تربیت
Tarbiat.Org

آذرخشی دیگر در آسمان کربلا
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

چرا باید دشمنان امام حسین (علیه السلام) را لعن کرد؟

به دنبال این سؤال ممکن است سؤال دیگری پدید آید که این روزها بیشتر مطرح شده است. اغلب، این پرسش را منافقان مطرح می‏کنند، البته منافقان مدرن! آن‏ها می‏گویند که بسیار خوب، تا این جا قبول کردیم که تاریخ امام حسین (علیه السلام) تاریخ مؤثر و حرکت آفرینی بوده است. همچنین دریافتیم که باید آن را عمیقا به خاطر داشت، و به یاد امام حسین (علیه السلام) عزاداری کرد؛ تا این جا را قبول داریم. اما شما در این عزاداری‏های خودکار دیگری هم می‏کنید. علاوه بر این که از امام حسین (علیه السلام) به نیکی یاد می‏کنید، و بر شهادت او گریه می‏کنید، بر دشمنان امام حسین (علیه السلام) هم لعن می‏فرستید. این کار برای چیست و چرا دشمنان ابی عبدالله را لعن می‏کنید؟ این کار نوعی خشونت و بد بینی است. این یک نوع احساسات منفی است و از ما انسان مدرن نمی‏سازد. هنگامی که احساسات شما تحریک می‏شود، بروید گریه و عزاداری کنید. اما چرا دشمنان را لعن می‏کنید؟ چرا می‏گوییداتقرب الی الله بالبرائه من اعدائک،(7) من با تبری از دشمنان تو، به خدا تقرب می‏جویم. چرا مقید هستید همواره در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین (علیه السلام) را لعن کنید؟ بیایید فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانید. چرا باید این همه لعن بگویید و مردم نسبت به دیگران بدبین کنید و یا نسبت به دیگران احساسات منفی ایجاد کنید؟
امروز زمانی است که باید با همه مردم با خوشی و شادی و لبخند رفتار کرد. امروز باید دم از زندگی زد، دم از شادی زد، دم از صلح و آشتی زد. این روحیه لعن و تبری و پشت کردن به دیگران خشونت هایی است که به هزار و چهارصد سال پیش، یعنی زمانی که امام حسین (علیه السلام) را کشتند بر می‏گردد و با آن زمان مناسبت دارد.
اما امروز دیگر جامعه و مردم این کارها را نمی‏پسندند. بیایید به جای اینها راه آشتی را پیش بگیرید، به روی دشمنان هم لبخند بزنید، به آن‏ها هم محبت کنید. مگر اسلام دین محبت، دین رافت و رحمت نیست؟ این چه کاری است که شما دائما لعن و بدگویی می‏کنید؟
اگر کسانی واقعا از روی جهل این سؤال را مطرح کنند، جواب دادن به آن‏ها مشکل نیست. اما احتمال قوی می‏دهیم که بسیاری از کسانی که این گونه سخن می‏گویند، اندیشه‏های دیگری، و یا اغراض خاصی در سر دارند. احتمال دارد آن‏ها از سیاست‏های دیگری پیروی کنند، و یا نقشه‏هایی را که دیگران کشیده‏اند اجرا کنند. البته ما فرض را بر این می‏گذاریم که این سؤال عاقلانه و عالمانه‏ای است که جواب آن هم باید عالمانه باشد. صرف نظر از ارزش گذاری در مورد طرح این گونه سؤال‏ها، فرض کنید اگر نوجوانی از ما سؤال کرد که چرا باید قاتلان ابی عبدالله را لعن کرد؟ به جای لعن هایی که در زیارت عاشورا می‏خوانید صد مرتبه دیگر هم باز بر امام حسین (علیه السلام) سلام بفرستید.
