تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف جلد 2
محمد رحمتی شهرضا

غیبت‏

آیات :
امدادهای غیبی‏
اذ یریکهم الله فی منامک قلیلا ولو أرات هم کثیرا لفشلتم و لتنزعتم فی الامر و لکن الله سلم انه علیم بذات الصدور واذ یریکموهم اذ التقیتم فی أعینکم قلیلا و یقللکم فی أعینهم لیقضی الله أمرا کان مفعولا والی الله ترجع الامور(1571)؛ در آن هنگام که خداوند تعداد آنها را در خواب به تو کم نشان داد؛ و اگر فراوان نشان می‏داد، مسلما سست می‏شدید؛ و (درباره شروع جنگ با آنها) کارتان به اختلاف می‏کشید؛ ولی خداوند (شما را از شر اینها) سالم نگه داشت؛ خداوند به آنچه درون سینه‏هاست، داناست. و در آن هنگام (که در میدان نبرد،) با هم روبه‏رو شدید، آنها را به چشم شماکم نشان می‏داد؛ و شما را (نیز) به چشم آنها کم می‏نمود؛ تا خداوند، کاری را که می‏بایست انجام گیرد، صورت بخشد؛ (شما نترسید و اقدام به جنگ کنید، آنها هم وحشت نکنند و حاضر به جنگ شوند، و سرانجام شکست بخورند!) و همه کارها به خداوند باز می‏گردد.
ایمان به غیب شرط تقوی‏
ذلک الکتب لاریب فیه هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقنهم ینفقون(1572)؛ آن کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد؛ و مایه هدایت پرهیزکاران است. (پرهیزکاران) کسانی هستند که به غیبت (آنچه از حس پوشیده و پنهان است) ایمان می‏آورند؛ و نماز را بر پا می‏دارند؛ و از تمام نعمتها و مواهبی که به آنان روزی داده‏ایم، انفاق می‏کنند.
رابطه ایمان به غیب و انجام عبادات‏
و لا تزر وازره وزر أخری و ان تدع مثقله الی حملها لایحمل منه شی‏ء ولو کان ذا قربی انما تنذر الذین یخشون ربهم بالغیب و أقاموا الصلوه و من تزکی فانما یتزکی لنفسه والی الله المصیر(1573)؛ هیچ گنهکاری بار گناه دیگری را بر دوش نمی‏کشد؛ و اگر شخص سنگین‏باری دیگری را برای حمل گناه خود بخواند، چیزی از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزدیکان او باشد! تو فقط کسانی را بیم می‏دهی که از پروردگار خود در پنهانی می‏ترسند و نماز را برپا می‏دارند؛ و هر کس پاکی (و تقوا) پیشه کند، نتیجه آن به خودش باز می‏گردد؛ و بازگشت (همگان) به سوی خداست!
غیبت در قلمرو الهی‏
والله غیب السموت و الارض و الیه یرجع الامر کله فاعبده و توکل علیه و ما ربک بغفل عما تعملون(1574)؛ و (آگاهی از) غیب (و اسرار نهان) آسمانها و زمین، تنها از آن خداست؛ و همه کارها به سوی او باز می‏گردد! پس او را پرستش کن! و بر او توکل‏نما! و پروردگارت از کارهایی که می‏کنید، هرگز غافل نیست!
امکان دسترسی به غیب از طریق رؤیا
اذ قال یوسف لابیه یأبت انی رأیت أحد عشر کوکبا و الشمس و القمر رأیتهم لی سجدین(1575)؛ (به خاطر بیاور) هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و خورشید و ماه در برابرم سجده می‏کنند!
علم غیب مخصوص خدا
قل الله أعلم بما لبثوا له غیب السموت و الارض أبصر به وأسمع ما لهم من دونه من ولی و لا یشرک فی حکمه أحدا(1576)؛ بگو: خداوند از مدت توقفشان آگاهتر است؛ غیب آسمانها و زمین از آن اوست! راستی چه بینا و شنوا است! آنها هیچ ولی و سرپرستی جز او ندارند! و او هیچ‏کس را در حکم خود شرکت نمی‏دهد!
نمونه‏ای از امداد غیب‏
ثم أنزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین و أنزل جنودا لم تروها و عذب کفروا و ذلک جزا الکفرین(1577)؛ سپس خداوند سکینه خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد؛ و لشکرهایی فرستاد که شما نمی‏دیدید؛ و کافران را مجازات کرد؛ و این است جزای کافران!
روایات :
غیب‏گویی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: ضلت ناقه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی غزوه تبوک فقال المنافقون یحدثنا عن الغیب و لا یعلم مکان ناقته فأتاه جبرئیل (علیه السلام) فأخبره بما قالوا و قال ان ناقتک فس شعب کذا متعلق زمامها بشجره کذا فنادی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) الصلاه جامعه قال فاجتمع الناس فقال أیها الناس ان ناقتی بشعب کذا فبادروا الیها حتی أتوها(1578)؛ امام صادق (علیه السلام): در جنگ تبوک ناقه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گم شد. منافقان گفتند: برای ما از غیب می‏گوید، اما جای شترش را نمی‏داند! جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و گفته منافقان را به اطلاع حضرت رساند و گفت: ناقه‏ات در فلان دره می‏باشد و مهارش به درخت تنومندی گیر کرده است. پس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ندای نماز جماعت سر داد. مردم جمع شدند. حضرت فرمود: ای مردم! ناقه من در فلان دره است. مردم به طرف آن شتافتند و شتر را یافتند.
