(ارشاد) خروج مسلم بن عقیل علیهالسلام در کوفه روز سه شنبه هشت روز گشته از ذیحجه سال 60 بود و قتل او روز نهم که روز عرفه است، و توجه حضرت امام حسین علیهالسلام از مکه همان روز خروج مسلم است و آن حضرت در مکه بقیه ماه شعبان و رمضان و شوال و ذی القعده و هشت روز از ذیحجه بماند و آن مدت که در مکه بود. گروهی از مردم حجاز و بصره به وی پیوستند و اهل بیت و موالی آن حضرت با ایشان شدند و چون حضرت آهنگ عراق فرمود؛ طواف خانه کرده و سعی بین صفا و مروه به جای آورد و از احرام بیرون آمد، و این را عمره مفرده قرار داد. چون نتوانست حج را تمام بگذارد و میترسید؛ او را در مکه دستگیر کنند، و سوی یزید لعنه الله فرستند (ملهوف) در روایت است: که چون روز ترویه شد عمرو بن سعید عاص(54) با لشگری انبوه به مکه آمد و یزید او را فرموده بود که با امام حسین علیهالسلام دست به مبارزه و کارزار برد، و اگر بر وی دست یابد، با او مقاتله کند(55) پس حضرت روز ترویه بیرون رفت از مکه.
و از ابن عباس روایتی است که گفت: حسین علیهالسلام را در خواب دیدیم، در خانه کعبه از آن که متوجه به عراق گردد دست جبرئیل در دست او بود و جبرئیل فریاد میزد بیایید، با خدای تعالی بیعت کنید.
و روایت است که چون عزم خروج به عراق فرمود، بایستاد، و خطبه خواند؛ و گفت:
الحمد الله ماشاء الله و لا قوة الا بالله و صلی الله علی رسول خُطّ الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید القتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف و خیرلی مصرع انا لاقیه کانی باوصالی تتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا فیملان منی اکراشا جوفا و اجر به سغبا لا محیص عن یوم خط بالقلم رضی الله رضانا اهل البیت نصر علی بلائه و یوفینا اجر الصابرین لن تشد عن رسول الله لحمتة و هی مجموعة له فی خطرة القدس تعرقبهم عینه و ینخز بهم وعده من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فاننی راحل مصبحا انشاء الله تعالی.
یعنی: سپاس خداوند راست آن چه او خواهد همان شود. هیچ کس را قوت بر کاری نیست، مگر به اعانت او و درود خداوند بر رسول او باد، مرگ بر فرزندان آدم چنان بسته است، که قلاده بر گردن دختر جوان و چه سخت آرزومندم به صحبت اسلاف خود، چنان که یعقوب مشتاق یوسف بود، و برای من برگزیده و پسندیده گشت زمانی که پیکر من در آن افکنده شود، باید بدان زمین برسم و گویی من بینم، بند بند مرا گرگان بیابانها از یکدیگر جدا میکنند، میان نواویس و کربلا، پس شکمهای گرسنه و انبانهای تهی خود را بدان انباشته و پر میسازند. گریزی نیست، از آن روزی که به قلم قضا نوشته شده است. هر چه خدای پسندد پسند ما خاندان رسالت همان است، شکیبایی نماییم، بر بلای او که او مزد صابران را تمام عطا کند. قرابت رسول صلی الله علیه و آله و سلم که به منزلت پود جامه به آن حضرت به هم پیوستهاند، از وی جدا نمانند بلکه در بهشت برای او فراهم گردند و چشم پیغمبر بدانها روشن شود. و خدای وعده خود را راست گرداند هر کس خواهد جان خویش را در راه ما در بازد و خود را برای لقای پروردگار خود آماده بیند، با ما بیرون آید که من بامدادان روانه شوم انشاء الله تعالی.
مؤلف گوید: شیخ ما محدث نوری رحمه الله در کتاب نفس الرحمن گفته است:
نواویس گورستان نصاری است. چنان که در حواشی کفعمی نوشتهاند، و شنیدهایم که این گورستان در آن جا واقع بوده است که اکنون مزار حر بن یزید ریاحی است. در شمال غربی شهر و اما کربلا معروف نزد مردم آن نواحی پاره زمینی است در کنار نهری که از جنوب باروی شهر روان است و بر مزار معروف به آن حمزه میگذرد پارهای از آن باغ و قسمتی کشتزار است و شهر میان این دو قسمت است، انتهی.
