تربیت
Tarbiat.Org

حماسه کربلا (دمع السجوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل پنجم : روانه کردن عمر سعد اهل بیت را از کربلا به کوفه

آن گاه عمر سعد بقیه روز عاشورا و فردای آن تا ظهر در کربلا بماند (محمد بن ابی طالب) و کشتگان خودشان را گرد کرد و نماز گذارد بر آن‏ها و به خاک سپرد و حسین علیه‏السلام و اصحاب او را همچنان در بیابان گذاشت.
مترجم گوید: طبری از ابی مخنف نقل کرده است که همه کشتگان لشکر عمر سعد هشتاد و هشت نفر بودند (طبری) پس حمید بن بکیر احمری را گفت: فریاد بزند که لشکر روانه کوفه شوند.
(ملهوف) و خود با هر که از کسان حسین علیه‏السلام مانده بود آماده رفتن شد گلیم‏ها بر جهاز شتر کشیدند و زنان را سوار کردند بی دوشکچه و میان آن همه دشمن با روی باز و امانت‏های پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را مانند اسیران ترک و روم در سخت‏تر مصیبت و اندوه کشان می‏بردند و چه نیکو گفته آن که گفت:
یصلی علی المبعوث من آل هاشم - و یغزی بنوه اءنّ ذا لعجیب
و ابوحنیفه دینوری گوید: عمر سعد بفرمود: زنان حسین علیه‏السلام و خواهران و دختران و کنیزان و حشم او را در کجاوه‏هایی با روپوش بر شتر نشانیدند (پس روی باز بودن آنان مسلم نیست).
و در کامل بهایی است که عمر سعد لعنة الله روز عاشورا و فردای آن تا ظهر بماند و پیروان و معتمدان را بر امام زین العابدین علیه‏السلام و دختران امیرالمؤمنین علیه‏السلام و زنان دیگر گماشت و آن همه بیست زن بودند و امام زین العابدین علیه‏السلام آن روز بیست و دو ساله بود و امام محمد باقر علیه‏السلام چهار سال داشت و هر دو در کربلا بودند خداوند عز و جل آن‏ها را حفظ کرد.
و در مناقب گوید: زنان را اسیر آوردند مگر شهر بانویی که خویش را در فرات افکند. ابن عبدربه در عقد الفرید گوید: دوازده پسر از بنی هاشم اسیر شدند در آن‏ها بود محمد بن الحسین (ظاهرا محمد بن علی بن الحسین) و علی بن الحسین و فاطمه دختر آن حضرت علیهم السلام پس اولاد حرب را پایه دولت بر جای نایستاد و ملک از آن‏ها زائل شد و عبدالملک مروان برای حجاج نوشت مرا دور از خون این خاندان چون که دیدم وقتی حسین علیه‏السلام را کشتند چگونه ملک از دست آل حرب به در رفت.
(طبری) ابومخنف ازدی گوید: حدیث کرد مرا ابوزهیر عیسی از قره بن قیس تمیمی گفت:
آن زنان را دیدم چون برنعش حسین علیه‏السلام و کسان و فرزندان او بگذاشتند فریاد کشیدند و سیلی بر رخسار زدند و از چیزهایی که هرگز فراموش نمی‏کنم گفتار زینب دختر فاطمه سلام الله علیها است وقتی بر برادرش گذشت او را بر خاک افتاده دید می‏گفت:
وا محمداه، صلی علیک ملیک السماء، هذا حسین مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء یا محمداه و بناتک سبایا و ذریتک مقتلة تسفی علیها الصبا
گفت: به خدا قسم هر دشمن و دوستی را بگریانید و در حدیث از زائده روایت شده است از امام زین العابدین علیه‏السلام فرمود: چون در روز طف بر ما آن رسید که رسید و پدرم با همراهان وی از فرزندان و برادران و سایر کسان او کشته شدند و زنان و حرم را بر جهاز شتر سوار و به جانب کوفه روانه کردند و من کشتگان را بر زمین افکنده دیدم به خاک ناسپرده و بر من گران بوده از آن چه می‏دیدم سخت آشفته بودم نزدیک بود جان از تنم بیرون رود و عمه‏ام زینب دختر بزرگ علی علیه‏السلام آثار آن حزن در من بدید با من گفت: ای بازمانده جد و پدر و برادرانم چون است که جان خود را در کف نهاده‏ای؟ گفتم: چگونه بی تابی نکنم و ناشکیبایی ننمایم که می‏بینم سید خود و برادران و عموها و عموزادگان و کسان خود را بر زمین افتاده و به خون آغشته در این دشت جامه‏ها ربوده و نه کسی آن‏ها را کفن کرده است و نه به خاک سپرده هیچ کس سوی آنان نمی‏آید و هیچ مردی نزدیک آن‏ها نمی‏شود گویی خانواده دیلم و خزرند.
و عمه‏ام گفت: این‏ها تو را به جزع نیاورد که این عهدی است از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با جد و پدر و عمت علیهم السلام و خداوند پیمانی گرفته است از جماعتی از این امت که فرعونان زمین آن‏ها را نمی‏شناسند و آن‏ها این استخوان‏های پراکنده را فراهم می‏کنند و با این پیکرهای خون آلود به خاک می‏سپارند و در این طف برای قبر پدرت سید الشهداء علیه‏السلام نشانی بر پا می‏دارند، که اثر آن کهنه نمی‏شود و رسم آن با گذشتن شب‏ها و روزها ناپدید نمی‏گردد و پیشوایان کفر و پیروان ضلال در محو آن بکوشند و با این حال آن اثر ظاهرتر شود و کار بالا گیرد.
مترجم گوید: این حدیث از اخبار غیب و از معجزات ائمه علیهم السلام است و از آن زمان که این حدیث در کتب مدون گشته است تا کنون بیش از هزار سال گذشته و مصداق آن محقق گردیده است.
لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینه.
چو بر مقتل رسیدند آن اسیران - بهم پیوست نیسان و حزیران(170) ‏
یکی مویه کنان گشتی به فرزند - یکی شد موکنان بر سوگ دلبند ‏
یکی از خون به صورت غازه(171) می‏کرد - یکی داغ علی را تازه می‏کرد ‏
به سوگ گل رخان سرو قامت - بپا گردید غوغای قیامت ‏
نظر افکند چون دخت پیمبر - به نور دیده ساقی کوثر ‏
بناگه نعره هذا اخی زد - به جان خلد نار دوزخی زد ‏
ز نیرنگ سپهر نیل صورت - سیه شد روزگار آل عصمت ‏
تو را طاقت نباشد از شنیدن - شنیدن کی بود مانند دیدن ‏