تربیت
Tarbiat.Org

حماسه کربلا (دمع السجوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل سوم: در ستم خلفاء بر قبر شریف آن حضرت‏

ابن اثیر در کامل در وقایع سال 236 گوید: در این سال متوکل امر کرد قبر حضرت حسین بن علی را علیهماالسلام و منازل و سراها که بر گرد آن بود ویران سازند و زمین‏ها را آبیاری و کشت کنند و مردم را از آمدن آنجا باز دارند پس در میان مردم آن ناحیت جار کشیدند هر کس را پس از سه روز نزدیک این قبر یافتیم او را مطبق به زندان کنیم مردم بگریختند و ترک زیارت کردند و آن جا ویران شد و کشت کردند و متوکل سخت دشمن علی بن ابی طالب علیه‏السلام و خاندان او بود و هر کس را می‏شنید ولایت او و خاندان او دارد امر می‏کرد مال او را بستانند و خونش بریزند و یکی از ندیمان وی عباده مخنث نام داشت زیر جامه‏های خود بر شکم بالشی می‏بست و سر برهنه میکرد و موی نداشت و پیش روی متوکل می‏رقصید و مطربان می‏خواندند: قد اقبل الاصلع البطین خلیفة المسلمین و متوکل شراب می‏خورد و می‏خندید روزی در چنین حال منتصر فرزند او حاضر بود به عبادت اشارت کرد و او را نهیب داد عباده از بیم خاموش ماند متوکل گفت: تو را چه شد عباده برخاست و خبر بگفت و منتصر گفت: یا امیرالمؤمنین آن کسی که این سگ تقلید او می‏کند و مردم می‏خندند پسر عم و بزرگ خواندان تو و نازش و فخر تو بدو است و اگر خواهی گوشت او را بخوری خود بخور و به این سگ و امثال وی مخوران متوکل خنیاگران را گفت: با هم بخوانید:
غار الفتی لابن عمه - رأس الفتی فی حر امه‏‏
و این یکی از موجبات قتل متوکل به دست منتصر گردید.
ابوالفرج در مقاتل الطالبین گوید: متوکل بر آل ابی طالب سخت می‏گرفت و با آن گروه درشتی می‏کرد و به کار ایشان اهتمامی شدید داشت و کینه و دشمنی بسیار و سخت بدگمان بود بدیشان و وزیر او عبیدالله بن یحیی بن خاقان هم نسبت به آن خاندان بدرأی بود و هر رفتار زشتی را در نظر او نیکو می‏نمود پس بدرفتاری را به پایه رسانید که هیچ یک از بنی عباس پیش از او بدان پایه نرسانیده بودند چنان که قبر مطهر حضرت حسین علیه‏السلام را شخم زد و نشانه آن را برانداخت و بر راه زوار پاسگاه مرتب کرد تا هر سک به زیارت می‏رفت می‏آوردند و او را می‏کشت یا به شکنجه‏ها سخت آزار می‏کرد.
احمد بن جعد وشاء برای من یعنی ابو الفرج حکایت کرد و او آن جسارت متوکل را دیده بود و گفت: سبب شخم زدن قبر ابی عبدالله الحسین علیه‏السلام آن بود که زنی مطربه کنیزکان بسیار زیر فرمان داشت و پیش از آن که متوکل به خلافت رسد آن کنیزکان را برای متوکل می‏فرستاد چون به شراب می‏نشست برای او می‏خواندند وقتی آن مطربه را نزدیک خود طلبید، رفتند و نیافتندش به زیارت قبر حسین علیه‏السلام رفته بود خبر به آن زن رسید شتابان بازگشت و کنیزکی را که متوکل می‏خواست و با او الفت داشت بفرستاد متوکل پرسید: کجا بودید؟ گفت: بانوی ما بن حج رفته بود و ما را با خود برده ماه شعبان بود.
متوکل گفت: در ماه شعبان به حج کجا رفته بودید؟ کنیزک گفت: به زیارت قبر حسین علیه‏السلام رفته بودیم متوکل از خشم برافروخت، بانوی او را بخواند بیاوردند و به زندان فرمود و املاک او را بگرفت و مردی را از یاران خود که دیزج نام داشت و یهودی بود و مسلمان شده بود سوی قبر حج فرستاد تا آن را شخم زنند و آثارش را محو کنند و ساختمان‏های اطراف آن را ویران سازند.
دیزج رفت و گرداگرد او هر چه بود ویران کرد و به اندازه دویست جریب اطراف قبر را شخم زد تا به قبر آن حضرت رسید هیچ کس نزدیک آن نشد گروهی از یهود بیاورد و آن را شخم زدند و آب بر گرد آن روان ساختند و پاسگاه‏ها مرتب کرد و فاصله هر پاسگاه تا پاسگاه دیگر یک میل تا اگر کسی به زیارت رود او را بگیرند و نزد متوکل فرستند.
