تربیت
Tarbiat.Org

حماسه کربلا (دمع السجوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل یازدهم : در توجه حضرت امام حسین علیه‏السلام از مکه به عراق‏

(ارشاد) خروج مسلم بن عقیل علیه‏السلام در کوفه روز سه شنبه هشت روز گشته از ذیحجه سال 60 بود و قتل او روز نهم که روز عرفه است، و توجه حضرت امام حسین علیه‏السلام از مکه همان روز خروج مسلم است و آن حضرت در مکه بقیه ماه شعبان و رمضان و شوال و ذی القعده و هشت روز از ذیحجه بماند و آن مدت که در مکه بود. گروهی از مردم حجاز و بصره به وی پیوستند و اهل بیت و موالی آن حضرت با ایشان شدند و چون حضرت آهنگ عراق فرمود؛ طواف خانه کرده و سعی بین صفا و مروه به جای آورد و از احرام بیرون آمد، و این را عمره مفرده قرار داد. چون نتوانست حج را تمام بگذارد و می‏ترسید؛ او را در مکه دستگیر کنند، و سوی یزید لعنه الله فرستند (ملهوف) در روایت است: که چون روز ترویه شد عمرو بن سعید عاص(54) با لشگری انبوه به مکه آمد و یزید او را فرموده بود که با امام حسین علیه‏السلام دست به مبارزه و کارزار برد، و اگر بر وی دست یابد، با او مقاتله کند(55) پس حضرت روز ترویه بیرون رفت از مکه.
و از ابن عباس روایتی است که گفت: حسین علیه‏السلام را در خواب دیدیم، در خانه کعبه از آن که متوجه به عراق گردد دست جبرئیل در دست او بود و جبرئیل فریاد می‏زد بیایید، با خدای تعالی بیعت کنید.
و روایت است که چون عزم خروج به عراق فرمود، بایستاد، و خطبه خواند؛ و گفت:
الحمد الله ماشاء الله و لا قوة الا بالله و صلی الله علی رسول خُطّ الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید القتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف و خیرلی مصرع انا لاقیه کانی باوصالی تتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا فیملان منی اکراشا جوفا و اجر به سغبا لا محیص عن یوم خط بالقلم رضی الله رضانا اهل البیت نصر علی بلائه و یوفینا اجر الصابرین لن تشد عن رسول الله لحمتة و هی مجموعة له فی خطرة القدس تعرقبهم عینه و ینخز بهم وعده من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فاننی راحل مصبحا انشاء الله تعالی.
یعنی: سپاس خداوند راست آن چه او خواهد همان شود. هیچ کس را قوت بر کاری نیست، مگر به اعانت او و درود خداوند بر رسول او باد، مرگ بر فرزندان آدم چنان بسته است، که قلاده بر گردن دختر جوان و چه سخت آرزومندم به صحبت اسلاف خود، چنان که یعقوب مشتاق یوسف بود، و برای من برگزیده و پسندیده گشت زمانی که پیکر من در آن افکنده شود، باید بدان زمین برسم و گویی من بینم، بند بند مرا گرگان بیابان‏ها از یکدیگر جدا می‏کنند، میان نواویس و کربلا، پس شکم‏های گرسنه و انبان‏های تهی خود را بدان انباشته و پر می‏سازند. گریزی نیست، از آن روزی که به قلم قضا نوشته شده است. هر چه خدای پسندد پسند ما خاندان رسالت همان است، شکیبایی نماییم، بر بلای او که او مزد صابران را تمام عطا کند. قرابت رسول صلی الله علیه و آله و سلم که به منزلت پود جامه به آن حضرت به هم پیوسته‏اند، از وی جدا نمانند بلکه در بهشت برای او فراهم گردند و چشم پیغمبر بدان‏ها روشن شود. و خدای وعده خود را راست گرداند هر کس خواهد جان خویش را در راه ما در بازد و خود را برای لقای پروردگار خود آماده بیند، با ما بیرون آید که من بامدادان روانه شوم انشاء الله تعالی.
مؤلف گوید: شیخ ما محدث نوری رحمه الله در کتاب نفس الرحمن گفته است:
نواویس گورستان نصاری است. چنان که در حواشی کفعمی نوشته‏اند، و شنیده‏ایم که این گورستان در آن جا واقع بوده است که اکنون مزار حر بن یزید ریاحی است. در شمال غربی شهر و اما کربلا معروف نزد مردم آن نواحی پاره زمینی است در کنار نهری که از جنوب باروی شهر روان است و بر مزار معروف به آن حمزه می‏گذرد پاره‏ای از آن باغ و قسمتی کشتزار است و شهر میان این دو قسمت است، انتهی.
