تربیت
Tarbiat.Org

فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع‏الایام‏
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

وقایع و اعمال ماه جمادی الاخر

ر 1:
بخواند دعائی را که سید در اقبال ذکر کرده: اللهم یالله انت الدائم القائم، الخ‏.
سید روایت کرده که در این ماه در هر وقت که خواهد چهار رکعت نماز کند یعنی بدو سالم و در رکعت اول بعد از حمد یکمرتبه آیةالکرسی بخواند و بیست و پنج مرتبه اناانزلناه و در دوم حمد و تکاثر و بیست و پنجمرتبه توحید و در سوم حمد و سوره جحد و بیست و پنجمرتبه سوره فلق و در چهارم حمد و سوره نصر و بیست و پنجمرتبه سوره ناس بخواند و بعد از سلام از رکعت چهارم هفتاد مرتبه تسبیحات اربع و هفتاد مرتبه صلوات و سه مرتبه اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات‏ بگوید: پس سر بسجده گذارد و سه مرتبه بگوید:
یاحی یاقیوم یا ذالجلال و الاکرام یا الله یا رحمن یارحیم یا ارحم الراحمین‏‏
پس حاجت خود را بخواهد، پس هر که این عمل را بجا آورد: خدا او را و مال و اهل و اولاد و دین دنیای او را تا سال آینده، حفظ کند اگر در آن سال بمیرد، بر شهادت بمیرد یعنی ثواب شهیدان داشته باشد.
ش 3:
در این روز، سنه 293، وفات کرد در طوس در قریه سناباد، هارون الرشید - بن مهدی بن منصور. قبرش در همان بقعه منوره رضوانه - سلام الله علیه - در پشت سر آنحضرت واقع است و دعبل اشاره باین دو قبر نموده در این اشعار که گفته:
قبرن فی طوس خیر الناس کلهم - و قبر شر هم هذا علی العبر
ما ینفع الرجس من قرب الزکی ولا - علی الزکی بقرب الرجس من ضرر
هیهات کل امری رهن بما کسبت - له یداه فخذ ما شئت او فذر‏
هارون بیست و سه سال و چند ماه، خلافت کرد و او را از سلطنت حظ عظیمی بوده جاحظ گفته که برای رشید جمع شده بود چیزهائیکه برای غیر از او جمع نشده بود، چه آنکه وزرایش بر امکه بودند و قاضی او ابویوسف و شاعرش مروان بن ابی حفصه و ندیم او عباس بن محمد پسرعم پدرش و زوجه‏اش زبیده و مغنی او ابراهیم موصلی و حاجبش فضل بن ربیع و از برای هر کدام از آنها خصایص و امتیازی است.
ر 3:
در این روز، سنه 11، موافق روایت طبری از حضرت صادق(ع) و بنا بقول شیخین و سید و کفعمی و بهائی و غیره وفات حضرت فاطمه علیها السلام واقع شده: پس باید در این روز، شیعیان بمراسم تعزیت آنحضرت قیام نمایند و زیارت آنمظلومه و نفرین بر ظالمان و غاصبان حق او کنند.
بدانکه در روز وفات حضرت زهراء، اختلاف بسیار است و اظهر نزد احقر، آنستکه بقای آنمظلومه بعد از پدر بزرگوارش، نود و پنج روز بوده و در این روز وفات کرده و از برای هفتاد و پنج، وجهی توان ذکر کرد که جای ذکرش نیست، لکن خوبست عمل شود بهر دو روایت در عزای آنمظلومه و اقامه مصیبت.
بهر حال ،عبد از پدر بزرگوار خود، در دنیا چندان مکث نکرد و پیوسته نالان و گریان بود بحدیکه او را یکی از بکاؤن خمس شمردند و اهل مدینه زکثرت گریه او شکایت کردند و در این مدت قلیل آنقدر اذیت و درد کشید که خدا داند و اگر کسی تأمل کند در این کلمات که امیر المؤمنین علیه‏السلام بعد از دفن او با قبر پیغمبر خطاب کرده، میداند که چه مقدار بوده صدمات آنمظلومه، چه به سندهای معتبر وارد شده که چون امیر المؤمنین(ع) از دفن فاطمه فارغ شده، حزن و اندوه آنحضرت هیجان کرد، آب دیده‏های مبارکش بر روی انورش جاری شد و رو بقبر حضرت رسالت (ص) گردانید و بر آنحضرت سلام کرد از جانب خود و فاطمه و بعض دردهای دل خود را ذکر کرد، تا آنکه عرض کرد: امانت خود را بخود برگردانیدی و گروگان خود را از من باز گرفتی.
چه بسیار قبیح است آسمان سبز و زمین گرد آلود در نظر من یارسول الله! اندوه من بدر نخواهد رفت تا آنکه حق تعال از برای من اختیار کند آن خانه را که اکنون تو در آنجا مقیمی در دلم جراحتی است چرگ آرنده و در سینه‏ام اندوهی است جا بدر آورنده، چه بسیار زود جدائی افتاد میان ما و بسوی خدا شکایت میکنم حال خود را.
و ستنبک ابنتک بتظافر امتک علی هضمها فاحقه السئوال و استخبرها الحال فکم من غلیل معتلج بصدرها لم تجدالی بثه سبیلا و ستقول و یحکم الله و هو خیر الحاکمین‏‏
یعنی: و بزودی خبر خواهد داد ترا دختر تو بمعاونت و یاری کردن امت تو یکدیگر را بر غصب حق من و ظلم کردن در حق او، پس از او بپرس احوال را، چه بسیار غمها در سینه او بر روز هم نشسته بود که بکسی اظهار نمی‏توانست کرد و بزودی همه را بتو خواهد گفت و خدا از برای او حکم خواهد کرد و او بهترین حکم کنندگان است.
شیخ طوسی از ابن عباس روایت کرده است که چون هنگام وفات حضرت رسول (ص) شد، آنقدر گریست که آب دیده‏اش به محاسن مبارکش جاری شد.
گفتند: یارسول الله! سبب گریه شما چیست؟ فرمود: گریه میکنم برای فرزندان خود و آنچه نسبت بایشان خواهند کرد بدان امت من بعد از من گویا می‏بینم فاطمه دختر خود را بر او ستم کرده باشند بعد از واو ندا کند که یا ابتاه یا ابتاه‏ واحدی از امت من او را اعانت نکند.
فاطمه(ع) چون این سخن را شنید، گریست حضرت فرمود: گریه مکن ای دختر فاطمه گفت: گریه نمیکنم برای، چه بعد از تو بامن خواهند کرد ولکن میگرم از مفارقت تو یارسول الله!
حضرت فرمود: که بشارت باد ترا ای دختر که زود بمن ملحق خواهی شد و تو اول کسی خواهی بود که از اهل بیت، بمن ملحق میشود.
در روضة الواعظین و غیره، روایت است که حضرت فاطمه را مرض شدیدی عارض شد و تا چهل روز ممتد شد، چون دانست موت خود را ام ایمن و اسماء بنت عمیس و حضرت امیر المؤمنین را حاضر ساخت و گفت: ای پسر عم! از آسمان خبر فوت من، بمن رسید و من در جناح سفر آخرتم، ترا وصیت می‏کنم بچیزی چند که در خاطر دارم حضرت فرمود: آنچه خواهی وصیت کن ای دختر رسول خدا: پس بر بالین آنحضرت نشست و هر که در آن خانه بود، بیرون کردند، پس فرمود: که ای پسر عم! هرگز مرا دروغگو و خائن نیافتی و از روزی که با من معاشرت کرده‏ای مخالفت تو نکرده‏ام حضرت فرمود: معاذالله، تو داناتری بخدا و نیکوکارتر و پرهیزکارتر و کریم تر و از خداترسان‏تری از آنکه ترا سرزنش کنم به مخالفت خود و بر من بسیار گران است مفارقت تو ولکن مرگ امریست که چاره از آن نیست بخدا سوگند که تازه کردی بر من، مصیبت رسولخدا را و عظیم شد وفات تو بر من، پس میگویم: ‏انالله و انا الیه راجعون‏‏
برای مصیبتی که چه بسیار درد آورنده است مرا و چه بسیار سوزنده و بحزن آورنده است مرا بخدا سوگند که این مصیبتی است که تسلی دهنده ندارد و رزیه‏ای است که هیچ چیز عوض آن، نمی‏تواند شد.
