تربیت
Tarbiat.Org

حماسه کربلا (دمع السجوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

اما داستان مختار

در سال 66 چهاردهم ربیع الاول یکسال پس از قتل سلیمان بن صرد مختار برجست و عبدالله بن مطیع را که از دست عبدالله بن زبیر والی کوفه بود براند و سببش آن بود که چون سلیمان بن صرد کشته شد و بازماندگان اصحاب وی به کوفه بازگشتند مختار در زندان بود و او را عبدالله بن یزید خطمی و ابراهیم بن محمد بن طلحه به زندان کرده بود و پیش از این ذکر آن بگذشت و مختار از زندان به آن‏ها نامه نوشت و ستایش‏ها کرد و نوید فیروزی داد و به آن‏ها چنین می‏نمود که محمد بن علی معروف به ابن الحنفیه او را به خون‏خواهی حسین علیه‏السلام فرموده است باری نامه او را رفاعة بن شداد و مثنی بن مخربه عبدی و سعد بن حذیفة بن یمان و یزید بن انس و احمر بن شمیط احمری و عبدالله بن شداد بجلی و عبدالله کامل بخواندند.
(طبری گوید: آن نامه را سیحان بن عمرو از زندان آورد و آن را در کلاه خود میان ابره و آستر پنهان کرده است) پس ابن کامل را نزد مختار فرستادند و پیغام دادند ما مطیع فرمانیم و هرچه گویی آن کنیم اگر خواهی بیائیم و تو را از بند برهانیم.
عبدالله بن کامل برفت و بگفت و مختار شاد گشت و گفت: من خود در این ایام بیرون آیم و او نزد ابن عمرو فرستاده بود که مرا به ستم به زندان کردند و خواسته بود که نزد عبدالله یزید و ابراهیم بن محمد بن طلحه شفاعت او کند ابن عمر نامه نوشت و شفاعت کرد بپذیرفتند و از زندان بیرونش آوردند و پیمان گرفتند از او و سوگند دادند که شورشی بر پای نکند و تا آن دو تن در کوفه‏اند به فتنه بر نخیزد و اگر فتنه انگیزد هزار شتر نزد کعبه نحر کند و بندگانش نر و ماده آزاد باشند چون از زندان بیرون شد و به سرای در آمد با موثقین خود گفت: خدا دشمن آن‏ها باشد چه بی خرد مردمند پندارند من این پیمان‏ها به سر برم به خدا سوگند خوردم که خروج نکنم اما من اگر سوگندی خوردم و خلاف آن را بهتر بینم کفارت دهم و خلافت کنم و خروج من بر این‏ها بهتر است از خانه نشستن اما قربانی هزار شتر و بنده آزاد کردن از خدو انداختن بر من آسانتر است و من دوست دارم کارم من درست شود و هیچ مملوک نداشته باشم.
و پس از آن شیعه نزد او می‏رفتند و متفقا بدو رضا دادند و پیروان او بسیار می‏شدند و کار او قوت می‏گرفت تا وقتی که عبدالله زبیر عبدالله زید خطمی و ابراهیم بن محمد بن طلحه را عزل کرد و عبدالله ابن مطیع را عمل کوفه داد و حارث بن عبدالله را عمل بصره و بحیر بن ریسان حمیری با آن دو گفت: امشب بیرون مروید که قمر در ناطح است حارث بن عبدالله بپذیرفت و اندکی درنگ کرد اما عبدالله بن مطیع گفت: ما هم برای ناطح می‏رویم، یعنی: برای شاخ زدن و بودن قمر در ناطح مناسب ما است.
(ناطح دو شاخ برج حمل است) و آخر به شاخ رسید و گفته‏اند: البلاء موکل بالمنطق و عبدالله مردی دلیر بود و ابراهیم به مدینه رفت و خراج کوفه را به ابن زبیر باز نداد و گفت:
خراج نگرفتم که در کوفه فتنه بود ابن زبیر دست از او باز داشت و عبدالله بن مطیع پنج روز مانده از رمضان به کوفه رسید و ایاس بن ابی مضارب عجلی را به شحنگی کوفه گماشت و او را بفرمود به نیکورفتاری و سخت گرفتن بر متهمان و بالای منبر رفت و خطبه خواند و گفت:
اما بعد، امیرالمؤمنین یعنی؛ عبدالله بن زبیر مرا به شهر شما فرستاد و مرزهای کشور شما را به من سپرد و فرمود: فی‏ء شما را جمع آورم و فزونی آن را از کشور شما به جای دیگر نفرستم مگر شما راضی باشید و این که به وصیت عمر بن خطاب و به سیرت عثمان بن عفان رفتار کنم پس از خدای بترسید و راست باشید و خلاف ننمایید و دست بی خردان خود را مگیرید تا فساد نکنید و اگر این کار نکنید و از جانب من مکروهی به شما رسد خویش را سرزنش کنید به خدا سوگند که ناراستان سرکش را شکنجه سخت کنم و کجی گردنکشان متهم را راست گردانم.
(مترجم گوید: عبدالله بن مطیع به این سخن ثابت کرد که او و ابن زبیر نیز جانبداری از روش عثمان می‏کردند و راضی نبودند مردم به کار والیان اعتراض کنند.)
سائب بن مالک اشعری برخاست و گفت: هم اکنون به تو بگوییم که ما راضی نیستیم فزونی فی‏ء را به جای دیگر بری و باید آن را میان ما بخش کنی و اما سیرت تو باید سیرت علی بن ابی طالب علیه‏السلام باشد و به سیرت عثمان راضی نیستیم نه در مال و نه در رفتار با مردم به سیرت عمر بن خطاب نیز راضی نیستیم در فی‏ء هر چند رفتار وی با ما آسانتر است از رفتار عثمان و زیان آن کمتر. (چون گاهی رفتار عمر بن الخطاب با مردم نیکو بود.)
