این معنا که با تبلیغات به ما تحمیل شده است، تبلیغات دامنه داری که در چند قرن کردند و اخیراً زیاد شده است، به ما تحمیل شده است که خودتان هیچ چیز نیستید و هر چه هست آن شرق و غرب است به جوانهای ما این را تحمیل کردند. این جوانهای ما، این جوانهای گول خورده ما خودشان را گم کردند. الان خودشان، خودشان نیستند مغز اینها شده یک مغز یا شرقی یا یک مغز غربی، بیش از این نمیتوانند ادراک کنند، نمیتوانند بفهمند که ماهم خودمان کشوری هستیم، ماهم خودمان باید استقلالی داشته باشیم و ما خودمان هم فرهنگی باید داشته باشیم و فرهنگ ما فرهنگ غنی است، نمیتوانند اینها ادراک کنند و این برای این است که اینقدر، از بچه اینقدری که توی جامعه آمده است و در ظرف این پنجاه سال و پنجاه و چند سالی که ما شاهدش بودیم این بچه کوچک تا آن آخر تمام تعلیم و تربیت، تعلیم و تربیت فرهنگ خارجی بوده، فرهنگ از خودمان نبوده است. تعلیم و تربیت این بوده، وابستگی بوده. مغزهای این بچههای ما را از کوچکی وابسته تربیت کردهاند تا رسیدهاند به جوانها که حالا میبینید که همین جوانها که حالا میبینید که همین جوانها نمیتوانند تفکر کنند که ما خودمان آدمیم، میگویند حتماً باید یا وابسته به مثلاً فلان مملکت باشیم یا وابسته به فلان مملکت.(16)