شیخ مفید در ارشاد و طبرسی در اعلام الوری گویند آن گروه بر حسین علیهالسلام بتاختند و بر سپاه او غالب گشتند و تشنگی بر حضرتش مستولی شد بر بند آب(140) بالا رفت و آهنگ فرات فرمود و برادرش عباس پیشاپیش او میرفت (غرض نهری است که از فرات جدا کرده بودند برای مزارع وگرنه از کربلا تا شط مسافت بسیار است) پس سواران ابن سعد راه بر ایشان بگرفتند مردی از بنی درام با آنها بود گفت: وای بر شما میان او و فرات حایل شوید و مگذارید بر آب دست یابد. حسین علیهالسلام گفت: خدایا او را تشنه گردان، درامی خشمگین شد و تیری افکند که بر زیر زنخ آن حضرت نشست و دست زیر حنک بگرفت چنان که هر دو دست از خون پر شد و آن را بریخت و گفت: خدایا سوی تو شکایت میکنم از آن چه با پسر دختر پیغمبرت میکنند، پس به جای خود بازگشت و تشنگی بر او سخت شده بود و مردم گرد عباس بگرفتند و او را از حسین علیهالسلام جدا کردند پس تنها جنگ پیوست تا زخمهای سنگین وی را رسید و از حرکت فرو ماند و به شهادت فائز گشت. و قاتل او زید بن ورقاء حنفی (و رقاء جنبی ظ) و حکیم بن طفیل سنبسی بود.
و سید قریب همین روایت آورده است و حسن بن علی طبرسی روایت کرده است که مردی بر حسین علیهالسلام تیری افکند و آن در پیشانی او بنشست عباس آن را بیرون آورد و آن که ذکر کردیم که در زیر زنخ آن حضرت بنشست مشهورتر است.
طبری از هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته (به ضم نون) روایت کرده است از مردی که حسین علیهالسلام را در عسکرش دیده بود و او برای قاسم حکایت کرد که چون سپاه حضرت ابیعبدالله علیهالسلام مغلوب شدند او خود بر بند آب برآمد تا به فرات رود، مردی از سپاه ابن سعد از بنی ابان بن دارم بر کسان خود بانگ زد: وای بر شما میان حسین علیهالسلام و آب حائل شوید. که شیعه بر وی اجتماع نکنند و خود اسب برانگیخت و مردم در پی او رفتند تا میان او و آب فرات حائل شدند.
حسین علیهالسلام گفت: خدایا او را تشنه گردان و آن مرد ابانی تیری افکند که زیر زنخ حسین علیهالسلام بنشست آن حضرت تیر برکند و دو دست زیر آن گرفت تا از خون پر شد و گفت: خدایا سوی تو شکایت میکنم از آن چه با پسر دختر پیغمبر تو میکنند.
راوی گفت به خدا قسم دیری نکشید که خداوند تشنگی بر وی مسلط کرد و او هرگز سیراب نمیشد قاسم بن اصبغ گفت: گاهی من خود از آنها بودم که وی را پرستاری میکردیم و رنج او سبک میگردانیدیم آب سرد برایش میآوردند آمیخته با شکر و طاسهای پر شیر و کوزهها از آب و او میگفت آبم دهید که تشنگی مرا بکشت پس کوزه یا طاسی به او میدادند که یکی از آنها خانوادهای را سیراب میکرد او میآشامید و چون از لب خود بر میداشت اندکی بر پهلو میافتاد باز میگفت وای بر شما مرا آب دهید که تشنگی مرا بکشت به خدا قسم که نگذشت مگر اندکی و شکمش مانند شکم شتر بر آمد و آماس کرد.
مؤلف گوید: از کلام ابن نما معلوم میشود که نام این مرد زرعه (به ضم زاء) بن ابان بن درام بود. گفت: روایت میکنم به اسناد متصل از قاسم بن اصبغ بن نباته گفت: حدیث کرد برای من کسی که حسین علیهالسلام را مشاهده کرده بود راه مسناة گرفته آهنگ فرات فرموده و عباس قدس الله روحه پیش روی او بود و عبیدالله زیاد به عمر بن سعد نوشته بود میان حسین و یاران وی و آب فرات حایل شود که از قطرهای نچشد، پس عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرستاد و حسین علیهالسلام را از آب باز داشت و عبدالله بن حصین ازدی بانگ زد ای حسین علیهالسلام نمیبینی آب را مانند جگر آسمان (یعنی کبود به رنگ میان آسمان) به خدا سوگند که از آن نچشی تا تو و اصحاب تشنه جان دهید.