مگر سلام کردن برای سیدالشهداء (علیه السلام) ثواب ندارد؟ به جای آن صد مرتبه لعن، صد مرتبه سلام سلام بفرستید، چه عیبی دارد؟ این همه لعن و بدگویی، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومی دارد؟
جواب علمی چنین سؤالی این است که همان گونه که سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدمیزاد موجودی است که هم احساس مثبتا و هم احساس منفی دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفی دارد. همان گونه که شادی در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را این گونه آفریده است. هیچ انسانی نمی‏تواند بی غم و یا بی شادی زندگی کند. همچنان که خدا استعداد خندیدن به ما داده استعداد گریه کردن هم به ما عطا فرموده است. در جای خودش باید خندید و به جای خود هم باید گریست. تعطیل کردن بخشی از وجودمان، به این معنی است که از داده‏های خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نکنیم. دلیل این که خدا در ما گریه قرار داده، این است که در مواردی باید گریه کرد. البته مورد آن را باید پیدا کنیم، والا استعداد گریه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است که به واسطه آن، حزن و اندوه پیدا می‏کند و اشک از دیدگانش جاری می‏شود؟ معلوم می‏شود گریه کردن نیز در زندگی انسان جای خود را دارد. گریه برای خدا، به انگیزه خوف از عذاب یا شوق به لقای الهی و شوق به لقای محبوب در تکامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزی نسبت به محبوب مصیبت دیده خود، رقت پیدا می‏کند؛ این طبیعت انسان است که در مواردی باید رقت قلب پیدا کند و در اثر آن گریه سر دهد.
خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت می‏کنند، نسبت به کسانی که کمالی دارند، خواه کمال جسمانی، یا کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی، به ابراز علاقه و محبت بپردازیم. هنگامی که انسان احساس می‏کند در جایی کمالی و یا صاحب کمالی یافت می‏شود، دوست دارد نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا کند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بغض و دشمنی قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است که کسی را که به او خدمت می‏کند دوست بدارد، فطرتش نیز بر این است که کسی را که به او ضرر می‏زند دشمن بدارد البته ضررهای مادی دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد. چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد. اما دشمنی که دین را از انسان بگیرد، دشمنی که سعادت ابدی را از انسان بگیرد، آیا قابل اغماض است؟ قرآن می‏فرماید:ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا(8)
شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنی کنید. با شیطان دیگر نمی‏شود لبخند زد و کنار آمد. وگرنه انسان هم می‏شود شیطان. اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد. این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت انسانی است. اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفته رفته رفتار انسان با آن‏ها دوستانه می‏شود، در اثر معاشرت، رفتار آن‏ها را می‏پذیرد و حرف هایشان را قبول می‏کند. کم کم شیطان دیگری مثل آن‏ها می‏شود. می‏گویید نه! ببینید قرآن چه می‏فرماید:و اذا رایت الذین یخوضون فی آیاتنا فاعرض عنهم،(9) چنانچه ببینی کسانی نسبت به دین بدگویی و اهانت می‏کنند، با سستی و با زبان مسخره و استهزا سخن می‏گویند، به آن‏ها نزدیک نشو. هر چه گفتند، گوش نده. بعد می‏فرماید اگر کسانی این نصیحت را گوش نکردند، باید بدانند که عاقبت به آن‏ها ملحق خواهند شد. ان الله الکافرین و المنافقین فی جهنم جمیعا(10) سرانجام کسانی که نسبت به استهزا کنندگان دین محبت می‏ورزند و به آن‏ها روی خوش نشان می‏دهند این است که تدریجا حرفهای استهزا کنندگان بر آن‏ها اثر می‏گذارد. وقتی حرفهایشان اثر کرد، در دلهایشان شک به وجود می‏آید. و اگر شک ایجاد شد، اظهار ایمان کردن نفاق می‏شود. انسان وقتی در دل ایمان ندارد اما در ظاهر بگوید من مسلمانم، این عین نفاق است. قرآن می‏فرماید: ان الله جامع الکافرین و المنافقین فی جهنم جمیعا چنین کسانی که در دنیا به واسطه اثر همنشینی با کافران منافق می‏شوند، در آخرت داخل جهنم با ایشان هم نشین خواهند بود.