(ملهوف) در آن شب که امام حسین علیهالسلام میخواست صبح آن از مکه خارج شود، محمد بن حنفیه نزد او آمد و گفت: ای برادر اهل کوفه همانها هستند که میشناسی با پدر و برادرت غدر کردند و میترسم حال تو مانند حال آنها شود، اگر رای تو باشد اقامت کن که در حرم از همه کس عزیزتر و قویت باشی.
فرمود: ای برادر میترسم یزید بن معاویه مرا ناگهان در حرم بکشد و به سبب من حرمت این خانه شکسته شود. محمد بن حنفیه گفت: اگر از این بیم داری سوی یمن شود یا ناحیتی از بیابان که در آن جا قویترین مردم هستی و کسی بر تو دست نتواند یافت.
فرمود: در این که گفتی تاملی کنم چون سحر شد حسین علیهالسلام به راه افتاد و خبر به محمد رسید نزد او آمد و زمام ناقه او بگرفت و گفت: ای برادر با من وعده دادی در آن چه از تو درخواست کردم تامل فرمایی چه باعث شد که به این شتاب خارج شوی.
فرمود: پس از آن که از تو جدا گشتم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خواب من آمد و گفت: ای حسین بیرون رو که خدا خواست تو را کشته بیند.
ابن حنفیه گفت: انا لله و انا الیه راجعون پس مقصود از بردن این زنان چیست؟ و چون است که تو با این حال آنها را با خود میبری. فرمود: که پیغمبر به من فرمود: خداوند میخواهد آنها را اسیر ببیند با او وداع کرد و بگذشت.
مترجم گوید: سخن محمد بن حنفیه با آن حضرت در وقت خروج از مدینه به وجهی دیگر بگذشت.
و از حضرت ابی عبدالله صادق علیهالسلام روایت است که چون حسین بن علی علیهماالسلام خواسته به عراق رود کتب و وصیت خود را به ام سلمه سپرد و چون علی بن الحسین علیهماالسلام بازگشت ام سلمه آنها را به وی داد.
و مسعودی در اثبات الوصیه مکالمه حضرت سیدالشهداء را با ام سلمه آورده است نظیر آن چه در حدیث بیست و چهارم و بیست و نهم از چهل حدیث اول کتاب و در ضمن گزارش خروج آن حضرت از مدینه بگذشت و برای احتراز از تطویل به تکرار نپرداختیم.
و مسعودی در مروج الذهب گوید: چون حسین علیهالسلام آهنگ رفتن به عراق فرمود ابن عباس نزد او آمد و گفت: ای پسر عم مرا خبر رسیده است که به عراق خواهی رفت با آن که آنان خیانتکارند تو را تنها برای جنگ دعوت کردهاند و بس. شتاب مفرمای و اگر خواهی حتما با این جبار یعنی یزید کارزار کنی و ماندن در مکه را ناخوش داری سوی یمن شو که آن کشوری است در کنار افتاده و تو را بدانجا یاران و اعوان است در آن جا بمان و دعات خویش را در بلاد پراکنده ساز و به اهل کوفه و یاران خود در عراق بنویس امیر خود را خود برانند اگر توانستند و امر خود را راندند و دور کردند چنان که کسی در آن جا نبود تا با تو در آویزد نزد آنها رو و من از خیانت آنها ایمن نیستم و اگر این کار نکردند در جای خود باش تا خدای چه پیش آورد و چون در کشور یمن قلعهها و درهها است.
امام حسین علیهالسلام فرمود: من میدانم تو خیرخواه و مهربانی با من و لیکن مسلم بن عقیل سوی من نامه نوشته است که اهل شهر بر بیعت و یاری کردن من اجتماع کردهاند.
