تربیت
Tarbiat.Org

حماسه کربلا (دمع السجوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

اما عمرو بن الحمق رضی الله عنه‏

پیش از این گفتیم؛ که با حجر در مسجد بود و از آن جا بگریخت و در خانه مردی از ازد که نام او عبیدالله بن موعد بود، پنهان گشت؛ پس با رفاعه بن شداد از کوفه به نهان خارج شدند و به مدائن رفتند و از آن جا به موصل و در کوهستانی بدان جا قرار گرفتند، عامل روستا مردی بود، از قبیله همدان نام او عبیدالله بن بلتعه، خبر این دو تن بدو رسید با چند تن سوار و مردم ده به جانب آن‏ها شتافت آن دو بیرون آمدند، عمرو شکمش آماس کرده بود، به استسقا و نیرو در تنش نمانده اما رفاعه جوانی زورمند بود و اسبی تیزرو داشت بر آن نشست و عمرو را گفت: من از تو دفاع می‏کنم.
عمرو گفت: کشته شدن تو مرا چه سود دارد، خویشتن را نجات ده، او بر سواران حمله کرد چنان که راهی یافت و اسب او را به شتاب از میان جماعت بیرون برد و سواران در پی او تاختند. مردی تیرانداز بود هیچ سواری به او نزدیک نمی‏شد مگر تیری افکند و او را بخست(49) و مجروح کرد یا پی اسب او ببرید باز گشتند و تتمه سر گذشت رفاعه بعد از این بیاید انشاء الله.
و عمرو بن حمق را اسیر کردند، پرسیدند: کیستی؟ گفت: کسی که اگر رها کنید شما را بهتر است از آن که بکشید و نام خود را نگفت او را نزد حاکم موصل فرستادند و او عبدالرحمن بن عثمان ثقفی معروف به ابن ام الحکم خواهرزاده معاویه بود این خبر به معاویه نوشت.
معاویه جواب فرستاد مردی است که به اقرار خود بر پیکر عثمان نه طعنه زده است و نباید تعدی کرد همان نه طعنه بر بدن او فرو بر چنان کردند و عمرو در طعنه اول یا دوم بمرد و سر او را برای معاویه فرستادند و در اسلام این اول سر است که از جایی به جایی فرستاده شد.
مؤلف گوید: منقول از اهل سیره و تواریخ است و اما احادیث ما پس شیخ کشی روایت کرده است که: حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سریتی فرستاد، یعنی لشکری که خود همراه آن‏ها نبود و فرمود: در فلان ساعت از شب راه گم می‏کنید سوی چپ روید بر مردی بگذرید؛ چند گوسفند دارد او را از راه بپرسید، به شما نشان ندهد، مگر از طعام او بخورید پس قوچی برای شما بکشد و شما را بخوراند آن گاه برخیزد و شما را راه نماید سلام مرا به او برسانید و وی را آگاه کنید که من در مدینه ظاهر شده‏ام.
آنها رفتند و راه را گم کردند و فراموش کردند به آن مرد سلام پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را برسانند و آن مرد عمرو بن حمق خزایی بود به آن‏ها گفت: آیا نبی صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه ظاهر شده است، گفتند: آری، پس روانه مدینه شد و به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیوست و بماند آن اندازه که خدای خواست آن گاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او را فرمود: بدان جای که بودی باز گرد وقتی امیرالمؤمنین علیه‏السلام به کوفه رفت تو هم نزد او رو و پس آن مرد به جای خود باز شد تا امیرالمؤمنین علیه‏السلام به کوفه آمد. به خدمت آن حضرت رسید و در کوفه بماند.