پس زرعة بن ابان بن دارم گفت: میان او و آب مانع شوید و تیری افکند زیر نزخ امام علیهالسلام جای گرفت آن حضرت گفت: خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز وی را نیامرز و برای آن حضرت شربتی آب آوردند خون از نوشیدن آب مانع آمد پس امام علیهالسلام خون را میگرفت: و یقول هکذا الی السماء روی آسمان همان کلام میگفت:
(خدایا او را از تشنگی بکش آه و بعضی ترجمه کردهاند که خون را به آسمان میپاشید.) و روایت میکنم از شیخ عبدالصمد از ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی که آن مرد ابانی پس از آن میز گردی و سوزش شکم و سردی پشت تا آخر آن چه از طبری نقل کردیم.
به داستان شهادت حضرت عباس (قده) بن علی علیهالسلام باز گردیم
صاحب عمده الطالب پس از ذکر فرزندان عباس (قده) گوید: کنیت وی ابوالفضل بود و او را سقا گفتند چون روز طف برای برادرش حسین علیهالسلام به طلب آب رفت و پیش از آن که آب بدو رساند کشته شد و قبر او نزدیک شریعه است همان جای که کشته شد و او بدان روز علمدار حسین علیهالسلام بود.
و شیخ ابونصر بخاری از مفضل بن عمر روایت کرده است از امام صادق جعفر بن محمد علیهماالسلام که عم ما عباس با بصیرت و ثابت ایمان بود. با ابی عبدالله علیهالسلام جهاد کرد و نیکو کفایت نمود تا کشته شد و خون عباس در قبیله بنی حنیفه است آن گاه که کشته شد سی و چهار سال داشت و مادر او و عثمان و جعفر و عبدالله، ام البنین است بنت حزام بن خالد بن ربیعه.
تا این که گوید: روایت کردهاند عقیل نسابه بود و به انساب و اخبار عرب دانا و امیرالمؤمنین علیهالسلام گفت: با وی در میان قبایل عرب زنی جوی برای من زاده دلیران تا تزویج کنم و از او پسری دلاور به وجود آید عقیل گفت: ام البنین کلابیه را تزویج کن که در همه عرب دلاورتر از پدران وی نیست.
پس امیرالمؤمنین علیهالسلام او را تزویج کرد و روز طف شمر بن ذی الجوشن کلابی عباس و برادران وی را خواست و گفت: خواهرزادگان من کجایند آنان پاسخ ندادند.
حسین علیهالسلام فرمود: او را اجابت کنید اگر چه فاسق است اما از خالوهای شما است آمدند و گفتند چه میخواهی؟ گفت: شما در امانید به من بپیوندید و خویش را به کشتن مدهید او را دشنام دادند و گفتند: چه زشتی تو و چه زشت است آن امان که آوردهای آیا سرور و برادر خویش را رها کنیم و به زنهار تو در آییم و او با هر سه برادرش در آن روز کشته شدند.
و صدوق روایت کرده است در امالی از علی بن الحسین علیهالسلام در ضمن حدیثی که فرمود: خدای رحمت کند عباس را برادر خویش را برگزید و کفایت فرا نمود و جان خویش را فدای برادر کرد تا هر دو دست او جدا گشت و خداوند به جای دستها دو بال وی را عطا فرمود که فرشتگان در بهشت پرواز کند که جعفر بن ابی طالب را و عباس را منزلتی است نزد خدای تعالی روز قیامت که شهداء دریغ آن خورند.
ابوالفرج گفت: عباس بن علی بن ابی طالب علیهالسلام کنیت او ابوالفضل بود و مادرش ام البنین بود و پس از برادران ابوینی خویش شهید شد چون عباس فرزند داشت و آنها نداشتند آنها را پیش فرستاد تا کشته شدند و ارث آنان بدو رسید آنگاه خود کشته شد پس وارث همه آنها عبدالله بن عباس گشت و عمر بن علی با او در ارث برادران خصومت کرد و به چیزی صلح کردند.(141)
و جرمی بن ابی العلا گفت: از زبیر شنیدم از عمش حکایت میکرد که فرزندان عباس او را سقا مینامیدند و به ابو قربه مکنی کرده بودند اما من یعنی جرمی بن ابی العلا گویم که از فرزندان عباس ندیدم کسی که وی را بدین لقب و کنیت خواند و نه از گذشتگان اولاد وی شنیدم کسی نقل کند همین زبیر از عمش حکایت کرده است.