پس یزید بن انس گفت: سائب بن مالک درست گفت و رأی ما نیز همین است ابن مطیع گفت: به هر سیرت که شما دوست دارید و بپسندید رفتار می‏کنیم آن گاه از منبر به زیر آمد.
پس یزید بن انس اسدی با سائب گفت: ای سائب خدا تو را برای مسلمانان نگاهدارد که گوی فضیلت را ربودی به خدا قسم من هم می‏خواستم برخیزم و مانند مقالت تو سخنی بگویم.
(مترجم گوید: این روایت دلالت دارد که اهل کوفه از سیرت عمر بن الخطاب هم راضی نبودند و این را ابومخنف از حصیره بن عبدالله روایت کرده است و گوید و ادراک آن عهد کرده است). و چون ابن مطیع از منبر فرود آمد ایاس بن مضارب نزد او رفت و گفت: سائب بن مالک از سران اصحاب مختار است سوی مختار فرست نزد تو آید و چون بیامد او را به زندان کن تا کار مردم راست شود چون مختار قوی گشته است و همین ایام بر جهد و شهر را تصرف کند.
ابن مطیع زائده بن قدامه (پسر عم مختار) را با حسین بن عبدالله برسمی همدانی بفرستاد (به رسم بر وزن برثن) با مختار گفتند: امیر را اجابت کن مختار آهنگ رفتن کرد زائده این آیت بخواند: و اذ یمکر بک الذین کفورا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک(267) آه پس مختار جامه بیفکند و گفت: قطیفه روی من اندازید که می‏لرزم و تب مرا گرفته است و سرمای سخت در خویش می‏یابم نزد امیر بروید و حال من بگویید آن‏ها سوی ابن مطیع باز گشتند و حال او بگفتند او مختار را به حال خود بگذاشت.
و مختار اصحاب خویش را بخواند در سراهای پیرامون و اطراف منزل خود جای داد و خواست در ماه محرم در کوفه خروج کند مردی شامی نامش عبدالرحمن بن شریح، سعید بن منقذ ثوری و سعر بن ابی سعر حنفی و اسود بن جراد کندی و قدامه بن مالک جشمی را بدید و با آنان گفت مختار می‏خواهد ما را به خروج وا دارد و نمی‏دانیم او را ابن حنفیه فرستاده است. بیایید سوی ابن حنفیه و خبر مختار بگوییم اگر ما را رخصت دهد پیروی او کنیم و اگر ندهد از وی بپرهیزیم. به خدا قسم که چیزی برای ما نیکوتر از سلامت دین ما نیست.
گفتند: راست گفتی پس نزد ابن حنفیه رفتند و چون بر او در آمدند از حال مردم بپرسید بگفتند و حال مختار را نیز بگفتند و این که ایشان را دعوت می‏کند به متابعت خویش و از وی رخصت خواستند در متابعت مختار چون از کلام فارغ شدند. ابن الحنفیه خدای را سپاس گفت و ستایش کرد و فضل اهل بیت و مصیبت ایشان را یاد کرد و در ضمن کلام خویش گفت: اما آن کس که به خونخواهی ما برخاست من دوست دارم خداوند داد ما را از دشمنان بستاند به دست هر کس که خواهد.
اسود بن جراد کندی گفت: بیرون آمدیم و با هم گفتیم ما را رخصت داد و اگر از خروج مختار راضی نبود می‏گفت: نکنید.
پس بازگشتند و گروهی از شیعیان چشم به راه ایشان داشتند و رفتن آن‏ها بر مختار سخت گران بود و می‏ترسید باز گردند و چیزی آورند که شیعه را از پیرامون او بپراکند چون آن‏ها به کوفه بازگشتند پیش از آن که به خانه‏های خود روند نزد مختار آمدند مختار پرسید چه آوردید؟
گفتند: ما را به یاری تو فرمود.
مختار گفت: الله اکبر شیعیان را نزد من گرد آورید هر کس نزدیک بود بیامد. مختار گفت: چند تن خواستید درستی دعوی مرا بدانند نزد امام مهدی رفتند و از این که من آوردم بپرسیدند محمد حنفیه خبر داد که من وزیر و پشتوان و فرستاده اویم و شما را به متابعت من فرمود در آن چه شما را به آن می‏خوانم از جهاد با فاسقان و خواستن خون اهل بیت برگزیده پیغمبر پس عبدالرحمن بن شریح برخاست و تفصیل بگفت و گفت: این خبر را حاضران به غایبان برسانند و بسیج حرب کنید و آماده باشید و چند تن از یاران او برخاستند و قریب به آن گفتند پس شیعه بر گرد او فراهم شدند از جمله شعبی و پدرش شراحیل بود.
مختار خواست خروج کند بعض اصحاب او گفتند اشراف کوفه همه دشمن مایند و با ما به نزاع برخیزند و اگر ابراهیم اشتر به ما پیوندد امید است نیرو گیریم و بر دشمن فیروز گردیم که او جوان است و مهتر قبیله خویش و بزرگ زاده است و عشیرتی دارد با عزت و عدد بسیار.
مختار او را بخوانید سوی او شتافتند و شعبی هم با ایشان برفت و حال خود بگفتند و یاری از وی طلبیدند و دوستی پدرش را با علی علیه‏السلام و خاندان او یاد کردند ابراهیم گفت: اجابت شما کنم در طلب خون حسین علیه‏السلام و خاندان او به شرط آن که کار را به من گذارید، گفتند: تو شایسته امیری باشی الا آن که مختار از جانب مهدی آمده است و او را به قتال کردن فرموده است و ما را به فرمان‏برداری از وی.
