(ارشاد) چون مردم از گردانیدن آن سر پاک در کوفه فراغ یافتند به قصر باز گردانیدند و ابن زیاد آن را با سرهای دیگر یاران آن حضرت بر زحر بن قیس(193) داد و با جماعتی از اهل کوفه از جمله ابابردة بن عوف ازدی و طارق بن ابی ظبیان و همه را به شام نزد یزید فرستاد که لعنت بر همه باد.
مؤلف در این جا تمثیل به قول امیرالمؤمنین علیهالسلام کرد که درباره کشتگان صفین فرمود:
این الذین تعاقدوا علیه المنیة و ابرد بروسهم الی الفجرة
کجایند آنها که بر مرگ هم پیمان شدند و سرهاشان را پیکان برای فاجران بردند و هم به قول این شاعر:
بنفسی روس معلنات علی القنا - الی الشام تهدی بارقات الاسنة
بنفسی خدود فی التراب تعفرت - بنفسی جسوم بالعراء تعرت
ربیع الیتامی و الارامل فابکها - مدارس للقرآن فی کل سحرة
و اعلام دین المصطفی و ولاته - و اصحاب قربان و حج و عمرة
جانم فدای آن سرها که بالای نیزه پدیدار بود بر پیکانهای درخشنده و سوی شام به ارمغان برده شد. جانم فدای آن گونههای خاک آلوده و آن پیکرهای برهنه در دشت افتاده. بهار یتیمان و بیوه زنان بود. بر آنها گریه کن و در هنگام شبگیر تلاوت قرآن میکردند. علمهای دین پیغمبر مصطفی و اصحاب قربان و حج و عمره بودند.
از عبدالله بن ربیعه حمیری روایت است گفت: من در دمشق نزد یزید بن معویه بودم که زحر بن قیس بیامد یزید گفت: وای بر تو چه خبر؟ گفت: مژده میدهم به فتح و فیروزی که خداوند روزی کرد. حسین بن علی با هیجده تن از خاندان و شصت تن از شیعیان خویش به کشور ما آمدند ما سوی آنها شتافتیم و از آنها خواستیم تسلیم شوند و فرمان امیر عبیدالله را گردن نهند یا جنگ را آماده باشند. جنگ را بر تسلیم برگزیدند پس ما از اول آفتاب بتاختیم و از همه جانب آنان را فرو گرفتیم تیغها به کار افتاد و سرها را شکافتن و انداختن گرفت و آن دسته مردم بگریختند اما سنگری نبود به فراز و نشیب پناه میبردند و پشت تبه و ماهور پنهان میشدند.
به خدا قسم ای امیرالمؤمنین به اندازه کشتن ذبیحه یا خواب قیلوله نگذشت که همه آنها را کشتمی و اینک پیکر آنها برهنه و جامههاشان در خون آغشته و چهره هاشان خون آلود، آفتاب بر آنها میتابد و بادها گرد بر ایشان میپراکند و عقاب و کرکس به زیارت آنان میآیند در بیابان خشک افتادهاند (این احمق نمیدانست که داعیان حق هرگز خوار نشوند و ستم دو روزه قدر آنها نکاهد پس از این پادشاهان به زیارت او افتخار کنند و تاجداران پیشانی بر آستان او سایند.)
یزید سر به زیر انداخت آن گاه سر برداشت و گفت: من از شما خوشنود میشدم اگر او را نمیکشتید و اگر آن جا بودم او را عفو میکردم.
و در روایت نور الابصار سید شبلنجی و تذکره سبط است که او را بیرون کرد و هیچ صلت نداد.
مؤلف گوید: خود آن حضرت خبر داده بود چنان که از ابی جعفر محمد بن جریر روایت شده است نه اسناده از ابراهیم بن سند و این ابراهیم هنگامی که با زهیر بن قین صحبت حسین علیهالسلام را اختیار کرد با او بود و گوید:
امام علیهالسلام با زهیر گفت: ای زهیر بدان که اینجا زیارتگاه من است و این یعنی سر مرا از پیکر من جدا میکنند و زحر بن قیس آن را برای یزید میبرد به امید صلت، اما او را چیزی نمیبخشد.
