تربیت
Tarbiat.Org

حماسه کربلا (دمع السجوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل دوم

(کامل) چون با یزید بیعت کردند نامه به ولید بن عتبه فرستاد و او را از مرگ معاویه آگاهی داد و نامه دیگر مختصرتر و در آن نوشت: اما بعد حسین علیه‏السلام و عبدالله بن عمر و ابن زبیر را به بیعت بگیر و آن‏ها را رها مکن تا بیعت کنند و السلام.
چون خبر مرگ معاویه به ولید رسید سخت پریشان شد و بر او گران آمد سوی مروان حکم فرستاد و او را بخوان و مروان پیش از ولید عامل مدینه بود هنگامی که ولید به مدینه آمد مروان با کراهت نزد او می‏آمد چون ولید این تعلل از وی بدید در مجلس علنا او را دشنام داد این خبر به مروان رسید به یکبار از او ببرید تا خبر مرگ معاویه رسید و مرگ او و هم بیعت آن چند تن بر ولید سخت گران آمده بود مروان را بخوان و آن نامه مرگ معاویه بر او قرائت کرد مروان گفت: انا لله و انا الیه راجعون و بر معاویه رحمت فرستاد که لعنت بر هر دو باد.
پس ولید با وی در این کار مشورت کرد مروان گفت: رای من آن است که اکنون آن‏ها را بخوانی و امر کنی به بیعت اگر پذیرفتند دست از آنها بداری و اگر نپذیرفتند پیش از آن که از مرگ معاویه آگاه گردند گردن آن‏ها را بزنی چون اگر از مرگ او آگاه گردند هر یک به ناحیتی رود و مخالفت نماید و مردم را به خود خواند.
پس ولید عبدالله بن عمرون بن عثمان را که جوانی نو رس بود به سوی حسین علیه‏السلام و ابن زبیر فرستاد و آن دو را بخواند وقتی که ولید برای پذیرایی خلق نمی‏نشست و عبدالله هر دو را در مسجد یافت نشسته بودند و گفت امیر را اجابت کنید که شما را می‏خواند آن‏ها گفتند: تو باز گرد ما در اثر می‏آییم.
پس ابن زبیر با حسین علیه‏السلام گفت: به عقیده شما ولید در این ساعت که برای ملاقات مردم نمی‏نشیند برای چه سوی ما فرستاده است. حسین علیه‏السلام گفت گمان دارم که امیر گمراه ایشان معاویه بمرده است و سوی ما فرستاده است تا از ما بیعت ستاند پیش از این که این خبر میان مردم پراکنده شود.
ابن زبیر گفت: من هم گمان غیر از این نبرم پس تو چه خواهی کرد؟ فرمود: من جوانان چند از کسان خود را فراهم کرده نزد او روم پس گروهی از موالی خود را بخواند، و فرمود: تا سلاح بردارند و گفت: ولید مرا در این وقت خواسته است و ایمن نیستم از این که مرا به کاری تکلیف کند که اجابت او نکنم و از او ایمنی نیست پس با من باشید و چون نزد او داخل شوم بر در بنشینید اگر شنیدید آواز مرا بلند شده است در آیید و شر او را از من دفع کنید.
پس حسین علیه‏السلام سوی ولید شد مروان آن جا یافت و ولید خبر مرگ معاویه به او داد حسین علیه‏السلام گفت: انا لله و انا الیه راجعون آن گاه نامه یزید را بر او خواند که ولید را به گرفتن بیعت امر کرده بود.
حسین علیه‏السلام فرمود: چنان بینم که بیعت من در پنهانی قناعت نکنی تا آشکارا بیعت کنم و مردم بدانند ولید گفت: آری چنین است حسین علیه‏السلام فرمود: پس صبح شود و رای خویش را در این امر ببینی.
ولید گفت: اگر خواهی به نام خدای باز گرد تا با جماعت مردم نزد ما آیی مروان گفت: به خدا سوگند که اگر حسین علیه‏السلام اکنون از تو جدا گردد و بیعت نکند بر مثل آن دست نیابی تا کشتار میان شما بسیار گردد او را نگاه دار از نزد تو بیرون نرود تا بیعت کند یا گردنش را بزنی حسین علیه‏السلام برجست و گفت: ای پسر زرقاء آیا تو مرا می‏کشی یا او؟ به خدا سوگند که دروغ گفتی و گناه کردی و بیرون آمد و با موالیان خود به منزل رفت.
و مروان ولید را گفت: سخن مرا نپذیرفتی و به خدا سوگند که دیگر او خود را در اختیار تو نگذارد. ولید گفت: ویح غیرک یا مروان چیزی برای من می‏پسندی که دین مرا تباه کند به خدا که دوست ندارم آن چه بر او آفتاب می‏تابد و از آن غروب می‏کند از ملک و مال دنیا مرا باشد و حسین علیه‏السلام را بکشم سبحان الله آیا برای این که حسین علیه‏السلام گفت: بیعت نمی‏کنم او را بکشم به خدا قسم عقیده من این است که مردی که به خون حسین علیه‏السلام او را محاسبه کنند نزد خدا روز قیامت سبک میزان است.
مروان گفت: اگر عقیده تو این است در آن چه کردی بر صواب رفتی این را به طنز گفت و رای او را ناپسندیده داشت.