به عبارت دیگر، دشمنی با دشمنان، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد می‏کند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبه‏ای دارد که مواد مفید را جذب می‏کند، یک سیستم دفاعی نیز دارد که سموم و میکروب‏ها را دفع می‏کند، سیستمی که با میکروب مبارزه می‏کند و آن‏ها را می‏کشد. کار گلبول‏های سفید همین است. اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد، میکروب‏ها رشد می‏کنند. رشد میکروب‏ها به بیماری انسان منجر می‏شود و انسان بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوییم ورود میکروب به بدن انسان ایرادی ندارد! به میکروب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید! احترامتان واجب است! آیا در این صورت بدن سالم می‏ماند؟ باید میکروب را از بین برد. این سنت الهی است. این تدبیر و حکمت الهی که برای هر موجود زنده‏ای دو سیستم در نظر گرفته است، یک سیستم برای جذب و دیگری سیستم برای دفع. همان طور که جذب مواد مورد نیاز، برای رشد هر موجود زنده‏ای لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نکند، نمی‏تواند به حیات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه را دارند. این قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا می‏کند. چیزهایی که برای بدن مضر است باید بیرون ریخت.
دستگاه هایی در بدن وجود دارند نظیر کلیه، مثانه، و... که این کار را به طور عادی انجام می‏دهند. گاهی هم وقتی میکروب‏های خارجی حمله ور می‏شوند، باید گلبول‏های سفید فعال شوند و با آن‏ها بجنگند تا آن‏ها را کشته و از بدن بیرون بریزند. در روح انسان نیز باید چنین استعدادی وجود داشته باشد. باید یک عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از آن کسانی که برای ما مفید هستند خوشمان بیاید، دوستشان بداریم، به آن‏ها نزدیک شویم، از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم. چرا انسان افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ برای اینکه وقتی به آن‏ها نزدیک می‏شود از آن‏ها استفاده می‏کند. نسبت به خوبانی که منشا کمال هستند، و در پیشرفت جامعه مؤثر هستند باید ابراز دوستی کرد، و در مقابل، باید عملا با کسانی که برای سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنی کرد:قد کانت لکم اسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه اذ قالو لقومهم انا برئاء منکم و مما تعبدون من دون الله، کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوه و البعضاء ابدا حتی تومنوا بالله وحده(11) قرآن می‏فرماید شما باید به حضرت ابراهیم (علیه السلام) و یاران او تاسی کنید. می‏دانید که حضرت ابراهیم (علیه السلام) در فرهنگ اسلامی جایگاه بسیار رفیعی دارد. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم می‏فرمود من تابع ابراهیم هستم. اسلام هم نامی است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) به این دین و آیین داد: هو سماکم المسلمین من قبل(12) خداوند می‏فرماید شما باید به ابراهیم (علیه السلام) تاسی کنید. کار ابراهیم (علیه السلام) چه بود؟ ابراهیم (علیه السلام) و یارانش به بت پرستانی که با آن‏ها دشمنی می‏کردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند گفتند: انا برئاء منکم ما از شما بیزاریم. اعلان برائت کردند. بعد به این هم اکتفا نمی‏کند. می‏فرماید بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و کینه برقرار است، مگر این که دست از خیانت کاری خود بردارید.