ابراهیم خاموش ماند و چیزی نگفت: آنها بازگشتند و خبر بگفتند سه روز مختار درنگ کرد آن گاه با بیش از ده تن از اصحاب خود از جمله شعبی و پدرش نزد ابراهیم رفتند. ابراهیم بالش‏ها گسترد و آن‏ها نشستند و مختار را در کنار خود بنشانید پس مختار گفت: این نامه‏ای است از مهدی بن امیرالمؤمنین که امروز بهترین مردم روی زمین است و پدرش بهترین مردم بود پس از انبیاء و رسل و او از تو خواست یاری ما کنی و هم پشت ما باشی شعبی گفت: آن نامه با من بود چون سخن مختار به انجام رسید با من گفت: آن نامه را به او ده شعبی نامه را بدو داد بخواند نوشته بود:
از محمد مهدی سوی ابراهیم مالک اشتر سلام علیک من سوی تو حمد می‏کنم خدای را که نیست پروردگاری جز او، اما بعد، من وزیر و امین خود را که او را خود من پسندیدم و برگزیدم نزد شما فرستادم و او را فرمودم به پیکار دشمن و طلب خون اهل بیت خود پس تو خود با عشیرت و هر کس که اطاعت تو کند برخیز و او را یاری کن و گر یاری من کنی و اجابت دعوت من نمایی رتبت تو نزد من فزونی یابد و لگام اسبان و سواران به دست تو سپارم و تو را سپاهسالار کنم و هر شهر و منبر و مرزی که بر آن دست یابی از کوفه تا بلاد شام تو را دهم و چون از خواندن نامه فارغ شد گفت: ابن الحنفیه پیش از امروز برا یمن نامه نوشت و من هم برای او نوشتم هرگز غیر نام خود و نام پدر خود را در نامه یاد نکرد.
مختار گفت: آن زمان دیگر بود و امروز زمان دیگر است ابراهیم گفت: که می‏داند این نامه محمد بن حنفیه است گروهی شهادت دادند از جمله یزید بن انس و احمر بن شمیط و عبدالله کامل و دیگران همه مگر شعبی و چون ابراهیم شهادت آن‏ها بشنید از بالای مسند برخاست و مختار را به جای خود نشانید و بیعت کرد و آن جماعت برخاستند و بیرون آمدند و ابراهیم با شعبی گفت: چون است که تو شهادت ندادی و پدرت شهادت نداد آیا این‏ها درست گواهی دادند شعبی گفت: اینها مهتران قراء و بزرگان شهر و دلاوران عربند البته ایشان مردمی دروغ نگویند.(268)
پس نام ایشان را نوشت و نگاه داشت و ابراهیم عشیرت و فرمانبرداران خود را بخواند و هر شب نزد مختار می‏رفت و کارها راست می‏کردند تا رأیشان آن شد که شب پنجشنبه چهاردهم ربیع الاول سال 66 خروج کنند.
(مترجم گوید: به حساب مستخرج از زیج اول ماه ربیع الاول مزبور پنجشنبه است پس چهاردهم چهارشنبه می شود یک روز اختلاف رؤیت ممکن است چنان که در عاشورا گفتیم.)
شبی ابراهیم نماز مغرب را با یاران خود بگذاشت و با سلاح تمام به آهنگ مختار بیرون آمد و پیش از این ایاس بن مضارب با عبدالله بن مطیع گفته بود که مختار در این یک دو شب خروج خواهد کرد و من فرزند خود را به کنامه فرستاده‏ام تو نیز اگر در هر یک از میدان‏ها یک تن از یاران خویش را با گروهی از اهل طاعت فرستی مختار و کسان او بترسند و بیرون نیایند.
ابن مطیع عبدالرحمن بن سعد بن قیس همدانی را به میدان سبیع فرستاد و گفت: شر قوم خود را کفایت کن و دست به پیکار مبر و کعب بن ابی کعب خثعمی را به میدان بشر فرستاد و زحر بن قیس کندی را به میدان کنده و عبدالرحمن بن مخنف را به میدان صائدیین و شمر بن ذی الجوشن را به سالم و یزید بن رویم را به مراد و هر یک را گفت:
مبادا از جانب شما شری خیزد و شبث بن ربعی را به سبخه فرستاد و گفت: چون فریاد آن مردم را بشنیدی سوی آنان شو.
و این جماعت روز دوشنبه در این میدان‏ها رفته بود و ابراهیم اشتر شب سه شنبه خواست نزد مختار رود شنید میدان‏ها را از پاسبان و سپاهی پر کرده‏اند و ایاس بن مضارب که شحنگی شهر داشت. با پاسبانان بازار و کوشک را فرو گرفته است ابراهیم صد تن زره و پوشیده همراه خود برداشت و روی زره قبا پوشیده بودند یاران او گفتند از راه کناره گیر گفت: به خدا قسم که از میان بازار و قصر گذرم تا دشمن ما بترسد و به آن‏ها بنمایم ایشان در نظر ما زبونند پس از باب الفیل بگذشت و نزدیک سرای عمرو بن حریث رسید ایاس بن مضارب با پاسبانان و سلاح ایشان را بدیدند. ایاس پرسید کیستید؟ گفت: من ابراهیم بن اشترم ایاس گفت: این همه مردم با تو چه می‏کنند و چه در اندیشه دارید. من تو را رها نمی‏کنم تا نزد امیر برمت.
ابراهیم گفت: راه بده. گفت: نمی‏دهم مردی همدانی با ایاس بود او را ابوقطن می‏گفتند و ایاس پاس حرمت او می‏داشت او نیز با ابراهیم دوست بود ابن اشتر گفت: ای اباقطن نزدیک من آی ابوقطن پنداشت که ابراهیم از او می‏خواهد نزد ایاس بن مضارب شفاعت او کند نزدیک رفت و ابراهیم نیزه که در دست ابوقطن بود بگرفت و در گودی گلوی ایاس فرو برد او را بیفکند و یک تن از همراهان خود را گفت: سر او را برداشتند و همراهان ایاس پراکنده شدند و نزد ابن مطیع رفتند.