(ملهوف) در آن شب که امام حسین علیه‏السلام می‏خواست صبح آن از مکه خارج شود، محمد بن حنفیه نزد او آمد و گفت: ای برادر اهل کوفه همان‏ها هستند که می‏شناسی با پدر و برادرت غدر کردند و می‏ترسم حال تو مانند حال آن‏ها شود، اگر رای تو باشد اقامت کن که در حرم از همه کس عزیزتر و قویت باشی.
فرمود: ای برادر می‏ترسم یزید بن معاویه مرا ناگهان در حرم بکشد و به سبب من حرمت این خانه شکسته شود. محمد بن حنفیه گفت: اگر از این بیم داری سوی یمن شود یا ناحیتی از بیابان که در آن جا قویترین مردم هستی و کسی بر تو دست نتواند یافت.
فرمود: در این که گفتی تاملی کنم چون سحر شد حسین علیه‏السلام به راه افتاد و خبر به محمد رسید نزد او آمد و زمام ناقه او بگرفت و گفت: ای برادر با من وعده دادی در آن چه از تو درخواست کردم تامل فرمایی چه باعث شد که به این شتاب خارج شوی.
فرمود: پس از آن که از تو جدا گشتم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خواب من آمد و گفت: ای حسین بیرون رو که خدا خواست تو را کشته بیند.
ابن حنفیه گفت: انا لله و انا الیه راجعون پس مقصود از بردن این زنان چیست؟ و چون است که تو با این حال آن‏ها را با خود می‏بری. فرمود: که پیغمبر به من فرمود: خداوند می‏خواهد آن‏ها را اسیر ببیند با او وداع کرد و بگذشت.
مترجم گوید: سخن محمد بن حنفیه با آن حضرت در وقت خروج از مدینه به وجهی دیگر بگذشت.
و از حضرت ابی عبدالله صادق علیه‏السلام روایت است که چون حسین بن علی علیهماالسلام خواسته به عراق رود کتب و وصیت خود را به ام سلمه سپرد و چون علی بن الحسین علیهماالسلام بازگشت ام سلمه آنها را به وی داد.
و مسعودی در اثبات الوصیه مکالمه حضرت سیدالشهداء را با ام سلمه آورده است نظیر آن چه در حدیث بیست و چهارم و بیست و نهم از چهل حدیث اول کتاب و در ضمن گزارش خروج آن حضرت از مدینه بگذشت و برای احتراز از تطویل به تکرار نپرداختیم.
و مسعودی در مروج الذهب گوید: چون حسین علیه‏السلام آهنگ رفتن به عراق فرمود ابن عباس نزد او آمد و گفت: ای پسر عم مرا خبر رسیده است که به عراق خواهی رفت با آن که آنان خیانتکارند تو را تنها برای جنگ دعوت کرده‏اند و بس. شتاب مفرمای و اگر خواهی حتما با این جبار یعنی یزید کارزار کنی و ماندن در مکه را ناخوش داری سوی یمن شو که آن کشوری است در کنار افتاده و تو را بدان‏جا یاران و اعوان است در آن جا بمان و دعات خویش را در بلاد پراکنده ساز و به اهل کوفه و یاران خود در عراق بنویس امیر خود را خود برانند اگر توانستند و امر خود را راندند و دور کردند چنان که کسی در آن جا نبود تا با تو در آویزد نزد آن‏ها رو و من از خیانت آن‏ها ایمن نیستم و اگر این کار نکردند در جای خود باش تا خدای چه پیش آورد و چون در کشور یمن قلعه‏ها و دره‏ها است.
امام حسین علیه‏السلام فرمود: من میدانم تو خیرخواه و مهربانی با من و لیکن مسلم بن عقیل سوی من نامه نوشته است که اهل شهر بر بیعت و یاری کردن من اجتماع کرده‏اند.