پس ساعتی هر دو گریستند، پس امیر المؤمنین سرفاطمه را ساعتی بدامن گرفت و بسینه خود چسبانید، فرمود: هر چه می‏خواهی وصیت بکن که آنچه فرمائی بعمل میاورم و امر ترا بر امر خود اختیار میکنم، پس فاطمه گفت: خدا جز ای خیر دهد ترا ای پسر عم رسولخدا! وصیت می‏کنم ترا اول که بعد از من امامه را بعقد خود در آوری، زیرا که مردان را چاره‏ای از زن گرفتن نیست او برای فرزندان من، مثل من است، پس گفت:
که برای من نعشی قرار ده، زیرا که ملائکه را دیدم که صورت نعش برای من ساختند.
حضرت فرمود: وصف آنرا برای من بیان کن، پس وصف آنرا بیان کرد.- حضرت برای او درست کرد و اول نعشی که در زمین ساختند، آن بود - پس گفت: که باز وصیت می‏کنم ترا که نگذاری بر جنازه من حاضر شوند یکی از آنانیکه بر من ستم کردند و حق مرا گرفتند، چه ایشان دشمن من و دشمن رسولخدایند و نگذاری که احدی از ایشان و اتباع ایشان بر من نماز کنند و مرا در شب دفن کن در وقتیکه دیده‏ها در خواب باشد(75)
در کشف الغمه و غیره روایت کرده‏اند که چون وفات حضرت فاطمه علیه‏السلام نزدیک شد، اسماء بنت عمیس را فرمود که آبی بیاور که من وضو بسازم، پس وضو ساخت و بروایتی غسل کرد، نیکوترین غسلها و بوی خوش طلبید و خود را خوشبو گردانید و جامه‏های نو طلبید و پوشید و فرمود:ای اسماء! جبرئیل در وقت وفات پدرم چهل درهم کافور آورد از بهشت، پدرم آنرا سه قسمت کرد یکحصه را برای خود گذاشت و یکی از برای من و یکی از برای علی، آن کافور را بیاور که مرا بان حنوط کنند، چون کافور را آورد، فرمود: نزدیک سر من بگذار، پس پای خود را رو بقبله کد و خوبید و جامه بر روی خود کشید و فرمود: ای اسماء! ساعتی صبرکن، بعد از آن مرا بخوان اگر جواب نگویم علی را طلب کن و بدانکه من بپدر خود ملحق گردیده‏ام.
اسماء ساعتی انتظار کشید بعد از آن آنحضرترا ندا کرد صدائی نشنید، پس گفت: ای دختر مصطفی ای دختر بهترین فرزندان آدم! ایدختر بهترین کسیکه روی زمین راه رفته است ای دختر آنکسی که در شب معراج بمرتبه قاب قوسین اوادنی رسیده است! چون جواب نشنید جامه را از روی مبارکش برداشت دید که مرغ روحش بریاض جنت پرواز کرده است، پس بر روی آنحضرت افتاد و آنحضرت را میبوسید و میگفت: چون بخدمت حضرت رسول برسی، سلام اسماء بنت عمیس را بآنحضرت برسان‏
در این حال حسنین از در در آمدند و گفتند: ای اسماء! مادر ما، در این وقت چرا بخواب رفته است؟ اسماء گفت: مادر شما بخواب نرفته ولیکن برحمت رب - الارباب واصل گردیده است، پس حضرت امام حسن خود را بر روی مادر افکند و روی انورش را میبوسید و میگفت: ایمادر بامن سخن بگو، پیش از آنکه روحم از جسد مفارقت کند و حضرت امام حسین بر پایش افتاد و میبوسید آنرا و میگفت: ایمادر بزرگوار منم، فرزند تو حسین، بامن سخن بگو پیش از آنکه دلم شکافته شود و از دنیا مفارقت کنم.
پس اسماء گفت: ای دو جگر گوشه رسولخدا! بروید و پدر بزگوار خود را خبر کنید و وفات مادر خود را باو برسانید، پس ایشان بیرون رفتند چون نزدیک بمسجد رسیدند، صدا بگریه بلند کردند، پس صحابه باستقبال ایشان دو یدند، گفتند سبب گریه شما چیست! ایفرزندان رسولخدا! حق تعالی هرگز دیده شما را گریان نگرداند مگر جای جد خود را خالی دیده‏اید و گریان شده‏اید از شوق ملاقات او.
گفتند: مادر ما از دنیا مفارقت کرد چون حضرت امیر، این خبر وحشت اثر را شنید بر رو در آمد و فرمود: بعد از تو خود را به که تسلی دهم، پس این دو شعر را در مصیبت آنحضرت ادا فرمود:
لکل اجتماع من خلیلین فرقة - و کل الذی دون الفراق قلیل‏
و ان افتقادی واحدا بعدواحد - دلیل علی ان لایدوم خلیل‏‏
چون خبر وفات حضرت فاطمه در مدینه منتشر گردید، مردان و زنان همه گریان شدند در مصیبت آنحضرت و صدای شیون از خانه‏های مدینه بلند شد زنان و مردان بسوی خانه آنحضرت دویدند و زنان بنی هاشم در خانه آنحضرت جمع شدند و نزدیک شد که از صدای شیون ایشان مدینه بلرزه در آید و ایشان می‏گفتند: ای سیده و خاتون زنان ای دختر پیغمبر آخر زمان! مردم فوج فوج بتعزیه بسیوی حضرت امیر المؤمنین(ع) می‏آمدند آنحضرت نشسته بود و حسنین(ع) در پیش آنحضرت نشسته بودند و میگریستند و مردم از گریه ایشان میگریستند ام کلثوم بنزد قبر رسولخدا (ص) آمد و گفت: یا ابتاه یارسول الله! امروز مصیبت تو بر ما تازه شد و امروز تو از دنیا رفتی. دختر خود را بسوی خود بردی.
مردم جمع شده بودند و گریه میکردند و انتظار بیرون آمدن جنازه را میکشیدند، پس ابوذر بیرون آمد و گفت ای مردم! بیرون آوردن جنازه تأخیر افتاد پس مردم متفرق شدند و برگشتند.
چون پاسی از شب گذشت و دیده‏ها بخواب رفت، جنازه را بیرون آوردند و حضرت امیر المؤمنین و حسنین و عمار و مقداد و عقیل و زبیر و ابوذر و سلمان و بریده و گروهی از بنی هاشم و خواص آنحضرت بر حضرت فاطمه نماز کردند و در همان شب او را دفن کردند.
حضرت امیر بر دور قبر او هفت قبر دیگری ساخت که ندانند قبر آنمظلومه کدام است و بروایتی دیگر چهل قبر دیگر را آب پاشید که قبر فاطمه در آنها مشتبه باشد و بروایت دیگر، قبرآنمظلومه را بازمین هموار کرد که علامت قبر معلوم نباشد اینها برای آن بود که عین موضوع آنقبر منور را ندانند و بر آن قبر نماز نکنند و خیال نبش قبر آنحضرت ترا بخاطر نگذرانند و باین سبب در موضع قبر آنمظلومه اختلاف واقع شدهاست بعضی گفته‏اند که در بقیع است و بعضی گفته‏اند مابین قبر حضرت رسول (ص) و منبر آنحضرت مدفون است، زیرا که حضرت رسول صلی الله علیه وآله فرمودند مابین قبر من و منبر من باغی است از باغهای بهشت و منبر من، دری است از درهای بهشت و بعضی گفته‏اند که آنحضرت را در خانه خود دفن کردند و این اصح اقوال است و چنانچه روایت صحیحه بر آن دلالت میکند و ابن شهر آشوب و غیره روایت کرده که چون ،نحضرت را خواستند در قبر گذارند دو دست از میان قبر پیدا شد شبیه بدستهای پیغمبر و آنحضرت را گرفت و بقبر برد.
و نیز در این روز سنه 211 وفات یافت اسماعیل بن قاسم شاعر معروف به ابوالعتاهیه و او عاشق عتبه کنیز خیزران بود و اشعار او در تعشق با عتبه و نوادر قضایای او باوی در زمان مهدی و هادی و رشید بسیار است و از اشعار او است:
ان اخاک الصدق من کان معک - و من یضر نفسه لینفعک‏
و من اذا ریب الزمان صدعک - شتت شمل نفسه کی یجمعک‏‏
واله ایضاً
المراء فی تأخیر مدته - کالثوب یبلی بعد جدته‏
عجباً المنیته یضیع ما - یحتاج فیه لیوم رقدته‏‏
ر 5:
در این روز، سنه 404، سلطان بعاءالدولة بن عضدالدولة دیلمی از دینا در گذشت و پسرش سلطان الدوله بجای وی نشست.
