تربیت
Tarbiat.Org

حماسه کربلا (دمع السجوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل پنجم‏

چنان که مسعودی گوید: مسلم بن عقیل در نیمه رمضان از مکه بیرون شد (ارشاد) پس به مدینه آمد و در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز بگذاشت و با خانواده خود هر که خواست وداع کرد و دو نفر راهنما از قبیله قیس اجیر گرفت به هدایت آن‏ها روانه شد و گاهی بی راه می‏رفتند پس راه را گم کردند و سخت تشنه شدند و از رفتن مانده گشتند و آن دو تن دلیل از تشنگی بمردند و پیش از مردن راهی به مسلم (قده) نشان دادند، پس مسلم بن عقیل قدس الله روحه از محلی که مضیق نام دارد نامه مصحوب قیس مصحر بفرستاد: اما بعد من از مدینه با دو تن دلیل روانه شدم و آن‏ها راه را گم کردند و سخت تشنه بودیم پس چیزی نگذشت که آن دو بمردند و ما رفتیم تا به آب رسیدیم و جانی به در بردیم و این آب در جایی است که آن را مضیق خوانند در بطن خبت و من این راه را به فال بد گرفتم. اگر رای تو باشد مرا معاف داری و دیگری را فرستی والسلام.
پس حسین بن علی علیه‏السلام سوی او نوشت:
اما بعد می‏ترسم از آن که باعث تو بر نوشتن نامه سوی من و استعفاء از جانبی که تو را بدان گسیل داشتم ترس باشد و بس به همان جنب که تو را فرستادم بشتاب والسلام.
و چون مسلم بن عقیل (ره) نامه بخواند گفت: بر خود از چیزی نترسم و روانه شد تا بر آبی بگذشت از آن قبیله طی و بر آن فرود آمد، آن گاه از آن جا بکوچید مردی دید بر شکاری تیر می‏افکند و بدو نگریست تیر به آهو افکند وقتی که آهو سر بلند کرده بود و آهو را بیانداخت. مسلم گفت: دشمن خود را بکشیم انشاء الله. و باز روانه شد تا به کوفه در آمد.
و چنان که در مروج الذهب گفته است: پنج روز از شوال گذشته و در خانه مختار بن ابی عبیده فرود آمد و شیعیان بدو روی آوردند و نزد او می‏آمدند و هنگامی که جماعت شیعه نزد او فراهم بودند نامه حضرت حسین علیه‏السلام را بر آن‏ها بخواند و آن‏ها بگریستند.
عباس بن شبیب شاکری برخاست خدای را سپاست گفت و ستایش کرد و گفت: اما بعد من از مردم چیزی نگویم که نمی‏دانم در دل ایشان چیست؟ و تو را با آن‏ها فریب ندهم به خدا قسم تو را خبر می‏دهم به آن چه خویشتن را بر آن آماده کرده‏ام به خدا سوگند که وقتی شما را دعوت کردند من اجابت می‏کنم و با دشمن شما جهاد می‏کنم و با این شمشیر بر آن‏ها می‏زنم پیش شما تا خدا را ملاقات کنم و از این کارها نمی‏خواهم مگر ثواب الهی را.
پس حبیب بن مظاهر فقعسی برخاست و گفت: خدا تو را رحمت کند آن چه در دل داشتی به گفتار موجز ادا کردی آن گاه گفت: به آن خدایی که هیچ معبودی نیست غیر او من بر همان عقیده هستم که این مرد بر آن عقیده است.
آن گاه سخنی مانند این بگفت: حجاج بن علی گوید: من با محمد بن بشر گفتم: آیا از تو هم سخنی صادر شد؟ گفت: من دوست داشتم که خداوند یاران مرا پیروز گرداند و عزت دهد و دوست نداشتم خودم کشته شوم و خوش نداشتم دروغ بگویم.
پس هیجده هزار از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند و نامه سوی حسین علیه‏السلام نوشت و او را از بیعت این هیجده هزار تن خبر داد و به آمدن ترغیب کرد. بیست و هفت روز پیش از کشته شدن مسلم و شیعه نزد مسلم بن عقیل آمد و شد می‏کردند، تا جای او معلوم گشت و خبر به نعمان بن بشیر رسید که والی کوفه بود از دست معاویه و یزید او را بر آن عمل بداشته بود پس نعمان بالای منبر رفت و خدای سبحانه را سپاس گفت؛ و ستایش کرد آن گاه گفت: اما بعد ای بندگان خدا از خدای بترسید و به سوی فتنه و تفرقه شتاب مکنید که در آن مردان هلاک شوند و خون‏ها ریخته شود و مال‏ها به تاراج رود من با کسی که به مبارزه برخیزد قتال نمی‏کنم و کسی که بر سر من نیاید بر سر او نروم خواب شما را بیدار نمی‏کنم و شما را به جان یکدیگر نمی‏اندازم و به تهمت و گمان بد کسی را نمی‏گیرم و لکن اگر روی شما باز شود و بیعت خویش را بشکنید و با امام خود مخالفت کنید قسم به خدایی که معبودی نیست غیر از او شما را با این شمشیر خودم البته خواهم زد و مادامی که دسته او در دست من است اگر چه در میان شما یاوری نداشته باشم و امید دارم آن کسانی که در میان شما حق را می‏شناسند بیشتر از آن‏ها باشند که از پیروی باطل هلاک شوند.