و عازم رفتن شده‏ام، ابن عباس گفت: انهم من جربت و جربت یعنی: اعتماد بر قول آن‏ها نیست همان‏ها هستند که پیش از این با پدر و برادر تو بودند و فردا کشندگان تواند با امیر خود، اگر تو خارج شوی و این خبر به ابن زیاد برسد آن‏ها را به جنگ خواهد فرستاد و همان‏ها که نامه برای تو نوشتند از دشمن تو بر تو سخت‏تر باشند و اگر قول مرا نپذیری و خواهی حتما سوی کوفه روی پس زنان و فرزندان را با خود مبر، سوگند به خدا می‏ترسم کشته شوی چنان که عثمان کشته شد و زنان و فرزندان به او نگاه می‏کردند.(56)
سخنی که امام در جواب ابن عباس گفت: این بود که به خدا سوگند اگر من در چنان مکان کشته شوم دوست‏تر دارم از این که حرمت مکه به من شکسته شود. پس ابن عباس از او ناامید شد و از نزد او بیرون رفت و بر ابن زبیر گذشت و گفت: چشم تو روشن ای ابن زبیر و این اشعار خواند:(57)
یا لک من قبرة بمعمر - خلالک الجو فبیضی و اصفری ‏
و نقری ما شئت أن تنقری ‏
اینک حسین علیه‏السلام سوی عراق رود و حجاز را با تو گذارد و چون ابن زبیر شنید آن حضرت به کوفه خواهد رفت و بودن آن حضرت بر وی گران می‏آمد و از آن دلتنگ بود و مردم او را با حسین علیه‏السلام برابر نمی‏داشتند برای او چیزی بهتر نبود از آن که امام علیه‏السلام از مکه بیرون رود، پس گفت: یا اباعبدالله نیک کردی که از خدای تعالی بترسیدی و با این قوم جهاد کردن خواستی برای ستم ایشان و این که بندگان نیک خدا را خوار کردند.
حسین علیه‏السلام فرمود: قصد کردم به کوفه روم، ابن زبیر گفت: خدا تو را توفیق دهد اگر من در آن جا یارانی داشتم مانند تو از آن عدول نمی‏کردم آن گاه ترسید امام او را متهم دارد، گفت: اگر در حجاز بمانی و ما را با مردم حجاز دعوت کنی به یاری خود تو را اجابت کنیم و سوی تو شتابیم و تو به این امر سزاوارتری از یزید و پدر یزید.
ابوبکر بن حارث بن هشام(58) بر حسین علیه‏السلام در آمد و گفت: ای پسر عم خویشی سبب می‏شود که من با تو مهربان و غمخوار باشم و نمی‏دانم در نیکخواهی مرا چگونه دانی؟ فرمود: ای ابوبکر تو کسی نیستی که بتوان تو را متهم داشت. ابوبکر گفت: رعب و مهابت پدر تو در دل مردم بیشتر بود و بدو امیدوارتر بودند از تو و از او شنواتر بودند و بیشتر پیرامون او اجتماع کرده بودند پس به جلب معاویه رفت و همه مردم با او بودند مگر اهل شام و او قوی‏تر بود از معاویه با این حال او را رها کردند و گرانی نمودند برای حرص دنیا و بخل به آن دل او خون کردند و مخالفت نمودند تا سوی کرامت و رضوان الهی خرامید و پس از وی با برادرت آن کردند که کردند و همه آن‏ها را حاضر بودی و دیدی باز می‏خواهی سوی آنان روی که با پدرت و برادرت آن آزارها و ستم‏ها کردند و به اعانت آنها مقاتله کنی، با اهل شام و عراق و کسی که از تو ساخته‏تر و آماده‏تر و استعدادش بیشتر و زورمندتر است و مردم از او بیمناک‏تر و به فیروزی او امیدوارترند، و اگر به آن‏ها خبر رسد تو بدانجا روانه شده‏ای مردم را به مال دنیا برانگیزند و همه آن‏ها بنده دنیایند پس همان کس که وعده یاری داده است با تو به ستیزه و جنگ برخیزد و همان کس که تو را بیشتر دوست دارد تو را بی یاور گذارد و یاری آن‏ها کند پس خدای را یاد کن و خویشتن را بپای.
حسین علیه‏السلام فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد ای پسر عم که رای خویش را درست گفتی؛ مخلصانه و هر چه خدا مقدر فرموده است، همان شود.
ابوبکر گفت: اجر مصیبت تو را از خدای چشم داریم و شیخ ابن قولویه از حضرت ابی جعفر علیه‏السلام روایت کرده است که حسین علیه‏السلام یک روز پیش از ترویه از مکه بیرون رفت و ابن زبیر از او مشایعت کرد و گفت: یا اباعبدالله حج فرا رسیده تو آن را رها می‏کنی و سوی عراق می‏روی گفت: ای پسر زبیر اگر در کنار فرات به خاک سپرده شوم، دوست‏تر دارم که در پیرامون کعبه.