و در این روز، سنه 428، مهیار دیلمی شاعر امامی معروف وفات کرد و مهیار از اولاد انوشیروان است و مجوسی بوده و بر دست سید رضی اسلام آورده.
و در این روز، سنه 661 بنا بر قولی، وفات کرد در قصبه قونو، المولی جلال - الدین محمد بن محمد معروف به مولی رومی صاحب کتاب مثنوی. اصلش از بلخ است ولکن چون هجرت کرده ببلاد روم و در قصبه قونو توقف کرده، معروف به رومی شده و او درک کرده صحبت شیخ عطار و حکیم سنائی و شمس الدین تبریزی را.
مثنوی را بامر میر حسام الدین چلپی قونوی رومی نوشته و اشاره باو است در این بیت:
اگر نبودی خلق محجوب و کثیف - ور نبودی حلقها تنگ وضعیف‏
در مدیحت داد مردی دادمی - غیر از این منطق دری بگشادمی‏
ر 6:
در این روز محمد بن علی واعظ معروف به ابوطالب مکی صاحب قوت - القلوب در بغداد وفات کرد.
ر 7:
در این روز، سنه 13 اول مرض ابوبکر بود مسعودی در سبب موت او فرموده که یهود، زهری در طعام داخل کردند، ابوبکر و حارث بن کلده از آن بخوردند حارث از اثر زهر، کورشد و در ابوبکر اثر کرد ور نجورشد و پانزده روز بحالت مرض بود تا وفات کرد و در حال احتضار گفت: سه کار در دنیا کردم که کاش بجا نیاورده بودم و یکی از آن سه چیز را که ذکر کرده این است که کاش تفتیش خانه فاطمه نمیکردم.
و در این روز، سنه 544، قاض عیاض مغربی محدث ادیب نحوی وفات کرد و از برای او است تصنیفاتی در شرح صحیح مسلم و تفسیر غریب صحاح ثلثه یعنی موطاً و صحیح شیخین.
ش 9:
در این شب سنه 1135، وفات یافت در بهبهان، ملا عبدالله بن شیخ صالح سماهیجی بحرانی و این شیخ، اخباری است بعکس والدش و صاحب مؤلفات است که از جمله کتاب صحیفه علویه است که شیخ ما محدث نوری - نورالله قبره - استدراک آن نموده و صحیفه ثانیه علویه را نوشته.
ر 10:
در این روز، سنه 640: مستنصر بالله (76) وفات کرد و او همانستکه در بغداد در جانب شرقی دجله مدرسه‏ای بی‏مثل و مانند بنا کرد و موقوفه بسیار برای آنمدرسه قرار داد و چهار مدرس برای او تعیین کرد که به چهار مذهب درس بگویند. بدانکه مورخین گفته‏اند که هر ششم از خلفای بنی عباس یا مخلوع بوده یا مقتول، یا مخلوع و مقتول.
و این ضابطه محکم است مگر در مستنصر زیرا که او خلیفه سی و ششم و ششم هر ششم است که نه مخلوع گشت ونه مقتول، بلی اگر بعد از مقتدرالله، عبدالله بن - المعتز مرتضی بالله در عداد خلفا شمرده شود، چنانچه دمیری کرده، ضابطه بجای خود محکم است و الا آن قاعده منتقض خواهد بود و ممکن است گفته شود چنانچه دمیری گفته اگر چه مستنصر از خلافت خلع نشد الا آنکه چون لشکر تتار در ایام او قوت گرفتند و جلمه‏ای از بلاد اسلام را تسخیر کردند و بگرفتند، این اعظم و اطم از خلع خواهد بود، چه آنکه دیگر از برای بنی عباس در عراق امری نماند و بعد از مستنصر دیگر از بنی عباس در عراق خلافت نکرد جز یکنفر که پسرش مستعصم باید و او را بکشتند و دولت آل‏عباس در عراق منقرض شد.
ر 11:
در این روز، سنه 398، بدیع‏الزمان همدانی احمد بن الحسین فاضل شاعر امامی در هرات وفات یافت، گویند که سکته کرده بود، گمان کردند که مرده است، او را دفن کردند، در قبر بهوش آمد و صدا بلند کرد، چون قبر را شکافتند: دیدند که دست خود را بر ریش خود و گرفته و از هول قبر وفات کرد و بدیع‏الزمان مبدع مقامات است که حریری نسج بر منوال او نموده.
و له الرسائل البدیعة و النظم الملیح فمن رسائله الماء اذا طال مکثه ظهر خبثه و اذا سکن متنه تحرک و نتنه و کذلک الضیف یسمح لقائه اذا طال ثراثه و یثقل ظله اذا انتهی محله، وقلت و یقرب من هذا المعنی قول الشاعر بالفارسیه:‏
میهمان گرچه عزیز است ولی همچه نفس - خفه میسازد اگر آید و بیرون نرود
ر 12:
در این روز، سنه 643: وفات یافت در دمشق، ابوالحسن علی بن محمد مقری نحوی شافعی، ملقب به علم الدین سخاوی(77) شارح قصیده شاطبیه در قراء است.
ر 14:
در این روز، سنه 505، وفات کرد ابو حامد محمد بن محمد غزالی طوسی شافعی، صاحب احیاءالعلوم و سنین عمرش در وقت وفات به پنچاه و چهار رسیده بود، چنانچه شاعر گفته:
نصیب حجةالاسلام از این سرای سپنج - حیات پنجه و چهار وفات پانصد و پنج‏
علماء سنت از غزالی تعبیر بحجةالاسلام کرده‏اند و از او ستایش بلیغ نموده‏اند و تصانیفش در نهایت خوبی و کامل است و احیاءالعلوم او، رب‏النوع کتاب اخلاقیه است و برادرش احمد آنرا مختصر کره و نام گذشته به احیاء الاحیاء، چنانچه محقق فیض کاشانی آنرا مهذب نموده و نامیده به محجةالبیضاء فی تهذیب الاحیاء.
مولد غزالی در طوس، سنه 450، واقع شده و در نزد امام الحرمین در نیشابور تلمذ کره و نظام‏الملک طوسی که وزیر سلاطین سلجوقیه بود و عنایتی تمام بفقهاء و صوفیه داشت و اول کسی است که انشاء مدرسه کرد، عنایتی تمام به غزالی داشت و احترام او را فرو گذار نمیکرد و تدریس نظامیه بغداد را باو تفویض نمود، پس در سنه 484، به بغداد رفت. اهل عراق چون بر کمال و فضل او مطلع شدند، شیفته او گردیدند و مدت ده سال آنجا بود و قریب سیصد نفر از اعیان اهل علم در درسش حاضر میشدند، آنگاه زهد ورزید و عزلت اختیار کرد و به دمشق رفت و احیاء را تصنیف کرد، آنگاه بجانب مصر و اسکندریه سفر کرد، پس دیگر بار به طوس مراجعت نمود و مشغول تصنیف شد و در اوقاتی که عزلت اختیار کرده بود، وزیر منکوبی باونوشت و از او خواهش کرد بآمدن بغداد. غزالی استعفا کرد و جواب شافی برای او نوشت، چنانچه قاضی نورالله در مجالس نوشته.
غزالی به تشدید زای و بتخفیف نیز نقل شده و منسوب است به غزاله که یکی از قرای طوس است.
ر 15:
بنابر قول شیخین و کفعمی، در این روز، سنه 73، عبدالله بن زبیر بقتل رسید و کفعمی گفته که در این روز نیز عبدالله بن زبیر، کعبه را منهدم کرد و از برای آن، دو در قرار داد که یکی از داخل شوند و از در دیگر بیرون شوند و این بود تا عبدالملک خانه را بحال اول برگردانید.
فقیر گوید که مناسب در اینجا، بمختصری از حال ابن زبیر اشاره شود. بدانکه عبدالله پدرش زبیر ابن‏العلوم بن خویلد اسدی است که مادرش صفیه عمه پیغمبر و پدرش برادر حضرت خدیجه است و حضرت امیر علیه‏السلام در حق او فرموده:
مازال الزبیر رجلا منا اهل البیت حتی نشا ابنه المشوم عبدالله .
اهل سنت او را از حواریین(78) حضرت رسول(ص) و از عشره مبشره شمرده و مقتلش در جمل گذشت.
مادر عبدالله، اسماء ذات‏النطاقین دختر ابوبکر است و او در سال اول هجرت، اولی طفلی است از مهاجرین که بدنیا آمده و مسلمانان از ولادت او بسیار شاد شدند، چه آنکه یهود گفته بودند که ما سحر کرده‏ایم که از مسلمانان فرزندی نیاید و در واقعه جمل در رکاب خاله‏اش حاضر بود و مردی دلیر و پر قوت بود و مبارزت او با اشتر و قول او: اقتلونی و مالکا و اقتلوا مالکا معی معروف است.
او یکی از آن چهار نفر است که موبر صورتشان نروئید، ایشان: قیس بن سیعد انصاری و شریح قاضی و احنف بن قیس - معروف بکثرةالحلم - و عبدالله زبیر میباشند و به همین جهت، این جماعت را سادات‏الطلس گویند و اطلس کسی را گویند که موبر صورت در نیاورد و طایفه انصار از جهت ریش در نیارودن قیس بسی افسوس میخوردند و میگفتند که اگر ممکن بود برای قیس ریشی بخریم، دوست میداشتیم که تمامی اموال خود را صرف ریش او کنیم و این از جهت آن بود که قیس و پدرش در جاهلیت و اسلام سید و بزرگ و صاحب طعام بودند و بر انصار ریاست داشتند و در روز سقیفه که عمر گفت: اقتلوا سعدا قتله الله، بکشید سعید بن عباده را خدا بکشد او را. قیس بر جست و ریش عمر را بگرفت و گفت ای پسر صهاک جشبه! ای ترسنده و گریزنده در میدان و شیر غران در وقت امن و امان اگر یکموی از سعد از جای خود جنبش کند از این بیهود گوئی یکدندان در دهان تو بجای نماند از بس دهانت را با مشت بکوبند.
بالجمله، عبدالله بن زبیر مردی بخیل و لئیم و بد خلق و حسود بوده و با امیرالمومنین(ع) نهایت عدوات داشت و چهل روز خطبه خواند و صلوات بر سولخدا را که در خطبه باید ذکر شود، ترک کرد و گاه گاهی در خطبه‏های خود سب امیرالمومنین علیه‏السلام مینمود دو عائشه او را بسیار دوست میداشت بحدیکه گفته‏اند بعد از ابوبکر هیچکس را مثل او دوست نمیداشت و باسم او خود را مکباة ام عبدالله کرده بود.
در سنه 60 که معاویه از دنیا، رخت بر بست و یزید بجای وی نشست چند نفر از بیعت او امتناع کردند از جمله عبدالله بین زبیر بود که سر از بیعت او بر تافت و بجانب مکه شتافت.
یزید بعد از فراغ از واقعه طف و حره، مسلم بن عقبه را بجهت دفع او به مکه فرستاد و در ایامیکه لشکر یزید با ابن زبیر مقاتلت میکردند و خانه کعبه از آسیب ایشان خراب شده بود که خبر مرگ یزید رسید و در این وقت ابن زبیر در مکه بلامزاحم شد، پس دعوی خلافت کرد، جمله‏ای از مردم با وی بعیت کردند و چون فی الجمله خلافت بر او مستقر شد، شروع کرد در بناء بیت‏الله‏الحرام در این هنگام هفتاد نفر از شیوخ شهادت دادند که این خانه را وقتی که قریش بنا کردند چون اموالشان کفایت نمیکرد: هفت ذرع از سعه اساس اصلی آن که ابراهیم و اسماعیل بنا نهاده بودند، کم کردند، ابن زبیر آن مقدار کاسته را بر خانه افزود و از برای خانه دو در قرار داد؛ یکی برای دخول، دیگری برای خروج و مکه را برای اقامت خود قرار داد و پیوسته اظهار زهد و عبادت میکرد و خود را عائذبیت‏الله میگفت و حرص بسیار بر خلافت داشت و بنی هاشم را بسیار اذیت میکرد.
مسعودی در مروج‏الذهب نقل کرده که جماعت بنی هشام را که در مکه بودند که از جمله ایشان محمد حنفیه بود در شعب محصور کرد و هیزم بسیاری جمع کرد و خواست ایشان را بسوازند که ناگاه از جانب کوفه جماعتی که مختار ایشان را فرستاد بود، بیامندند و هاشمیین را خلاص کردند و خواستند عبدالله را بکشند که او خود را بمسجدالحرام رسانید و استار کعبه را گرفت و گفت: اناعائذالله.(79)
مسعودی روایت کرده از عروة ابن زبیر که او عذر میخواست از این کار برادرش و میگفت که برادرم عبدالله اراده کرده بود که ایشان را بترساند تا در اطاعت او داخل شوند، همچنانکه ترسانیدند بنی هاشم را و جمع کردند از برای ایشان هیزم برای سوازنیدن ایشان در وقتی که ایشان از بیعت امتناع کردند در زمان سلف یعنی از بیعت ابی‏بکر تخلف کردند در زمانی که خلیفه گشت.
پس مسعودی گفته که این خبری است که ذکرش در اینجا شایسته نیست و ما در کتاب حدائق‏الاذهان که در مناقب اهل بیت و اخیار ایشان است، این مطلب را شرح داده‏ایم.
و بالجمله عبدالله در سنه 67، برادرش مصعب را بدفع مختار به کوفه فرستاد. مصعب، مختار را بکشت و کوفه را تسخیر نمود و در سنه 72، بدفع عبدالملک مروان بجانب شام حرکت کرد و در اراضی مسکن با جنود عبدالملک ملاقات نمود و جنگ کرد تا کشته گشت، پس عبدالملک به کوفهآمد و مردم را به بیعت خود در آورد، چنانچه هر یک در مقام خود ذکر شده است.
عبدالملک، حجاج ثقفی را برای قتل عبدالله زبیر به مکه فرستاد و خود با بقیه لشکر به جانب شام مراجعت کرد و حجاج با جنود و عساکر خویش به جانب حجاز شد و چند ماهی در طائف بماند، آنگاه وارد مکه شد و او نیز مثل حصین نمیر، ابن زبیر را محاصره کرد و منجنیق بر کوه ابوقبیس نصب کرد و پنجاه روز مدت محاصره او و بقولی مدت چهار ماه طول کشید، تا بر عبدالله زبیر ظفر یافتند و بضرب سنگ او را از پا در آوردند و سرش را ببریدند. حجاج سرش را برای عبدالملکفرستاد و بدنش را باژگونه بدار کشید و گفت او را از دار فرود نمیآوردم، تا وقتیکه مارش اسماء دختر ابی‏بکر شفاعت او کند.
گویند: مدت یکسال بردار آویخته بود و مرغ در سینه او آشیانه کرده بود، وقتی مادرش بر او عبور کرد و گفت وقت آن نشده که این راکب را از مرکوبش پیاده کنند، پس او را از دار بزیر آوردند و دفن نمودند و سن او هفتاد و سه و مدت امارت او نه سال و ده شب بوده.
امیرالمؤمنین(ع) در اخابر غیبیه خود اشاره بمآل کار او فرموده در آنجا که فرمود:
خب صب یروم امرا و لایدر که ینصب حبالة الدین لاصطیاد الدنیا و هو بعد مصلوب قریش .
پس عبدالملک، حجاج را مکتوب کرد که عروة بن الزبیر برادر عبدالله را متعرض نشود و بنای خانه کعبه را که عبدالله بنا کرده بود، منهدم سازد و بهمان طریقکه قریش بنا کرده بودند و در عصر رسولخدا(ص) بوده، بنا کند و از برای خانه یک در قرار دهد. حجاج چنان کرد کهعبدالملک گفته بود.
ر 18:
در این روز، سنه 1281، وفات کرد: شیخ اجل اعظم اعلم رئیس العلماء و المجتهدین شیخ طائفه جناب شیخ مرتضی بن محمد ایمن تستری متوطن در نجف اشرف صاحب تصانیف مشهوره که فعلا مرجع درس و مباحثه است و شیخ مطلق در السنه علماء در زمان ما منصرف باین بزرگوار است. قبر شریفش در صحن مطهر امیرالمؤمنین(ع) در جنب باب القبله است، رضوان‏الله علیه.