علم غیب‏
فقال له بعض أصحابه (و کان کلبیا) لقد أعطیت یا أمیرالمؤمنین علم الغیب فضحک و قال للرجل و کان کلبیا یا أخا کلب لیس هو غیب و انما هو تعلم من ذی علم الغیب علم الساعه و ما عدده الله سبحانه بقوله ان الله عنده علم الساعه و ینزل الغیث و یعلم ما فی الارحام(1579)؛ نهج البلاغه: یکی از یاران أمیرالمؤمنین (علیه السلام) (که از قبیله کلب بود) به آن حضرت عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! علم غیب به تو داده شده است. حضرت خندید و فرمود: ای کلبی! این علم غیب نیست، بلکه بر اثر فرا گرفتن از صاحب علمی است. علم غیب، علم داشتن زمان قیامت است و آنچه که خدای سبحان آن را برشمرده و فرموده است: همانا علم قیامت نزد خداست و باران فرو می‏فرستد و آنچه را که در نهان‏هاست، می‏داند.
آگاهی امام از غیب‏
عن عمار الساباطی قال سألت أبا عبدالله أبا عبدالله (علیه السلام) عن الامام یعلم الغیب فقال لا و لکن اذا أراد أن یعلم الشی‏ء أعلمه الله ذلک(1580)؛ امام صادق (علیه السلام) - در پاسخ به این پرسش به این پرسش که آیا امام غیب می‏داند - نه، اما هرگاه بخواهد چیزی را بداند، خداوند آن را به او می‏آموزد.
علم الهی همراه غیب‏
عن معمربن خلاد قال سأل أبا الحسن (علیه السلام) رجل من أهل فارس فقال له أتعلمون الغیب فقال قال أبو جعفر (علیه السلام) یبسط لنا لعلم فنعلم و یقبض عنا فلا نعلم و قال سر الله عزوجل أسره الی جبرئیل (علیه السلام) و أسره جبرئیل الی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و أسره محمد الی من شاء الله(1581)؛ امام کاظم (علیه السلام) - در پاسخ به مردی از ایرانیان که پرسید: آیا شما غیب می‏دانید؟ - امام باقر (علیه السلام) فرمود: چون علم (الهی) برای ما گشوده شود، می‏دانیم و هرگاه بر ما بسته شود، نمی‏دانیم. و فرمود: علم، راز خدای متعال است که آن را با جبرئیل (علیه السلام) در میان گذاشت و جبرئیل با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان گذاشت و محمد با هر که خواست آن را در میان نهاد.
ایمان به غیب‏
قال علی (علیه السلام): و ما الذی نری من خلقک و نعجب له من قدرتک و نصفه من عظیم سلطانک و ما تغیب عنا و قصرت ابصارنا عنه و انتهت عقولنا دونه و حالت ستور الغیوب بیننا و بینه اعظم فمن فرق قلبه و اعمل فکره لیعلم کیف اقمت عرشک و کیف ذرات خلقک و کیف علقت فی الهواء سمواتک و کیف مددت علی مور الماء ارضک رجع طرفه حسیرا و عقله مبهورا و سمعه والها و فکره حائرا(1582)؛ علی (علیه السلام) می‏فرماید: پروردگارا چیست آنچه را که ما از آفریده‏های تو می‏بینیم و با مشاهده آنها از قدرتت بشگفتی می‏آئیم و آنها را به نشانه سلطنت و فرمانروائی عظیمت توصیف می‏کنیم، و حال آنکه چیزهائی که از ما پنهان است و چشم ما آنها را نمی‏بیند و عقلهای ما از درکش وامانده و عاجز است و پرده‏های غیب، آنها را از ما پوشیده است بمراتب بزرگتر و عظیم‏تر است.
کسی که دل را از هر توجهی خالی کند و فکر خود را بکار اندازد و راه مطالعه و تحقیق را پیش گیرد برای آنکه بداند چگونه عرش عظیمت را بر پا داشته‏ای و چگونه مخلوقات خود را آفریده‏ای و چگونه آسمانهایت را در هوا معلق نگاهداشته‏ای و چگونه زمینت را بر جریان سریع آب گسترده‏ای، پس از مطالعه بسیار سرانجام یا دیده وامانده و اندوهگین، با عقل شکست خورده، با گوش از کار افتاده، با اندیشه حیرت‏زده و سرگردان از این سفر علمی و سیر تحقیقی بر می‏گردد.
تنجیم و غیب‏گوئی‏
علی (علیه السلام) سربازان خود را برای جنگ با خوارج مهیا نمود، موقعی که خواست حرکت کند شخصی نزدیک آمد و به حضرت عرض کرد اگر در این وقت به جبهه جنگ بروی خائفم که به مرادت نرسی و شکست خورده مراجعت نمائی و من این خبر آینده را از راه محاسبه نجومی و دقت در اوضاع کواکب بدست آورده‏ام.
