سلب تعهد و احساس مسئولیت برای بیتفاوتی کردن مردم نسبت به دین و همکیش، فرهنگ و هویت ملی، وطن و هموطن و خود و سرنوشت خود کارآمدترین بلکه تنها راه میباشد، زیرا وقتی از ملتی احساس تعهد و مسئولیت رخت بربست آنان به تمام شئونات خود بیتفاوت میشوند و کاری ندارند که کشور آنان به کدام سمت میرود، حاکمان آنان چه کسانی هستند؟ حکومت چگونه اداره میشود؟ حکام سرسپرده کدام کشور و قدرت خارجی هستند؟! حکومت چه بر سر وطن و هموطن و دین و همکیش آنان میآورد؟! بیتالمال و منابع طبیعی و خدادادی آنان چه میشود؟!...
در این صورت است که چنین ملتی هرگز نمیتواند تکیهگاه و پشتیبان حکومت و دولت کشور خود باشد، لذا زمینه برای سلب اراده و وابسته شدن دولت و حکومت به یک کشور و قدرت بیگانه آماده شده است و در این وضعیت است که استکبار و کشورهای استعمارگر بهترین استفاده را از این زمینه خواهند کرد. گاهی با یک تهدید مستقیم یا غیرمستقیم آن حکومت را متکی و وابسته به خود میکنند و خواست و اراده خود را به آنان تحمیل نموده و از طریق حکومت تحمیل بر ملت و کشور میکنند. و با وجود چنین زمینهای اگر حکومت و حاکمان تسلیم نشدند به سهولت با یک کودتای سرخ یا مخملی یا مهرههای نفوذی خود یا یک هجمه نظامی و یا با یک یورش فرهنگی و تبلیغی و جنگ سهمگین روانی آن حکومت را ساقط میکنند و مهرههای دیگری بر روی کار میآورند. وابستگی حکومتها به جائی میرسد که جرأت اظهار حرف دل خود که به حقانیت آن یقین دارند و به نفع مردم و مصالح کشورشان میباشد ندارند، زیرا اجازه از آنان سلب شده است و مسلوبالاراده شدهاند.
وقتی در یک کنفرانس سران کشورها رییس جمهور که تنها تکیهگاهش ملت و مردم هستند، جرأت اظهار حرف حق مردمش را دارد و با کمال شهامت به طور متقن و متین حرف حق ملتش را اظهار میکند، کنفرانس را به هیجان میآورد، به گونهای که سران وابسته سایر کشورها قدرت کتمان هیجان و شور و شعف خود را از دست میدهند و در آشکار یا نهان به آن رئیس جمهور شجاع پیام میدهند که تو حرف دل ما را زدی، حرفی که جرأت اظهارش را نداریم و... این اتفاق که چندین بار رخ داده است ترجمان عینیت این مرحله از فرمول سلطه استکبار میباشد.