مترجم گوید: جرمی بن ابی العلا نامش احمد بن محمد بن اسحاق ابوعبدالله است و ابن ندیم وی را در نحویین نام برده است و زبیر مذکور زبیر بن بکار نسابه و مورخ معروف است قاضی مکه متوفی 256 به سن 84 و عم او مصعب بن عبدالله نام داشت.
ابوالفرج گفت: درباره عباس شاعر گفت:
احق الناس أن یبکی علیه - فتی ابکی الحسین بکربلاء
اخوه و ابن والده علی - ابوالفضل المضرح بالدماء
و من و اساه لا یثنیه شیء - و حاد له علی عطش بماء
و کمیت درباره او گوید:
و ابوالفضل انّ ذکرهم الحلو - شفاء النفوس من اسقام
قتل الادعیاء اذ قتلوه - اکرم الشاربین صوب الغمام
و عباس، مردی زیبا و نیکوروی بود بر اسب بلند سوار میشد پای او بر زمین میکشید و او را قمر بنی هاشم میگفتند و علمدار حسین علیهالسلام بود.
انگاه ابوالفرج به اسناده از جعفر بن محمد علیهالسلام روایت کرد که حسین بن علی علیهماالسلام اصحاب خویش را آماده حرب ساخت و رایت را به عباس سپرد.
و از ابی جعفر علیهالسلام روایت کرد که زید بن رقاد جهنی(142) و حکیم بن طفیل طایی عباس را شهید کردند.
و مسندا از معاویه بن عمار از امام جعفر صادق علیهالسلام روایت کرده است ام البنین مادر این چهار برادر به بقیع میرفت و بر پسران خویش شیون میکرد و زبان میگرفت غم انگیزتر و سوزناکترین شیونی و مردم بر گرد او جمع میشدند و شیون او میشنیدند مروان هم میآمد با مردم دیگر و زاری او میشنیدند و میگریست.
ابن شهر آشوب در مناقب گوید: عباس سقاء ماه بنی هاشم علمدار حسین علیهالسلام بود و از برادران مادری خویش بزرگتر بود به طلب آب رفت و بر او حمله کردند و او هم بر آنها تاخت و میگفت:
لا ارهب الموت اذا الموت زقا - حتی اواری فی المصالیت لقا
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا - انی انا العباس اعغدو بالسقا
و لا اخاف الشر یوم الملتقی
زقا به زای نقطه دار بانگ کرد.
یعنی: از مرگ نمیترسم هنگامی که بانگ زند، تا وقتی که میان مردان کار آزموده افتاد و به خاک پوشیده شوم جان من وقایه جان پاک مصطفی است من عباس هستم با مشک میآیم و روز نبرد از شر نمیترسم. پس آنها را پراکنده ساخت و زید بن ورقاء جهنی از پشت خرمابنی کمین کرد و حکیم بن طفیل سنبسی یاور او گشت و شمشیر به دست راست عباس تیغ به دست چپ گرفت و حمله کرد و رجز میخواند:
و الله اءن قطعمتموا یمینی - انی احامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقین - نجل النبی الطاهر الامین
و کارزار کرد تا ضعف بر او مستولی گشت پس حکیم بن طفیل طایی از پشت درخت خرما کمین ساخت و بر دست چپ او زد عباس گفت:
یا نفس لا تخشی من الکفار - و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السید المختار - قد قطعوا ببغیهم یساری
فاصلهم یارب حر نار
معنی مصرع اخیر این است که: ای پروردگار آنها را به گرمی آتش بسوزان.
وصلا آتش است و اصلاء در آتش سوزانیدن.
پس آن ملعون با گرز آهنین بر سر او کوفت و چون حسین او را بر کنار فرات بر زمین افتاده دید بگریست و گفت:
تعدیتم یا شر قوم بفعلکم - و خالفتموا قول النبی محمد
اما کان خیر الرسل وصاکم بنا - اما نحن مننسل النبی المسدد
اما کانت الزهراء امی دونکم - اما کان من خیر البریة احمد
لعنتم و اجزیتم بما قد جنیتم - فسوف تلاقوا حر نار توقد
در بحار از بعض تألیفات اصحاب نقل کرده است که عباس رضی الله عنه چون تنهایی خویش دید نزد برادر آمد و گفت: ای برادر آیا رخصت هست به جهاد روم.
حسین علیهالسلام سخت بگریست و گفت: ای برادر تو علمدار منی و اگر بروی لشگر من پراکنده شود.