فقال (علیه السلام): أتزعم انک تهدی الی الساعه التی من سار فیها صرف عنه السوء و تخوف من الساعه التی من سار فیها حاق به الضر؟ فمن صدقک بهذا فقد کذب القرآن و استغنی عن الاستعانه بالله فی نیل المحبوب و دفع المکروه و تبتغی فی قولک للعامل بامرک ان یولیک الحمد دون ربه لانک بزعمک انت هدیته الی الساعه التی نال فیها النفع و امن الضر ثم اقبل (علیه السلام) علی الناس فقال: ایها الناس ایاکم و تعلم النجوم الا ما یهتدی به فی بر او بحر فانها تدعوا الی الکهانه و المنجم کالکاهن و الکاهن کالساحر و الساحر کالکافر و الکافر فی النار سیروا علی اسم الله(1583)؛ علی (علیه السلام) به او فرمود: گمان داری که تو دگران را به ساعتی هدایت می‏کنی که هرکس در آن ساعت حرکت کند ناملایمات و بدیها دامنگیرش نمی‏شود و از ساعتی می‏ترسانی که هرکس در آن ساعت سیر نماید و در زیان و ضرر محصور می‏گردد. کسی که تو را در این سخن تصدیق کند قرآن را تکذیب نموده و در راه جلب ملائم و دفع ناملایم از مددخواهی و طلب نصرت و یاری از باری تعالی بی‏نیاز شده است و از گفته‏ات برمی‏آید که متوقعی اجرا کننده دستورت، تو را حمد و ثنا گوید نه خدای خود را زیرا به گمانت این تو هستی که او را به ساعتی هدایت نموده‏ای که بر اثر آن به سود و بهره نائل آمده و از زیان و ضرر مصون مانده است.
سپس علی (علیه السلام) روی خود را متوجه مردم نمود و فرمود: ستاره‏شناسی را برای تشخیص راههای صحرائی و دریائی فرا گیرید و بپرهیزید از این که آن را وسیله غیب‏گوئی و راه شناخت پیروزی و شکست قرار دهید که این کار، شما را به کهانت می‏کشاند و منجمی که هدفش در ستاره‏شناسی غیب‏گوئی باشد همانند کاهن است و کاهن مثل ساحر است و ساحر مانند کافر است و کافر جهنمی است. آنگاه رو کرد به سربازان و فرمود: بنام خدا حرکت کنید یعنی به غیبگوئی آمیخته به بدبینی‏ایم مرد که از علم نجوم دم میزند اعتنا ننمائید. و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب و لکن الله یحبتنی من رسله من یشاء(1584)؛ چنین نبوده است که خداوند شما را بر غیب آگاه سازد ولی از بین فرستادگان خود کسانی را که خواسته است برگزیده و آنان را از این فیض بزرگ بهره‏مند ساخته است.
دانستن و نداستن‏
الامام الصادق (علیه السلام): ذکر یا مفضل! فیما أعطی الانسان علمه و ما منع، فانه أعطی علم جمیع ما فیه صلاح دینه و دنیاه. فمما فیه صلاح دینه معرفه الخالق - تبارک و تعالی - بالدلائل و الشواهد القائمه فی الخلق، و معرفه الواجب علیه من العدل علی الناس کافه، و بر الوالدین، و أداء الامانه، و مواساه أهل الخله، و أشباه ذلک مما قد توجد معرفته و الاقرار و الاعتراف به فی الطبع و الفطره، من کل أمه موافقه او مخالفه. و کذلک أعطی علم ما فیه صلاح دنیاه کالزراعه، و الغراس، واستخراج الارضین، و اقتناء الاغنام، و الانعام، و استنباط المیماه، و معرفه العقاقیر التی یستشفی بها من ضروب الاسقام، و المعادن التی یستخرج منها أنواع الجواهر، و رکوب السفن و الغوض فی البحر، و ضروب الحیل فی صید و الطیر و الحیتان، و التصرف فی الصناعات، و وجوه النتاجر و المکاسب، و غیر ذلک مما یطول شرحه و یکثر تعداده، مما فیه صلاح أمره فی هذه الدار.
فأعطی علم ما یصلح به دینه و دنیاه، و منع ما سوی ذلک مما لیس مسلمان نه و لا طاقته أن یعلم، کعلم الغیب و ما هو کائن و بعض ما قد کان... فانظر کیف أعطنی الانسان علم جمیع ما یحتاج الیه لدینه و دنیاه، و حجب عنه ما سوی ذلک، لیعرف قدره و نقصه. و کلا الامرین فیهما صلاحه.
تأمل الان یا مفضل! ما ستر عن الانسان علمه من مده حیاته، فانه لو عرف مقدار عمره و کان قصیر العمر، لم یتهنا بالعیش مع ترقب الموت و توقعه لوقت قد عرفه، بل کان یکون بمنزله من قد فنی ماله أو قارب الفناء، فقد استشعر الفقر و الوجل من فناء ماله و خوف الفقر... و من أیقن بفناء العمر استحکم علیه الیأس، و ان کان طویل العمر(1585)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای مفضل! به خاطر داشته باش که دانستن چه چیزهایی بر آدمی روا گشته، و دانستن چه چیزهایی منع شده است. دانستن آنچه را که در آن، صلاح دین و دنیای انسان است به وی ارزانی داشته‏اند. و از جمله آنچه صلاح دین وی در آن است، شناختن خدای متعال است با دلایل و شواهدی که در آفرینش برپا است، و شناختن وظایف لازم در دادگری نسبت به همه مردمان، و نیکویی کردن درباره پدر و مادر، و گزاردن امانت، و کمک رسانی به دوستان، و همانند اینها از چیزهایی که شناختن و قبول کردن آنها در طبع و فطرت هر امتی، از موافق و مخالف، وجود دارد.