ابن مطیع پسر ایاس را که راشد نام داشت به جای او به شحنگی گماشت و پاسبانان را به وی سپرد و به جای او سوید بن عبدالرحمن منقری را به کناسه فرستاد و ابراهیم بن اشتر نزد مختار آمد و گفت: ما وعده گذاشته بودیم شب آینده بیرون آییم اما امشب اتفاقی افتاد که ناچار باید بیرون شد و خبر بگفت مختار از کشته شدن ایاس شادان گشت و گفت: آغاز فتح است انشاء الله تعالی.
آن گاه با سعید بن منقذ گفت: برخیز و آتش در چوب و نی افکن و بلند نگاهدار و عبدالله بن شداد را گفت: با او روانه شوید فریاد کنید یا منصور امت و با سفیان بن لیلی و قدامه بن مالک گفت: برخیزید و فریاد زنید یالثارات الحسین.
آن گاه سلاح در بر کرد و ابراهیم با مختار گفت: کسان ابن مطیع در میدان‏ها ایستاده‏اند و نمی‏گذارند یاوران ما به ما ملحق شوند و اگر من با همراهان خویش نزد قبیله خود روم و هر کس فرمان مرا برد بخوانم و با آن‏ها در محلات کوفه بگردیم و به شعار خود بانگ بر آوریم هرکس خواهد با ما بیرون آید تو نیز در جای خود باش و هر کس نزد تو آید او را نگاه دار و با همراهان خویش نزد تو باشند که اگر من دیر کردم کسی با تو باشد تا من بیابم.
مختار گفت: همین کار کن و بشتاب مبادا به پیکار امیر ایشان روی یا با کسی جنگ آغازی مگر آن‏ها آغاز رزم کنند پس ابراهیم با همراهان خویش نزد قبیله خود رفت و بیشتر آن‏ها فرمان او را می‏پذیرفتند گرد او فراهم شدند و با آن‏ها در کوچه‏های کوفه می‏گشت و از آن جا که پاسبانان ابن مطیع بودند پرهیز می‏کرد تا به مسجد قبیله سکون رسیدند گروهی از سواران زحر بن قیس جعفی نزد او آمدند اما فرمانده نداشتند ابراهیم بر آن‏ها تاخت و بتارانیدشان تا به میدان کنده و می‏گفت خدایا تو دانی که ما برای خاندان پیغمبر تو صلی الله علیه و آله و سلم غضب کردیم و برای ایشان بشوریدیم پس ما را بر این قوم فیروزی ده.
و ابراهیم پس از هزیمت ایشان به میدان اثیر رسید و آن جا به شعار خویش فریاد زدند و در آن جا بسیار بایستاد و سوید بن عبدالرحمن منقری جای ایشان بدانست خواست به ایشان دستبردی زند شاید نزد ابن مطیع آبرو و رتبتی یابد و ابراهیم ناگهان او را پیش روی خود دید و با یاران گفت: ای شرطه خدا پیاده شوید که خداوند تعالی شما را فیروزی دهد نه این مردم را که در خون خاندان نبی صلی الله علیه و آله و سلم غوطه خوردند یاران پیاده شدند و ابراهیم بر دشمن حمله کرد و آنان را تا بیابان بتارانید و از شهر بیرون کرد و آن‏ها به هزیمت شدند چنان که هنگام گریز سوار یکدیگر می‏شدند و یکدیگر را سرزنش می‏کردند و ابراهیم در پی آن‏ها رفت تا به کناسه.
یاران ابراهیم با او گفتند در پی ایشان رویم که هول و هراس در دل آن‏ها افتاده است فرصت غنیمت باید شمرد گفت: این کار صواب نیست بهتر آن است که نزد مختار رویم که خداوند به سبب ما ترس از او زائل کند و بداند ما را چه رنجی رسید. بصیرت او افزون شود و نیرو تازه کند و من می‏ترسم سپاهیان ابن مطیع بر سر او نیز رفته باشند.
پس ابراهیم بیامد تا بر در سرای مختار بانگ‏ها شنید برخاسته و دید مردم به کارزارند و شبث ابن ربعی از سبخه آمده بود و مختار یزید بن انس را در روی او افکنده بود و نیز حجار بن ابجر عجلی و مختار احمر بن شمیط را مقابله او فرستاده و هم چنان که مردم نبرد می‏کردند ابراهیم از جانب کوشک دارالاماره بیامد و حجار و همراهان او را خبر رسید که ابراهیم می‏آید او نیامده این‏ها در کوچه‏ها پراکنده شدند و قیس بن طهفه نهدی با نزدیک صد مرد از اصحاب مختار بیامد و بر شبث بن ربعی تاخت که با یزید بن انس رزم می‏دادند و راه دادند تا آن‏ها به هم پیوستند و شبث بن ربعی نزد ابن مطیع آمد و گفت: این سرهنگان را که در میدان‏ها گذاشته بخوان و مردم دیگر را به آن‏ها ضم کن و به حرب مختار فرست که قوت گرفته است و مختار بیرون آمد و کار ایشان سر و سامان گرفته است.
