سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهای اخلاقی و تربیتی به این مسأله بستگی دارد، زیرا اگر اخلاق قابل تغییر نباشد نه تنها علم اخلاق بیهوده خواهد بود، بلکه تمام برنامههای تربیتی انبیا و کتابهای آسمانی لغو خواهد شد؛ تعزیرات و تمام مجازاتهای بازدارنده نیز بیمعنی خواهد بود.
بنابراین، وجود آنهمه برنامههای اخلاقی و تربیتی در تعالیم انبیاء و کتب آسمانی و نیز وجود برنامههای تربیتی در تمام جهان بشریّت، و همچنین مجازاتهای بازدارنده در همه مکاتب جزائی، بهترین دلیل بر این است که قابلیّت تغییر اخلاق، و روشهای اخلاقی، نه تنها از سوی تمام پیامبران که از سوی همه عقلای جهان پذیرفته شده است.
امّا با این همه، عجیب است که فلاسفه و علمای اخلاق بحثهای فراوانی درباره این که «آیا اخلاق قابل تغییر است یا نه؟» مطرح کردهاند!
بعضی میگویند: اخلاق قابل تغییر نیست! و آنها که بدگوهرند و طینتی ناپاک دارند عوض نمیشوند، و به فرض که تغییر یابند، سطحی و ناپایدار است و بزودی به حال اوّل باز میگردند!
آنها برای خود دلائلی دارند از جمله این که ساختمان جسم و جان رابطه نزدیکی با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر کس تابع چگونگی آفرینش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمی عوض نمیشود، اخلاق او نیز قابل تغییر نیست.
جمعی از شعرا که پیرو این طرز تفکّر بودهاند نیز در اشعار خود بطور گسترده به این مطلب اشاره کردهاند (هر چند ممکن است اشعار آنها را بر نوعی مبالغه در این امر حمل کرد).
نمونهای از اشعار شعرای معروف را در این زمینه در ذیل میخوانید:
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد استتربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد استشمشیر نیک زآهن بد چون کند کسی؟ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس!باران که در لطافت طبعش خلاف نیستدر باغ لاله روید و در شورهزار خس!
برسیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگآهنی را که موریانه بخوردنتوان برد از آن به صیقل زنگ!
چون بود اصل گوهری قابل تربیت را در او اثر باشدهیچ صیقل نکو نداند کردآهنی را که بدگهر باشدسگ به دریای هفتگانه مشویکه چو تر شد پلیدتر باشد!خر عیسی گرش به مکّه برندچون بیاید هنوز خر باشد!
دلیل دیگری که برای این امر ذکر کردهاند این است که دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجی، از قبیل تأدیب و نصیحت و اندرز است، و هنگامی که این عوامل زایل گردد، انسان به اخلاق اصلی خود باز خواهد گشت، درست مانند سردی آب که به وسیله عوامل حرارتزا از بین میرود و هنگامی که آن عوامل از بین برود، حرارت را پس داده، به حال اوّل باز میگردد!
این طرز فکر و این گونه استدلالات همه مایه تأسّف و سبب انحطاط جوامع بشری است!
طرفداران «قابلیّت تغییر» در امور اخلاقی، از دو دلیل فوق چنین پاسخ میگویند:
1 - ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انکار نیست، ولی این ارتباط به اصطلاح در حدّ «مقتضی» است نه «علّت تامّه»، یعنی میتواند زمینهساز باشد نه این که الزاماً و اجباراً تأثیر قطعی بگذارد، همان گونه که بسیاری از افرادی که از پدران و مادران مبتلا به پارهای از بیماریها متولّد میشوند زمینه آلودگی به آن بیماریها را دارند، ولی با این حال میتوان با پیشگیریهای مخصوص جلو تأثیر عامل وراثت را گرفت.
افراد ضعیف البنیه از نظر جسمانی با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نیرومندی میشوند و بعکس، افراد قویّ البنیه بر اثر ترک این دو، ضعیف و ناتوان خواهند شد.
افزونبراین، روح و جسم انسان نیز قابلتغییر است تا چه رسد به اخلاق زاییدهازآن!
میدانیم تمام «حیوانات اهلی امروز» یک روز در زمره حیوانات وحشی بودند، انسان آنها را گرفت و رام کرد، و به صورت حیوانات اهلی در آورد؛ بسیاری از گیاهان و درختان میوه نیز چنین بودهاند. جایی که با تربیت بتوان خلق و خوی یک حیوان و ویژگیهای یک گیاه یا درخت را تغییر داد چگونه نمیتوان اخلاق انسان را به فرض که اخلاق ذاتی باشد تغییر داد؟
هم اکنون نیز بسیاری از حیوانات را برای کارهایی که بر خلاف طبیعت آنها است تربیت میکنند و آنها این کارها را بخوبی انجام میدهند.
2 - از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال دیگر آنان نیز روشن میشود زیرا گاه عوامل بیرونی آنقدر تأثیر قوی دارد که ویژگیهای ذاتی را بکلّی دگرگون میسازد، و حتّی ویژگیهای جدید به وراثت به نسلهای آینده نیز میرسد همان گونه که در حیوانات اهلی مثال زده شد.
تاریخ، انسانهای بسیاری را نشان میدهد که بر اثر تربیت بکلّی خلق و خوی خود را تغییر دادند، و به اصطلاح یکصد و هشتاد درجه چرخش کردند، افرادی که یک روز مثلاً در صف دزدان قهّار جای داشتند به زاهدان و عابدان مشهوری مبدّل گشتند.
توجّه به طرز به وجود آمدن یک ملکه اخلاقی به ما این قدرت را میدهد که راه از میان بردن آن را نیز پیدا کنیم؛ مسأله چنین است که هر عمل خوب یا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقی میگذارد، و روح را تدریجاً به سوی خود جلب میکند، تکرار این عمل آن اثر را بیشتر و قویتر میسازد، و کم کم کیفیّتی به نام «عادت» حاصل میشود، و هر گاه عادت استمرار یابد به صورت «ملکه» در میآید.
بنابراین، همان گونه که عادات و ملکات اخلاقی زشت در سایه تکرار عمل تشکیل میگردد، از همین طریق قابل زوال است؛ البتّه، اثر تلقین، تفکّر، تعلیمات صحیح و محیط سالم در فراهم کردن زمینههای روحی برای پذیرش و تشکیل ملکات خوب را نمیتوان نادیده گرفت.
در اینجا قول سومی نیز وجود دارد و آن این که بعضی از صفات اخلاقی قابل تغییر است، و بعضی غیر قابل تغییر، آن صفاتی که طبیعی و فطری است، قابل تغییر نمیباشد، ولی آن صفاتی که عوامل خارجی دارد قابل تغییر است.(13)
این قول نیز فاقد هرگونه دلیل است، زیرا این تفصیل و تفاوت گذاری، بین صفات فرع، بر قبول اخلاق طبیعی و فطری است، در حالی که چنین چیزی ثابت نیست؛ و به فرض که چنین باشد چه کسی میتواند ادّعا کند که صفات فطری قابل تغییر نیست؟ مگر حیوانات وحشی را نمیتوان اهلی کرد؟ مگر تعلیم و تربیت نمیتواند آنقدر ریشهدار شود که اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