و تاریخ و فاته بالعربیه ظهر الفساد و قد نطمته بقولی:
و ابن الامین شیخنا الانصاری شیخ فقیه قدوة الابراری عنه الحسین شیخنا الاستاد لفوته قد ظهر الفساد
ای یروی عنه شیخی الحاج میرزا حسنی النوری - نورالله مرقده - و بالفارسیة: سال عمر شیخ و تاریخ وفاتش شصت و هفت (1281).
ش 19:
ابتداء حمل حضرت آمنه است برسول خدا - صلی الله علیه وآله - و سزاوار است که مؤمنین این شب مبارک را تعظیم نمایند و بعبادت احیاء کنند.
ر 19:
در این روز، سنه 310، وفات کرد: ابراهیم بن محمد معروف به زجاج نحوی تلمیذ مبرد و ثعلب.
ر 20:
در این روز، سال پنجم از بعثت و بقول سال دوم آن، ولادت باسعادت حضرت فاطمه علیهاالسلام واقع شده و در آن چند عمل مناسب است:
1 - روزه.
2 - خیرات و صدقات بر مؤمنین.
3 - زیارت آن مخدره و سید در اقبال زیارتی برای آنحضرت نقل کرده که در زادالعماد نیز مذکور است.
کیفیت ولادت چنان بوده که روزی حضرت رسول(ص) با امیرالمؤمنین(ع) و حمزه و عباس و عمار و بعضی دیگر در ابطح نشسته بود که ناگاه جبرئیل نازل شد با صورت اصلی خود و بالهای خود را گشود و تا مشرق و مغرب را پر کرد و ندا کرد آنحضرت را و گفت: خداوند علی اعلی ترا سلام میرساند و امر میفرماید که چهل شبانه روز، از خدیجه دوری اختیار کنی.
آنحضرت چهل روز بخانه خدیجه نرفت و روزها روزه میداشت و شبها تا صباح عبادت میکرد و عمار را بسوی خدیجه فرستاد و فرمود: باویگوکه نیامدن من بسوی تو از کراهت و عدوات نیست ولکن پروردگار من، چنین امر کرده است که تقدیرات خود را جاری سازد و گمان مبر در حق خود مگر نیکی و بدرستیکه حق تعالی-- بتو مباهات میکند هر روز، چند مرتبه با ملائکه خود، باید هر شب در خانه خود را به بندی و در رختخواب خود بخوابی و من در خانه فاطمه بنت اسد میباشم، تا مدت وعده الهی منقضی گردد و خدیجه هر روز چند نوبت از مفارقت آنحضرت میگریست.
چون چهل روز تمام شد، جبرئیل بر آنحضرت نازل شد و گفت ای محمد! خداوند اعلی، ترا سلام میرساند و میفرماید که مهیا شو برای تحفه و کرامت من، پس ناگاه میکائیل نازلشد طبقی آورد که دستمالی از سندس بهشت بر روی آن پوشیده بودند و در پیش آن حضرت گذاشت و گفت پروردگار تو میفرماید که امشب بر این طعام افطار کن و حضرت امیرالمؤمنین(ع) گفت که هر شب چون هنگام افطار آنحضرت میشد، مرا امر میکرد که در را میگشودم که هر که خواهد بیاید و با آنحضرت افطار نماید و در این شب مرا فرمود که بر در خانه بنشین و مگذار کسی داخل شود که این طعام بر غیر من حرام است.
چون اراده افطار نمود طبق را گشود و در میان آن طبق از میوه‏های بهشت یکخوشه خرما و یکخوشه انگور بود و جامی از آب بهشت، پس از آن میوه‏ها تناول فرمود تا سیر شد و از آن آب آشامید تا سیراب شد و جبرئیل از ابریق بهشت آب بر دست مبارکش میریخت و میکایئل دستش را شست و اسرافیل دستش را با دستمال بهشت پاک کرد و طعام باقی مانده با ظرفها بآسمان بالا رفت و چون حضرت بر خواست که مشغول نماز شود جبرئیل گفت که در این وقت ترا نماز جائز نیست باید الحال بمنزل خدیجه روی و با او مضاجعت نمائی که حق تعالی میخواهد که در این شب از نسل تو ذریه طیبه خلق نماید.
آنحضرت متوجه خانه خدیجه شد. خدیجه گفت که من با تنهائی الفت گرفته بودم و چون شب میشد درها را می‏بستم و پرده‏ها را میآویختم و نماز خود را میکردم و در جامه خواب خود، میخوابیدم و چراغ را خاموش میکردم و در این شب در میان خواب بودم که صدای در خانه را شنیدم، پرسیدم که کیست در را میکوبد که بغیر از محمد - صلی الله علیه وآله - دیگریرا روانیست کوبیدن آن؟
حضرت فرمود که منم محمد، چون صدای فرح افزای آنحضرت را شنیدم از جستم و در را گشودم و پیوسته عادت آنحضرت آن بود که چون اراده خوابیدن می‏نمود آب میطلبید و وضو را تجدید میکرد و دو رکعت نماز بجا میاورد و داخل رختخواب بر میشد و در این شب هیچ از اینها نکرد تا داخل شد دست مرا بگرفت و برختخواب برد و بعد از آن، من نور فاطمه(ع) را در رحم خود یافتم.
شیخ صدوق از مفضل بن عمر روایتکرده که گفت: از حضرت صادق علیه‏السلام سؤال کردم که چگونه بود ولادت حضرت فاطمه؟ حضرت فرمود: چون خدیجه اختیار مزاوجت حضرت رسول(ص) فرمود، زنان مکه از عدواتی که با آنحضرت داشتند از خدیجه هجرت نمود و بر او سلام نمیکردند و نمیگذاشتند که زنی بنزد او برود، پس خدیجه را باین سبب، وحشتی عظیم عارض شد و لکن عمده غم و جزع خدیجه برای حضرت رسول بود که مبادا از شدت عدوات ایشان، آسیبی بآنحضرت برسد، چون بحضرت فاطمه حامله شد، فاطمه در شکم با او سخت میگفت و مونس او بود و او را صبر میفرمود.
خدیجه این حالت را از خود رسالت پنهان میداست، پس روزی حضرت داخل شد شنید که خدیجه سخن میگوید باشخصی و کسی را نزد او ندید، فرمود: که‏ای خدیجه با که سخن میگوئی؟ خدیجه گفت فرزندی که در شکم من است با من سخن میگوید و مونس من است.
حضرت فرمود که اینک جبرئیل مرا خبر میدهد که این فرزند دختر است، او و نسل او طاهر و با میمنت و با برکت است و حقتعالی نسل ما را از او بوجود خواهد آورد و از نسل او امامان و پیشوایان دینی بهم خواهند رسید و حقتعالی بعد از انقضای وحی، ایشان را خیلفه‏های خود خواهد گردایند در زمین.
و پیوسته خدیجه در این حالت بود تا آنکه ولادت جناب فاطمه نزدیک شد چون درد زائیدن را در خود احساس کرد بسوی زنان قریش و فرزندان هاشم کس فرستاد که نزد او حاضر شوند، ایشان در جواب او فرستادند که فرمان ما نبردی و قبول قول ما نکردی و زن یتیم ابوطالب شدی که فقیر است و مالی ندارد و ما باین سبب بخانه تو نمی‏آئیم و متوجه امور تو نمیشویم.
خدیجه چون پیغام ایشان را شنید بسیار اندوهناک گردید، در این حالت بود که ناگاه دید چهار زن گندم گون بلند بالا نزد او حاضر شدند و بزنان بنی هاشم شبیه بودند. خدیجه از ایشان بترسید، پس یکی از ایشان گفت که مترس ای خدیجه که ما رسولان پروردگاریم بسوی تو و ما ظهیران توئیم، منم ساره زوجه ابراهیم و دوم آسیه دختر مزاحم است که رفیق تو و زن شوهر تو خواهد بود در بهشت و سوم مریم دختر عمران است و چهارم کلثوم خواهر موسی بن عمران است. حق تعالی ما را فرستاده است که در وقت ولادت نزد تو باشیم و ترا بر این حالت معاونت نمائیم.