و مختار را خبر رسید که شبث بن ربعی ابن مطیع را چه نصیحت کرد با جماعتی از یاران خود پشت دیر هند در سبخه پهلوی باغ زائده رفت و ابوعثمان نهدی در قبیله شاکر فریاد زد و آنها را به یاری مختار طلبید و ایشان در سراهای خویش بودند می‏ترسیدند بیرون آیند چون کعب خثعمی از قبل ابن مطیع نزدیک آن‏ها بود و دهانه کوچه‏ها را گرفته بود و ابوعثمان با گروهی از یاران خویش بیامده و بانگ زد یا لثارات الحسین یا منصور امت، ای مردم راه یافته امین و وزیر آل محمد بیرون آمد و در دیر هند است مرا سوی شما فرستاد تا شما را بخوانم و مژده دهم پس بیرون آیید خدا شما را رحمت کند.
بیرون آمدند و فریاد می‏زدند یا لثارات الحسین و یا کعب در آویختند و نبرد کردند تا راه گشوده شد سوی مختار شتافتند و عبدالله بن قتاده با نزدیک دویست کس بیرون آمد و به مختار پیوست کعب راه بر آن‏ها بگرفت و پس از این که دانست از قبیله اویند رها کردشان تا به مختار پیوستند.
و شبام که طایفه‏ای از قبیله همدانند آخر شب بیرون آمدند و خبر ایشان به عبدالرحمن بن سعید همدانی رسید و پیغام داد اگر می‏خواهید به مختار پیوندید از میدان سبیع نگذرید آن‏ها نیز رفتند و به مختار پیوستند و سه هزار و هشتصد تن از دوازده هزار نفر که با او بیعت کرده بودند پیش از سپیده دم گرد او فراهم شدند و چون فجر طالع شد آنان را به ساخت و با یاران خود نماز صبح بگذاشت هنوز تاریک بود.
و ابن مطیع سرهنگان و سپاهیان خود را که در میدان‏ها گذاشته بود در مسجد گرد آورد و فرمود راشد بن ایاس میان مردم فریاد زند هر کس امشب به مسجد نیاید از او بیزاریم پس مردم فراهم شدند و ابن مطیع شبث بن ربعی را با سه هزار تن به حرب مختار فرستاد و راشد بن ایاس را با چهار هزار پاسبان پس از شبث بن ربعی روانه شد وقتی خبر او به مختار رسید از نماز صبح فارغ شده بود مردی را فرستاد که تفصیل خبر شبث را بیاورد.
سعر بن ابی سعر حنفی از اصحاب مختار بود و تا آن وقت نتوانسته بود خویشتن را به او برساند آن وقت رسید و ابن ایاس را در راه دیده بود خبر او را بیاورد و با مختار گفت و مختار ابراهیم اشتر را با هفتصد مرد و بعضی گویند با ششصد سوار و ششصد پیاده به حرب راشد بن ایاس فرستاد و نعیم بن هبیره برادر مصله بن هبیره را به رزم شبث و فرمود شتاب کنید و مگذارید آن‏ها بر شما تازند که شماره ایشان بیشتر است پس ابراهیم سوی راشد شده مختار یزید بن انس را با نهصد مرد در موضع مسجد شبث بن ربعی پیش خود بداشت پس نعیم بن مصقله به مبارزت شبث رفت و سخت بکوشید سعر بن ابی سعر را امیر سواران کرد و خود با پیادگان تا چاشتگاه جنگ کردند و یاران شبث به هزیمت شدند چنان که به خانه‏های خویش رفتند.
اما شبث بانگ زد و آن‏ها را بخواند گروهی بازگشتند و ناگهان بر اصحاب نعیم که پراکنده بودند تاختند و نعیم کشته شد و سعر بن ابی سعر امیر گشت و سپاهیان ایشان گروهی گریختند و جماعتی اسیر گشتند و شبث عربها را آزاد کرد و موالی را بکشت و موالی بستگان قبایل بودند از غیر عرب و چنان که از مطاوی تاریخ مختار معلوم گردید بسیار در سپاه مختار بودند و مختار آنان را به خویش نزدیک می‏کرد و چون در دین اسلام فرق میان عرب وعجم نیست پس از مسلمان شدن اما روسای عرب مخصوصا قرشیان به این حکم تن نمی‏دادند و علت این که هیچ یک از آنان با امیرالمؤمنین علیه‏السلام نبود همین بود که می‏دانستند آن حضرت فرق میان قبائل نمی‏گذارد و میثم که عجمی بود از همه کس به او نزدیک‏تر بود.
و گویند از قریش پنج تن با آن حضرت بود و سیزده قبیله با معاویه و شبث بیامد تا مختار را احاطه کرد و مختار را از کشتن نعیم وهنی افتاده بود و ابن مطیع یزید بن حارث بن رویم را با دو هزار مرد فرستاد تا دهانه کوچه‏ها را گرفتند و مختار سواران را به یزید بن انس سپرد خود با پیادگان بایستاد سواران شبث بر آن‏ها تاختند و گروه مختار بر جای خود پای فشردند.
و یزید بن انس گفت: ای گروه شیعه شما در خانه خود نشسته بودید و از دشمن خویش فرمان‏برداری می‏کردید با این حال شما را می‏کشتند و دست و پای شما را می‏بریدند و چشمان شما را بیرون می‏آوردند و بر تنه درختان خرما می‏آویختند به جرم این که دوستار خاندان رسول صلی الله علیه و آله و سلم بودید اکنونکه با این مردم در آویخته و به ستیز برخاسته‏اید اگر بر شما دست یابند آیا می‏پندارید که با شما چه خواهند کرد به خدا قسم که یک چشم باز از شما نمی‏گذارند و شما را به زاری می‏کشند و با ما و با اولاد و ازواج و اموال شما کاری کنند که مرگ از آن بهتر است به خدا قسم که شما را از ایشان نجات ندهند مگر راستی و شکیب و نیزه به کار بردن و شمشیر زدن.