پس عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمی حلیف بنی امیه برخاست و گفت: این فتنه که تو بینی جز با سخت‏گیری اصلاح نپذیرد و این روش که تو با دشمنان داری و رای مستضعفین است.
ونعمان با او گفت: اگر از مستضعفین باشم در طاعت خدا دوست‏تر دارم از آن که غالب و قوی باشم در معصیت خدا و از منبر فرود آمد.
و عبدالله بن مسلم بیرون شد سوی یزید بن معاویه نوشت؛
اما بعد مسلم بن عقیل به کوفه آمده است و شیعه به نام حسین بن علی علیه‏السلام با او بیعت کردند پس اگر در کوفه حاجت داری مردی فرست نیرومند که امر تو را تنفیذ کند و مانند تو عمل کند که نعمان بن بشر مردی سست است یا خویشتن را ضعیف می‏نماید.
و عمارة بن عقبه مانند همین نامه نوشت و عمر بن سعد بن ابی وقاص نیز و چون این نامه‏ها به یزید رسید، سر جون مولی معاویه را بخواند و گفت: رای تو چیست؟ که حسین علیه‏السلام مسلم بن عقیل را به کوفه روانه داشته و بیعت می‏گیرد و شنیده‏ام که نعمان سست است و عقیده زشت دارد پسر به رای تو که را عمل کوفه دهم و یزید بر عبیدالله زیاد خشمگین بود سرجون به او گفت: اگر معاویه زنده شود رای او را می‏پذیری؟ گفت: آری پس سرجون فرمان ولایت عبیدالله را بر کوفه بیرون آورد و گفت: این است رای معاویه که چون می‏مرد به نوشتن این نامه به فرمود و هر دو شهر بصره و کوفه را هم به عبیدالله سپرد.
یزید گفت: چنین کنم فرمان ابن زیاد را به سوی او فرستاد آن گاه مسلم بن عمرو باهلی پدر قتیبه را بخواند و مصحوب وی نامه به عبیدالله نوشت، اما بعد پیروان من از اهل کوفه به من نوشته‏اند و خبر داده که فرزند عقیل برای شق عصای مسلمین لشگر فراهم میکند پس وقتی که نامه مرا می‏خوانی روانه شو تا به کوفه روی و این عقیل را مانند مهره جستجو کن تا بر او دست یابی و او را بند کنی یا بکشی یا نفی کنی و السلام.
و آن فرمان ولایت بر کوفه را بدو داد پس مسلم روانه شد تا به بصره بر عبیدالله وارد گردید و فرمان و نامه بدو رسانید پس عبیدالله همان هنگام فرمود: آماده شوند و فردا سوی مکه روانه گردند.
مؤلف گوید: در این مقام مناسب است به حال نعمان بن بشیر اشارت کنیم:
نعمان به ضم نون ابن بشیر بن سعد بن نصر بن ثعلبه خزرجی انصاری مادرش عمره بنت رواحه خواهر عبدالله بن رواحه انصاری که در غزوه موته با جعفر بن ابی طالب علیه‏السلام شهید شد و گویند: نعمان اول فرزندی است از انصار که پس از قدوم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه متولد گردید چنان که عبدالله زبقیر نخستین فرزند از مهاجرین بود و پدرش بشیر اول کس است از انصار که روز سقیفه برخاست و با ابی بکر بیعت کرد و پس از او دیگران از انصار پی در پی آمدند و بیعت کردند و بشیر در روز جنگ عین التمر با خالد بن ولید کشته شد و نعمان و کسان او سلفا و خلفا به شعر معروف بودند و عثمانی بود و اهل کوفه را دشمن داشت که هوادار علی علیه‏السلام بودند و با معاویه بود در جنگ صفین و کسی از انصار در این جنگ با معاویه نبود و نزد معاویه گرامی بود و مورد مهر او و هم چنین نزد فرزندش یزید، بعد از وی و تا خلافت مروان حکم بزیست و ولایت حمص داشت و چون مردم با مروان بیعت کردند او مردم را به ابن زبیر می‏خواند و با مروان مخالفت کرد و این پس از کشتن ضحاک بن قیس بود و به مرج راهط.
اما اهل حمص نعمان را اجابت نکردند، پس بگریخت و آن‏ها دنبال او رفتند و یافتند و کشتندش در سال 65.
اما قول یزید که نعمان سستی و عقیده زشت دارد اشارت به آن است که ابن قتیبه در کتاب امامت و سیاست روایت کرده است که نعمان بن بشیر گفت: پسر دختر پیغمبر خدا محبوبتر است نزد ما از پسر دختر بحدل، و پسر دختر بحدل یزید بن معاویه است که مادرش میسون بنت بحدل کلبیه است و بحدل بحاء و دال مهمله بر وزن جعفر صحیح است نه به جیم نقطه دار - و ابن قتیبه ابومحمد بن مسلم بن قتیبه بن مسلم بن عمرو باهلی است و این مسلم همان است که نام او پیش از این ذکر شد و فرمان یزید را برای ابن زیاد برد.