و مترجم گوید: این محمد بن جریر طبری از علمای امامیه است و غیر از محمد بن جریر طبری معروف صاحب تاریخ است و این جریر امامی را کتابی است در دلائل امامت و معجزات ائمه علیهم السلام مدینة المعاجز از آن بسیار نقل کرده است.
باز بر سخن رویم و به حدیث ارشاد باز گردیم. پس از آن که عبیدالله زیاد سر امام علیهالسلام را برای یزید بفرستاد امر کرد زنان و کودکان آن حضرت را برگ سفر ساختند و علی بن الحسین علیهماالسلام را امر کرد غلی بر گردن نهادند و در دنبال سر با مخفر بن ثعلبه عائذی و شمر بن ذی الجوشن بفرستاد رفتند تا به آن مردمی که سر را برده بودند رسیدند و علی بن الحسین علیهماالسلام با کسی سخنی نگفت تا به دمشق رسید.
و از کتب شیعه و سنی روایت شده است که حاملان آن سر مقدس در اول منزل که فرود آمدند به شراب و نشاط نشسته بودند که دستی از دیوار پدیدار شده و قلمی آهنین داشت و چند خط به خون نوشت.
اترجوا امة قتلت حسینا - شفاعة جده یوم الحساب
بیم و هراس آنها را بگرفت و از آن منزل کوچ کردند.
در تذکره سبط از ابن سیرین روایت کرده است که سنگی یافتند که پانصد سال پیش از بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آن به خط سریانی نوشته بود به عربی نقل کردند. اترجوا امة البیت.
و سلیمان بن یسار گوید: سنگی یافتند بر آن نوشته بود:
لابد أن ترد القیامة فاطم - و قمیصها بدم الحسین ملطخ
ویل لمن شفعائه خصماوه - و الصور فی یوم القیامة ینفخ
البته روز قیامت فاطمه علیهاالسلام بیاید و پیراهنش آغشته به خون حسین علیهالسلام باشد وای بر کسی که دشمن وی باید شفاعت او کند در وقتی که صور قیامت دمیده شود.
و از تاریخ خمیس نقل است که روانه شدند در راه به دیری رسیدند فرود آمدند تا بخوابند نوشتهای بر در دیوار دیر بدیدند، اترجوا امة البیت. راهب را پرسیدند از آن خط و نویسنده آن. گفت: این خط پانصد سال پیش از آن که پیغمبر شما مبعوث شود اینجا نوشته بود.
سبط ابن جوزی مسندا روایت کرد از ابی محمد عبدالملک بن هشام نحوی بصری در ضمن حدیثی که چون آن مردم در منزلی فرود آمدند سر را از صندوقی که برای آن ساخته بودند بیرون آوردندی و بر نیزه نصب کردندی و همه شب پاس او را داشتندی تا وقت رحیل باز آن را در صندوق مینهادند. پس در منزلی فرود آمدند دیر راهبی بود سر را به عادت بیرون آوردند و بر نیزه نصب کردند و پاسبانان پاس میدادند و نیزه را به دیر تکیه دادند نیمه شب راهب نوری دید از آن جا که سر بود تا به آسمان کشیده و بر آن قوم مشرف گشت و گفت: شما کیستید؟ گفتند: اصحاب ابن زیاد. پرسید: این سر کیست؟ گفتند: سر حسین بن علی بن ابی طالب و فاطمه دختر رسول خدا. پرسید: پیغمبر خودتان؟ گفتند: آری، گفت: چه بد مردمی هستید اگر مسیح را فرزندی بود ما او را در چشم خویش جای میدادیم.
آن گاه گفت: شما میتوانید کاری کنید، گفتند: چه کار؟ گفت: من ده هزار دینار دارم آن را بستانید و سر را به من دهید امشب نزد من باشد و چون خواستید روانه شوید آن را بگیرید. بپذیرفتند سرا را به او دادند و پولها را بگرفتند راهب سر را برداشت و بشست و خوشبوی کرد و روی زانو گذاشت و همه شب بگریست تا سپیده صبح بدمید.