و عازم رفتن شدهام، ابن عباس گفت: انهم من جربت و جربت یعنی: اعتماد بر قول آنها نیست همانها هستند که پیش از این با پدر و برادر تو بودند و فردا کشندگان تواند با امیر خود، اگر تو خارج شوی و این خبر به ابن زیاد برسد آنها را به جنگ خواهد فرستاد و همانها که نامه برای تو نوشتند از دشمن تو بر تو سختتر باشند و اگر قول مرا نپذیری و خواهی حتما سوی کوفه روی پس زنان و فرزندان را با خود مبر، سوگند به خدا میترسم کشته شوی چنان که عثمان کشته شد و زنان و فرزندان به او نگاه میکردند.(56)
سخنی که امام در جواب ابن عباس گفت: این بود که به خدا سوگند اگر من در چنان مکان کشته شوم دوستتر دارم از این که حرمت مکه به من شکسته شود. پس ابن عباس از او ناامید شد و از نزد او بیرون رفت و بر ابن زبیر گذشت و گفت: چشم تو روشن ای ابن زبیر و این اشعار خواند:(57)
یا لک من قبرة بمعمر - خلالک الجو فبیضی و اصفری
و نقری ما شئت أن تنقری
اینک حسین علیهالسلام سوی عراق رود و حجاز را با تو گذارد و چون ابن زبیر شنید آن حضرت به کوفه خواهد رفت و بودن آن حضرت بر وی گران میآمد و از آن دلتنگ بود و مردم او را با حسین علیهالسلام برابر نمیداشتند برای او چیزی بهتر نبود از آن که امام علیهالسلام از مکه بیرون رود، پس گفت: یا اباعبدالله نیک کردی که از خدای تعالی بترسیدی و با این قوم جهاد کردن خواستی برای ستم ایشان و این که بندگان نیک خدا را خوار کردند.
حسین علیهالسلام فرمود: قصد کردم به کوفه روم، ابن زبیر گفت: خدا تو را توفیق دهد اگر من در آن جا یارانی داشتم مانند تو از آن عدول نمیکردم آن گاه ترسید امام او را متهم دارد، گفت: اگر در حجاز بمانی و ما را با مردم حجاز دعوت کنی به یاری خود تو را اجابت کنیم و سوی تو شتابیم و تو به این امر سزاوارتری از یزید و پدر یزید.
ابوبکر بن حارث بن هشام(58) بر حسین علیهالسلام در آمد و گفت: ای پسر عم خویشی سبب میشود که من با تو مهربان و غمخوار باشم و نمیدانم در نیکخواهی مرا چگونه دانی؟ فرمود: ای ابوبکر تو کسی نیستی که بتوان تو را متهم داشت. ابوبکر گفت: رعب و مهابت پدر تو در دل مردم بیشتر بود و بدو امیدوارتر بودند از تو و از او شنواتر بودند و بیشتر پیرامون او اجتماع کرده بودند پس به جلب معاویه رفت و همه مردم با او بودند مگر اهل شام و او قویتر بود از معاویه با این حال او را رها کردند و گرانی نمودند برای حرص دنیا و بخل به آن دل او خون کردند و مخالفت نمودند تا سوی کرامت و رضوان الهی خرامید و پس از وی با برادرت آن کردند که کردند و همه آنها را حاضر بودی و دیدی باز میخواهی سوی آنان روی که با پدرت و برادرت آن آزارها و ستمها کردند و به اعانت آنها مقاتله کنی، با اهل شام و عراق و کسی که از تو ساختهتر و آمادهتر و استعدادش بیشتر و زورمندتر است و مردم از او بیمناکتر و به فیروزی او امیدوارترند، و اگر به آنها خبر رسد تو بدانجا روانه شدهای مردم را به مال دنیا برانگیزند و همه آنها بنده دنیایند پس همان کس که وعده یاری داده است با تو به ستیزه و جنگ برخیزد و همان کس که تو را بیشتر دوست دارد تو را بی یاور گذارد و یاری آنها کند پس خدای را یاد کن و خویشتن را بپای.
حسین علیهالسلام فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد ای پسر عم که رای خویش را درست گفتی؛ مخلصانه و هر چه خدا مقدر فرموده است، همان شود.
ابوبکر گفت: اجر مصیبت تو را از خدای چشم داریم و شیخ ابن قولویه از حضرت ابی جعفر علیهالسلام روایت کرده است که حسین علیهالسلام یک روز پیش از ترویه از مکه بیرون رفت و ابن زبیر از او مشایعت کرد و گفت: یا اباعبدالله حج فرا رسیده تو آن را رها میکنی و سوی عراق میروی گفت: ای پسر زبیر اگر در کنار فرات به خاک سپرده شوم، دوستتر دارم که در پیرامون کعبه.