پس آماده حمله شدند و منتظر فرمان بودند و بر سر زانو نشستند و اما ابراهیم اشتر به جنگ راشد رفت و با راشد چهارهزار مرد بود ابراهیم یاران خود را گفت: از بسیاری اینان مترسید به خدا قسم که یک تن مرد کار به از ده تن اینان است و خدا صابران را یاری کند و خزیمه بن نصر را با سواران پیش فرستاد و خود با پیادگان می‏رفت و با علمدار گفت: تو با علم خویش به همراه هر دو دسته باش.
و سخت جنگیدند و خزیمه بن نضر عیسی بر راشد تاخت و او را بکشت و بانگ بر آورد که من راشد را کشتم به خدای کعبه و اصحاب راشد به هزیمت شدند.
و ابراهیم و خزیمه و یاران ایشان پس از کشتن راشد سوی مختار شدند و بیشتر مژده کشتن وی را به مختار فرستاده بود آن‏ها تکبیر گفتند و قوی دل شدند و یاران ابن مطیع سست گردیدند و وهن در ایشان افتاد و ابن مطیع حسان بن قائد بن بکر عیسی را با سپاهی انبوه نزدیک دو هزار تن بر سر راه ابراهیم فرستاد و ابراهیم آهنگ سبخه کرده بود تا لشکریان ابن مطیع که بدان جا بودند پراکنده سازد.
و ابن مطیع خواست ابراهیم را از آن‏ها باز دارد ابراهیم بر ایشان تاخت و آن‏ها بی‏مقاومت بگریختند و حسان عقب لشگر رفت تا یاران خویش را از گریختن باز دارد خزیمه او را بدید به شناخت و گفت: ای حسان اگر خویشی میان ما نبود اکنون تو را می‏کشتم خویش را برهان و اسب او بلغزید او را بینداخت مردم گرد او بگرفتند و ساعتی رزم آزمود خزیمه با او گفت: تو را امان دادم خویش را به کشتن مده مردم دست از او بداشتند و با ابراهیم گفت: این پسر عم من است او را امان دادم، گفت: خوب کردی و اسب او را بخواست آوردند او را سوار کرد و گفت: به اهل خویش ملحق شو.
و ابراهیم سوی مختار آمد شبث بن ربعی را دید با سپاه خود گرد او را بگرفته‏اند و یزید بن حارث بر دهانه کوچه‏ها بود تا نگذارد کسی به سبخه آید. پیش ابراهیم باز آمد تا او را از پیوستن به مختار مانع گردد اما ابراهیم خزیمه بن نصر را با گروهی در برابر یزید بن حارث بگذاشت و خود با یاران آهنگ مختار کرد او و یزید بن انس و با شبث در آویخت و شبث و همراهان وی را بتارانیدند و تا به خانه‏های کوفه رفتند و خزیمه بن نصر هم بر یزید بن حارث تاخت و گروه او را تار و مار کرد و سوی دهانه‏های کوچه‏ها شتافتند و مختار خواست به کوچه‏های کوفه در آید تیراندازان تیر باریدند و از آن جا راه ندادند و مختار برگشت و مردم هزیمت شده نزد ابن مطیع رفتند و خبر کشته شدن راشد بشنید خویش را بباخت و دل از کف بداد.
و عمر بن حجاج زبیدی به او گفت: ای مرد خویشتن دار باش و مترس و سوی مردم بیرون رو و آن‏ها را به قتال دشمن بخوان که مردم در شهر بسیارند و همه هواخواه تو مگر همان گروه که از کوفه بیرون رفته‏اند و خداوند آن‏ها را ذلیل خواهد کرد و من اول کسم که اجابت دعوت تو کنم پس گروهی را به من سپر و به دیگران نیز مامور حرب کن.
ابن مطیع برخاست و مردم را ملامت کرد و بر هزیمت و بیرون شدن سوی مختار و رزم با او تحریص کرد اما مختار چون دید یزید بن حارث نمی‏گذارد داخل شهر گردد سوی خانه‏های مزینه و احمس و بارق رفت و محلت آنها، از خانه‏های شهر جدا بود مردم آن جا یاران مختار را آب دادند و او خود روزه بود آب نیاشامید، احمر بن شمیط با ابن کامل گفت: آیا مختار روزه دار است گفت: آری، گفت: اگر افطار کند در دفاع قویتر باشد گفت: او معصوم است و تکلیف خود را بهتر می‏داند احمر گفت: راست گفتی استغفرالله.(269)
و مختار گفت: هم این جا رزم دهیم که رزم را نیکو محلی است ابراهیم گفت: این قوم را خداوند بتارانیده است و هول در دل ایشان افکنده به شهر باید رفت که هیچ مانعی از گرفتن قصر دارالاماره نیست.
پس مختار هر پیرمرد یا رنجور را با بار و بنه و متاع آن جا بگذاشت و ابا عثمان مهدی را امیر ایشان فرمود و ابراهیم پیشاپیش امر می‏رفت و از آن سوی ابن مطیع عمرو بن حجاج را با دو هزار تن فرستاده بود و مختار با ابراهیم پیغام داد که سپاهیان عمرو را در هم پیچ و بگذر و بر ایشان مایست.