گفت: ای سر من غیر خویشتن چیزی ندارم و شهادت میدهم به یگانگی خدا و این که جد تو پیغمبر او بود و شهادت میدهم که من خود مولی و بنده توأم آن گاه از دیر بیرون آمد و اهل بیت را خدمت میکرد.
ابن هشام در سیره گفت: سر را برداشتند و روانه شدند چون نزدیک دمشق رسیدند با یکدیگر گفتند: آن مال را زودتر میان خویش قسمت کنیم مبادا یزید بر آن واقف شود و از ما بستاند پس کیسهها را آوردند و گشودند و آن زرها سفال شده بود و بر یک سوی آن نگاشته:
و لا تحسبن الله غافلا عما یفعل الظالمون(194) و بر روی دیگر و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون(195) آنها را در بردی(196) ریختند.
(بردی به فتح با و راء و دال در آخر آن الف نهری است در دمشق از جانب مغرب به شهر میآید و از مشرق بیرون میرود) شیخ اجل سعید بن هبه الله راوندی در خرائج این خبر را به تفصیل آورده است و در آن کتاب گوید: راهب چون سر شریف را به آنها بازگردانید از دیر فرود آمد و در کوهی تنها به عبادت پروردگار پرداخت و هم در آن کتاب گوید: که رئیس آن جماعت عمر سعد بود و او آن مال را از راهب بگرفت و چون دید سفال شده است غلامان خود را فرمود در نهر ریختند.
مؤلف گوید: از تواریخ و سیر معلوم میشود که عمر سعد با آن جماعت نبود و بعیدتر از این آن که در کتاب مزبور گوید:
عمر سعد روانه ری شد اما به ولایت خود نرسید و خداوند جان او را بگرفت و در راه بمرد اما قول صحیح آن است که عمر بن سعد را مختار بکشت در سرای او به کوفه و دعای حضرت امام حسین علیهالسلام درباره او مستجاب شد که گفت: سلط الله علیک من یذبحک بعدی علی فراشک.
سید رحمة الله گوید: ابن لیعه و غیر او حدیثی روایت کردند و ما موضع حاجت از آن را بیاوریم گفت: طواف کعبه میکردم، ناگهان مردی دیدم میگفت: خدایا مرا بیامرز و نپندارم بیامرزی گفت: ای بنده خدا از خدای بترس چنین سخن مگوی که اگر گناهان تو به اندازه دانههای باران و برگ درختان باشد و توبه کنی خدا تو را بیامرزد که آمرزنده و مهربان است.
گفت: نزدیک من آی تا داستنان خویش با تو بگویم نزدیک او رفتم، گفت: بدان که ما پنجاه مرد بودیم و سر حسین علیهالسلام را به شام میبردیم چون شام میشد سر را در صندوقی مینهادیم و گرد آن به شراب مینشستیم شبی یاران من شراب نوشیدند تا مست شدند و من ننوشیدم وقتی تاریکی شب ما را گرفت رعد و برقی دیدم و درهای آسمان را نگریستم گشود و آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحق و پیغمبر ما محمد صلی الله علیه و آله و سلم علیهم فرود آمدند با جبرئیل و بسیار فرشتگان و جبرئیل نزدیک صندوق آمد سر را بیرون آورد و به خویش چسبانید و بوسید.
و همچنین پیغمبران یکایک و پیغمبر ما صلی الله علیه و آله و سلم بگریست و پیغمبران او را تعزیت و سر سلامتی دادند. جبرئیل با او گفت: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم خداوند تبارک و تعالی مرا فرمود مطیع تو باشم هر چه بفرمایی درباره امت خویش اگر خواهی زمین را بلرزانم که زیر و رو شود چنان که با قوم لوط کردم.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای جبرئیل نمیخواهم چون که روز قیامت شود با آنها در حضور خداوند به هم خواهم رسید آن گاه فرشتگان سوی ما آمدند تا ما را بکشند من گفتم: الامان الامان یا رسول الله فرمود: برو، لا غفرالله لک.