و به همین گونه به آدمی دانش هر چه را صلاح دنیای وی در آن است ارزانی داشته‏اند، همچون کشاورزی و درختکاری، و بهره‏برداری از زمینها، و دامداری، و بیرون آوردن آب از دل زمین، و شناخت گیاههای دارویی، و کانهایی که انواع گوهرها از آنها به دست می‏آید، و کشتیرانی و دریانوردی، و غواصی در دریا برای بیرون آوردن گوهر، و فنون شکار جانوران صحرایی و دریایی و پرندگان، و صنعت و صنعتگری، و بازرگانی و سوداگری، و جز اینها، که شماره آن فراوان است و شرح آن به درازا می‏کشد.
و همه آنها وسیله بهتر شدن کار در این جهان است.
بنابراین به آدمی اجازه تحصیل علومی که به وسیله آنها دین و دنیای خود را اصلاح کند داده‏اند، و از دانستن آنچه که نه در شأن او است و نه توانایی دانستن آن را دارد، او را باز داشته‏اند، مانند علم غیب و آنچه در آینده خواهد شد، و بعضی از آنچه پیشتر وقوع یافته است...
پس بنگر، که چگونه به انسان دانش همه آنچه برای دین و دنیایش بدان نیازمند است داده شده، و جز این بر او پوشیده مانده است، تا چنان باشد که اندازه و کمبود خود را بداند. و در این هر دو امر صلاح او است.
اکنون ای مفضل! نیک بیندیش، در حکمت آنچه دانستن آن بر انسان پوشیده مانده است(1586)، مانند اندازه عمر، که اگر آدمی از مقدار عمر خود آگاه بود و عمری کوتاه داشت، در این صورت چون وقت مردن خویش را می‏دانست که به زودی می‏رسد، زندگی بر او گوارا نمی‏گشت. بلکه همچون کسی می‏شد که مال خویش را از کف داده یا به چنان وضعی نزدیک شده است، و از وجود ناداری آگاهی حاصل کرده به هراس از فقر دچار گشته است... آن کس که به پایان یافتن عمر یقین کند، نومیدی بر وی چیره خواهد شد، حتی اگر عمری بسیار دراز داشته باشد.
طومار غیب‏
عده من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عیسی عن معمر بن خلاد قال سأل أبا الحسن (علیه السلام) رجل من أهل فارس فقال له أتعلمون الغیب - فقال قال أبوجعفر (علیه السلام) یبسط لنا العلم فنعلم و یقبض عنا فلا نعلم و قال سر الله عزوجل أسره الی جبرئیل (علیه السلام) و أسره جبرئیل الی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و أسره محمد الی من شاءالله(1587)؛
یک نفر ایرانی از ابوالحسن الرضا (علیه السلام) پرسید: شما از غیب باخبرید؟ ابوالحسن گفت: جدم ابوجعفر باقر در پاسخ این سؤال گفت:
گهگاه طومار علم غیب، در برابر ما باز می‏شود و ما می‏بینیم و مطلع می‏شویم و چون طومار علم غیب را از برابر ما ببرند، چیزی نمی‏دانیم. این گونه غیب سر الهی است که خدا با جبرئیل و جبرئیل با محمد رسول خدا و رسول خدا با آن افرادی که خدا خواسته است در میان نهاده‏اند. شرح - این حدیث صراحت دارد که حوادث پشت پرده و سایر علوم غیبی به صورت نقاشی و شبیه فیلم به رسول خدا و امامان اهل بیت ظاهر می‏شده است. و این طبیعی است که هرگاه صلاح باشد، علم غیب در اختیار آنان قرار بگیرد و هرگاه که صلاح نباشد بی‏اطلاع بمانند و لذا است که می‏بینیم امامان اهل بیت گاهی از حوادث پشت پرده خبر می‏داده‏اند و گاه اظهار بی‏اطلاعی می‏کرده‏اند. در این زمینه احادیث فراوانی در مآخذ شیعه و سنی دیده می‏شود؟
امین غیب‏
عن أبی جعفر (علیه السلام) فی خطبه یوم الجمعه الخطبه الاولی - الحمدلله نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نعود بالله من شرور أنفسنا و من سیئات أعمالنا من یهدی الله فلا مضل له و من یضلل فلا هادی له و أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له و أشهد أن محمدا عبده و رسوله انتجبه لولایته و اختصه برسالته و أکرمه بالنبوه أمینا علی غیبه و رحمه للعالمین(1588)؛ ابوجعفر باقر (علیه السلام) مضامین این خطبه را برای نماز جمعه تعلیم فرمود:
سپاس و ستایش از آن خداست. او را سپاس می‏گوئیم و از او یاری جوییم؛ با پوزش از خطاها راه او را پویا می‏شویم و از پلیدی نهادمان و زشتی کردارمان به او پناه می‏بریم. هر که را خدا راهنما باشد، دیگران از راه بدر نکنند و هر که را خدا از راه بدر کند دیگران به دایت او توفیق نیابند.
گواهی می‏دهم که خدائی جز آن خدای یکتا نیست، آن خدائی که شریک ندارد، گواهی می‏دهم که محمد بنده و رسول او است. خداوندش برای سرپرستی مردم برگزید و به رسالت خویش برانگیخت و به پیام‏آوری سرافرازش فرمود تا بر عالم غیب امین باشد و برای جهانیان ارمغان رحمت گردد.
غیب و یقین علی (علیه السلام)
لوکشف الغطاء ما ازددت یقینا(1589)؛ علی (علیه السلام) فرمود: اگر پرده برداشته شود (و عالم غیب عیان گردد درباره! امور مبدء و معاد و معرفت بخدا) من بر یقینم چیزی نیفزایم.
گناه و غیب‏گویی‏
الذنوب التی تظلم الهواء السحر و الکهانه و الایمان بالنجوم و التکذیب بالقدر و عقوق الوالدین(1590)؛ گناهانی که هوا را تیره و تار می‏گرداند: جادوگری، خبر غیب گفتن و فال زدن، و ایمان داشتن به ستاره و تکذیب تقدیر الهی، و نافرمانی و آزردن پدر و مادر است.
داستانها :
نخستین مسلمانان ایرانی‏
هنگامی که دین مقدس اسلام آشکار شد و نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت خود را آغاز فرمود، حکومت یمن به دست باذان بن ساسان ایرانی بود. جنگهای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) با قبایل عرب و مشرکین قریش در زمان همین باذان شروع شد. باذان از جانب خسروپرویز بر یمن حکومت می‏کرد و بر سرزمینهای حجاز و تهامه نیز نظارت داشت و گزارش کارهای آن حضرت را مرتبا به خسرو پرویز می‏رسانید.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در سال ششم هجری خسرو پرویز را به دین مقدس اسلام دعوت کرد. وی از این موضوع سخت ناراحت شد و نامه آن جناب را پاره نمود و برای باذان، عامل خود در یمن، نوشت که نویسنده این نامه را نزد وی اعزام کند. باذان نیز دو نفر ایرانی را به بابویه و خسرو به مدینه فرستاد. آن دو پیام خسرو پرویز را به آن جناب رسانیدند و این اولین ارتباط رسمی ایرانیان با حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است.
هنگامی که خبر احضار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایران، به مشرکین قریش رسید، بسیار خوشوقت شدند و گفتند دیگر برای محمد خلاصی نخواهد بود، زیرا ملک ملوک ایران خسرو پرویز با وی طرف شده و او را از بین خواهد برد.
نمایندگان باذان با حکمی که در دست داشتند در مدینه حضور پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند و منظور خود را در میان گذاشتند. حضرت فرمود: فردا بیایید و جواب خود را دریافت کنید.
روز بعد که خدمت آن جناب آمدند، حضرت فرمود: شیرویه دیشب شکم پدرش خسرو پرویز را درید و او را هلاک ساخت. سپس افزود: خداوند به من اطلاع داد که شاه شما کشته شد و مملکت شما به زودی به تصرف مسلمین در می‏آید. اینک شما به یمن بازگردید و به باذان بگویید اسلام اختیار کند؛ اگر مسلمان شد حکومت یمن همچنان با او خواهد بود.
نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به این دو نفر هدایایی مرحمت فرمود و آن دو نفر به یمن بازگشتند و جریان را با باذان گفتند. باذان گفت: ما چند روزی درنگ می‏کنیم، اگر مطلب درست از کار درآمد معلوم است که وی پیغمبر است و از طرف خداوند سخن می‏گوید؛ آنگاه تصمیم خود را خواهیم گرفت.
چند روزی بعد از این قضیه گذشت که پیکی از تیسفون رسید و نامه از طرف شیرویه برای باذان آورد. باذان از جریان قضیه به طور رسمی مطلع شد و شیرویه علت کشتن پدرش را برای وی شرح داده بود. شیرویه نوشته بود که مردم یمن را به پشتیبانی وی دعوت کند و شخصی را که در حجاز مدعی نبوت است، آزاد بگذارد و موجبات ناراحتی او را فراهم نسازد.
باذان در این هنگام مسلمان شد و سپس گروهی از ایرانیان که آنها را ابناء و احرار می‏گفتند مسلمان شدند و اینان نخستین ایرانیانی هستند که وارد شریعت مقدس اسلام گردیدند.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)باذان را همچنان بر حکومت یمن ابقاء کردند و وی از این تاریخ از طرف نبی اکرم بر یمن حکومت می‏کرد و به ترویج و تبلیغ اسلام پرداخت و مخالفین و معاندین را سر جای خود نشانید. باذان در زمان حیات حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) درگذشت و فرزندش شهربن باذان از طرف پیغمبر به حکومت منصوب شد. وی نیز همچنان روش پدر را تعقیق نمود و با دشمنان اسلام مبارزه می‏کرد(1591).
دو خواب عجیب‏
حاج شیخ مرتضی حائری (رحمه الله) نقل می‏کنند که داستانی را در زمان جنگ بین المللی دوم در یکی از روزنامه‏های کثیر الانتشار خواندم، شاید مجله تهران مصور بود اساسا بویی از معنویات در آن نبود که برای گرمی بازار درج کرده باشد و کاملا نسبت به وضع آن مجله استثنایی بود و خوب در نظر دارم که عنوانش بود عجیب است اما باور کنید! و چنین در نظر دارم که در روزنامه تایمز لندن نقل کرده که در زیر دریا به زیر دریایی دستور استراحت داده شده بود و همه این قسمت ارتش دریایی به خواب رفته بودند، یکی در عالم خواب می‏بیند که خواهرش که در لندن در کارخانه کارمند بوده است، خوابش برده و داخل کارخانه می‏باشد و کارخانه در شرف آتش گرفتن است. از وحشت از خواب می‏پرد و می‏بیند هوای زیر دریایی در شرف تمام شدن است، فورا وسایل آمدن به بالا را فراهم می‏کنند و همه نجات پیدا می‏کنند؛ بعدا معلوم می‏شود که خواهر این مرد زیر دریایی، در همان وقت در همان کارخانه به خواب رفته بوده است و در خواب وضع برادر و رفقای او را می‏بیند که برادرش خواب رفته و هوا در شرف تمام شدن است و همه در حال خفه شدن می‏باشند، آن هم از وحشت از خواب می‏پرد و می‏بیند وضع کارخانه مخوف و در شرف آتش گرفتن است و از کارخانه بیرون می‏آید. خواب برادر و خواهر موجب نجات عده‏ای می‏گردد و خواب خواهر موجب نجات خودش می‏شود و هر دو خوابها مطابق واقع بوده است! این رابطه را چه کسی ایجاد کرد، جز خدای متعال که محیط به تمام رویدادهای مغزی است، چه در خواب و چه در بیداری؟
ای فرازنده این چرخ بلند - ای نوازنده دلهای نژند
از امیر المؤمنین (علیه السلام) است که: یا من علا بحوله و دنا بطوله(1592) این مغرب زمینی‏های زمان ما عادت به توجیهات طبیعی کرده‏اند، در این موارد گاهی چیزهایی می‏گویند که مضحک است، یک حس ششم درست می‏کنند نه علتی برای او هست، نه اثری از آن در اکثر موارد هست، نه دلیلی برای وجود آن هست، فقط حس ششم یک لفظی در زبان می‏آید و بس، ای بی نوا:
تو که در علم خود زیون باشی - عارف کردگار چون باشی(1593)
فرشته غیبی‏
مرحوم میرزا جواد آقا ملکی، به تمام معنا اهل عبادت و تهجد بود و از بکائون خویش محسوب می‏شود. سه ماه رجب، شعبان و رمضان را به طور متوالی روزه می‏گرفت و در قنوت نمازهای نافله مکررا این بیت را می‏خواند:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب - ما را زجام باده گلگون خراب کن!
ایشان در کتاب اسرار الصواه خود می‏نویسد: این روایات را بپذیر و انکار نکن: خدا را شاهد می‏گیرم که من از مجتهدین و شب زنده‏داران کسی را می‏شناسم که به هنگام سحر صدای فرشته‏ای که او را بیدار می‏کند می‏شنود. فرشته با لفظ آقا به او خطاب می‏کند و آن شخص با این سخن بیدار می‏شود و به نماز شب می‏ایستد(1594).
تصور می‏شود این شخص که با صدای فرشته اقامه نماز شب، در سحرگاهان از خواب بر می‏خیزد، خود میرزا جواد آقاست که برای پرهیز از توهم خودستایی، این حقیقت را بدین عبارت بیان کرده است.
آری، کسانی که در راه وصول به محبوبیت استقامت دارند به مقتضای آیه شریفه ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ملائکه الله بر آنان نازل می‏شوند و مرحوم ملکی به حق یکی از آن افراد بود(1595).
امدادهای الهی‏
خداوند در قرآن شریف به طور مؤکد فرموده است: انا لننصر رسلنا والذین آمنوا فی الحیاه الدنیا(1596).
البته ما پیامبران خود و همچنین خود و همچنین آنان را که ایمان آورده‏اند، در دار دنیا نصرت و یاری می‏نماییم، یاری و نصرت خداوند نسبت به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان در طول سالهای نبوت آن حضرت به گونه‏های مختلف و از مجاری متعدد صورت گرفته است و در این جا به طور نمونه دو مورد ذکر می‏شود.
در یک موارد مجرای فیض نصرت خداوند عوامل طبیعی و مجاری تکوینی بوده و در مورد دیگر عوامل انسانی و مجرای ایمانی.
مورد اول، در جنگ گروه‏های مختلف مشرکین با مسلمانان بود. آن وقتی که مشرکین متحد شدند و برای نابود ساختن اسلام و مسلمین مصممم گشتند. آنان از نظر عدد و جمعیت، سلاح، مرکب خواربار و تجهیزات لازم و خلاصه از جمیع وسایل و اسباب پیروزی بر مسلمین تقدم داشتند و در آن موقع مسلمان‏ها از هر جهت ضعیفتر بودند و شکست مسلمانان قطعی به نظر می‏رسید. در این موقع حساس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دست به دعا برداشت و از خداوند، طلب نصرت و پیروزی نمود.
فنزل علیه جبرئیل (علیه السلام) فقال یا رسول الله ان الله عز ذکره قد سمع مقالتک و دعاءک و قد أجابک و کفاک هول عدوک(1597)؛ جبرئیل (علیه السلام) نازل شد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: خداوند گفته تو و دعایت را شنید، خواسته‏ات را اجابت نمود و هراس و نگرانیت را که از دشمن داشتی بر طرف ساخت.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای آن که از جریان امر آگاه گردد و بداند که نصرت باری تعالی چگونه بوده است به حذیفه مأموریت داد، برود در لشکرگاه مشرکین و ماوقع را از نزدیک مشاهده کند و در مراجعت جریان امر را به عرض رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برساند و مسلمانان را نیز از حمایت خداوند و نصرت باریتعالی آگاه سازد.
لشکرگاه مشرکین در صحرای وسیعی در خارج از شهر مدینه بود. در آن جا خیمه‏ها را با نظم و ترتیب بر پا نموده، اسب‏ها و شترها را در نقطه‏های مناسبی اسکان داده، سربازها در جایگاههای خود در حال استراحت بودند. در نقطه‏های مختلف، کم و بیش آتش‏هایی برای پختن غذا و دیگر حوایج خود افروخته بودند. ناگهان در تاریکی شب بادی بسیار شدید، وزیدن گرفت و با خودش سنگریزه و شن می‏آورد و بر سر و صورت افراد برخورد می‏کرد. وزش باد در محیط لشکرگاه به حدی بود که خیمه‏ها را از جای کند، آتش‏ها را پراکنده نمود و قسمتی از خیمه‏های فرو ریخته طعمه حریق گردید. خلاصه بر اثر این بلای آسمانی تمام تشکیلات مشرکین به هم ریخت. وحشت و نگرانی آن چنان سپاه کفر را فرا گرفت که نه تنها از پیروزی در جنگ مأیوس شدند، بلکه هر فردی حیات خود را در معرض خطر می‏دید و به فکر این بود که هر طور ممکن است، محیط خطر را ترک گوید و جان سالم به در ببرد.
حذیفه موقعی به محل مأموریت خود رسید که تمام سازمانهای دشمن ویران شده بود و سران مشرکین با اضطراب و نگرانی شدید در فکر فرار بودند.
فقام أبو سفیان الی راحلته ثم صاح فی قریش النجاه النجاه و قال طلحه الازدی لقد زادکم محمد بشر ثم قام الی راحلته و صاح فی بنی أشجع النجاء النجاء و فعل عیینه بن حصن مثلها ثم فعل الحارث بن عوف المزنی مثلها ثم فعل الاقرع بن حابس مثلها و ذهب الاحزاب و رجع(1598)؛ ابوسفیان به پا خواست و به طرف مرکب خود حرکت کرد و با فریاد قریش را مخاطب قرارداد و گفت: عجله کنید و خود را نجات دهید!
سپس طلحه ازدی گفت: محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برای شما شر بزرگی طلب نموده است. آن‏گاه به طرف مرکب خود حرکت کرد و فریاد زد و بنی اشجع را مخاطب ساخت و گفت: عجله کنید و جان خود را به در برید! بعضی دیگر از رؤسای مشرکین چنین کردند و خلاصه احزاب پراکنده شدند و رفتند و حذیفه به مدینه مراجعت نمود(1599).
بت هبل!
به شرحی که در تاریخ آمده، منشأ آوردن بت هبل در مکه و پرستش آن، چیزی جز کشش و جاذبه حس و محسوس نبود.
مردی به نام عمر برای انجام کارهایی که داشت از مکه به شام رفت. در یکی از نقاط اطراف شام وارد شد، مشاهده کرد که مردم در آنجا بت می‏پرستند.
آنان گفتند: این اصنام چیست که می‏بینیم شما می‏پرستید؟ پاسخ دادند: ما این بتها را می‏پرستیم، از آنها باران می‏خواهیم، به ما باران می‏دهند. از آنها یاری می‏خواهیم ما را یاری می‏کنند.
عمر از مشاهده بتها و آثاری را که بت‏پرستان گفتند تحت تأثیر قرار گرفت. گفت: آیا از این اصنام، بتی را به من عطا می‏کنید که به سرزمین ببرم تا آن را پرستش نمایند؟ بتی را که هبل نام داشت به وی دادند، آن را به مکه آورد و نصب نمود. به مردم گفت: هبل را بپرستید و تعظیمش نمایید. واضح است پیامبران الهی که مردم را به خداوند و معاد نامحسوس می‏کردند و همچنین مردان با ایمان که به غیب اعتقاد داشتند همواره از گفتار و رفتار کسانی که خودشان اسیر زندان حس و محسوس بودند، زجر می‏کشیدند و رنج می‏بردند و خداوند وضع رقت بار رسولان خود را ضمن یک آیه چنین بیان فرموده است: یا حسره علی العباد ما یأتیهم من رسول الا کانوا به یستهزئون(1600)؛ ای افسوس و حسرت بر بندگان نادان که هیچ پیامبری بین آنان نیامد، جز آنکه مورد استهزاء و تمسخرش قرار دادند(1601).
اشعار :
دل غیب‏نما
دلی که غیب‏نمای است و جام جم دارد - ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد؟ (حافظ)
بازی‏های پنهان‏
هان مشو نومید چون واقف نه‏ای از سر غیب - باشد اندر پرده، بازی‏های پنهان غم مخور (حافظ)
پرده غیب‏
پرده غیب را کسی نگشود - نکته‏ای کس نخواند زین اسرار (پروین اعتصامی)
نکات :
غیب و شهود دو نقطه مقابل یکدیگرند، عالم شهود عالم محسوسات است، و جهان غیب، ماوراء حس.
غیب در اصل به معنی چیزی است که پوشیده و پنهان است و چون عالم ماوراء محسوسات از حس ما پوشیده است به آن غیب گفته می‏شود، در قرآن کریم می‏خوانیم عالم الغیب و الشهاده هو الرحمن الرحیم؛ خداوندی که به غیب و شهود، پنهان و آشکار دانا است و او است خداوند بخشنده و رحیم (حشر - 22).