محمد بن حسین اشنانی گفت: در آن ایام از ترس مدتی به زیارت نرفتم تا دل بر خطر نهادم و مردیم عطار با من همراه شده به زیارت رفتیم روز در کنجی پنهان می‏شدیم و شب راه می‏رفتیم تا به حوالی غاضریه رسیدیم و نیمه شب از آن ده بیرون رشدیم و از میان دو پاسگاه گذشتیم پاسبانان خواب بودند تا جای قبر رسیدیم عین آن بر ما معلوم نشد تفحص کردیم تا به نشان‏ها و علائم آن را یافتیم صندوقی‏که بر آن بود کنده و سوزانیده بودند و آب بر آن قبر شریف جاری کرده و آن جا که آخر چین است مانند گودالی فرو رفته بود زیارت کردیم و خویش را بر قبر افکندیم از آن بویی شنیدیم که عطری پیش از آن بدان خوشی نبوئیده بودیم من با آن عطار که همراه بود گفتم: این چه بویی است؟
گفت: به خدا قسم مانند این تا کنون نشنیده‏ام پس وداع کردیم و بر گرداگرد قبر در مواضع بسیار نشان گذاشتم تا متوکل کشته شد با جماعتی از آل ابی طالب و شیعیان سوی آن قبر رفتیم و آن نشانها که گذاشته بودیم بیرون آوردیم و قبر را به حالت او بازگردانیدیم.
و باز ابوالفرج گفت: که متوکل عمر بن فرح رجحی را به عاملی مدینه و مکه فرستاد و آل ابی طالب را از ملاقات مردم منع کرد و احسان مردم را از آن‏ها بازداشت و اگر شنید کسی با ایشان نیکی نموده است شکنجه‏های سخت کرد و غرامتهای سنگین گرفت و آنها از پریشانی چنان شدند که چند زن علویه یک پیراهن بیشتر نداشتند و هنگام نماز به نوبت می‏پوشیدند و برهنه پشت چرخ می‏نشستند و نخ می‏رشتند تا متوکل کشته شد منتصر بر آن‏ها مهربانی و احسان کرد و مالی فرستاد میان ایشان پخش کردند و در همه چیز مخالفت پدر کرد از بس او و رفتار او را ناخوش داشت.
شیخ طوسی در امالی به اسناده از محمد بن عبدالحمید روایت کرد، گفت: همسایه ابراهیم دیزج بودم و در مرض موت او به عیادتش رفتم و او را سنگین و بد یافتم چنان که گویی از دیدن چیزی هولناک دهشت زده است و به سابقه آشنایی و انس و الفت که در میان بود از حالش پرسیدم و با آن که به من ثقه داشت و همیشه اسرار خود را با من می‏گفت حال خود از من پوشیده داشت و به طبیب اشارت کرد و طبیب به اشارت او متوجه شد اما از حال او چیزی ندانست تا علاجی کند و برخاست بیرون رفت و مکان خالی ماند.
من از حال او پرسیدم گفت: به خدا سوگند به تو خبر دهم و از خدای تعالی آمرزش می‏طلبم متوکل مرا به نینوی فرستاد سوی قبر حسین علیه‏السلام تا آن را شخم زنند و نشان قبر را محو کنم شبانه با کارگران و بیل و کلنگ بدان جا رسیدیم غلامان و همراهان خود را گفتم که آن عمله را به خراب کردن وادارند و زمین را شخم زنند و خود از غایت تعب و ماندگی افتادم و خوابیدم ناگهان دیدم هیاهویی سخت برخاست و فریادها بلند شد و غلامان مرا بیدار کردند ترسان برخاستم و گفتم چه خبر است؟
گفتند: امر عجیبی، گفتم: چیست؟ گفتند: جماعتی بر گرد آن قبرند نمی‏گذارند بدان جهت رویم ما را به تیر می‏زنند برخاستم تا حقیقت امر معلوم کنم دیدم همچنان است که می‏گویند اول شب بود و مهتاب تابیده گفتم شما هم تیر بیفکنید افکندند اما تیرها سوی ما بازگشت و اندازه‏ای آن را کشت من سخت ترسان شدم و تب و لرز مرا گرفت همان وقت از آن جا روانه شدم و خویش را به دست متوکل کشته دیدم چون آن چه درباره آن قبر به من دستور داده بود انجام ندادم.
ابوبریره گفت: با او گفتم: شر متوکل از تو بگردید او را دوش به تحریک منتصر فرزندش بکشتند دیزج گفت: شنیدم اما تن من از رنجوری به حدی است که امید زندگی ندارم ابوبریره گفت: این سخن در اول روز بود هنوز شام نشده و دیزج از دنیا رفت.