و در تاریخ طبری است که ابومخنف گفت: از ابی جناب یحیی بن ابی حیه از عدی بن حرمله اسدی از عبدالله بن سلیم و مذری بن مشمعل که هر دو از بنی اسد بودند، گفتند: از کوفه سوی حج میرفتیم تا رو ترویه به مکه در آمدیم حسین علیهالسلام و عبدالله بن زبیر چاشتگاه ایستاده دیدیم. میان حجر الاسود و در خانه کعبه نزدیک آنها شدیم شنیدم ابن زبیر با حسین علیهالسلام میگوید: اگر خواهی در همین جای اقامت کن و ما تو را یاری میکنیم و غم تو میخوریم و با تو دست بیعت میدهیم.
حسین علیهالسلام فرمود: پدر من حکایت کرد که در مکه قوچی است که به سبب او حرمت مکه شکسته میشود، دوست ندارم من آن قوچ باشم.
ابن زبیر گفت: اگر خواهی بمان و کار را به من سپار و من تو را فرمانبردارم و از رأی تو در نمیگذرم.
فرمود: این را هم نمیخواهم آن گاه سخن پوشیده از ما گفتند و پیوسته با هم نجوی کردند تا شنیدیم بانگ مردم را هنگام ظهر که به منی میرفتند گفتند: پس حسین علیهالسلام طواف خانه بگذارد و سعی بین صفا و مروه به جای آورد و موی بچید و از احرام عمره بیرون آمد و روی به کوفه آورد ما با مردم به منی رفتیم.
و در تذکره سبط است که: چون محمد بن حنفیه را خبر رسید که آن حضرت روانه گردید وضو میساخت و طشتی پیش او نهاده بود گریست چنان که طشت را از اشک پر کرد و در مکه هیچ کس نماند مگر از رفتن آن حضرت اندوهگین بود چون بسیار سخن گفتند در منع آن حضرت از رفتن اشعار این مرد اوسی بخواند:
سامضی فما فی الموت عار علی الفتی - اذا مانوی خیرا و جاهد مغرما
و آسی الرجال الصالحین بنفسه - و فارق مثبورا و خالف مجرما
و اءن شئت لم اذمم و اءن مت لم الم - کفی بک ذلا أن تعیش و ترغما
آن گاه این آیه بخواند: و کان امر الله قدرا مقدورا(59) و معنی اشعار در حکایت قصه ملاقات حر بیاید.
چنان که خواندیم و دیدیم همه مردم حضرت امام حسین علیهالسلام را از رفتن به کوفه منع میکردند و میگفتند اگر بدان جا روی کشته گردی و کوفیان به عهد و بیعت وفا نکنند و قدرت و مال بنی امیه نگذارد بیت به سر برند و آن حضرت هم میدانست و آن چه ابن عباس و ابن زبیر و محمد بن حنفیه و فرزدق و دیگران را معلوم باشد از آن حضرت پوشیده نبود و او بنی امیه را بهتر میشناخت و پیش بینی او درباره ابن زبیر درست آمد و گمان ابن عباس با آن فطانت و ابن زبیر با آن دها و زیرکی خطا شد که میگفتند مکه خرم خدا و جای امن است و بنی امیه حرمت کعبه را نگاه نداشتند و ابن زبیر را در مسجد الحرام کشتند و کعبه را با منجنیق ویران کردند به هر حال انبیاء و اوصیاء را سنت و سیرتی است به خلاف سایر مردم بلکه بزرگان فلاسفه الهی و آنها که دون مرتبه اوصیااند و مرامی را پسندیدهاند و رواج آن را خواهند نظر به همان مردم و مقصد دوخته حفظ جان و مال خویش نخواهند بلکه رواج مردم خود را خواهند هر چند جان در سر آن نهند.
نشنیدی که سقراط حکیم مردم را به خدا و معاد دعوت میکرد یونانیان بت پرست بودند او را بگرفتند و به زندان کردند و بکشتند، او توبه نمیکرد که سهل است. در همان زندان هم سخنان خود را تکرار میکرد و عقاید خود را میگفت و از کشتن باک نداشت وقتی آنها چنین بودند اوصیاء و انبیاء بر چسان باشند.