امیرالمؤمنین علیه‏السلام وقتی با او گفت: در این جا خانه‏ای داری گفت: آری، فرمود: آن را بفروش و در محله ازد سرایی بدست کن که من فردا میان شما می‏روم و چون خواهند تو را دستگیر کنند قبیله ازد مانع شوند تا تو از کوفه به جانب موصل روی بر مردم مقعد بگذری نزد او نشینی و از او آب خواهی او تو را آب دهد و از کار تو پرسد او را آگاه کن و او را به اسلام به خوان مسلمان شود و به دست خود بر زانوهای او مسلح کن، خداوند تعالی درد از او دور کند و برخیزد و با تو روان شود آن گاه به کوری گذری در راه نشسته آب خواهی آبت دهد و از کارت پرسد او را خبر ده از کار خویش و به اسلام خوانش، اسلام آورد دست بر چشمانش کش خدای عز و جل او را بینا گرداند و پیروی تو کند و این دو تن پیکر تو را در خاک دفن کنند آنگاه سوارانی در پی تو آیند چون در مکانی چنین و چنان نزدیک قلعه رسی آن سواران نزدیک به تو رسند از اسب فرود آی و به غار اندر شو فاسقان جن و انس در کشتن تو شریک گردند.
همه آن چه امیرالمؤمنین علیه‏السلام گفته بود: بر سر او آمد و او همچنان کرد که امیرالمؤمنین فرموده بود و چون به آن قلعه رسید آن دو مرد را گفت: بالا روید بنگرید چیزی می‏بینید، آن‏ها رفتند. سوارانی روی به ما می‏آیند از اسب به زیر آمد به درون غار رفت و اسب او بگریخت چون داخل غار شد، ماری سیاه او را بگزید و آن سواران برسیدند. اسب او را دیدند رمیده گفتند: این اسب اوست و او هم در این نزدیکی است پس به جستجوی او شدند و در غارش یافتند هر چه دست بر پیکر او فرو بردند گوشت وی از پیکر جدا می‏شد سر او را گرفتند و نزد معاویه بردند و آن را به نیزه نصب کرد و این اول سر است در اسلام که بر نیزه نصب شد.
مؤلف گوید: در ذکر شهادت اصحاب حضرت امام حسین علیه‏السلام بیاید که زاهر مولی عمرو بن حمق که با آن حضرت شهید شد، همان است که بدن را به خاک سپرد.
در قمقام گوید: عمرو بن حمق (بر وزن کتف) بن کاهن بن حبیب بن عمرو بن قین بن ذراح بن عمرو بن سعد بن کعب بن عمر بن ربیعه الخزاعی بعد از حدیبیه سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هجرت کرد و بعضی گویند در سال فتح مکه اسلام آورد و قول اول اصح است در صحبت آن حضرت بود و از او احادیثی حفظ شده است.
ناشره از عمرو بن حمق روایت کند که وی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را آب داد و آن حضرت درباره وی دعا کرد: اللهم متعه بشابه؛ خدایا او را از جوانی برخوردار گردان هشتاد سال بزیست و در ریش او موی سپید دیده نشد و پس از پیغمبر از پیروان علی علیه‏السلام گشت و در همه مشاهد جمل و صفین و نهروان با آن حضرت بود، و به یاری حجر بن عدی برخاست و از اصحاب او بود از ترس زیاد از عراق به جانب موصل گریخت و در غاری نزدیک موصل پنهان شد، عامل موصل سوی او فرستاد تا دستگیرش کنند، او را در غار مرده یافتند مار او را گزیده بود. بدانجا در گذشت قبر او بیرون شهر موصل معروف است. به زیارت آن روند و بر آن قبه کرده‏اند.
ابوعبدالله سعید بن حمدان پسر عم و ناصر الدوله در شعبان 336 آغاز عمارت آن کرد و میان شیعه و اهل سنت به سبب آن عمارت فتنه برخاست.
و در رجال کشی گوید: آن را حواریین امیرالمؤمنین علیه‏السلام است و از سابقین که سوی آن حضرت باز گشتند.