مترجم گوید: متوکل در سال 236 قبر مطهر را خراب کرد و کشته شدن او یازده سال بعد از آن در شب چهارشنبه سه روز گذشته از شوال سال 247 بود و نیز از روایت ابوالفرج معلوم شده خرابی قبر مطهر آن حضرت مدتها طول کشید اما از این روایت امالی چنان مستفاد می‏شود که ابراهیم دیزج کار ناتمام گذارد و بیمار شد و بازگشت و پیش از این که متوکل از تقصیر او آگاه گردد هم متوکل کشته شد و هم دیزج مرد و اینها با یازده سال فاصله مناسبت ندارد.
و از بعضی روایات مجلسی رحمة الله معلوم می‏شود که متوکل دو بار به آن امر شنیع فرمان داد یک بار در سال 236 که همه مورخان نوشته‏اند و یک بار در سال 247 اندکی پیش از آن که کشته شود گویا چون اول آن ابنیه و منازل را ویران کردند مردم چندی ترسیدند و ترک زیارت کردند چند سال گذشت و کار سختگیری از شدت افتاد باز قبر را به علامتی که گذاشته بودند در خفا می‏رفتند و زیارت می‏کردند و تدریجا جماعتی در آن نواحی اجتماع کرده بودند متوکل دانست و ابراهیم دیزج را فرستاد که باز سخت گیرد و آثار قبر را از میان ببرد.
باز به ترجمه کتاب برگردیم.
ابن خنیس گفت: ابوالفضل روایت کرد که منتصر شنید پدرش متوکل سب فاطمه صلوات الله علیها می‏کند مردی را از آن پرسید گفت: کشتن متوکل واجب است مگر آن که هر کس پدر خود را بکشد عمر دراز نیابد منتصر گفت: باکی ندارم که به کشتن پدر اطاعت خدا کنم و عمر دراز نیابم پس پدر را بکشت و هفت ماه پس از وی بزیست.
و هم در کتاب امالی طوسی از قاسم بن احمد اسدی روایت کرده است که چون متوکل جعفر بن معتصم را خبر رسید که مردم عراق را در زمین نینوی برای زیارت قبر حسین علیه‏السلام فراهم می‏گردند یکی از سرهنگان خود را با سپاهی گران فرستاد تا قبر را با زمین هموار کنند و مردم را از زیارت و اجتماع باز دارند پس آن سرهنگ به کربلا رفت و دستور متوکل را انجام داد به سال 237 و گروهی از مردم بشوریدند و بر گرد او اجتماع کردند و گفتند اگر همه ما کشته شویم باز هر کس زنده ماند از زیارت دست باز ندارد چون معجزات و دلائلی دیدند و بدین قبر اقبال کردند آن سرهنگ برای متوکل نوشت خلیفه جواب داد که دست از ایشان باز دار و به کوفه رو چنان باز نمای که برای اصلاح امر ایشان رفته و مقصود تو رفتن به شهر کوفه است و امر بدین قرار بود تا چهل و هفت و متوکل را خبر رسید که مردم ده‏ها و اهل شهر کوفه به زیارت آن قبر می‏روند.
جمعیت آن‏ها بسیار شده است و بازاری دارند سرهنگی را با سپاه فرستاد و منادی کرد که هر کس زیارت قبر کند از او بیزارم و قبر او را نبش کردند و زمین را گشت و مردم از زیارت باز ماندند و خواست بر آل ابی طالب و شیعه سخت گیرد کشته شده و آن چه می‏خواست نگرفت.
مترجم گوید: مورخین 236 نوشته‏اند و 237 درایت روایت صحیح نیست. و نیز طبری صریحا گوید: در همان سال 236 قبر مطهر را خراب کردند و سابقا از عبارت ابوالفرج معلوم شد سالها آن قبر مطهر خراب بود و طبری خود آن زمان را درک کرده بود و روایاتی که دلالت دارد و متوکل به خراب کردن قبر توفیق نیافت صحیح نیست و آن‏ها که گفته‏اند از غایت محبت و غلو دوستی گفتند نه شقاوت این مردم کمتر از لشگر عبیدالله بود و نه قبر مبارک محترم‏تر از بدن شریف ابی عبدالله علیه‏السلام که بر آن اسب تاختند و پشیمان شدن متوکل و سرهنگ خود را باز داشتن از منع زیارت بود پس از خوابی موقتا نه از خراب کردن.
