(طبری) نافع بن هلال جملی نام خود را بر سوفار تیرهایش نوشته بود و تیرهایش زهر آگین بود (بحار) میگفت:
ارمی بها مغلمة افواقها - و النفس لا ینفعها اشفاقها
مسمومة یجری بها اخفاقها - لیملأَنّ ارضها ارشاقها
یعنی: میاندازم این تیرها را که سوفارش نشاندار است ترس برای نفس سودی ندراد، تیرها زهر آگین است و پران میرود و زمین را پر میکند انداختن آن تیرها، پیوسته تیر میافکند و تا وقتی دیگر تیر به ترکش نداشت دست به تیغ برد و از نیام بیرون کشید و این رجز خواندن گرفت:
انا الغلامالیمنی البجلی - دینی علی دین حسین و علی
اءنْ اقتل الیوم فهذا املی - فذاک رایی و الاقی عملی
طبری و جزری گفتند: دوازده تن از اصحاب عمر سعد را بکشت غیر آنها که خسته کرد. پس او را چندان زدند که بازوانش بشکست و از پای در آمد و او را اسیر گرفتند.
رواوی گفت: او را شمر(117) بن ذی الجوشن بگرفت و به یاری همراهان خود او را کشان کشان بردند تا نزدیک عمر سعد، عمر سعد با او گفت: ای نافع وای بر تو، تو را چه بر آن داشت که با جان خود چنین کنی؟
گفت: خدا میداند که من چه میخواستم و خون بر ریش او روان بود و میگفت من دوازده کس از شما بکشتم غیر از مجروحان و خویشتن را بر این جهاد ملامت نمیکنم و اگر ساعد و بازو داشتم مرا دستگیر نمیکردید.
پس شمر با عمر گفت: او را بکش اصلحک الله. عمر گفت: تو او را آوردی اگر خواهی هم تواو را بکش. پس شمشیر بکشید نافع با او گفت: اگر مسلمان بودی بر تو بزرگ میآمد که خون ما در گردن تو باشد و به لقای پروردگار روی، پس سپاس خدای را که مرگ را به دست نابکاران خلق خود مقرر فرمود. پس او را بکشت آن گاه شمر بر آنها تاخت و میگفت:
خلوا عداة الله خلوا عن شَمِر - یضربکم بسیفه و لا یفر
و هو لکم صاب(118) و سم و مقر