و از کتاب اختصاص منقول است که در ذکر سابقین و مقربین امیرالمؤمنین علیه‏السلام گوید:
حدیث کرد ما را جعفر بن حسین از محمد بن جعفر مودب که چهار رکن شیعه چهار کس‏اند از صحابه: سلمان - مقداد - ابوذر - عمار و مقربان به آن حضرت از تابعان: اویس بن انیس قرنی است.
آن که خدای تعالی شفاعت او را در دو قبیله ربیعه و مضر می‏پذیرد اگر شفاعت کند عمرو بن حمق و جعفر بن حسین گفت: منزلت او از امیرالمؤمنین چنان بود، که سلمان رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رشید هجری. میثم تمار، کمیل بن زیاد نخعی، قنبر مولی امیرالمؤمنین علیه‏السلام، عبدالله بن یحیی که امیرالمؤمنین علیه‏السلام روز جمل با او گفت: ای پسر یحیی مژده دهم تو را و پدرت را که شما از شرطه الخمیسید، خدای تعالی شما را در آسمان بدین نام خواند.
مترجم گوید: شرطه الخمیس پاسبان سپاه است که در زمان ما قعله‏بان و دژبان گویند و این گروه بیش از همه افراد لشگر نزد سپهسالار و ثقه‏اند که نظم لشگر بدان‏ها سپرده است (امیر المومنین علیه‏السلام دوستان خالص و امین را شرطه الخمیس می‏نامید.) جندب بن زهید عامری و بنوعامر شیعه مخلص علی علیه‏السلام بودند چنانکه شاید. حبیب بن مظاهر اسدی، حارث بن عبدالله اعور همدانی، مالک بن حارث اشتر، العلم الازدی، ابوعبدالله جدلی، جویریة بن مسهر عبدی.
و از همان کتاب مروی است که عمرو بن حمق با امیرالمؤمنین علیه‏السلام گفت: به خدا سوگند که من نزد تو نیامدم برای مال دنیا که به من دهی یا منصبی که آوازه من بدان بلند شود و مشهور گردم مگر برای همین که تو پسر عم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اولی‏ترین مردم به آن‏ها شوهر فاطمه سیدة زنان عالم و پدر ذریت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و نصیب تو در اسلام از همه مهاجر و انصار بیش است قسم به خدا که اگر مرا فرمایی کوه‏های بلند را از جای خود بر کنم و به جای دیگر برم و آب دریاهای دیگر را بکشم و بیرون ریزم پیوسته در این کار باشم تا مرگ من فرا رسد و در دست من شمشیری است که دشمن تو را بدان سراسیمه در این کار باشم تا مرگ من فرا رسد و در دست من شمشیری است که دشمن تو را بدان سراسیمه و بی آرام سازم و دوست تو را بدان قوت و نیرو دهم تا خدای تعالی پایه تو را رفع گرداند و حجت تو را آشکار سازد یا گمان ندارم آن چه حق تو است بر من ادا کرده باشم.
امیرالمؤمنین علیه‏السلام گفت: اللهم نور قلبه و اهده الی صراط مستقیم یعنی: خداوندا دل او را روشن گردان و او را به راه راست هدایت کن، ای کاش در شیعه من، صد کس مانند تو بود.
و از همان کتاب در قصه عمرو بن حمق و ابتدای اسلام آوردن او است که گله‏بانی شتران قبیله خود می‏کرد و ایشان را با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عهد و پیمان بو مردمی از اصحاب آن حضرت بر او بگذشتند و آن‏ها را به جنگی فرموده بود گفتند: یا رسول الله توشه راه نداریم و راه را نشناسیم، فرمود: مردی خوب روی را دیدار کنید شما را طعام خوراند و سیراب کند، و راه نماید و او اهل بهشت است.