و در تاریخ طبری است که ابومخنف گفت: از ابی جناب یحیی بن ابی حیه از عدی بن حرمله اسدی از عبدالله بن سلیم و مذری بن مشمعل که هر دو از بنی اسد بودند، گفتند: از کوفه سوی حج می‏رفتیم تا رو ترویه به مکه در آمدیم حسین علیه‏السلام و عبدالله بن زبیر چاشتگاه ایستاده دیدیم. میان حجر الاسود و در خانه کعبه نزدیک آن‏ها شدیم شنیدم ابن زبیر با حسین علیه‏السلام می‏گوید: اگر خواهی در همین جای اقامت کن و ما تو را یاری می‏کنیم و غم تو می‏خوریم و با تو دست بیعت می‏دهیم.
حسین علیه‏السلام فرمود: پدر من حکایت کرد که در مکه قوچی است که به سبب او حرمت مکه شکسته می‏شود، دوست ندارم من آن قوچ باشم.
ابن زبیر گفت: اگر خواهی بمان و کار را به من سپار و من تو را فرمانبردارم و از رأی تو در نمی‏گذرم.
فرمود: این را هم نمی‏خواهم آن گاه سخن پوشیده از ما گفتند و پیوسته با هم نجوی کردند تا شنیدیم بانگ مردم را هنگام ظهر که به منی می‏رفتند گفتند: پس حسین علیه‏السلام طواف خانه بگذارد و سعی بین صفا و مروه به جای آورد و موی بچید و از احرام عمره بیرون آمد و روی به کوفه آورد ما با مردم به منی رفتیم.
و در تذکره سبط است که: چون محمد بن حنفیه را خبر رسید که آن حضرت روانه گردید وضو می‏ساخت و طشتی پیش او نهاده بود گریست چنان که طشت را از اشک پر کرد و در مکه هیچ کس نماند مگر از رفتن آن حضرت اندوهگین بود چون بسیار سخن گفتند در منع آن حضرت از رفتن اشعار این مرد اوسی بخواند:
سامضی فما فی الموت عار علی الفتی - اذا مانوی خیرا و جاهد مغرما ‏
و آسی الرجال الصالحین بنفسه - و فارق مثبورا و خالف مجرما ‏
و اءن شئت لم اذمم و اءن مت لم الم - کفی بک ذلا أن تعیش و ترغما ‏
آن گاه این آیه بخواند: و کان امر الله قدرا مقدورا(59) و معنی اشعار در حکایت قصه ملاقات حر بیاید.
چنان که خواندیم و دیدیم همه مردم حضرت امام حسین علیه‏السلام را از رفتن به کوفه منع می‏کردند و می‏گفتند اگر بدان جا روی کشته گردی و کوفیان به عهد و بیعت وفا نکنند و قدرت و مال بنی امیه نگذارد بیت به سر برند و آن حضرت هم می‏دانست و آن چه ابن عباس و ابن زبیر و محمد بن حنفیه و فرزدق و دیگران را معلوم باشد از آن حضرت پوشیده نبود و او بنی امیه را بهتر می‏شناخت و پیش بینی او درباره ابن زبیر درست آمد و گمان ابن عباس با آن فطانت و ابن زبیر با آن دها و زیرکی خطا شد که می‏گفتند مکه خرم خدا و جای امن است و بنی امیه حرمت کعبه را نگاه نداشتند و ابن زبیر را در مسجد الحرام کشتند و کعبه را با منجنیق ویران کردند به هر حال انبیاء و اوصیاء را سنت و سیرتی است به خلاف سایر مردم بلکه بزرگان فلاسفه الهی و آن‏ها که دون مرتبه اوصیااند و مرامی را پسندیده‏اند و رواج آن را خواهند نظر به همان مردم و مقصد دوخته حفظ جان و مال خویش نخواهند بلکه رواج مردم خود را خواهند هر چند جان در سر آن نهند.
نشنیدی که سقراط حکیم مردم را به خدا و معاد دعوت می‏کرد یونانیان بت پرست بودند او را بگرفتند و به زندان کردند و بکشتند، او توبه نمی‏کرد که سهل است. در همان زندان هم سخنان خود را تکرار می‏کرد و عقاید خود را می‏گفت و از کشتن باک نداشت وقتی آن‏ها چنین بودند اوصیاء و انبیاء بر چسان باشند.