ابن شهر آشوب در مناقب گوید: چون حسین علیه‏السلام بر او وارد شد و نامه را بخواند گفت: من با یزید بیعت نمی‏کنم مروان گفت با امیرالمؤمنین بیعت کن حسین علیه‏السلام گفت: وای بر تو که بر مومنین دروغ گفتی چه کسی او را بر مومنین امیر کرده است مروان بایستاده و شمشیر بکشید و گفت: جلاد را بگوی پیش از این که از این خانه بیرون رود گردنش را بزند و خون او در گردن من و بانگ برخاست پس نوزده تن از اهل بیت آن حضرت داخل شدند خنجرها کشیده و حسین به آنها بیرون آمد و خبر به یزید رسید ولید را معزول گردانید و مروان را ولایت مدینه داد و حسین علیه‏السلام و ابن زبیر به مکه رفتند و بر دو پسر عمرو و ابی بکر سخت نگرفت.
(کامل) اما ابن زبیر فرستاده ولید را پاسخ گفت: که اکنون می‏آیم آن گاه به خانه رفت و بیرون نیامد ولید باز سوی او فرستاد اما ابن زبیر یاران خویش را گرد خود فراهم کرده بود و در پناه آن‏ها نشسته فرستاده ولید الحاح می‏کرد و ابن زبیر می‏گفت مرا مهلت دهید پس ولید موالیان خود را فرستاد و ابن زبیر را دشنام دادند و گفتند یابن الکاهلیه باید نزد امیر آیی وگرنه تو را البته خواهد کشت.
او گفت: به خدا قسم که از بسیار فرستادن وی بیمناک شده‏ام این قدر شتاب نکنید تا کسی نزد امیر فرستم و رای او را برای من بیاورد پس برادرش جعفر را فرستاد و او به ولید گفت: رحمک الله دست از عبدالله بدار که او بترسانیده‏ای و دل او از جای برکنده‏ای فردا انشاء الله نزد تو خواهم آمد. رسولان خود را بفرمای تا باز گردند پس ولی بفرستاد و رسولان بازگشتند و ابن زبیر همان شب سوی مکه بیرون شد و راه فرع گرفت او و برادرش جعفر و هیچ کس با آن‏ها نبود (ارشاد).
و چون بامداد شد ولید یک تن از موالیان بنی امیه با هشتاد سوار به دنبال او فرستاد او را نیافتند و بازگشتند. (ملهوف) حسین علیه‏السلام چون بامداد شد از خانه بیرون آمد تا اخبار مردم بشنود مروان او را دید با او گفت: ای اباعبدالله من خیر تو را خواهانم سخن من بپذیر که راه صواب این است حسین علیه‏السلام فرمود: آن چیست بگو تا بشنوم.
مروان گفت: من می‏گویم با یزید بن معاویه بیعت کن که هم برای دین تو بهتر است و هم برای دنیای تو. حسین علیه‏السلام فرمود: انا لله و انا الیه راجعون اسلام را وداع باید گفت. اگر امت گرفتار امیری چون یزید گردند و من از جد خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم می‏گفت خلافت بر آل ابی سفیان حرام است و سخن میان آنها دراز کشید تا مروان خشمگین بازگشت. چون روز به پایان رسید ولید مردانی چند نزد حسین علیه‏السلام فرستاد تا حاضر شود و بیعت کند حسین علیه‏السلام فرمود صبح شود ببینید و ببینیم، پس آن شب دست باز داشتند و اصرار نکردند.
آن حضرت همان شب بیرون رفت سوی مکه و آن شب یکشنبه دو روز مانده از رجب بود و فرزندان و برادران و برادرزادگان و بیشتر خاندان وی با او بودند مگر محمد بن حنفیه رحمه الله علیه چون دانست که آن حضرت از مدینه خواهد شد و ندانست به کدام سوی روی آورد (ارشاد و کامل) گفت:
ای برادر تو محبوبترین مردم هستی نزد من و گرامی‏ترین آن‏ها بر من و از میان خلق خیر تو را خواهم و بس و تو به نصیحت من سزاوارتر هستی تا بتوانی از یزید بن معاویه و از شهرها دور شو و بیعت مکن و رسولان خود را سوی مردم بفرست و آنها را به خود بخوان، اگر مردم پیرو تو شدند و با تو بیعت کردند خدای را سپاس گذار و گر مردم بر غیر تو گرد آمدند، دین و عقل تو کاسته نگردد و مروت و فضل تو از میان نرود و من می‏ترسم در شهری از شهرها داخل شوی و مردم اختلاف کنند گروهی با تو شوند و گروهی بر تو، پس تو را پیشتر از همه به دم نیزه دهند آن وقت کسی که خود و پدر و مادرش بهترین همه امت هستند خونش ضایع‏تر و اهلش ذلیلتر گردند.
حسین علیه‏السلام فرمود: کجا بروم ای برادر، گفت: در مکه منزل گزین اگر در آن منزل آرام توانستی گرفت همان است که می‏خواهی و اگر موافق نیفتاد، به یمن رو، اگر در آن جا آرام گرفتن توانی فبها و اگر نتوانستی به ریگستان و کوه‏ها پناه بر و از جایی به جایی برو تا ببینی کار مردم به چه منتهی میگردد که تو به هر کار روی کنی رای تو از همه کس به صواب نزدیک‏تر است.
حسین علیه‏السلام فرمود: برادر نیک خواهی کرد و مهربانی نمودی و امیدوارم رای تو استوار و صواب باشد. (کامل.)
آن گاه داخل مسجد شد و به این ابیات یزید بن مفرغ تمثل جست:
لاذعرت السوام فی فلق - الصبح مغیرا و لادعیت یزیدا ‏
یوم اعطی من المهانة ضمیما - و المنایا ارصدتنی أن احیدا (18)