پس وارد شدن این صحابه را بر وی و خوراک دادن او ایشان را از گوشت و نوشانیدن شیر و وارد شدن او بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بیعت کردن او با آن حضرت و اسلام آوردن او را یاد کرده است تا این که گوید: چون کار خلافت به معاویه رسید به شهر زور موصل از مردم کناره جست و معاویه سوی او نوشت:
اما بعد، خدای آتش را بنشانید و فتنه را خاموش کرد و عاقبت را نصیب پرهیزکاران فرمود و تو از همگنان خویش دورتر نیستی و کار تو از آن‏ها زشت‏تر نیست همه آنان کار بر خویش آسان کردند و به فرمان من در آمدند تو سخت دیر کردی، داخل شود در امری که همه داخل شدند تا گناهان گذشته تو را پاک گرداند و کارهای نیک تو که کهنه شده است زنده و تازه گردد و شاید من برای تو بدتر نباشم از آن کس که پیش از من بود اگر بر خویشتن ترحم کنی و پرهیز و خویشتن‏داری و نیکوکاری، پس نزد ما آی ایمن و در زنهار خدای تعالی و رسول وی محفوظ، زنگ حسد از دل زدوده و کینه از سینه دور کرده و کفی بالله شهیدا.(50)
عمرو بن الحمق نرفت. معاویه کسی فرستاد که او را بکشت و سرش را بیاورد آن سر را نزد زوجه عمرو بردند و در دامن او نهادند گفت: مدتی دراز او را از من پنهان کردید، اکنون کشته او را به ارمغان آورده‏اید. اهلا و سهلا که این هدیه را ناخوش ندارم و آن هم نیز مرا کاره نیست ای فرستاده، این کلام را که من گفتم؛ به معاویه رسان و بگوی که خدای خون او را طلب کند و به زودی عذاب خود را بر معاویه نازل گرداند که کاری زشت کرد و مردی پارسا و پرهیزگار را کشت. پس این که من گفتم، با معاویه باز گوی.
رسول، آن کلام با معاویه بگفت؛ معاویه او را نزد خود بخواند و گفت: که تو آن سخن گفتی؛ گفت: آری، از سخن خود باز نگردم و معذرت نخواهم. گفت: از بلاد من بیرون رو گفت: چنین کنم که اینجا وطن من نیست و به زندان رغبتی ندارم در این کشور شبها بسیار بیدار ماندم و اشک بسیار ریختم قرض من فراوان شد و چشمم روشن نگشت.
عبدالله بن ابی سرح گفت: این زن منافقه را به شوهر خود ملحق کن. زن بدو نگریست و گفت: ای کسی که مانا میان آرواره‏های خود غوک جای داده،(51) چرا نمی‏کشی آن را که به تو این خلعت‏ها را بخشیده و این کساء را بر دوش تو افکند (یعنی معاویه را) آن کس بیرون رفته از دین و منافق است. که سخن ناصواب گفت و بندگان را خدای خود گرفت و کفر او در قرآن نازل گردید. (یعنی تو خود منافقی) پس معاویه به دربان خود اشارت کرد که این زن را بیرون بر، زن گفت: شگفتا از پسر هند که با انگشت سوی من اشارت می‏کند و به سخن‏های تند و تلخ مرا از گفتار باز می‏دارد، سوگند به خدا که به حاضر جوابی با کلامی تیز مانند آهن برنده دل او را بشکافم مگر من آمنه دختر رشید نباشم.
در نامه حضرت مولانا ابی عبدالله الحسین علیه‏السلام به معاویه است آیا تو کشنده عمرو بن حمق نیستی؟ صاحب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن پارسا که عبادت وی را فرسوده بود و جسم او را نزار کرده و رنگ او را زرد، پس از آن که او را امان دادی و عهد و پیمان‏های محکم بستی که اگر منع را آن گونه امان دهی، از بلای کوه نزد تو فرود آید آن گاه او را بکشتی و با پروردگار خود دلیری نمودی و آن پیمان را سبک گرفتی.
مترجم گوید: مناسب است در این جا ذکر کمیل بن زیاد نخعی که از دوستان امیرالمؤمنین علیه‏السلام و شیعیان او بود و امیرالمؤمنین علیه‏السلام کشتن وی را خبر داده بود و همچنان شد که فرمود.