تربیت
Tarbiat.Org

مُنافقین در کلام و پیام نورانی امام خمینی قدّس سرّه الشّریف
مرکز غدیر‏‏‏

خطر دشمنان به ظاهر دوست و لزوم احتراز ا ز آنان‏

این ظاهر دوست ها کارش مشکل تر از آن غیر دوست هاست. آن ها تکلیفشان معلوم است ما می دانیم چه بکنیم. اگر یک همچو، حالا من نمی گویم که کی این طور است، من آن ها را الان درست نمی توانم بگویم، اما این هائی که سرِ خود هر چه دلشان میخواهد گردن قرآن می گذارند، این ها کارشان مشکلتر از آن هاست - هر کی دلش هر طوری - این که درصدر اسلام این کلمه مکرر وارد شده است که اگر کسی قرآن را به رای خودش تفسیر کند ( فلیتبوء مقعده من النار) این جایش در آتش است، این پیش بینی یک همچو مطالبی است که یک وقتی هر کسی به رای خودش یک چیزی درست می کند، بر خلاف آنکه می گوید قرآن، می خواهند درست کنند. این ها کارشان یک قدری مشکلتر است برای این که از - تشبث به قرآن می کنند. من نجف که بودم، یک نفر از همین افراد آمد ( قبل از این بودکه آن منافقین پیدا بشوند آمد ) پیش من، شاید بیست روز، بعضی ها می گفتند بیست و چهار روز، مدتی بود پیش من، هر روز می آمد آنجا قدری به نظرم آمد که این وسیله است، نهج البلاغه و قرآن وسیله برای مطلب دیگری است و شاید، باید یادم بیاورم آن مطلبی که مرحوم آسید عبدالمجید همدانی به آن یهودی گفته بود. یک یهودی می گویند در همدان مسلمان شده بود بعد خیلی به آداب اسلام پایبند شده بود، خیلی زیاد، این موجب سوء ظن مرحوم آسید عبدالمجید که یکی از علمای همدان بود شده بود که این قضیه چیست. یک وقت خواسته بودش، گفته بود که تومرا می شناسی؟ گفت بله. گفت : من کیم؟ گفت : شما آقای آسید عبدالمجید. گفت من از اولاد پیغمبرم؟ گفت بله. تو کی؟ من یک یهودی بودم و پدرانم یهودی بودند و تازه مسلمان شده‏ام. گفته بود نکته این که تو تازه مسلمان که همه پدرانت هم یهودی بودندو من همه سید و اولاد پیغمبر وملاو این چیزها وتواز من بیشتر مقدسی،این نکته این چیست؟ من شنیدم که از آنجا گذاشت ورفت معلوم شد حقه زده و یک قضیه ای بوده، می خواسته با صورت اسلامی کارش را بکند.
در یهودی ها این کارها هست. من به نظرم آمد که این قضیه، اینقدر نهج‏البلاغه و خوب ، من هم یک طلبه هستم من اینقدر نهج البلاغه خوان و قرآن و این ها نبودم که ایشان بود، ده، بیست روز من گوش کردم به حرف هایش ، جواب به او ندادم، همه اش گوش کردم و آمده بود که تایید بگیرد از من، من هم گوش کردم و یک کلمه هم جواب ندادم فقط این که گفت که ما می خواهیم که قیام مسلحانه بکنیم، من گفتم نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست وشما نیروی خودتان را ازدست می دهید و کاری هم ازتان نمی آید. دیگر بیش از این من به او چیزی نگفتم. او می خواست من تاییدش بکنم. بعد هم معلوم شد که مساله همانطورها بوده. بعد هم که آقایان آمدند، از ایران هم برای آن ها اشخاصی سفارش کرده بودند که این هارا تایید کنید، این ها مردم کذائی هستند، فلان، معذلک من باور نکردم. حتی از آقایان خیلی محترم این تهران چیز کرده بودند که این ها مردم چطور هستند ومن باورم نیامده بود. این هائی که اینقدر از قرآن و از نهج‏البلاغه و از دیانت زیاد دم می‏زنند و بعد جملات قرآن را یک جور دیگری غیر از آنچه باید معنا می کنند و جملات نهج البلاغه را یک جوری دیگر غیر از آنچه که باید معنا می کنند، این هارانمی توانیم ما خیلی رویشان اطمینان داشته باشیم. این بعثی های عراق همین فقرات نهج البلاغه را که امثال این ها استشهاد می کنند، آن ها هم در چیزها می نویسند در پلاکاردشان می نویسند و منتشر می کنند همین، همین فقرات نهج‏البلاغه را. این بعثی هائی که اصلا کاری به این مسائل ندارند، این هارا می نویسند و به دیوارهای نجف و به خیابان های نجف منتشر می کنند. به این ها ما نمی توانیم، من نمی گویم چه جورند ، ممکن هم هست که یکنفرشان صادق باشد یا شاید اشتباه داشته باشد، لکن ما نمی توانیم به آن ها اعتماد کنیم، به آن ها نمی شود اعتماد کرد.
سپس یکی از دانشجویان سوال کرد : در مقابل، موضع ما چگونه باید باشد؟ امام در جواب فرمودند:
موضع شما همین است که با آن ها خیلی دوستانه نباشید، البته نباید طردشان کرد، نباید درگیری با آن ها کرد.(9)