آن چهار زن هر یک در یکطرف خدیجه نشستند و حضرت فاطمه(ع) پاک و پاکیزه متولد شد و چون بزمین رسید نور او ساطع گردید بحدیکه خانه‏های مکه را روشن گردانید و در مشرق و مغرب زمین موضعی نماند مگر آنکه از آن نور روشن شد و ده نفر از حورالعین بآن خانه در آمدند و هر کدام ابریقی و طشتی از بهشت در دست داشتند و ابریقهای ایشان مملو بود از آب کوثر، پی زنی که در پیش روی خدیجه نشسته بود جناب فاطمه را برداست و بآب کوثر غسل داد و دو جامه سفید بیرون آورد که از شیر سفیدتر و از مشک عنبر خوشبوتر بود و فاطمه را در یکجامه پیچید و جامه دیگر را مقنعه او گردایند، پس او را بسخن در آورد.
فاطمه گفت:
اشهدان لا اله الا الله و ان ابی رسول الله سیدالانبیاء و ان بعلی سید الاوصیاء و ولدی سادة الاسباط ‏
پس بر هر یک از آن زنان سلام کرد و هر یک را بنام ایشان خواند، پس آن زنان شادی کردند و حوریان بهشت خندان شدند و یکدیگر را بشارت دادند و اهل آسمانها یکدیگر را بشارت دادند به ولادت آن سیده زنان و در آسمان نور و روشنی هویدا شد که پیشتر چنان نوری مشاهده نکرده بودند، پس آن زنان مقدسه با خدیجه خطاب کردند و گفتند بگیر این دختر را که طاهر و مطهر است و پاکیزه و با برکت است حق تعالی برکت داده است او را و نسل او را.
خدیجه آنحضرت را گرفت، شاد و خوشحال و پستان خود را در دهان او گذاشت، پس فاطمه در روز، آنقدر نمو میکرد که اطفال دیگر در ماهی، نمو کنند و در ماه، آن قدر نمو میکرد که اطفال دیگر در سالی نمو کنند.
بدانکه آنمضلومه را نه (9) نام است نزد حقتعالی:
فاطمه یعنی بریده شده از بدیها، یا بمعنی آنکه حق تعالیه او را و شیعیان او را از آتش جهنم بریده است.
صدیقه یعنی معصومه،
مبارکه یعنی صاحب برکت در علم و کمالات و معجزات و اولاد گرام و غیرها.
طاهره یعنی پاکیزه از هر رجس و نقصی .
زکیه یعنی نمو کننده در کمالات و خیرات.
راضیه یعنی راضی بقضای حق تعالی.
مرضیه یعنی پسندیده خدا و دوستان خدا.
محدثه یعنی ملک با او سخن گفته.
زهراء یعنی نورانی بنور صوری و معنوی.
معلوم باد که فضائل آن مخدره زیاده از آنستکه احصاء شود و من بجهت تبرک بچند سطری اکتفا می‏نمایم‏
مشایخ از حدیث از طریق عامه، روایت کرده‏اند که حضرت رسول (ص) فرمود: فاطمه، پاره تن من است، هر که او را شادگرداند، مرا شادگردانیده است و هر که او را آزرده کند، مرا آزرده کرده است فاطمه عزیزترین مردم است نزد من.
ازعایشه روایت است که گفت: ندیده‏ام احدی را که در گفتار و سخن شبیه‏تر باشد از فاطمه برسولخدا(ص) چون فاطمه، به نزد آنحضرت میآمد او را مرحباً میگفت و دستهای او را میبوسید و در جای خود مینشاند و چون حضرت بخانه فاطمه میرفت بر می‏خواست و استقبال آنحضرت میکرد و مرحباً میگفت و دستهای آنحضرت را میبوسید از امام حسن علیه‏السلام روایت است که فرمود در شب جمعه مادرم در محراب عبادت خود ایستاد و مشغول بندگی حق تعالی گردید و پیوسته در رکوع وسجود و قیام و دعا بود و تا صبح طالع شد شنیدم که پیوسته دعا میکرد از برای مؤمنین و مؤمنات و ایشان را نام می‏برد و دعا به برای ایشان بسیار میکرد و از برای خود دعا نمیکرد، پس گفتم ایمادر! چرا از برای خود دعا نکردی، چنانچه از برای دیگران کردی فرمود یانبی الجارثم الدار ای پسرجان من اول همسایه را باید رسید، بعد خود را. حمیری از حضرت باقر روایت کرده است که حضرت رسالت مقرر فرمود که هر چه خدمت بیرون در باشد از آب و هیزم آوردند و امثال آنها حضرت امیر المؤمنین بجا آورد و هر چه خدمت اندرون خانه باشد از آسیا کردن و نان و طعام پختن و جاروب کردن و امثال این‏ها با حضرت فاطمه باشد.
ابو نعیم روایت کرده که حضرت فاطمه آنقدر آسیا گردانید که دستهایش آبله پیدا کرد و از اثر آسیا دستهایش پینه کرد.
ثعلبی از حضرت صادق(ع) روایت کرده که روزی حضرت رسول بخانه فاطمه در آمد، فاطمه را دید که جامه پوشیده بود از جلهای شتر و بدستهای خو آسیا می‏گردانید و در آن حالت فرزند خود را شیر میداد، چون حضرت او را بر آنحالت مشاهده کرد آب از دیده‏های مبارکش روان شد و فرمود ای دختر گرامی تلخیهای دنیا را امروز بچش برای حلاوتهای آخرت.
پس فاطمه گفت: یا رسول الله! حمد میکنم خدا بر نعمتهای او و شکر می‏کنم خدا را بر کرامتهای او، پس حق‏تعالی این آیه را فرستاد ولسوف یعطیک ربک فترضی یعنی حق تعالی در قیامت آنقدر به تو خواهد داد که راضی شوی.
از حسن بصری منقولستکه میگفت حضرت فاطمه عبادت‏ترین مردم بود در عبادت حق تعالی،آنقدر بر پای ایستاد که پاهای مبارکش ورم می‏کرد وقتی پیغمبر خدا باو فرمود چه چیز بهتر است از برای زن، فاطمه گفت: آنکه نه بیند مردی را و نه بیند مردی او را، پس حضرت نوردیده خود را بسینه چسبانید و فرمود:
ذریة بعضها من بعض ‏
و هم روایت است که روزی آنحضرت، از اصحاب خود از زن سؤال فرمود اصحاب گفتند که زن عورت است فرمود: در چه حالی زن بخدا نزدیکتر است؟
اصحاب جواب نتوانستند، چون فاطمه این مطلب را شنید گفت که نزدیکترین حالات زن بخدا آنستکه ملازم خانه خود باشد و بیرون از خانه نشود حضرت فرمود: فاطمه پاره تن من است.
و در این روز، سنه 367، قاضی ابوبکر محمد بن عبدالرحمن بغدادی معروف به ابن قریعه در بغداد وفات کرد و او از فضلاء عصر خود بوده و بسیاری خوش قریحه و حاضر جواب بود و هر مسئله مضحک غریبی که از او می‏پرسیدند، بدون تأمل مطابق سئوال جواب میداده، از جمله، از او پرسیدند:
ما یقول القاضی و فقه الله تعالی فی یهودی زنی بنصرانیة فولدت و لداجسمه للبشر و وجهه للبقر فکتب جوابه بدیهاً هذا من اعدل الشهود علی الملاعین الیهود بانهم اشربوا حب العجل فی صدور هم حتی خرج من ایورهم واری ان یناط بر اس الیهود راس العجل و یصلب علی عنق النصرانیة الساق و الرجل و یسحباعلی الارض و ینادی علیهما ظلمات بعضها فوق بعض و السلام.
و از اشعار و است که در مصیبت حضرت زهرا گفته:
یامن یسائل دائباً عن کل معظلة سخیفة الابیات ‏
ر 22:
در این روز، سنه 13، ابوبکر بن ابی قحافه وفات کرد ابوبکر از بنی تمیم ابن مرة بن کعب است و اسم و نسبش چنین است: عبدالله بن عثمان بن عامر بن کعب بن سعد بن تیم بن مرة بن کعب در سنه 6136 از هبوط بخلافت رسید.
قبل از وفات خود، عثمان را طلبید باو امر کرد که وصیت نامه در باب خلافت عمر بنویسد که خلاصه معنی آن اینست که این وصیتی است از ابوبکر هنگامی که از این جهان بدیگر سرای میرود همانا من، عمر بن الخطاب را بر شما خلیفتی دادم اگر کار بعدل و انصاف کند گمان من در حق او بخطا نرفته و اگر از طریق معدلت انحراف جوید، من ندانم بلکه خداوند غیب داند و ظالمان بزودی کیفر فرماید.