این که ما نسبت به دشمنان اسلام و شیطان بزرگ این قدر کینه داریم و اجازه نمی‏دهیم شعار مرگ بر آمریکا حذف شود، تاسی به حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. قرآن می‏فرماید شما باید از ابراهیم (علیه السلام) یاد بگیرید و صریحا بگویید مرگ بر دشمن اسلام، و عداوت و دشمنی خود را نسبت به دشمنان دین اعلام کنید. همه موارد، جای لبخند نیست. در بعضی موارد باید عبوس بود، باید اخم کرد، باید صریحا گفت ما دشمن شماییم، ما آشتی نمی‏کنیم، مگر دست از خیانت بردارید. این دستور قرآن است. سابقا می‏گفتند فروغ دین ده تا است. بعد از امر به معروف و نهی از منکر دو فروغ تولی و تبری را نیز جزء فروغ دین به حساب می‏آوردند. یعنی از جمله واجباتی که همه مسلمانها باید توجه داشته باشند و به آن‏ها عمل کنند، این است که باید دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نیز دشمنی کنند. تنها دوستی دوستان خدا کافی نیست؛ اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، آن دوستی از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعی بدن نباشد، آن سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. آن چه مهم است این است که ما جای جذب و دفع را درست بشناسیم. گاهی متاسفانه امور مشتبه می‏شود. در موردی که باید جذب کنیم عملا به دفع می‏پردازیم. کسی که از روی نادانی سخنی به اشتباه و خطا گفته و لغزشی برای او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است، و یا اگر برای او توضیح دهیم، از روی انصاف قبول خواهد کرد، نسبت به چنین کسی نباید دشمنی کرد. صرف این که کسی مرتکب گناهی شد، نباید او را از جامعه طرد کرد، بلکه باید در صدد اصلاح او بر آییم. او بیماری است که باید به پرستاری اش پرداخت. در این مورد جای اظهار دشمنی نیست. مگر کسی که تعمد داشته باشد و علنا گناه را در جامعه رواج دهد. این دیگر خیانت است، تعهد و خباثت و پلیدی است. باید با چنین شخصی دشمنی کرد. اما اگر کسی اشتباها مرتکب گناهی شده است، باید با مهربانی با او رفتار کرد. نباید آبروی او را ریخت، بلکه باید در اصلاح او سعی کرد. او مشکل دارد و باید مشکلش را حل کرد.
اما در مورد دشمنان غدار، کینه توز و قسم خورده، خداوند می‏فرماید:و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم(13)، تا دست از انقلابتان بر ندارید، آمریکا از شما راضی نخواهد شد. هر روز لازم است تامل کنیم که آشتی با چنین کسانی یعنی چه؟ لبخند به روی آنان یعنی چه؟ باید با نهایت غضب، خشونت، تندی و عبوسی با این‏ها برخورد کرد. باید مرگ را بر سر این‏ها بارید، چون آن‏ها جز به مرگ ما راضی نیستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلکه به مرگ روح ما، به مرگ دین ما راضی می‏شوند.
حاصل سخن این که، بزرگداشت مراسم سیدالشهداء (علیه السلام) بازسازی حیات حسینی است، تا از آن حیات به نحو احسن استفاده شود نباید به بحث‏های علمی اکتفا شود.
چون انسان به برانگیخته شدن عواطف و احساسات احتیاج دارد. نباید به عواطف مثبت، به شادی، به خنده، بسنده کرد، زیرا زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء (علیه السلام) و مظلومیت او از راه احساسات شورانگیز حزن و گریه و سوگواری امکان دارد. و بالاخره همراه با آن همه درود و سلام و عرض ارادت به خاک پای حسینی و به خاک قبر حسینی، باید بر دشمن حسین (علیه السلام) و دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرین کرد. تنها سلام و درود و مشکل را حل نمی‏کند. ما نمی‏توانیم از برکات حسینی استفاده کنیم، مگر این که اول دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم، قرآن هم اول می‏فرماید:اشداء علی الکفار،(14) بعد می‏فرماید:رحماء بینهم.(15) پس در کنار سلام، باید لعن هم باشد. تبری و اظهار دشمنی نسبت به دشمنان اسلام نیز باشد. اگر این گونه شدیم، حسینی هستیم؛ وگرنه بی جهت خودمان را به حسین (علیه السلام) نسبت ندهیم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته