آیات :
انسان مسئول است
و اذ أخذنا میثق بنیاسرءیل لا تعبدون الا الله و بالولدین احسانا و ذی القربی و الیتمی و المسکین و قولوا للناس حسنا و أقیموا الصوه و ءاتوا الزکوه ثم تولیتم الا قلیلا منکم و أنتم معرضون(1925)؛ و (به یاد آورید) زمانی را که از بنیاسرائیل پیمان گرفتیم که جز خداوند یگانه را پرستش نکنید؛ و به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان نیکی کنید؛ و به مردم نیک بگویید؛ نماز را برپا دارید؛ و زکات بدهید سپس (با اینکه پیمان بسته بودید) همه شما - جز عده کمی - سرپیچی کردید؛ و (از وفای به پیمان خود) روی گردان شدید.
مسئولیت انسان
لا یکلف الله نفسا الا وسعها لها ماکسبت و علیها ما اکتسبت ربنا لا تواخذنا ان نسینا أو أخطانا ربنا و لا تحمل علینا اصراکما حملته علی الذین من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا له واعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا أنت مولاتا فانصرنا علی القوم الکفرین(1926)؛ خداوند هیچکس را، به جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمیکند. (انسان،) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده، و هر کار (بدی) کند، به زیان خود کرده است. (مؤمنان میگویند:) پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن!
پروردگارا! تکلیف سنگینی بر ما قرار مده، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانی که پیش از ما بودند، قرار دادی! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرر مدار! و آثار گناه را از ما بشوی! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیت کافران پیروز گردان!
در مورد سرنوشت اولاد صغیر مسئولیم
و لیخش الذین لو تراکوا من خلفهم ذریه ضعفا خافوا علیهم فلیتقوا الله و لیقولوا قولا سدیدا(1927)؛ کسانی که اگر فرزندان ناتوانی از خود بیادگار بگذارند از آینده آنان میترسند، باید (از ستم درباره یتیمان مردم) بترسند! از (مخالفت) بپرهیزند، و سخنی استوار بگویند.
هرکس مسئول خویش است
یأیها الذین ءامنوا علیکم أنفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم الی الله مرجعکم جمیعا فینبئکم بما کنتم تعلمون(1928)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! مراقب خود باشید! اگر شما هدایت یافتهاید، گمراهی کسانی که گمراه شدهاند، به شما زیانی نمیرساند. بازگشت همه شما به سوی خداست؛ و شما را از آنچه عمل میکردید، آگاه میسازد.
مسئولیت پاک کردن زمین از فساد
فلو لا کان من القرون من قبلکم أولوا بقیه ینهون عن الفساد فی الارض الا قلیلا ممن أنجینا منهم و اتبع الذین ظلموا ما أترفوا فیه و کانوا مجرمین(1929)؛ چرا در قرون (و اقوام) قبل از شما، دانشمندان صاحب قدرتی نبودند که از فساد در زمین جلوگیری کنند؟! مگر اندکی از آنها که نجاتشان دادیم! و آنان که ستم میکردند، از تنعم و کامجوئی پیروی کردند؛ و گناهکار بودند (و نابود شدند)!
مسئولیت اصلاح خانواده
و أمر أهلک بالصلوه و اصطبر علیها لا نسئلک رزقا نحن نرزقک و العقبه للتقوی(1930)؛ خانواده خود را به نماز فرمان ده؛ و بر انجام آن شکیبا باش! از تو روزی نمیخواهیم؛ (بلکه) ما به تو روزی میدهیم؛ و عاقبت نیک برای تقواست!
مسئولیت اجتماعی
و المؤمنون و المؤمنت بعضهم أولیا بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و یطیعون الله و رسوله أولئک سیرحمهم الله عزیز حکیم(1931)؛ مردان و زنان با ایمان، ولی (و یارو یاور) یکدیگرند، امر به معروف، و نهی از منکر میکنند؛ نماز را بر پا میدارند؛ و زکات را میپردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت میکنند؛ بزودیس خدا آنان را مورد رحمت خویش قرار میدهد؛ خداوند توانا و حکیم است!
روایات :
مسئولیت انسان
اتقوا الله فی عباده و بلاده فانکم مسئولون حتی عن البقاع و البهائم أطیعوا الله و لا تعصوه(1932)؛ امام علی (علیه السلام): از خدا بترسید درباره بندگان و سرزمینهایش؛ زیرا شما حتی نسبت به سرزمینها و چارپایان نیز باید پاسخگو باشید. از خدا اطاعت کنید و نافرمانی او نکنید.
همه انسانها در برابر هم مسئولند!
ألا کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته، فالامیر الذی علی الناس راع و هو مسؤول عن رعیته، و الرجل راع علی أهل بیته و هو مسئول عنهم، والمرأه راعیه علی بیت بعلها و ولده و هی مسئوله عنهم(1933)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): بدانید که همه شما سرپرست و رعیتدار هستید و همگان درباره رعیبت و زیر دستان خود بازخواست میشوید. فرمانروا، سرپرست مردم است و نسبت به رعیت خود بازخواست میشود، مرد سرپرست خانواده خویش است و درباره آنها باید پاسخگو باشد و زن سرپرست خانه و فرزندان شوهر خود است و درباره آنها باید پاسخ دهد.
مسئولیت مرد
کل امریء مسؤول عما ملکت یمینه و عیاله(1934)؛ امام علی (علیه السلام): هر مردی درباره مملوکان و خانواده خود بازخواست میشود.
مسئولیت اعضا و جوارح بدن
قال رجل للصادق (علیه السلام): ان لی جیرنا و لهم جوار یتغنین و یضربن بالعود، فربما دخلت المخرج فاطیل الجلوس استماعا منی لهن؟... فقال له الصادق (علیه السلام): لا تفعل! فقال: و الله ما شیء آتیه برجلی انما هو سماع أسمعه بأذنی فقال له الصادق (علیه السلام): تالله أنت! أما سمعت الله عزوجل یقول: ان السمع البصر و الفواد کل أولئک عنه مسولا)(1935)؟!؛ مردی به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: همسایگانی دارم که کنیزکانشان آواز میخوانند و عود مینوازند و من گاهی اوقات به دستشویی میروم و برای گوش دادن به ساز و آواز نشستم را طول میدهم... . حضرت فرمود: سوگند به خدا توهم؟ مگر نشنیدهای که خداوند سبحان میفرماید: همانا از گوش و چشم و دل، همگی، باز خواست میشود.
اصل مسئولیت
قال ابو عبدالله (علیه السلام): احمل نفسک لنفسک فان لم نفعل لم یحملک غیرک(1936)؛ امام صادق (علیه السلام) فرموده: بار مسئولیت خویشتن را خودت باید بر دوش بگیری، و اگر از انجام وظیفه شانه خالی کنی دیگری بار مسئولیت تو را حمل نخواهند کرد.
همه مسئولیم
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): الا کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته فالامیر علی الناس راع و هو مسئول عن رعیته و الرجل راع اهل بیته و هو مسئول عنهم، فالمراه راعیه علی اهل بیت بعلها و ولده و هی مسئوله عنهم. الا فلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته(1937)؛ آگاه باشید که همه شما تا حدودی فرمانروا و نگهبان هستید و در مورد فرمانبرداران خویش مؤاخذ و مسئولید، زمامداران کشور فرمانروایان جامعه هستند و در برابر آنان مسئول، مرد که رئیس خانواده است فرمانروای زن و فرزندان خویش است و در برابر آنان مسئول است، زن بر کودکان خود فرمانروا و حاکم است و در برابر آنان مسئولیت دارد. آگاه باشید همه شما فرمانروا و نگهبان هستید و همه شما در مورد فرمانبرداران خویشتن مؤاخذ و مسئولید.
ایمان به مسئولیت
عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): لو وضعت الشمس فی یمینی و القمر فی شمالی، ما ترکت هذا القول حتی أنفذه أو أقتل دونه...(1938)؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم): اگر خورشید را در دست راستم قرار دهند، و ماه را در دست چپم، از این گفته دست بر نمیدارم، تا اینکه آن را انتشار دهم، یا در راه آن کشته شوم.
حضور حاضر و قیامت حجت
الامام علی (علیه السلام): أما و الذی فلق الحبه و برأ النسمه! لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر، و ما أخذ الله علی العلماء أن لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم، لالقیت حبلها علی غاربها، و سقیت آخرها بکأس أولها، و لالفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطه عنز(1939)؛ امام علی (علیه السلام): سوگند به آنکه دانه را شکافت و روح را آفرید، اگر حضور حاضران (دربیعت) و تمام شدن حجت به سبب وجود یاری کنندگان نبود، و اینکه خدا بر دانشمندان واجب کرده است که در برابر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمکش ساکت ننشینند، ریسمان خلافت را بر دوشش میافکندم، و پایان آن را به جام آغاز آن سیراب میکردم، و میدیدید که این دنیای شما در نزد من بیبهاتر از چیزی است که هنگام عطسه کردن بزی از بینی او بیرون میپرد.
ارزش مسئولیت
عند خروجه لقتال أهل البصره؛ قال عبدالله بن عباس: دخلت علی أمیرالمؤمنین (علیه السلام) بذیقار - و هو یخصف نعله - فقال لی: ما قیمه هذا النعل؟ فقلت: لاقیمه لها. فقال (علیه السلام): و الله لهی أحب الی من امرتکم، الا أن أقیم حقا أو أدفع باطلا، ثم خرج فخطب الناس(1940)؛ ابن عباس گوید: هنگام بیرون آمدن او برای جنگیدن با مردم بصره، در ذوقار بر او وارد شدم دیدم مشغول وصله کردن کفش خویش است، از من پرسید: قیمت این کفش چند است؟ گفتم: ارزشی ندارد. گفت: به خدای سوگند که این را از فرمانروایی بر شما دوستتر دارم، مگر اینکه بتوانم حقی را بر پای دارم یا باطلی را از پای درآورم. سپس بیرون رفت و برای مردم خطبه خواند.