چون این وصیت نامه بنهایت رسید، طلحه با چندتن از اصحاب درآمدند و آن معنی بدانستند طلحه سر برداشت و گفت: ای ابوبکر از خدای بترس، فردا خداوند را جواب چه گوئی چون امروز بر مسلمانان حفظ غلیظی را والی گردانی که نفوس بر ماند و دلها را بر نجاند؟
ابوبکر بر قفا افتاده بود، امر کرد تا او را نشانیدند، پس روی با طلحه کرد و گفت: هان ای طلحه مرا بیم میدهی که اگر خدا از من این پرسش کند جواب چه خواهم گفت گویم بهترین مردم را بایشان والی کردم .
طلحه گفت: ای خلیفه رسول خدا پسر خطاب بهترین مردم است؟
ابوبکر در خشم شد و گفت: آری والله و تو بدترین مردمی و بعضی کلمات باوی گفت و او را از مجلس خود بیرون کرد، پس روی باعثمان کرد و گفت: تو در حقعمر چه گوئی گفت: نهان عمر از آشکارش بهتر و از ماهمگان، فاضلتر است پس، کس بطلب عمر فرستاد و گفت: ای عمر! من از برای تو عهد نامه‏ای نگاشته‏ام و ترا نائب و خلیفه خویش داشته‏ام کتاب عهد را فرا گیر و بادل قوی بکار خویش بپرداز.
عمر گفت: ای خلیفه رسولخدا مرا بخلافت حاجت نیست ابوبکر گفت: خلافت را بتو حاجت است تو ای عمر کار روز را بشب مگذار و کار شب را بروز حوالت مکن و چند کلمه از باب موعظه و پند باوی گفت، پس رو کرد بحاضرین مجلس و گفت: ایمردمان! عمر بن الخطاب را به امامت شما کاشتم، آیا بدان راضی شدید یا کسی را استکبار و استنکاری است؟ گفتند بد ،چه فرمان کنی سر از اطاعت تو بر نتابیم.
مردمان از نزد او بیرون شدند، در اینوقت عایشه را طلب کرد و گفت: ای دختر پدر تو از این جهان در میگذرد، او را حنوط و کفن کنید و چون بر من نماز کردند، مرا نزدیک تربت رسولخدا بخاک سپارید این وصیت‏ها را روز یکشنبه بپای برد و روز دیگر به جهان دیگر شد.
او را بر حسب وصیت بعد از غسل و حنوط و کفن بمضجع رسولخدادر آوردندعمر وعثمان وطلحه جسدش را بقبر نهادند و چنان بخاک سپردند که سرش محاذی کتف رسولخدا (ص) واقع شد و میان نماز شام و خفتن از دفن او فارغ شدند و اتفاقاً همان روز عتاب بن اسید اموی که حکومت مکه داشت نیز وفات کرد و ابوقحافه پدر ابوبکر بعد از چند ماه دیگر بسن نودوهفت یا نودونه، در همانروز که هند مادرمعاویه رحلت کرد او نیز وفات کرد و سن ابوبکر شصت و سه سال و مدت خلافتش دو سال و سه ماه و بیست و دو روز بوده.
ر 23:
در این روز، بنابر قول شیخ بهائی سنه 676، وفات یافت شیخ اجل افقه استاد الفقهاء و سلطان العلماء شیخنا ابوالقاسم جعفر بن الحسن الحلی معروف به محقق علامه زمان و فقیه دوران یگانه عصر خویش صاحب شرایع و معتبر و نافع و غیرها و این بزرگوار خال علامه حلی است و جلالت شأنش زیاده از آنست که در این مختصر بگنجد.
فما احسن ترک مثلی لمثله المدح و التوصیف قرب مدح من مادح قادح و تزکیته مزک جارح.
تجاوز قدر المدح حتی کانه - یاحسن ما یتنی علیه یعیاب ‏
مزار شریفش در حله و تاریخ وفات او این کلمه است: زبدة المحققین رحمه الله
ش 25:
در این شب، سنه 771، وفات کرد شیخ معظم جلیل فخر المحققین و المدققین ابوطالب محمد نجل جنابآیة الله العلامه رفع مقامه، صاحب کتاب ایضاح فی شرح القواعد و غیره.
و کان والده العلامه یعظمه و یثنی علیه و یعتنی بشانه کثیراً حتی انه ذکره فی صدر جملة من تصنیفاته الشریفه و قال فی حقه جعلنی الله فداه و من کل سوء و قاه الی غیر ذلک قیل انه فاز بدرجة الاجتهاد فی السنة العاشرة من عمره الشریف ‏
ش 27:
در این شب، سنه 1320، وفات کرد شیخنا الاجل و استادناالاکمل خاتم الفقهاء و المحدثین غواص بحار الاخبار و محیی ما اندرست من الاثار، صاحب تصانیف رائقه، جناب حاجی میرزا حسین نوری نورالله قده.
مقام را گنجایش نقل احوال این شیخ معظم نیست، در خاتمه مستدرک وسائل، اشاره با حوال خود فرموده و این احقر نیز در آخر کتاب مزار که بدست حقیر تمام شد، احوال آن جناب و مصنفاتش را ذکر کردم و در کتاب فوائد الرضویه نیز احوال آن جناب را نگاشتم و بالجمله مؤلفانش قریب به بیست و پنج کتاب است و غالباً بطبع رسیده و در نهایت مرغوبی و اشتهار است سنین عمرش بشصت و شش رسیده بد، قبر شریفش در صحن نجف واقع است در ایوان سوم، از ایوانهای شرقی باب القبله، قدس الله تربته و جمعنی و آیاه فی مستقر رحمته.
ر 27:
در این روز، بقولی روز وفات امام علی نقی علیه‏السلام است بدانکه سال شهادت آن جناب باتفاق سال دویست و پنجاه و چهار است و در روز وفات اختلاف است بعضی سوم رجب گفته‏اند وشیخ کلینی و مسعودی چهار روز بآخر جمادی الاخرة فرموده‏اند و سن شریف آن حضرت در آنوفت بچهل یا چهل و یکسال و کسری رسیده بود و در وقت وفات والد بزرگوارش شش سال و پنج ماه تقریباً از سن شریفش گذشته بود که بمنصب جلیل امامت رسید و قریب بسیزده سال در مدینه توقف داشت و بعد از آن متوکل آنجناب را به سره من رای طلبید و بیست سال در آنجا توقف داشت و توطن فرمود در خانه‏ای که اکنون مدفن آن حضرتش و درک فرمود زمان سلطنت معتصم و واثق ومتوکل و منتصر و معتز را و در ایام خلافت معتز آن حضرت را زهر دادند و شهید نمودند.
در وقت شهادت آن امام غریب، غیر از امام حسن عسکری(ع) نزد بالین آنجناب نبود و چون رحلت فرمود جمیع امراء و اشراف حاضر شدند و امام حسن در مصیبت پدر خود گریبان چاک زد و خود متوجه غسل و کفن و دفن والد بزرگوار خود شد و آنجناب را در حجره‏ای که محل عبادت آنحضرت بود، دفن کرد.
جمعی از جاهلان احمق بر آنحضرت اعتزاض کردند که گریبان چاک زدن در مصیبت شایسته نبود، حضرت بانها فرمود که چه میدانید احکام دین خدا را، حضرت موسی پیغمبر خدا بود و در ماتم برادر خود هارون گریبان چاک زد.
مسعودی در مروج الذهب گفته که آنحضرت در روز دوشنبه چهار روز باخر جمادی الاخرة وفات کرد و گاهیکه جنازه آنحضرت را حرکت میدادند بجانب قبر ببرند، شنیدند که کنیزکی میگفت: ماذالقینا فی یوم الاثنین قدیماً و حدیثاً یعنی ما چه کشیدیم از نحوست روز دوشنبه از قدیم الایام تا این زمان، پس آن حضرت را در خانه خود در سامراء دفن نمودند.
فقیر گوید که صدمات و اذیتهائی که انجناب رسید در زمان خلفای بنی عباس، خصوص در زمان رجس پلید متوکل عنید چه بخود آنحضرت، چه بشیعیان و دوستان و علویین و اولاد فاطمه(ع) چه بقبر امام حسین و زوار آن قبر مطهر که بازگشت تمام بآنحضرت است، زیاده از آنستکه در حوصله بیان بگنجد و من در غره شوال بمختصری از شنایع اعمال متوکل اشارتی کردم.