ابراهیم آن را در نوردید و نایستاد و مختار یزید بن انس را فرمود عمرو بن حجاج را نگاه دارد او برابر عمرو رفت و مختار در پی ابراهیم بیامد تا در جای مصلی خالد بن عبدالله بایستاد(270) و ابراهیم خواست از طرف کناسه به کوفه در آید شمر بن ذی الجوشن با دو هزار کس بیرون آمد و راه بر او بگرفت و مختار سعید بن منقذ همدانی را به مقابلت او فرستاد و ابراهیم را فرمود همچنان جانب شهر رود ابراهیم برفت تا به کوی شبث رسید نوفل بن مساحق را با دو هزار مرد و به قول اصح با پنج هزار بدان جا دید و ابن مطیع منادی کرده بود مردم به مساحق پیوندند و خود بیرون آمده و در کناسه ایستاده بود و شبث بن ربعی را در قصر گذاشته، ابراهیم اشتر نزدیک ابن مطیع آمد و یاران خود را گفت: پیاده شوید و نترسید از این که گویند شبث آمد یا آل عتیبه آمدند یا آل اشعث و آل یزید بن حارث و آل فلان و یکی یکی خانواده‏های کوفه را شمرد و گفت: اگر این‏ها زخم شمشیر بچشند از پیرامون این مطیع پراکنده شوند ماند گله بز که از گرگ گریزند همچنان کردند و ابراهیم پایین دامن قبا را بگرفت و بر کمربند خویش زد و قبا را روی زره پوشیده بود و بر آن‏ها تاخت چیزی نگذاشت که همه بگریختند چنان که بر دهانه کوچه‏ها در راه بر دوش هم سوار می‏شدند و یکدیگر را می‏فشردند.
و ابن اشتر به نوفل بن مساحق رسید، عنان اسب او بگرفت و شمشیر برکشید که او را بکشد، نوفل گفت: تو را به خدا ای پسر اشتر آیا با من کینه داری و یا خونی طلبکاری از من، ابراهیم او را رها کرد و گفت: به یاد داشته باش و نوفل همیشه این منت را به خار داشت.
و همراهان ابراهیم دنبال گریختگان به کناسه در آمدند و از آن جا به بازار و مسجد رفتند و ابن مطیع را در قصر به حصار افکندند و اشراف و مهتران کوفه با ابن مطیع به قصر اندر بودند مگر عمرو بن حریث که به سرای خویش رفت و از شهر بیرون شد و مختار آمد تا در کنار بازار و ابراهیم را به حصار بداشت و یزید بن انس و احمر بن شمیط با او بودند و قصر را سه روز محاصره کردند و حصار سخت شد شبث با ابن مطیع گفت: چاره برای خود و همراهان خویش بیاندیش به خدا قسم که ما نه برای خویش چاره توانیم کرد و نه برای تو.
ابن مطیع گفت: صلاح در چه بینید.
شبث گفت: رأی آن است که برای خودت و ما امان طلبی و بیرون رویم و همراهان را به هلاک نیفکنی.
ابن مطیع گفت: هرگز از او امان نطلبم که کار برای امیرالمؤمنین در حجاز و بصره راست شده است.
شبث گفت: پس بیرون رو چنان که کسی آگاه نشود و نزدیکی از ثقات خویش در کوفه پنهان شو تا نزد امیر خویش یعنی ابن زبیر روی.
آن گاه ابن مطیع با اسماء بن خارجه و عبدالرحمن بن مخنف و عبدالرحمن بن سعید بن قیس و مهتران کوفه گفت: رأی شما چیست؟ آن‏ها نیز با شبث موافقت کردند پس بماند تا شام شد و با آن‏ها گفت: من می‏دانم این فتنه‏ها را مردم فرومایه بر پای کردند و اشراف و بزرگان شما فرمانبردارند با ابن زبیر می‏گویم و از اطاعت و اخلاص شما او را آگاه می‏گردانم تا خداوند فرمان خود را انفاذ کند آن‏ها پاسخی نیکو دادند و ستایش کردند و او بیرون رفت و به سرای ابی موسی فرود آمد.
و یاران وی در قصر بگشودند و گفتند: ای فرزند اشتر آیا ما در امانیم؟ گفت: آری بیرون آمدند و با مختار بیعت کردند، مختار به قصر در آمد و شب در آن جا بگذرانید و مهتران و اشراف کوفه به مسجد رفتند و بعضی بر در قصر بودند و مختار بیرون آمد و بالای منبر رفت و خدای را ستایش کرد و گفت: الحمدلله که دوستان را نوید ظفر داد و دشمنان را وعید خذلان و ضرر و تا انجام روزگار کار چنین باشد وعده‏ای است انجام شدنی و حکمی است نفاذ یافتنی و زیان کرد هر کس دروغ گفت.
ای مردم علمی برای ما برافراشته شد و غایتی معین گشت و ما را گفتند: آن رأیت را بردارید و سوی آن غایت بشتابید و از آن نگذرید دعوت خواننده را شنیدیم و گفتار گوینده را استماع کردیم چه اندازه زن و مرد از خبر مرگ و کشتن من گوش‏ها را پر کردند دور باد آن که پشت کند و بستیزد و فرمان نبرد و دروغ گوید و سر پیچد.
اکنون ای مرد به متابعت من در آیید و بیعت کنید که بیعت هدایت و رشاد است قسم به خدایی که آسمان را مانند سقف بلند برافراشت و زمین را دره‏ها و راه‏ها ساخت پس از بیعت علی بن ابی طالب و آل او علیهم السلام بیعتی صوابتر از این بیعت نیست.
آن گاه از منبر به زیر آمد و به درون کوشک رفت و اشراف و مردم بر او در آمدند و بیعت کردند بر کتاب خدا و سنت رسول او صلی الله علیه و آله و سلم و خونخواهی اهل بیت و جهاد با فاسقان و دفاع از ضعفا و قتال با هر کس که با اتباع مختار قتال کند و صلح با کسی که با آن صلح کند.
و از بیعت کنندگان منذر بن حسان و پسرش حسان بن منذر بودند چون از نزد وی بیرون آمدند سعید بن منقذ ثوری با گروهی از شیعیان آن دو را بدیدند و گفتند: این دو از سران ستمکارانند بر آن‏ها تاختند و هر دو را بکشتند.
و سعید می‏گفت: شتاب نکنید تا رأی امیر را بدانیم آن‏ها نپذیرفتند و چون مختار آگاه شد کار را ناپسندیده داشت و کراهت نمود و مختار مردم را نویدها می‏داد و دل اشراف را سوی خود جذب می‏کرد و سیرت نیکو نمود و با او گفتند: ابن مطیع در سرای ابی‏موسی است هیچ نگفت تا شام شد صدهزار درم برای او فرستاد و گفت: با این مال بسیج سفر کن و من دانستم در کجا پنهان‏شده و این که مانع تو از رفتن نداشتن برگ سفر است و میان ایشان دوستی بود.
و مختار در بیت المال کوفه نه ملیون در هم یافت آن مال را برداشت و به سه هزار و پانصد کس که پیش از حصار ابن مطیع بدو پیوسته بودند هر یک را پانصد درهم داد و به شش هزار تن دیگر که پس از حصار بدو ملحق شدند و در سه روز محاصره بودند هر یک را دویست درم.
مترجم گوید: همه آن چه میان سپاهیان قسمت کرد دو ملیون و نهصد و پنجاه هزار درم می‏شود و مقصود راوی این نیست که همه مال را بخش کرد و این همه مال در شش ماه حکومت ابن مطیع در کوفه از خراج آن جا، پس از مصاف باقیمانده بود و از بسیاری آن عجب نباید داشت.
و جهشیاری در کتاب الوزراء فهرستی از خراجهای آن زمان آورده است از جمله مالیات ری را دوازده ملیون درهم و صد ملیون دانه انار و هزار رطل زرد آلو گفته است.
و از اهواز 25 ملیون درهم و سی هزار رطل شکر و از فارس بیست و هفت ملیون درهم غیر از میوه‏ها و محصول دیگر و از کرمان چهار ملیون و دویست هزار درم و از مکران چهارصد هزار و سیستان چهار ملیون و ششصد هزار و از خراسان بیست و هشت ملیون و از گرگان دوازده ملیون و از طبرستان شش ملیون و سیصد هزار و از قومس یک ملیون و پانصد هزار و هکذا سایر بلاد را بر این قیاس باید کرد و این‏ها همه خراج زمین بود و بدان عهد مالیات دیگر مانند گمرک و غیر آن از مال منقول نمی‏گرفتند. باز به ترجمه کتاب باز گردیم:
و مختار به مردم روی خوش نمود و با اشراف عرب می‏نشست و عبدالله بن کامل شاکری را رئیس شرطه یعنی پلیس کرد و امیر نگاهبانان خاصه خود اباعمره کیسان(271) را داد روزی کیسان بالای سر او ایستاده بود و او روی به اشراف عرب آورده با آنها حدیث می‏گفت: یک تن از عجم از داستان ابی عمره با او گفت: ابااسحق یعنی مختار را بینی که چگونه دل به عرب داده است و به ما هیچ نمی‏نگرد مختار پرسید: دوست تو چه گفت، ابوعمره سخن او باز نمود مختار گفت: با دوست خود بگوی که بر تو دشوار نیاید که من از شمایم و شما از منید و دیری خاموش بماند و این آیت تلاوت کرد: انا من المجرمین منتقمون(272) چون عجمیان این کلام بشنیدند دلشاد شدند و یکدیگر را مژده دادند که از دشمنان انتقام خویش خواهند گرفت.
مترجم گوید: خداوند میان عجم و عرب فرق نگذاشت پس از مسلمان شدن اما اشراف عرب مخصوصا قریش و بنی امیه هنوز عادت جاهلیت داشتند و موالی یعنی مسلمانان غیر عرب را در کار حکومت و سیاست دخل نمی‏دادند و این عادت هم دین را زیان داشت و هم دنیا را چون بیشتر متدینین و اهل تقوی و علم و نحو و قرائت بدان عهد عجم بودند و این موالی خود را به اسلام اولی می‏دانستند و امیرالمؤمنین علیه‏السلام را دوست داشتند برای این که به حاق حکم اسلام عمل می‏کرد و گرد مختار فراهم آمده بودند برای همین.(273)
و اول رایتی که مختار بست برای عبدالله بن حارث بود برادر مالک اشتر، بر ارمنیه و محمد بن عمیره بن عطارد را بر آذربایجان و عبدالرحمن بن سعید بن قیس را به موصل و اسحاق بن مسعود را بر مدائن و ارض جوخی و قدامه بن ابی عیسی بن زمعه نصری حلیف ثقیف را بر بهقباذ اعلی و محمدبن کعب بن طرقظ را بر بهقباذ اوسط و سعد بن حذیفه بن یمان را بر حلوان و او را به قتال کردن و امن کردن راه‏ها فرمود.
و ابن زبیر محمد بن اشعث بن قیس را بر موصل امیر کرده بود و چون مختار والی شد و عبدالرحمن بن سعید را به موصل فرستاد محمد از موصل به تکریت رفت و نگران بود تا کار مردم به کجا انجامد آن گاه از تکریت سوی مختار روانه شد و با او بیعت کرد و چون مختار از کارهای خود فارغ شد برای مرافعات مردم می‏نشست و فصل دعاوی می‏کرد آن گاه گفت: مرا کارهای دیگری است که از قضا باز می‏دارد و شریح را منصب قضا داد. اما شریح می‏ترسید خود را به رنجوری زد.
و میگویند: شریح عثمانی بود و او بر حجر بن عدی گواهی داد تا معاویه او را بکشت و پیغام هانی بن عروه را به قوم مذحج نرسانید و علی علیه‏السلام او را از منصب قضا عزل فرمود از این روی شریح خویش را به بیماری زد و مختار به جای او عبدالله بن عتبة بن مسعود را گماشت او رنجور شد و عبدالله بن مالک طایی را منصب قضا داد.