عباس گفت: سینهام تنگ شد و از زندگی بیزار شدم و میخواهم از این منافقین خونخواهی کنم. حسین علیهالسلام فرمود: پس برای ای کودکان اندکی آب به دست آور، پس عباس برفت و وعظ بگفت و تحذیر کرد. سودی نبخشید سوی برادر آمد و خبر باز گفت و شنید کودکان فریاد میزنند العطش العطش. پس بر اسب خویش نشست نیزه و مشک برداشت و آهنگ فرات کرد پس چهار هزار نفر گرد او گرفتند و تیر انداختند، عباس آنها را متفرق ساخت.
و چنان که در روایت آمده است هشتاد تن بکشت تا وارد نهر آب شد. چون خواست کفی از اب بنشود یاد از تشنگی حسین علیهالسلام و اهل بیت او کرد و آب را بریخت و مشک پر کرد و بر دوش راست گرفت و روی به جانب خیمه کرد.
راه بر او بگرفتند و از هر طرف احاطه کردند عباس با آنها کارزار کرد تا نوفل ازرق تیغی بر دست راست او زد و آن را ببرید. پس مشک به دوش چپ گرفت و نوفل ضربتی زد که دست چپ آن حضرت نیز از مچ جدا گشت. پس مشک را به دندان گرفت و تیری بیامد و بر مشک رسید و آب را بریخت و تیری دیگر آمده و به سینه آن حضرت رسید و از اسب بگردید و فریادی زد و برادرش حسین علیهالسلام را بطلبید چون حسین علیهالسلام بیامد، دید بر زمین افتاده است بگریست.
مؤلف گوید: طریحی در کیفیت قتل آن حضرت سلام الله علیه گوید: مردی بر او حمله کرد و به گرزی آهنین بر فرق سر او زد که سر او بشکافت و بر زمین افتاد. فریاد میزد یا اباعبدالله علیک منی السلام.
مترجم گوید: این که از قول حضرت سیدالشهداء روایت کرده است، اگر تو لشکر من پراکنده میشود دلالت دارد که به میدان رفتن حضرت ابی الفضل وقتی بود که اغلب اصحاب کشته نشده بودند و این بر خلاف روایت همه اهل سیر و اخبار است و حق این است که وقتی عباس رفت و کشته شد لشگری باقی نمانده بود و قاتل او را در این روایت نوفل ازرق گفته است با آن که موافق روایات صحیحه حکیم بن طفیل و زید بن رقاد است و این روایت از جهتی مانند دامادی حضرت قاسم است برای این که در کتب تواریخ معتبره که در دست ما است هیچ یک از این دو قصه مذکور نیست جز این که دامادی حضرت قاسم را ملاحسین کاشفی ذکر کرده است و او مردی عالم و متتبع بود و روایت آب آوردن حضرت عباس را مجلسی از یکی از تألیفات اصحاب که نمیشناسیم نقل فرموده است.
فرق بین دو قصه این است که مورخین معتبر چیزی مخالف و مضاد با دامادی او نقل نکردهاند غایت این که ساکت ماندهاند اما مطالب مخالف با این حکایت حضرت عباس علیهالسلام بسیار نقل کردهاند چنان که گذشت از شیخ مفید و ابوالفرج و ابومخنف و طبری و ابوحنیفه دینوری گوید: از حسین علیهالسلام جدا نمیشد تا آخر با او بود جهاد میکرد تا لشکر اعداء قهرا او را جدا کردند.
چنان که جمع بین روایات معتبره مورخین و این روایت نهایت تکلف دارد مگر این که بگوییم چون کاشفی سنی بوده است باید روایت او مردود باشد و این مرد مجهول شیعی بوده است و او صحیح گفته است و ما پیش از این گفتیم همه علماء در مقتل از اهل سنت روایت کردهاند و این اخبار که در ارشاد و مهلوف و مناقب ابن شهر آشب و غیر آن میبینیم همه منقول از مدائنی و زبیر بن بکار و طبری و ابن اثیر و امثال آنها است.
و اگر ابی مخنف و هشام بن محمد بن سائب که شیعی بودند چیزی نقل کنند باز غالبا اینها از اهل سنت بلکه از لشگریان ابن سعد که در کربلا بودند نقل کردهاند و اگر باید روایات اهل سنت را ترک کرد باید اکثر اخبار مقاتل را ترک کرد و بلکه باید تواریخ و تفاسیر و غزوات و سیر را دور انداخت حتی تفسیر مجمع البیان و تبیان را که غالبا منقول از اهل سنت است و گر میتوان آنها را نقل کرد دامادی حضرت قاسم را که ملا حسین کاشفی نقل کرده است نیز میتوان نقل کرد و حق آن این است که علماء ما در غیر فقه و حکام اخبار اهل سنت را نیز روایت میکردند و بر آنها اعتماد مینمودند بلکه در فقه نیز بزرگانی به قرائن روایت اهل سنت را ترجیح میدادند.
ابن نما میگوید: که حکیم بن طفیل سنبسی جامه و سلاح عباس را برداشت او تیر بر آن حضرت افکنده بود.
در بحار است، گویند: که چون عباس کشته شد حسین علیهالسلام فرمود: الان انکسر ظهری و قلت حیلتی اکنون پشت من شکست و چاره من کم شد.
در معراج المحبة این ابیات در ذکر شهادت عباس علیهالسلام نیکو گفته است:
صف دشمن دریدی همچو کرباس - رسید آن گاه بر بالین عباس
به دامان بر گرفت آن گه سرش را - همی بویید خونین پیکرش را
بر آورد از دل تفتیده آهی - که سوزانید از مه تا به ماهی
بگفتش کای سپهدار قبیله - ز مرگت مر مرا کم گشته حیله
شکستی پشتم ای شمشاد قامت - نمییابد درستی تا قیامت
دریغ از بازوی زور آزمایت - دریغ از پنجه خیبر گشایت
دریغ از اهل بیت بی پناهم - دریغ از یاور و میر سپاهم
مؤلف به مناسبت مواسات حضرت عباس علیهالسلام کلامی در وصف حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام و مواسات او با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ابن ابی الحدید نقل کرده است.
جاحظ در کتاب عثمانیه گفت: ابوبکر از آنها بود که آزار میکشیدند و شکنجه میدیدند و مکه پیش از هجرت و علی بن ابی طالب آسوده بود نه کسی در طلب او بود و نه او را در طلب کسی.
ابوجعفر اسکافی در رد این کلام گفت: که ما به اخبار صحیح و حدیث مسند معلوم کردهایم که علی علیهالسلام آن روز که به پیغمبر ایمان آورد بالغ بود و کامل به دل و زبان با مشرکان قریش مخاصمت میکرد و بر آنها وجود او گران بود در حصار شعب او بود نه ابوبکر و در آن خلوت و تاریکیها ملازم و رسول بود آن تلخیها را از ابی لهب و ابی جهل نوش میکرد و در آتش مکاره میسوخت و در هر رنج با پیغمبر خویش شریک بود بار سنگین بر دوش او بود و کار دشوار بر عهده او.
کیست؟ که شبانه پنهان و پوشیده از شعب بیرون میآمد سوی بزرگان قریش مانند مطعم بن عدی و غیر او هر کس که ابوطالب میفرستاد و میرفت و برای بنی هاشم بارهای آرد و گندم را به پشت خود میآورد با آن بیم که از دشمنان چون ابی جهل و غیر او داشت که اگر بر وی دست مییافتند خون او میریختند. آیا علی علیهالسلام این کار میکرد یا ابوبکر؟ حال خویش را علی علیهالسلام در خطبه مشهوره باز نموده است:
فتعاقدوا الا یعاملونا و لا یناکخوا و او قدت الحرب علینا نیرآنهاو اضطرونا الی جبل و غیر مومننا یرجوا الثواب و کافرنا یحامی عن الاصل و لقد کانت القبایل کلها اجتمعت علیهم و قطعوا عنهم المارة و المیره فکانوا یتوقعون الموت جوعا صباحا و مساء لا یرون وجها و لا فرجا قد اضمحل عزمهم و القطع رجاثهم.
یعنی: قریش با یکدیگر پیمان بستند که با معامله نکنند و زن به ما ندهند و نگیرند و جنگ بر ما آتش افروخت و ما را به کوه و سنگلاخی ملجاء کردند مؤمن ما امید ثواب الهی داشت و کافر ما پاس خویشی و نسب قبایل دیگر با آنان بودند. خوار بار و فروشندگان آن را از کسان ما ببریدند بامداد و شام منتظر مرگ بودند، نه امید رهایی و نه رویی به جایی، عزم ایشان پریشان و امیدشان بریده.
ابوجعفر اسکافی گفت: شک نیست که ابا عثمان جاحظ را وهم باطل از راه برده، و گمان خطاء را از اثبات بر حق مانع آمده است و خذلان الهی موجب حیرت او شده و ندانسته و نسنجیده آن سخن گفت: و پنداشت علی علیهالسلام آزار ندید و سختی نکشید تا روز بدر و از آن وقت زحمتهای وی آغاز شد و حصار شعب را فراموش کرد که ابوبکر آسوده بود هر چه میخواست میخورد و با هر که میخواست مینشست، آزاد و خوش با دل آرام و آسوده و علی علیهالسلام سختیها را هموار میکرد و رنجها میکشید گرسنه و تشنه بود و بامداد و شام منتظر کشته شدن برای این که او چارهاندیش و کارگذار بود شاید اندک قوتی از شیوخ قریش و خردمندانشان پنهان برای بنی هاشم فراهم کند نیمه جانی از بنی هاشم که در حصار بودند و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را محفوظ دارد و هیچ وقت از هجوم ناگهانی دشمن مانند ابوجعل بنی هاشم و عقبه بن ابی معیط و ولید بن مغیره و عتبة بن ربیعه و غیر ایشان از فراعنه و جباران قریش ایمن نبود و آن حضرت خویش را گرسنه میداشت و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را سیر میکرد و خود تشنه میماند و آب را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مینوشانید و اگر بیمار میشد او پرستار بود و چون تنها بود مایه انس او بود و ابوبکر از اینها دور بود از این دردها چیزی نصیب او نمیشد و آسیبی به وی نمیرسید و از اخبار آنان مجملی میشنید و مفصل نمیدانست سه سال چنین بودند و معاملت و مناکحت با آنها ممنوع و با ایشان نشستن حرام، گرفتار و محصور بودند و از بیرون آمدن از شعب و از هر کار ممنوع، چگونه جاحظ این فضیلت بی نظیر را مهمل گذاشت و فراموش کرد، انتهی.
و شیخ ازری در این باره گفت:
هذه من علاه احدی المعالی - و علی هذه فقس ماسواها
من غدا منجدا له فی حصار الشعب - اذ جد من قریش جفاها
یوم لم یرع للنبی ذمام - و تواصت بقطعه قرباها
فئه احدثت احادیث بغی - عجل الله فی حدوث بلاها
ففدا نفس احمد منه بالنفس - و من هول کل بؤس دقاها
کیف تنفک فی الملمات عنه - عصمة کان فی القدیم اخاها
و در تایید قول ابی جعفر اسکافی که گفت: چون بیمار میشد او پرستار بود. ابن ابی الحدید از سلمان فارسی رضی الله عنه روایت کرده است که بامداد بر رسول خدا در آمدم یک روز پیش از این که رحمت کرد با من گفت: نمیپرسی که دوش چه کشیدم از درد و بیداری من و علی علیهالسلام گفتم: یا رسول الله امشب من به جای او با تو بیدار باشم. فرمود: نه او سزاوار تو است از تو به این کار. بابی انت و امی یا امیرالمؤمنین.
صفی الدین حلی گوید:
انت سر النبی واصنو و ابن العم - و الصهر و الاخ المستجاد
لو رأی مثلک النبی لاخاه - و الا فاخطأ الانتقاد
بکم باهل النبی و لم یکف - لکم خامسا سواه یزاد
کنت نفسا له و عرسک وابنا - کلدیه النساء و الاولاد
جل معناک أن یحیط به الشعر - و یحصی صفاته النقاد
و اول قصیده این است:
جمعت فی صفاتک الاضداد - فلهذا عزت لک الانداد
زاهد حاکم حلیم شجاع - فاتک ناسک فقیر جواد
خلق تخجل النسیم من اللطف - و باس یذوب منه الجماد
و مناسب این مقام جد من مرحوم آخوند ملا غلامحسین گوید: برای ذکر آن مرحوم و طلب مغفرت ثبت افتاد. در استقبال قصیده سنایی گوید:
خوش بود زین خاکدان تیره دل بر داشتن - چشم جان روشن ز خاک کوی دلبر داشتن
خاکدانی بیش نبود این سرای ششدری - رو به آسا چند جا در کاخ ششدر داشتن
زین خراب آباد دل بگسل که باید مر تو را - روی دل زین شهر سوی شهر دیگر داشتن
تا این که گوید:
دین داور مهر حیدر مهر حیدر دین وی - دین داور کی توان بی مهر حیدر داشتن
ابلهی بنگر خران چند را در روزگار - دیده پوشی از مسیحا چشم بر خر داشتن ع
برتر از این ابلهی چه بود بر دانای راز - مصطفی بگذاشتن بوجهل ابتر داشتن
غول وانشناختن از خضر و ابلیس از سروش - آدم و ابلیس را همسنگ و همسر داشتن
ابهلی باشد و حباب سست پی را در شنا - هم ترازو با نهنگ کوه پیکر داشتن
آن خران را این خران شایسته مهرند و بس - مر خران را باید از خرمهره زیور داشتن
کو مگس را پر طوطی پشه را فر همای - یا خراطین را چو روح القدوس شهپر داشتن
مهر حیدر را دل سلمان و بوذر هست جای - کیست غیر او گوهری شایان گوهر داشتن
تذییل
مولف؛ فصلی در تعریف شجاعت آورده است نیکو و گوید: شجاعت دلاوری است و آن صفتی است نفسانی که با چشم دیده نمیشود مگر آثار آن، پس اگر کسی خوهد دلاوری مردی را بیازماید بنگرد چون دشمنوی را فرو گرفت و مرگ از همه سوی روی آورد و چاره مسدود شد اگر بی تابی نمود و جزع کرده گریختن خواست و ننگ گریز را بر جنگ و ستیز برگزید از شجاعت بسی دوراست و اگر پای فشرد و بایستاد و شکیبایی نمود قعقعه سلاح را زمزمه مزامیر و بانگ یلان را نغمه طنابیر انگاشت مرگ را به هیچ در نگرفت و اجل را در آغوش کشید دلاور است چنان که شاعر گفت:
یلقی الرماح بنحره فکانما - فی قلبه عود من الریحان
و یری السیوف و صوت وقع حدیدها - عرسا تجلیها علیه غوان
یعنی: به گلو پیش نیزه باز رود که گویی شاخه ریحان است و شمشیر و بانگ آن در نظر وی عروسی است که رامشگران برای او آورند.
چون این را دانستی تو را معلوم گردید که همه یاران ابی عبدالله در شجاعت طاق بودند. اما عباس بن علی علیهالسلام یگانه آفاق بود که در ایمان استوارتر و بصیرت وی بیشتر بود و منزلتی داشت نزد خدای تعالی که همه شهداء غبطه خورند.
مسعودی در مروج الذهب گفته است که: اصحاب جمل بر میمنه و میسره لشکر امیرالمؤمنین علیهالسلام تاختند و آنان را از جای بر کندند یکی از فرزندان عقیل نزدیک آن حضرت آمد دید سر بر قربوس زین نهاده و در خواب است. گفت: یا عم میمنه و میسره در هم ریخت و شما همچنان در خوابید گفت: ای برادر زاده روز اجل عمت معین است و از آن در نمیگذرد به خدا سوگند که عمت باک ندارد او به اختیار بر مرگ افتد و یا مرگ بر او بی اختیار.
آن گاه سوی محمد جنفیه فرستاد و او علمدار بود که بر این قوم به تاز محمد درنگ کرد و کندی نمود چون پیش روی او تیراندازن بود میخواست تیرهای آنها به آخر رسد و چون تیر نماند بر آنها تازد. پس علی علیهالسلام نزدیک او شد و گفت: چرا حمله کردی؟ جواب داد چنین بینم که هر کس پیش رود در پیش تیر و نیزه رود اندکی درنگ میکنم تا تیر در ترکش آنان نماند آنگاه بر آنها تازم. علی علیهالسلام فرمود: در میان نیزهها بتاز که بر تو سپری است از مرگ.
لا تحذرن فما یقیک حذار - اءنْ کان حتفک ساقه المقدار
و اری الضنین علی الحمام بنفسه - لا بد أنْ یفنی و یبقی العار
للضیم فی حسب الابی جراحة - هیهات یبلغ قعرها المسبار
فاقذف بنفسک فی المهالک انما - خوف المنیة ذلة و صغار
و الموت حیث تقصفت سمر القنا - فوق المطهم عزة و فخار(143)
پس محمد بن حنفیه بتاخت و میان تیر و نیزهها بایستاد علی علیهالسلام نزدیک آمد و با دسته شمشیر بر او بزد و گفت: رگی از مادر تو را دریافت و علم از او بگرفت و حمله کرد و مردم هم با آن حضرت حمله کردند دشمنان مانند خاکستر که باد سخت بر آن وزد پراکنده گشتند. این محمد بن حنفیه پسر امیرالمؤمنین است که خردمندتر ودلاورتر مردم بود به قول زهری و جاحظ گفت: که محمد بن حنفیه همه مردم آینده و رونده و شهری و چادر نشین اعتراف دارند که او یگانه آن روزگار و مردان عصر بود کاملترین مردم بود و دلاوری او از نوشتههای مورخین و داستانها که در جنگ جمل و صفین روایت کردهاند آشکار میگردد(144) و همین او را کافی است که علمدار امیرالمؤمنین بود اما با این دلاوری و بزرگی در تاختن کندی نمود تا برای دشمن تیر نماند و لکن پدر و مادرم فدای عباس علمدار حسین علیهالسلام و پهلوان لشکر او.
شاه جهان فضل ابوالفضل نامدار - تابنده آفتاب بلند آسمان عشق
ماهی چنان نتافت ز اوج سپهر فضل - شاهی چنین ندید کس اندر جهان عشق
بر باد شد ز غیرت او دودمان عقل - آباد کرد همت او خاندان عشق
یلی که چون آهنگ فرات کرد چهارهزار تن موکلان آب بر وی تاختند و بر او تیرها باریدند مانند کوه در برابر باد استوار بایستاد و میگفت: لا ارهب الموت اذا الموت زقا.
مرگ اگر مرد است گو پیش من آی - تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز آن عمری ستانم جاودان - آن ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
و پیش از این بگذشت که اصحاب حسین علیهالسلام هرگاه دشمن بر ایشان احاطه میکرد عباس میتاخت و آنان را میرهانید و دانستی که خویش را سپر برادر کرد هر جا برادرش بود: بابی انت و امی یا اباالفضل.
کم من کمی فی ایهاج ترکته - یهوی لفیه ظمجدلا مقتولا
جللت مفرق راسه ذار ونق - عضب المهزة صارما مصولا
چه بسیار پهلوانان را که روز نبرد کشته و به خاک و خون آغشته گذاشتی به دهن بر زمین افکنده، از تارک او نیام ساختی برای تیغ جوهردار تیز گذار بران پرداته و درخشان خود.
این ابیات معروف از قصیده ازریه در رثای او بیاوریم:
الله اکبر ای بدر خر عن - افق الهدایة الستشاط ظلامها
فمن المعزی السبط سبط محمد - بفتی له الاشراف طأطأ هامها
و اخ کریم لم یخنه بمشهد - حیث السراة کبایها اقدامها
تالله لا انسی ابن فاطمه اذ جلا - عنه العجاجة یسبکر قتامها
من بعد أن حطم الوشیج و ثلمت - بیض الصفاح و نکست اعلامها
وافی به نحو المخیم حاملا - من شاهقی علیاء عز مرامها
و هوی علیه ما هنا لک قائلا - الیوم بان عن الیمین حسامها
الیوم سار عن الکتائب کبسها - الیوم غاب عن الصلوة امامها
الیوم آل الی التفرق جمعنا - الیوم حل علی البنود نظامها
الیوم نامت اعین بک لم تنم - و تسهدت اخری فعز منامها
اشقیق روحی هل تراک عملت اذ - غودرت و انثالت علیک لئامها
اءنْ خلت طبقت السماء علی الثری - او دکدکت فوق الربی اعلامها
لکن اهان الخطب عندک اننی - بک لاحق امر مضی علامها
برای سهولت ترجمه هر بیت را با شماره آن آوردیم تا هر کس ترجمه هر بیت را خواهد آسان بیابد:
1 - الله اکبر چه ماه تمامی از افق هدایت فرو افتاد و تاریکی غالب گشت.
2 - کیست که دلداری دهد نواده محمد را در مرگ جوانمردی که همه سروران را پیش او سر فرود آمد.
3 - برادر بزرگواری که در هیچ میدان آوردگاه بی وفایی ننمود آن جایی که قدم بزرگان آنها را بلغزاند.
4 - به خدا سوگند که فراموش نمیکنم فرزند فاطمه را وقتی که گرد و غبار فرو بنشست گردی که برانگیخته شده بود.
5 - بعد از این که نیزه بشکست و تیغهای درخشان خرد گردید و علمها سرنگون شد.
6 - تا وقتی بلا نازل گردید و آن چه قضا بدان رفته بود قلم آن را جاری کرد (و عباس شهید شد.)
7 - او را روی به خرگاه آورد از بلندی جایی که رسیدن و آهنگ آن دشوار بود.
8 - خود را به روی افکند و گفت: امروز شمشیر از دست من جدا شد.
9 - امروز پهلوان لشکر دور شد از آن و امام نماز به نماز حاضر نگشت.
10 - امروز جمعیت ما به پریشانی گرایید و امروز نظام فوجه گسیخته شد.
11 - امروز خوابیده چشمهایی که از ترس تو نمیخوابید و چشمهای دیگری بیدار ماند و خواب برای آنها دشوار گشت.
12 - ای پیوند جان من هیچ دانستی که وقتی افتادی و فرومایگان و دونان بر تو ریختند.
13 - من پنداشتم آسمان بر زمین افتاد کوههای روی زمین از هم ریخت.
14 - لکن کار دشوار را آسان میگرداند این که من به زودی به تو خواهم پیوست حکم پروردگار دانا این است.