امام محمد تقی علیه‏السلام در وقتی که وفات کرد از سن شریفش بیست و پنج سال و چند ماه گذشته بود و قبر شریفش در بقعه مبارکه کاظمیه در پشت سر جد بزرگوارش حضرت امام موسی علیه‏السلام واقع است و کیفیت شهادت آن مظلوم به اختلاف نقل شده، مشهورت آن است که زوجه‏اش ام الفضل از آن حضرت منحرف بود به سبب آنکه آن جناب علاقه به زنان دیگر خود داشت و والده امام علی النقی علیه‏السلام را بر او ترجیح می‏داد و به این سبب ام الفضل همیشه از آن حضرت در شکایت بود و در زمان حیات پدرش مکرر به او شکایت می‏کرد و مامون گوش به سخن او نمی‏داد و به سبب آنچه که در حق امام رضا علیه‏السلام روا داشته بود دیگر تعرض به اهل بیت رسالت را و اذیت نمودن آنان را مناسب دولت خود نمی‏دانست، مگر یک شب که ام الفضل به نزد مآمون رفت و شکایت کرد که حضرت جواد زنی از اولاد عمار و یاسر گرفته و بدگویی از آن حضرت کرد، مامون چون مست شراب بود خشمگین شده و شمشیر خود را برداشت و به بالین آن حضرت آمد و با شمشیر فراوان به بدن آن جناب ضربه زد به طوری که حاضرین گمان کردند که بدن آن جناب قطعه قطعه گردید، وقتی که صبح شد دیدم آن حضرت سالم است و زخمی در بدن ندارد پس حضرت، ماموم را نصیحت کرد که شرب خمر نکند و فرمود: که چون شب همراهم یک دعایی بود ضرری از آن ضربه‏ها به من نرسید و آن دعا را تعلیم مآمون داد و برای او آن را نوشت و آن دعا معروف است به حرز حضرت جواد علیه‏السلام روشن و مبرهن است که چون مامون حضرت جواد علیه‏السلام را بعد از فوت پدرش به بغداد طلبید و دختر خود را تزویج او نمود. آن حضرت زمانی که در بغداد بود از معاشرت مامون متنفر گردید و از مامون اجازه خواست و متوجه حج بیت الله شد و از آنجا به مدینه جد خود بازگشت و در مدینه بود تا که مامون فوت کرد و معتصم به جای او نشست و این در 17 رجب سال 218 هق بود و چون معتصم خلیفه شد از بس فضایل و کمالات آن معدن سعادت و خیرات را شنید آتش حسد در کانون سینه‏اش روش شد و در صدد از بین بردن آن حضرت برآمد و آن جناب را به بغداد طلبید، حضرت فرزند دلبند خود امام علی النقی را خلیفه و جانشین خود قرار داد و ودایع نبوت و آثار رسالت را به او تسلیم فرمود و با او خدا حافظی نمود و با دل خونین دوری تربت جد خود را اختیار فرموده و روانه بغداد شد. و در روز 28 محرم سال 220 هق داخل بغداد شد و معتصم وقتی به ناراحتی ام الفضل از آن حضرت پی برد او را خواست و به قتل آن حضرت او را راضی کرده و زهری برای او فرستاد که در غذای آن جناب داخل کند و آن ملعونه انگور رازقی را زهر آلود کرد و برای امام مظلوم آورد و پس از تناول اثر زهر در بدن مبارکش ظاهر شد ام الفضل از عمل خود پشیمان شده کاری نمی‏توانست انجام دهد و گریه زاری می‏کرد، حضرت فرمود: حالا که مرا کشتی گریه و زاری می‏کنی ؟ به خدا سوگند به درد و بلایی مبتلا خواهی شد که معالجه پذیر نباشد. چون آن نونهال جویبار امامت در ابتدای جوانی از پا در آمد معتصم ام الفضل را به حرم خود دعوت کرد و در همان روز ناسوری (زخم کهنه‏ای) در بدن او پیدا شد که هر چه اطباء معالجه کردند فایده‏ای نداشت تا آن که از حرم معتصم بیرون آمد و آن چه از مال دنیا داشت برای مداوا خرج کرد به طوری که محتاج به تکدی و سوال شد و با بدترین احوال هلاک شد. و به روایت دیگر معتصم شربت حماضی زهرآلود برای آن حضرت فرستاد و به آن حضرت خورانید و شهیدش نمود، و شیخ عیاشی روایتی نقل کرده که به سبب سعایت (بدگویی) ابن ابی داوود قاضی، معتصم یکی از نویسندگان خود را امر کرد که آن حضرت را میهمان کرد و غذای مسموم به او خوارانید و آن حضرت را شهید گردانید و روایت شده از مردی که همیشه با حضرت امام محمد تقی علیه‏السلام بود که گفت: در وقتی که آن حضرت در بغداد بود روزی در خدمت امام علی النقی علیه‏السلام در مدینه نشسته بودیم و آن حضرت کودک بود و نوشته‏ای را می‏خواند ناگاه حال آن حضرت تغییر کرد و برخاست و داخل خانه گردید و ناگاه در خانه آن حضرت صدای شیون بلند شد، بعد از ساعتی که حضرت بیرون آمد علت را سوال کردیم، فرمود که در این ساعت پدر بزرگوارم وفات فرمود: گفتم از کجا برای شما معلوم شد ؟ فرمود که از اجلال و تعظیم حق تعالی به من حالتی دست داد که پیش از این در خود چنین حالتی ندیده بودم، از این حالت دانستم که پدرم وفات نموده و امامت به من منتقل شده است.
پس بعد از مدتی خبر رسید که حضرت در همان ساعت به رحمت الهی نائل شده بود.