اهمیت مسئولیت
الامام علی (علیه السلام):... و الله لو أعطیت الاقالیم السبعه بما تحت أفلاکها، علی أن أعصی الله فی نمله أسلبها جلب شعیره ما فعلته. وان دنیاکم عندی لاهون من ورقه فی فم جراده تقضمها. ما لعلی یفنی؟ ولذه لا تبقی؟ نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل، و به نستعین(1941)؛ امام علی (علیه السلام):... به خدای سوگند که اگر همه آنچه را که زیر آسمانهای هفت اقلیم است به من بدهند، تا با گرفتن پوست دانه جوی از یک مورچه خدا را نافرمانی کنم، هرگز چنین نکنم. و بدانید که دنیای شما به نزد من ناچیزتر از برگی در دهن ملخی است که آن را میجود. علی را چه کار به نعمتی که فانی میشود و لذتی که باقی نمیماند؟ پناه میبریم به خدا از اینکه عقل به خواب رود، و به زشتی افتادن در خطا گرفتار شویم؛ و از خدا مدد میجوییم.
گرفتن حق ظالم
الامام علی (علیه السلام): لم تکن بیعتکم ایای فلته، و لیس أمری و أمرکم واحدا. انی أریدکم لله و أنتم تریدوننی لانفسکم. أیها الناس! اعینونی أنفسکم؛ و أیم الله لا نصفن المضلوم من ظالمه، و لاقودن! الظالم بخزامته، حتی أورده منهل الحق و ان کان کارها(1942)؛ امام علی (علیه السلام): بیعت کردن شما با من نبود، و کار من و کار شما یکی نیست. من شما را برای خدا میخواهم، و شما مرا برای خود میخواهید. ای مردم! مرا با مبارزه بر ضد هوای نفس خود یاری کنید. به خدای سوگند که حق مظلوم را از ظالم باز خواهم گرفت، و مهار ستمگر را در دست میگیرم و او را به سرچشمه حق میکشم، هر چند به این کار تمایلی نداشته باشید.
من بیتفاوت نیستم!
... لما أشیر الیه بان لا یتبع طلحه و الزبیز و لا یرصد لهما القتال: و الله لا أکون کالضبع تنام علی طول اللدم، حتی یصلب الیها طالبها و یختلها راصدها، ولکنی أضرب بالمقبل الی الحق المدیر عنه، و بالسامع المطیع العاصی المریب أبدا، حتی یأتی علی یومی. فوالله ما زلت مدفوعا عن حقی مستأثرا علی منذ قبض الله نبیه (صلی الله علیه و آله و سلم) حتی یوم الناس هذا(1943)؛ هنگامی که به امام علی (علیه السلام) گفتند در پی طلحه و زبیر نرود و به جنگ کردن با ایشان برنخیزد گفت: من همچون کفتار نیستم که افسون شوم و به خواب روم تا کسی که در کمین نشسته است به آن برسد و دستگیرش کند، بلکه من با کسی که رو به حق دارد، آن کس را که پشت به حق کرده است میزنم و میکوبم، و با حرف شنو فرمانبردار، نافرمان بدگمان را به اطاعت وا میدارم، تا زمانی که روز (مرگ) من فرا رسد، و از این دنیا بروم. به خدای سوگند که روزی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جهان رفت تا امروز، از حق خود رانده بودم و دیگران را بر من برگزیده بودند.
آتش و بیت المال
ان قنبر قدم الی امیرالمؤمنین (علیه السلام) جامات من ذهب و فضه فی الرحبه و قال: انک لا تترک شیئا الا قسمته فخبأت لک هذا؛ فسل سیفه و قال: و یحمک! لقد أحببت ان تدخل بیتی نارا؟ ثم استعرضها بسیفه، فضربها حتی انتثرت من بین اناء مقطوع بضعه و ثلاثین و قال: علی بالعرفاء! فجاءوا؛ فقال: هذا بالحصص...(1944)؛ قنبر در رحبه چند جام طال و نقره به امیرالمؤمنین داد و گفت: تو هر چه به دست میآید به دیگران تقسیم میکنی، من اینها را برایت پنهان کردهام. آن حضرت شمشیر برکشید و گفت: وای بر تو! میخواهی آتش به خانه من داخل کنی؟، سپس آنها را با شمشیر چندان ضربه زد که سی و چند پاره شد و گفت: داروغههای محلهها را حاضر کنید. آنان آمدند، گفت: اینها را (میان مردم) تقسیم کنید...
داستانها :
حساسیت بیجا!