و در همان کتاب امالی از عبیدالله بن رابیه روایت کرد که من به سال 247 حج گذاردم، چون بازگشتم به عراق آمدم و امیرالمؤمنین علیه‏السلام را زیارت کردم ترسان از عمال دولت و از آن جا آهنگ زیارت قبر حسین علیه‏السلام کردم به کشت و آبیاری مشغول بودند و به چشم خویش دیدم گاوان را می‏راندند تا محاذی محل قبر می‏آمدند و از آن جا به راست و چپ می‏رفتند و گام بر قبر نمی‏نهادند زیارت نتوانستم کرد و به بغداد آمدم و می‏گفتم:
تالله اءنْ کانت امیة قد اتت - قتل ابن بنت نبیها مظلوما‏
فلقد اتاه بنو ابیه مثلها - هذا لعمرک قبره مهدوما‏
اسفوا علی أن لا یکونوا شایعوا - فی قتله فتتبعوه رمیما‏
و چون به بغداد آمدم‏های هوی شنیدم پرسیدم گفتند: مرغ خبر قتل جعفر متوکل آورد تعجب نمودم و گفتم: خدایا این شب به جای آن شب.
و در همان کتاب از یحیی بن غیره رازی روایت کرده است گفت: نزد جریر بن عبدالحمید بودم که مردی از عراق آمد جریر پرسید از مردم چه خبر داری؟ گفت: رشید فرمان کرده بود قبر ابی عبدالله علیه‏السلام را شخم زننده و آن درخت سدر که آن جا بود ببرند جریر دست سوی آسمان برداشتند و گفت: الله اکبر در این باب حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ما رسیده است که سه بار گفت: لعن الله قاطع السدرة یعنی: خدا لعنت کند برنده درخت کنار را، معنی آن را تاکنون ندانسته بودیم و مقصود از بریدن درخت کنار گم کردن قبر حسین علیه‏السلام بود تا مردم به نشانه آن را نیابند.
مترجم گوید: جریر بن عبدالحمید ضبی ابوعبدالله از محدثین اهل سنت است و در ری میزیست به سال 188 به سن 78 درگذشت و یحیی بن مغیره رازی گویا از شاگردان او است و حال او برای من مجهول است و این گفتگو دلالت بر آن دارد که هارون الرشید هم پیش از متوکل قبر آن حضرت را خراب کرد و شخم زد و تفصیل آن را در غیر این اثر ندیدم و مشهور نیست گویا به این امر فرمان داد و زود پشیمان شد و منع شدید نکرد مانند متوکل.
و موید این که به عهد هارون نیز این جسارت با قبر مطهر شد حکایتی است طولانی که شیخ طوسی در امالی از بکر بن عیاش راوی عاصم قاری روایت کرده است و مؤلف نیاورده است و خلاصه آن سرزنش و ملامت ابوبکر است موسی بن عیسی هاشمی والی کوفی را بر شیار کردن قبر مطهر و آزار و حبس کردن او ابوبکر را و البته این واقعه راجع به جسارت متوکل نیست زیرا که ابوبکر بن عیاش و هارون هر دو در سال 193 درگذشتند و ابوبکر در زمان متوکل نبود.
و طبری در تاریخ خود از علی بن محمد از عبدالله از قاسم بن یحیی روایت کرد که هارون الرشید در پی ابن داود و خدام قبر ابی عبدالله علیه‏السلام در حایر فرستاد آن‏ها را آوردند حسن بن راشد وی را بدید و از کارش پرسید، گفت: این مرد یعنی رشید در پی من فرستاده است و بر جان خویش می‏ترسم از شر او گفت: چون به حضور هارون رسی بگوی این مرد یعنی حسن بن راشد مرا بر قبر گذاشته است چون آن سخن بگفت هارون گفت: این کلام ساخته حسن می‏نماید او را حاضر کنید چون حسن بیامد هارون پرسید: برای چه این مرد را متولی حائر کردی حسن گفت: خدا رحمت کند آن که او را متولی حائر کرد.
ام‏موسی فرمود: او را در حائر گمارم و هر ماهی سی درهم اجری دهم هارون گفت: او را به حائر باز گردانید و آن مقرری که ام‏موسی معین کرده به وی دهید و ام موسی مادر مهدی است، انتهی. باز به ترجمه برگردیم:
در کتاب امالی از عمر بن فرج رجحی روایت کرده است که متوکل مرا بفرستاد تا قبر حسین بن علی علیهماالسلام را خراب کنم بدان ناحیت رفتم و فرمودم گاوان بر قبرها راندند بر همه آن قبرها بگذشتند و چون به قبر مطهر آن حضرت رسیدند گام بر نداشتند عمر گفت: من چوب برگرفتم و گاوان را می‏زدم چنان که چوبها در دست من بشکست به خدا قسم که گام بر قبر نگذاشتند.
و از کتاب مناقب که مسترشد از مال حائر و کربلا برداشت و گفت: قبر به خزانه حاجت ندارد و آن را بر لشکریان ببخشید و چون بیرون آمد خود و پسرش راشد کشته شدند.