آری اگر مصلحت در خاموشی بینند مانند امیرالمؤمنین علیهالسلام در زمان خلفاء حضرت امام حسن و امام حسین علیهالسلام در زمان معاویه در خانه بنشینند و بیعت کنند و به خلاف برنخیزند و اگر صلاح وقت را در نهی از منکر دانند صریحا بگویند از هیچ چیز باک ندارند.
اگر حسین علیهالسلام حفظ جان خود میخواست چرا در یمن رود و به کوهها و درهها و ریگستانها پناه برد در شهر وطن خود مدینه مینشست و با یزید بیعت میکرد و آسوده میزیست چنان که ده سال در زمان معاویه چنین کرد و مخالفت با خلیفه و سلطان و فرار به بیابانها و کوهها کار قطاع الطریق است نه کار اوصیاء و انبیاء که از آن فسادها خیزد و خونهای ناحق ریخته شود و مالها به یغما رود و چنان که دیدیم، آن حضرت راضی نشد از بیراهه به مکه رود، چگونه راضی میشد کار راهزنان کند.
و نیز اگر حفظ جان خود میخواست پس از آن که دانست عبیدالله بن زیاد به کوفه آمده است و مسلم بن عقیل را کشتند و امیدی به یاری اهل کوفه نیست میتوانست در صحرای عربستان متواری شود تا با حر ملاقات نکرده بود بلکه پس از ملاقات حر نیز میتوانست قهرا فرار کند و لیکن مقصود وی که خدا و رسول او را بدان مأمور کرده بودند انجام نمیگرفت، خواست مردم را دعوت به متابعت دین کند و زیان دنیاپرستی و شهوترانی را باز نماید تا بدانند دین خدا برای آن نیامد که بنی امیه آن را وسیله سلطنت و قدرت و خوشگذرانی خود کنند اگر مردم یاری او کردند. فهو المطلوب و اگر نپذیرفتند و به شهادت نائل آمد باز مردم بدانند که دین آن نیست که دنیاطلبان بنی امیه دارند و پسر پیغمبر که صاحب این دین است آن اعمال را بر خلاف دین دانست که در این راه کشته شد و آن نفرت که در دل مردم از رفتار بنی امیه بود، موجب نفرت از دین نگردد با مصالح بسیار دیگر که از ما پوشیده است.
و اگر امام تصدیق اعمال آنها را میکرد مردم تازه مسلمان میگفتند، این دین که ظلم و اسراف و فسق و خوشگذرانی بنی امیه را تجویز کند باطل است. اما این که آن حضرت عراق را اختیار فرمود، برای این بود که شیعه آن جا برگزیده مسلمانان و خردمندتر و دیندارتر بودند و سالها زیر منبر امیرالمؤمنین علیهالسلام نشسته و آن حضرت تخم علوم و معارف در دل آنها کشته بود و آنها بهتر مجاهدت پسر پیغمبر را بهتر درک میکردند.
عراق عروس مشرق است و مهد تمدن بود و در قدیم بعد از آن هم همه علوم اسلامی از این کشور سرچمشه گرفت. نحویین یا کوفی بودند یا بصری که امیرالمؤمنین علیهالسلام به آنها بود و هم فقها و متکلمین و اهل حدیث و قراء و مفسرین از عامه و خاصه کوفی یا بصری بودند و پس از آن که بغداد عاصمه(60) کشور اسلام شد، باز همان مردم کوفه و بصره در آن جا فراهم آمدند و آن مدارس و کتب و علما که در بغداد جمع آمد در هیچ زمان نبود که هنوز آثار آن علوم باقی و همه روی زمین از آن معارف بهره میگیرند حتی بتپرستان هندوچین و ترسایان فرنگ مأخذ آنها معارف و علوم عربی است و اصل آن بغداد بود و آن از کوفه و شاگردان امیرالمؤمنین علیهالسلام و هنوز هم نجف مرکز علوم شیعه است و چون امام حسین علیهالسلام میدانست کشور عراق و عاصمه آن کوفه در آینده عالم اسلام این مقام دارد و دعوت خود را در آن جا اظهار کرد و قبر خود را در آنجا برگزید.