در یکی از شهرستانها تاجری بود خیلی مقدس و تنها یک پسر خداوند به او داده بود. آن پسر برایش خیلی عزیز بود. طبعا لوس و حاکم بر پدر و مادر بار آمده بود. این پسر کمکم جوانی برومند شد. جوانی، راحتی، پولداری، لوسی دست به دست هم داده و او را جوانی هرزه بار آورده بود. پدر بیچاره خیلی ناراحت بود و پسر به سخنانش هرگز گوش نمیداد و از طرفی چون تنها فرزند پدر بود، پدر حاضر نمیشد طردش کند، میسوخت و میساخت.
کار هرزگی فرزند به جایی رسید که کمکم در خانه پدر که هیچ وقت جز مجالس مذهبی مجلسی دیگر برگزار نمیشد، بساط مشروب پهن میکرد. تدریجا زنان هرجایی را میآورد. پدر بیچاره دندان به جگر میگذاشت و چیزی نمیگفت.
در آن اوقات تازه گوجه فرنگی به ایران آمده بود. عدهای علیه این گوجه ملعون فرنگی! تبلیغ میکردند. به عنوان اینکه فرنگی است و از فرنگ آمده، حرام است و مردم هم نمیخورند و تدریجا مردم آن شهر حساسیت شدیدی درباره گوجهفرنگی پیدا کرده بودند و از حرامی در نظرشان حرامتر بود. در شهر به این گوجه فرنگی ارمنی بادمجان میگفتند، این لقب از لقب گوجه فرنگی حادتر و تندتر بود، زیرا کلمه گوجه فرنگی، فقط وطن این گوجه را مشخص میکرد، ولی کلمه ارمنی بادمجان، مذهب و دین آن را معین مینمود! قهرا در آن شهر تعصب و حساسیت مردم علیه این تازه وارد بیشتر بود.
روزی به آن حاجی که پسرش هرزه و لاابالی شده بود و خودش خون میخورد و خاموش بود، اهل خانه خبر دادند: که امروز آقا پسر کار تازهای کرده است؛ یک دستمال، ارمنی بادمجان با خود به خانه آورده است.
پدر وقتی که این خبر را شنید دیگر تاب و توان را از دست داد، آمد و پسر را صدا زد و گفت: پسر! شراب خوردی صبر کردم، دنبال فحشا رفتی صبر کردم، قمار کردی صبر کردم، خانهام را مرکز شراب و فحشا کردی صبر کردم، حالا کار را به جایی رساندهای که ارمنی بادمجان به خانه من آوردهای؟! این دیگر برای من قابل تحمل نیست. دیگر من از تو پسر گذشتم؛ باید از خانه من به هر گوری که میخواهی بروی.
این است نمونهای از حساسیتهایی که در مورد امور بیاساس به جایی میرسد که تحمل ارمنی بادمجان از تحمل شراب و قمار و فحشا دشوارتر میگردد(1945).
عدالت علی (علیه السلام)
روزی علی (علیه السلام) گردنبدی در گردن دخترش زینب مشاهده کرد فهمید که گردنبند ما ل خود او نیست. پرسید: این را از کجا آوردهای؟
دختر جواب داد: آن را از بیت المال عاریه مضمونه گرفتهام، یعنی عاریه کردم و ضمانت دادم که آن را پس بدهم. علی (علیه السلام) فورا مسئول بیت المال را حاضر کرد و فرمود: تو چه حقی داشتی این را به دختر من بدهی؟
عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! این را به عنوان عاریه از من گرفته که برگرداند.
حضرت فرمود: به خدا قسم اگر غیر از این بود دست دخترم را میبریدم.
این حساسیتهایی است که ائمه و پیشوایان ما که اسلام مجسم و معلمان راستین اسلام اصیل بودهاند در زمینه عدالت اجتماعی از خود نشان دادهاند.
انقلاب اسلامی ما نیز اگر میخواهد با موفقیت به راه خود ادامه دهد، راهی بجز اعمال چنین شیوهها و بسط روشهای عدالت جویانه و عدالت خواهانه ندارد(1946).
بگویید: آری، بگویید: نه!
در زمانی که نوری سعید بر عراق حکومت داشت، یکی از نمایندگان مجلس عراق که شیعه بود و از بستگان مرحوم امینی به شمار میآمد، خدمت ایشان آمده بود. مرحوم آیت الله امینی از او پرسیده بود: شما وکلا این علم لدنی را از کجا آوردهاید؟ ما در کارهای علمی خودمان برای اظهار نظر در هر موردی احتیاج به مطالعه و صرف وقت و بررسی و دقت نظر داریم، اما چگونه است که شما وکلا این لایحههای سیاسی مهم را که به مجلس میآورند، در عرض دو سه ساعت، تصویب یا رد میکنید؟
نماینده با خنده جواب داده بود: موضوع خیلی ساده است. ما صبح که به مجلس میرویم اصلا نمیدانیم چه مسئلهای قرار است که مطرح بشود. اول وقت، یک نماینده از جانب نوری سعید به مجلس میآید و خطاب به عدهای از وکلا میگوید: قل نعم، شما بگویید آری!
به گروهی دیگر میگوید: قل لا، شما بگویید نه!
به این ترتیب معلوم میشود که چه کسانی باید در موافقت با لایحه صحبت کنند و چه کسانی در مخالفت با آن. بعد هم که لایحه به مجلس آورده میشود تازه از محتوایش باخبر میشویم و طبق یک دستور با یک قیام و قعود نسبت به آن تصمیم میگیریم. وضع در همه کشورها و حکومتها تقریبا به همین صورت است و این فقط در ایران اسلامی است که نمایندگان واقعی مردم با برخورداری از آگاهیهای اجتماعی و معیارهای مکتبی و استقلال رأی در امر قانونگذاری تصمیم میگیرند(1947).
کفش کهنه
ابن عباس در دوران خلافت علی (علیه السلام) بر آن حضرت وارد شد، در حالی که با دست خودش کفش کهنه خویش را پینه میزد. ابن عباس پرسید: قیمت این کفش چقدر است؟
ابن عباس گفت: هیچ!
امام فرمود: ارزش همین کفش کهنه در نظر من از حکومت و امارت بر شما بیشتر است؛ مگر آنکه بوسیله آن عدالتی را اجرا کنم، حقی را به صاحبش برسانم، یا باطلی را از میان بردارم.
آری، علی (علیه السلام) مانند هر مرد الهی و ربانی دیگر، حکومت و زعامت را به عنوان هدف و ایده آل زندگی، سخت تحقیر میکند و آن را پشیزی نمیشمارد. آن را مانند سایر مظاهر مادی دنیا از استخوان خوکی که در دست انسان خورهداری باشد، بیمقدارتر میشمارد. اما همین حکومت و زعامت را در مسیر واقعیش یعنی به عنوان وسیلهای برای اجرای عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع، فوقالعاده مقدس میداند و مانع دست یافتن حریف و رقیب فرصت طلب و استفادهجو میشمارد و از شمشیر زدن برای حفظ و نگهداریش از دستبرد چپاولگران دریغ نمیورزد(1948).
مرد ناشناس
زن بیچاره، مشک آب را بدوش کشیده بود، و نفس نفس زنان به سوی خانهاش میرفت. مردی ناشناس به او برخورد و مشک را از او گرفت و خودش بدوش کشید. کودکان خردسال زن، چشم به در دوخته، منتظر آمدن مادر بودند. در خانه باز شد. کودکان معصوم دیدند مرد ناشناسی همراه مادرشان به خانه آمد، و مشک آب را عوض مادرشان به دوش گرفته است. مرد ناشناس مشک را به زمین گذاشت و از زن پرسید: خب معلوم است که مردی نداری که خودت آبکشی میکنی، چطور شده که بیکس ماندهای؟
- شوهرم سرباز بود. علی بن ابیطالب او را به یکی از مرزها فرستاد و در آنجا کشته شد. اکنون منم و چند طفل خردسال.
مرد ناشناس بیش از این حرفی نزد. سر را به زیر انداخت و خداحافظی کرد و رفت، ولی در آن روز آنی از فکر آن زن و بچههایش بیرون نمیرفت. شب را نتوانست راحت بخوابد. صبح زود زنبیلی، برداشت و مقداری آذوقه از گوشت و آرد و خرما، در آن ریخت و یکسره به طرف خانه دیروزی رفت و در زد.
- کیستی؟
- همان بنده خدای دیروزی هستم که مشک آب را آرودم، حالا مقداری غذا برای بچهها آوردهام.
- خدا از تو راضی شود، و بین ما و علی بن ابیطالب هم خدا خودش حکم کند.
در باز شد و مرد ناشناس داخل خانه شد. بعد گفت: دلم میخواهد ثوابی کرده باشم، اگر اجازه بدهی، خمیر کردن و پختن نان، یا نگهداری اطفال را من به عهده بگیرم.
- بسیار خوب، ولی من بهتر میتوانم خمیر کنم و نان بپزم، تو بچهها را نگاه دار تا من از پختن نان فارغ شوم.
زن رفت دنبال خمیر کردن. مرد ناشناس فورا مقداری گوشت که خود آورده بود، کباب کرد و با خرما، با دست خود به بچهها خورانید. به دهان هر کدام که لقمهای میگذاشست میگفت: فرزندم! علی بن ابیطالب را حلال کن، اگر در کار شما کوتاهی کرده است.
خمیر آماده شد. زن صدا زد: بنده خدا همان تنور را روشن کن.
مرد ناشناس رفت و تنور را آتش کرد. شعلههای آتش زبانه کشید، چهره خویش را نزدیک آتش آورد و با خود میگفت: حرارت آتش را بچش، این است کیفر آن کس که در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی میکند.
در همین حال بود که زنی از همسایگان به آن خانه سرکشید و مرد ناشناس را شناخت. به زن صاحب خانه گفت: وای به حالت، این مرد را به کمک گرفتهای نمیشناسی؟! این امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب است،
زن بیچاره جلو آمد و گفت: ای هزار خجلت و شرمساری از برای من، من از تو معذرت میخواهم.
- نه، من از تو معذرت میخواهم که در کار تو کوتاهی کردم(1949).
انحراف از حق!
نمیدانیم حضرت زین العابدین (علیه السلام) در راه مبارزه با تفرق و اختلاف مردم پراکنده، چقدر سخن گفته و چه اندازه عملا در این معنا کوشش نموده است. البته در آن زمان با کمبود وسایل ثبت و کتابت حتما مقدار کمی از فرمایشات و کارهای آن حضرت به ما رسیده است. با این حال آن چه به ما رسیده و در کتب احادیث و اخبار آمده، شایسته کمال توجه و دقت است و در اینجا به ذکر یک نامه از آن حضرت اکتفا میشود.
محمد بن مسلم زهری مردی تحصیل کرده و عالم بود. او قسمت زیادی از قرآن شریف و احادیث رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) را حافظ بود. از فقه اسلام نیز آگاهی داشت.
بدبختانه حب ریاست و دنیا طالبی، وی را به دربار بنیمروان و طاغوتهای زمان کشاند و هشام بن عبدالملک که یکی از مروانیان بود، او را معلم فرزندان خود قرار داد. کتب رجال در حال وی مطالب متفاوت نوشتهاند. بعضی گفتهاند او از راه علی (علیه السلام) و فرزندان معصوم منحرف خوانده گمراه شدند و بر اثر تمایل او به آل مروان موجب شد که حتی عده زیادی از افراد درس خوانده گمراه شدند و بر اثر تمایل او به آل مروان، به راه خلفای جور کشیده شدند و در نتیجه بین آنان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) شکاف و اختلاف به وجود آمد. امام سجاد (علیه السلام) که از انحراف منحرفین و اختلافی که بین آنان با رهروان صراط مستقیم پدید آمده بود، رنج میبرد. نامهای به محمد بن مسلم زهری نوشت و خطاهای او را تذکر داد و مسئولیتش را در پیشگاه باریتعالی خاطر نشان نمود و از او خواست که در وضع خود اندیشه کند و از راه باطلی که در پیش گرفته باز گردد و به پاکان و صلحا بپیوندند.
اگر نامه امام (علیه السلام) در وی اثر بگذارد و او را به خود آورد و از راهی که در پیش گرفته باز گردد، نه تنها خودش از عذاب الهی رهایی مییابد بلکه گمراه شدگان و کسانی که به پیروی از او از پاکان و نیکان جدا شدهاند، به خود میآیند و از گمراه شدگان و کسانی که به پیروی از او از پاکان و نیکان جدا شدهاند، به خود میآیند و از گمراهان فاصله میگیرند و به اهل حق میپیوندند و جدایی که از این راه بین عدهای از مسلمانان پدید آمده است بر طرف میگردد. در این جا چند قطعه از نامه امام سجاد (علیه السلام) و ترجمه آن به عرض شنوندگان محترم میرسد. حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) در اول نامه خود نوشته است؛
کفافا الله و ایاک من الفتن و رحمک من النار فقد أصبحت بحال ینبغی لمن عرفک بها أن یرحمک فقد أثقلتک نعم الله بما أصح من بدنک و أطال من عمرک و قامت علیک حجج الله بما حملک من کتابه و فقهک فیه من دینه و عرفک من سنه نبیه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)(1950)؛ خداوند ما را و تو را از فتنهها و آزمایشها کفایت فرماید و از آتش خود مورد رحمت قرار دهد. در حالتی صبح نمودهای که شایسته است آن کس که تو را به آن حال میشناسد، به تو ترحم نماید. نعمتهای خداوند بر دوش تو بار سنگینی گزارده است؛ از این که بدنت را سالم داشته، عمرت را طولانی نموده و حجتهای خداوند را بر تو اقامه کرده، قسمتی از کتاب خود را به حافظهات سپرده و تو را در دین فقیه ساخته و تو را از سنت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه نموده است.
در قطعه دیگر نامه نوشته است: و اعلم أن أدنی ماکتمت و أخف ما احتملت أن انست وحشه الظالم و سهلت له طریق الغی بدنوک منه حین دنوت و اجابتک له حین دعیت فما أخوفنی أن تکون تبوء باثمک غدا مع اللخونه و أن تسأل عما أخذت باعانتک علی ظلم الظلمه؛ بدان! کمترین امری که نهان داشتهای و خفیفترین مسئولیتی که به عهده گرفتهای این است که وحشت ظالم را از ستمکاری به انس مبدل ساختهای و راه تعدی و تجاوز را بر وی هموار نمودهای و منشأ این نارواییها آن بود که تو به خلفا جور نزدیک شدی و اجابتش نمودی موقعی که خوانده شدی. آنچه مایه نگرانی گردیده، این است که در قیامت علاوه بر گناهان خودت، گرفتار گناهان خیانتکاران باشی، از این که به ظلم ظالم کمک نمودی، مورد مؤاخذه و سؤال قرارگیری.
در قطعه دیگر نامه امام سجاد (علیه السلام) آمده است:
أو لیس بدعائه ایاک حین دعاک جعلوک قطبا أداروا بک رحی مظالمهم و جسرا یعبرون علیک الی بلایاهم و سلما الی ضلالتهم داعیا الی غیهم سالکا سبیلهم یدخلون بک الشک علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهال الیهم؛ آیا نه این است که با خواندنت تو را قطبی قرار دادند تا آسیاب ظلم خویش را به گردش در آورند؟ تو را چون پلی ساختند تا با عبور از تو به بلایای مورد نظرشان برسند و تو را چون نردبان به پا داشتند تا به ظلمهایی که میخواهند دست یابند. تو را دعوت کننده به گمراهی خود و طی کننده راه خویش قرار دادند. به وسیله تو در قلوب درس خواندهها شک و تردید وارد نمودند و به وسیله تو دلهای جهال، به آنان اقتدا کردند.
در قطعه دیگر نامه امام سجاد (علیه السلام) آمده است:
و لا تحسب أنی أردت توبیخک و تعنیفک و تعییرک لکنی أردت أن ینعش الله ما قد فات من رأیک و یردالیک ما عزب من دینک و ذکرت قول الله تعالی فی کتابه و ذکر فان الذکری تنفع المؤمنین؛ گمان مبر که من از گفتههایم قصد توبیخ و سرزنش و ملامت تو را داشتهام، بلکه میخواستم موجباتی فراهم آید که خداوند فوت شدهای رأیت را جبران نماید و آنچه از دینت دور افتاده به تو برگرداند. به یاد فرموده خدا در کتاب مجید افتادم که به پیامبر دستور داده: به یاد بیاور که یادآوری و تذکر، برای اهل ایمان مفید و ثمربخش است.
حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) در اواخر نامه نوشته است:
أما بعد فأعرض عن کل ما أنت فیه حتی تلحق بالصالحین الذین دفنوا فی أسمالهم لاصقه بطونهم بظهور هم لیس بینهم و بین الله حجاب و لا تفتنهم الدینا و لا یفتنون بها؛ از آنچه در آن هستی اعراض کن و روی گردان تا به افراد صالح و نیکوکار ملحق شوی. آنان که در لباس کهنه خود به خاک سپرده شدهاند، شکمشان به پشتشان چسبیده بود؛ بین آنان و خداوند پردهای وجود نداشت، نه دنیا توانست آنان را گمراه نماید و نه خودشان بر اثر جاذبه دنیا گرایش یافتند(1951).
خودسازی قبل از قبول مسئولیت
سید بن طاوس (رحمه الله) گفت: خلیفه خواست منصب قضاوت را برای من وا گذارد. به او گفتم: میان عقل و هوای نفس من، جنگ و جدال سختی در گرفته است. عقل گوید: من میخواهم تو را به سوی بهشت هدایت کنم، میخواهم تو را به خوشبختی دائمی رسانده و سعادت همیشگی تو را تأمین نمایم. هوای نفس گوید: بهشت و آخرت نسیه است؛ من میخواهم تو را از لذتهای دنیوی که نقد است برخوردار نمایم و درهای خوشبختی را بر روی تو بگشایم. این نزاع در بین عقل و هوای نفس متخاصمان بر نزاع خویشتن ادامه میدهند و اکنون مدت پنجاه سال است که از عمرم میگذرد و نتوانستهام این نزاع را خاتمه دهم، پس کسی که در این سن طولانی؛ نتواند یک قضیه را فیصله دهد، چگونه میتواند در پیش آمدهای گوناگون بین مردم قضاوت نماید؟! برای قضاوت و داوری بین مردم، کسی را برگزینید که بین عقل و هوای نفس او توافقی حکم فرما باشد تا بتواند در این کار خطیر، دخالت نماید(1952).
بندگی خدا
مردان با شرف و افراد مستقل و عزیز النفس موقعی که روی شایستگی و لیاقت، مقام بزرگی را عهدهدار شوند، در کمال قدرت و اعتماد به نفس انجام وظیفه میکنند. تملق و چاپلوسی، پستی و زبونی در روان پاک آنان راه ندارد و در حساسترین مواقع، شخصیت خود را نمیبازند و به خواری و فرومایگی تن نمیدهند.
قال علی (علیه السلام) ذو الشرف لا تبطره منزله نالها و ان عظمت کالجبل الذی لا تزعزعه الریاح(1953)؛ علی (علیه السلام) میفرمود: مرد با شرف اگر در جامعه به بزرگترین مقام و پایه نایل شود، هرگز خود را نمیبازد و از مسیر فضیلت خارج نمیشود. او مانند کوه پابرجاست که وزش بادها قادر نیست به حرکتش درآورد و متزلزلش نماید.
خواجه ابو منصور، وزیر سلطان طغرل، مردی دانا و لایق، قوی النفس و با شخصیت و خداپرست و درستکار بود. او در انجام وظایف دینی مراقبت کامل داشت.