شیخ اجل علی بن الحسین المسعودی روایتکرده که در باب امام علی نقی(ع) نزد متوکل سعایت کردند و گفتند که در منزل آنجناب اسلحه بسیار و کاغذهای زیادی است که شیعیان او از قم برای او فرستاده‏اند و آنجناب عزم آن دارد که بر تو خروج کند.
متوکل جماعتی از ترکان را بخانه آنحضرت فرستاد، ایشان در شب بخانه آنحضرت ریختند و هر چه تفتیش کردند، چیزی نیافتند و دیدند آنحضرت در حجره ایست و در را بر روی زمین که رمل و ریگ ریزه بود، نشسته و توجهش بسوی حق تعالی است و مشغول خواندن آیات قرآن است.
آنحضرت را با آنحال مأخوذ داشتند و بنزد متوکل حمل کردند و گفتند در خانه او ریختیم و چیزی نیافتیم و دیدیم آنجناب را نشسته بود رو به قبله و قرآن تلاوت مینمود و متوکل در آنحال در مجلس شرب بود، پس آن امام معصوم را در آن مجلس شوم. وارد کردند، در حالیکه متوکل جام شراب در دستش بود پس از برای آنحضرت تعظیم کرد و آنحضرت را در پهلوی خود نشانید و جام شراب را خواست بآنحضرت بدهد.
آنجناب فرمود: والله شراب داخل گوشت و خون من نشده هرگز، مرا معفو دار، پس او را معفو داشت.
متوکل گفت: برای من شعر بخوان فرمود: انی قلیل الروایة للشعر من از شعر چندان روایت نشده‏ام گفت از این چاره نیست پس حضرت انشاد فرمود آن اشعاری را که مشتمل است بر بیوفائی دنیا و مرگ سلاطین و ذلت و خواری ایشان، بعد از مرگ و صدرش این است:
باتوا علی قلل الا جبال تحرسهم‏
غلب الرجال فما اغناهم القلل‏‏
متوکل از شنیدن اشعار گریست باندازه ایکه اشگ چشمش، ریشش را تر کرد و حاضرین نیز گریستند و بروایت دیگر: متوکل جام شراب را بر زمین زد و عیشش منقص شد و آنحضرت را مکرماً بخانه‏اش رد کرد.
و در این روز، سنه 391، سراج و هاج حسین بن احمد معروف به ابن حجاج، شاعر امامی و مادح اهلبیت وفات کرد و در پائین پای حضرت امام موسی بخاک رفت، چه آنکه وصیت کرده بود که او را در آنجا دفن نمایند و بر لوح مزارش بنویسند: و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید و جماعتی او را مرثیه گفته‏اند مانند سید رضی و غیره و او را در درجه امر القیس شمرده‏اند و قصیده یا صاحب القبه البیضا علی النجف‏ از انشارات او است و از برای او در باب این قصیده، لطیفه ایست که گنجایش نقلش نیست و شیخ ما محدث متبحر در دارالسلام فیما یتعلق بالرؤیا و المنام آن قضیه را با تمام قصیده نقل کرده، جزاه الله خیر الجزاء.
ر 28:
در این روز، سنه 590، وفات کرد: قاسم بن قیره مقری نحوی معروف به شاطبی امام قرائت و صاحب قصیده معروفه موسومه به حرزالیمانی و وجهه لنهانی در قرائت جماعتی از فضلاء آن قصیده را شرح کرده‏اند از جمله علم الدین سخاوی است و شاطبی منسوب است به شاطبه یکی از بلاد اندلس .
ر 29:
در این روز، سنه 126: ولیدبن یزید بن عبدالملک مروان بقتل رسید در جنگی که واقع شد فیما بین او و پسر عمش یزید بن الولید و ولید پلید، مردی ملحد و بدکیش و و معروف بفسق و فجور بود و به هیچگونه ملتزم بظواهر اسلام نبود و پیوسته بشرب خمر و غنا و طرب و انواع فسق و فجور اشتغال داشت و امر کرده بود، برکه‏ای مملو از شراب کرده بودند، گاهی که طرب بر او غلبه میکرد خود را در آن برکه می‏افکند و چندان میآشامید که اثر نقص در برکه پدیدار میگشت.
در جمله از کتب اهل سنت است که یکشب مؤذن اذان صبح گفت، دولید برخواست و شراب خورد وبا جاریه که او هم مست بود در آویخت و با او نزدیکی کرد و قسم یاد نمود که بامردم نماز نکند جز او، پس لباس خود را بوی پوشانید و آنجاریه مست را با آلایش جنابت و منی بمسجد فرستاد، تا با مردم نماز گذاشت.
در حیوة الحویان و اکثر کتب مذکور است که یکروز ولید بقرآن مجید تفال کرد، این آیه آمد و استفتحوا و خاب کل جبار عنید قرآن را بر هم گذاشت و آنرا نشانه تیر خود کرد و چندان کتاب خدای را تیر زد که پاره شد و این شعر را بخواند:
تهددنی بجبار عنید - فها اناذاک جبار عنید
اذما جئت ربک یوم حشر - فقل یارب مزقنی الولید‏
حکایت تعشق او بازن نصرانیه و قضیه ازاله کردن بکارت دختر خود و داستان او با ابن عائشه مغنی در تواریخ معتبره مسطور است و از صفات معروفه او آنست که کنیزان پدرش را که منکوحه پدرش بودند و اولاد از وی آورده بودند، وطی کرد و معروف بود به ولید فاسق و ولید زندیق.
در اخبار الدول و تاریخ خمیس از رسولخدا(ص) روایت کرده‏اند که فرمود:
لیکونن فی هذه الامة رجل یقال له الولید هواشد لهذه الامة من فرعون لقومه‏‏
و بسی عجیب است از قاضی عیاض که گفته: ولید یکی از خلفای اثنی عشر است که در حدیث متواتر النقل متفق علیه منصوصند.
قرمانی نقل کرده که ولید بسی و سه بلیه مبتلا بود که کمتر بلیه‏اش آن بود که از ناف خود بول می‏کرد و در ایام او، یحیی بن زید بن علی السجاد علیه‏السلام در جوزجان شهید شد بنحویکه در تاریخ خود ذکر کرده‏ام.
ر 30:
در این روز، سنه 198، سفیان بن عینیه در مکه وفات کرد و سفیان از اصحاب ما نیست و معاصر و هم مشرب است با سفیان ثوری و روایت است که وقتی ملاقات کرد حضرت صادق(ع) را و گفت تا کی تقیه میکنی و حال آنکه باین سن رسیده‏ای؟ حضرت فرمود: قسم بآنکسی که برانگیخت محمد صلی الله علیه وآله را بحق، اگر مردی در تمام عمرم خود نماز کند مابین رکن و مقام پس ملاقات کند خدا را بغیر ولایت ما اهل بیت، هر آینه ملاقات کرده خدا را به مرگ جاهلیت که بر کفر باشد.
و در این روز، سنه 501، وفات کرد: صدقه بن منصور مزیدی اسدی ملقب به سیف الدوله و او مردی حلیم و کریم و عفیف و شجاع بوده و خانه او در بغداد محل امان خائفان بوده و او از شیعیان با اخلاص امیر المؤمنین است بلکه سلسله جلیله بنی اسد که ایشان را مزیدی نیز خوانند و در عرق عرب امات داشتند، تمام شیعه بوده‏اند و سیف الدوله همانستکه در حدود سنه 498: شهر حله را بنا کرد و از این جهت آن بلدار سیفیه گویند.
از اصبغ بن نباته مرویستکه در مسافرت امیر المؤمنین علیه‏السلام به صفین من در خدمت آنجناب بودن، بر بالای تلی بر آمد و اشاره فرمود به نیستانی ما بین بابل و تل و فرمود: مدینه و چه مدینه گفتم: ای مولای من می‏بینم شما را که نام شهر میبرید، آیا در اینجا شهری بوده و آثارش محو گشته است؟
فرمود: نه ولکن بعدها، شهری بنا شوده او را حله سیفیه گویند، بنا کند او را مردی از بنی اسد و در آن بلد، مردمان اخیاری پدید آیند که:
لو اقسم احد هم علی الله لا بر قسمه‏.