آری اگر مصلحت در خاموشی بینند مانند امیرالمؤمنین علیه‏السلام در زمان خلفاء حضرت امام حسن و امام حسین علیه‏السلام در زمان معاویه در خانه بنشینند و بیعت کنند و به خلاف برنخیزند و اگر صلاح وقت را در نهی از منکر دانند صریحا بگویند از هیچ چیز باک ندارند.
اگر حسین علیه‏السلام حفظ جان خود می‏خواست چرا در یمن رود و به کوه‏ها و دره‏ها و ریگستان‏ها پناه برد در شهر وطن خود مدینه می‏نشست و با یزید بیعت می‏کرد و آسوده می‏زیست چنان که ده سال در زمان معاویه چنین کرد و مخالفت با خلیفه و سلطان و فرار به بیابانها و کوه‏ها کار قطاع الطریق است نه کار اوصیاء و انبیاء که از آن فسادها خیزد و خون‏های ناحق ریخته شود و مال‏ها به یغما رود و چنان که دیدیم، آن حضرت راضی نشد از بیراهه به مکه رود، چگونه راضی می‏شد کار راهزنان کند.
و نیز اگر حفظ جان خود می‏خواست پس از آن که دانست عبیدالله بن زیاد به کوفه آمده است و مسلم بن عقیل را کشتند و امیدی به یاری اهل کوفه نیست می‏توانست در صحرای عربستان متواری شود تا با حر ملاقات نکرده بود بلکه پس از ملاقات حر نیز می‏توانست قهرا فرار کند و لیکن مقصود وی که خدا و رسول او را بدان مأمور کرده بودند انجام نمی‏گرفت، خواست مردم را دعوت به متابعت دین کند و زیان دنیاپرستی و شهوت‏رانی را باز نماید تا بدانند دین خدا برای آن نیامد که بنی امیه آن را وسیله سلطنت و قدرت و خوشگذرانی خود کنند اگر مردم یاری او کردند. فهو المطلوب و اگر نپذیرفتند و به شهادت نائل آمد باز مردم بدانند که دین آن نیست که دنیاطلبان بنی امیه دارند و پسر پیغمبر که صاحب این دین است آن اعمال را بر خلاف دین دانست که در این راه کشته شد و آن نفرت که در دل مردم از رفتار بنی امیه بود، موجب نفرت از دین نگردد با مصالح بسیار دیگر که از ما پوشیده است.
و اگر امام تصدیق اعمال آن‏ها را می‏کرد مردم تازه مسلمان می‏گفتند، این دین که ظلم و اسراف و فسق و خوشگذرانی بنی امیه را تجویز کند باطل است. اما این که آن حضرت عراق را اختیار فرمود، برای این بود که شیعه آن جا برگزیده مسلمانان و خردمندتر و دیندارتر بودند و سالها زیر منبر امیرالمؤمنین علیه‏السلام نشسته و آن حضرت تخم علوم و معارف در دل آن‏ها کشته بود و آن‏ها بهتر مجاهدت پسر پیغمبر را بهتر درک می‏کردند.
عراق عروس مشرق است و مهد تمدن بود و در قدیم بعد از آن هم همه علوم اسلامی از این کشور سرچمشه گرفت. نحویین یا کوفی بودند یا بصری که امیرالمؤمنین علیه‏السلام به آن‏ها بود و هم فقها و متکلمین و اهل حدیث و قراء و مفسرین از عامه و خاصه کوفی یا بصری بودند و پس از آن که بغداد عاصمه(60) کشور اسلام شد، باز همان مردم کوفه و بصره در آن جا فراهم آمدند و آن مدارس و کتب و علما که در بغداد جمع آمد در هیچ زمان نبود که هنوز آثار آن علوم باقی و همه روی زمین از آن معارف بهره می‏گیرند حتی بت‏پرستان هندوچین و ترسایان فرنگ مأخذ آن‏ها معارف و علوم عربی است و اصل آن بغداد بود و آن از کوفه و شاگردان امیرالمؤمنین علیه‏السلام و هنوز هم نجف مرکز علوم شیعه است و چون امام حسین علیه‏السلام می‏دانست کشور عراق و عاصمه آن کوفه در آینده عالم اسلام این مقام دارد و دعوت خود را در آن جا اظهار کرد و قبر خود را در آن‏جا برگزید.