معمولا همه روزه پس از ادای فریضه صبح مدتی روی سجاده مینشست و ادعیه و اذکاری میخواند. پس از آن که آفتاب طلوع میکرد جامه وزارت را میپوشید و به دربار میرفت.
روزی سلطان طغرل، وزیر را قبل از طلوع آفتاب احضار کرد.
مأمورین به منزل وی رفتند و او در حال خواندن دعا دیدند. امر پادشاه را ابلاغ نمودند، ولی وزیر توجهی نکرد و همچنان به خواندن ادعیه ادامه داد. مأمورین بیاعتنایی او را بهانه کردند و به عرض رساندند که وزیر نسبت به اوامر پادشاه احترام نمیکند و با این سخن، سلطان طغرل را به سختی خشمگین کردند.
وزیر پس از فراغت از عبادت سوار شد و به دربار آمد. به محض ورود شاه با تندی به وی گفت: چرا دیر آمدی؟
وزیر در کمال قوت نفس و اطمینان خاطر عرض کرد: ای پادشاه، من بنده خداوندم و چاکر سلطان طغرل! تا از بندگی خدا فارغ نشوم نمیتوانم به وظایف چاکری پادشاه قیام نمایم.
گفتار محکم و پر از حقیقت وزیر، شاه را سخت تحت تأثیر قرار داد و دیدهاش را اشک آلوده کرد. به وزیر آفرین گفت و سفارش کرد همواره به این روش ادامه بده و بندگی خدا را بر چاکری ما مقدم بدار، تا از برکت آن امور، کشور همواره بر نظم صحیح استوار بماند(1954).
اشعار :
کلکم راع
گفت شاه اولیا سلطان دین - رهنمای خلق امیرالمؤمنین
(کلکم راع) همه چوپان بوید - (کلکم مسئول) را عنوان بوید
از رعیتگر کسی غافل شود - روز محشر حجتش باطل بود (احمد شریعتی (بیدار))
همه مسئولیم
کلکم راع نخواندی از کلام مصطفی - تا شوی از کلکم مسئول جانا باخبر
هر کسی در کار خویشتن باشد شبان - پس بود مسئول از علم و مقام و مال و زر (علی علوی)
فقر و غنا
نموده است قوت فقیران خدای - بمان غنی فرض در این سرای
رفاقه نخواهد شدن کس زبون - جز از خست بینیازان دون
از ایشان خداوند واقف بحال - چو فردا شود مینماید سؤال
نکات :
مسئولیت عالم، بیشتر از جاهل است.
مسئولیت انسان، وابسته به اراده و انتخاب اوست. خداوند لغزشهایی را که در شرائط غیر عادی از انسان صادر شود، میبخشد.
مسئولیت، حق آور است. هر کسی وظیفهای بر دوش گرفت، حقی نیز پیدا میکند. مثلا والدین در مورد فرزند وظیفهای دارند و لذا حقی هم بر فرزند دارند.
سوء استفاده از موقعیت، محبوبیت و مسئولیت، ممنوع است.
آنکه از خدا بترسد، احساس مسئولیت میکند و پیروی از فرمان پیامبر خدا را واجب میداند و در برابر قدرتهای دیگر تسلیم نمیشود. یخافون أنعم الله... ادخلوا
آنان که به علم و یقین و شهود میرسند، مسئولیت سنگین دارند و کیفر تخلفشان هم سختتر است.
جبرگرایی، بهانهای است برای فرار از مسئولیت.
آنان که به بهانه سرنوشت، از مسئولیت میگریزند، منتظر چشیدن قهر خدا باشند.
در پیشگاه خداوند مسئولیت عمل هر کس، بر عهده خود اوست. لا ترز وزراه وزر أخری
در فرهنگ قرآن، امانت مفهوم وسیعی دارد و تمام شئون زندگی سیاسی، اجتماعی و اخلاقی را شامل میشود از جمله: الف: تمام نعمتهای مادی و معنوی مثل مکتب، قرآن، رهبر، فرزند و آب و خاک. ب: اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) ج: هم خودمان، امانت برای خویشتنیم، چنان که در آیه دیگر میخوانیم: أنکم کنتم تختانون أنفسکم و هم جامعه برای ما د: انفال، غنائم خمس، زکات و اموال عمومی. (ورود آیه در سوره انفال و غنائم جنگ بدر) ه: امام باقر (علیه السلام) فرمود: احکام دین، فرائض و واجبات الهی، امانت است. و: حکومت و مسئولیت.
بنابراین نافرمانی و ادا نکردن حقوق و وظایف خود در ارتباط با این امانتها، خیانت است، چنان که ابن عباس میگوید: هرکس چیزی از برنامههای اسلامی را ترک کند، یک نوع خیانتی به خدا و پیامبر مرتکب شده است. همانگونه که پیشی گرفتن ناصالحان در مسئولیتهای اجتماعی، خیانت به خدا و رسول و مسلمانان است.