ایمان به غیب درست نخستین نقطه‏ای است که مؤمنان را از غیر آنها جدا می‏سازد و پیروان ادیان آسمانی را در برابر منکران خدا و وحی و قیامت قرار می‏دهد و به همین دلیل در قرآن کریم نخستین ویژگی پرهیزکاران ایمان به غیب ذکر شده است.
مؤمنان مرز جهان ماده را شکافته، و خویش را از چهار دیواری آن گذرانده‏اند، آنها با این دید وسیع با جهان فوق العاده بزرگتری ارتباط دارند در حالی که مخالفان آنها اصرار دارند انسان را همچون حیوانات در چهار دیواری جهان ماده محدود کنند، و این سیر قهقرایی را تمدن و پیشرفت و ترقی نام می‏نهند!
فردی که معتقد به غیب است نمی‏تواند از حق و عدالت و خیرخواهی و کمک به دیگران صرف نظر کند، ولی آنکه فقط مادی است دلیلی برای هیچگونه از این امور نمی‏بیند، مگر آنچه در زندگی مادی او برای امروز یا فردا اثر داشته باشد، به همین دلیل در دنیای مؤمنان راستین برادری است و تفاهم، پاکی است و تعاون، در حالی که در دنیایی که مادیگری بر آن حکومت می‏کند، استعمار است و استثمار، خونریزی است و غارت و چپاول، و اگر می‏بینیم قرآن نقطه شروع تقوی را در آیات فوق، ایمان به غیب دانسته دلیلش همین است.
خداوند پیامبرش را از غیب و دورن دیگران آگاه می‏سازد.
انبیا علم غیب دارند و حتی به جزئیات زندگی مردم آگاهند.
علم غیب، مخصوص خداست و فقط به بعضی از پیامبران برگزیده‏اش، آن هم در حد اطلاع بر غیب نه تمام ابعاد آن، بهره‏ای داده است.
خداوند علم غیب را به کسانی می‏دهد که از جانب او صاحب رسالتی باشند.
خداوند علم غیب دارد و آن را جز به اولیای خویش عطا نمی‏کند. پس علم غیب مخصوص خداست و اگر بخواهد گوشه‏ای از آن را در اختیار اولیای خود قرار می‏دهد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) براس زندگی شخصی با اراده حکومت، همچون دیگران از مسیر عادی اقدام می‏کند و از علم غیب و خزانه الهی استفاده شخصی نمی‏کند، شخصی نمی‏کند، گرچه برای اثبات نبوت لازم است استفاده کند.
جز خداوند هیچکس از پیش خود علم غیب ندارد.
در قرآن و روایات، مطالبی بیان شده است که نشان می‏دهد انبیا و اولیای علم غیب داشته‏اند همچنین آیات و روایاتی به چشم می‏خورد که نشانگر آن است که آنان علم غیب ندارد! جمع میان این دو دسته آیات و روایات به چند صورت است:
الف: آنجا که می‏فرماید علم غیب نمی‏دانند، مراد آن است که آن بزرگواران از پیش خود غیب نمی‏دانند و آنجا که می‏گوید غیب می‏دانند، یعنی با اراده و الهام و وحی خدا می‏دانند، نظیر آنکه می‏گوییم: فلان شهر نفت ندارد یا نفت دارد که مراد ما از نداشتن این است که زمین آن نفت‏خیز نیست، یعنی از خود نفتی ندارد و مراد از داشتن نفت آن است که به وسیله لوله و ماشین و کشتی و قطار، نفت به آنجا می‏رسد.
ب: علم غیب، دو گونه است که انبیا بخش اعظم آن را می‏دانند، نظیر اخباری که قرآن به نام غیب به پیامبر اسلام وحی فرمود: تلک من أنباء الغیب نوحیها الیک و بخشی از علم غیب مخصوص خداوند است و هیچ کس از آن اطلاعی ندارد، نظیر علم به زمان برپایی قیامت. پس آنجا که نمی‏دانند یعنی بخش مخصوص به خداوند را نمی‏دانند و آنجا که می‏دانند، یعنی بخشی دیگر را می‏دانند.
ج: مخاطبین آن بزرگواران متفاوت بودند بعضی اهل غلو و مبالغه بودند که پیامبران و ائمه اطهار (علیهم السلام) به آنان می‏فرمودند: ما غیب نمی‏دانیم تا درباره‏ی آنان مبالغه نکنند. و بعضی در معرفت آن بزرگواران ناقص بودند، که پیامبر و امام، برای رشد آنان، گوشه‏ای از علم غیب خود را عرضه می‏کردند.
د: مراد از نداشتن علم غیب، نداشتن حضور ذهنی است. ولی به فرموده روایات برای امامان معصوم عمودی از نور است که با مراجعه به آن از همه چیز آگاهی پیدا می‏کنند. نظیر انسانی که می‏گوید من شماره تلفن فلانی را نمی‏دانم، ولی دفترچه راهنمایی دارد که می‏تواند با مراجعه به آن همه شماره‏ها را بداند.
ه: آگاهی از غیب، همه جا نشانه کمال نیست، بلکه گاهی نقص است. مثلا شبی که حضرت علی علیه السلام در جای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خوابیدند، اگر علم داشتند که مورد خطر قرار نمی‏گیرند، کمالی برای آن حضرت محسوب نمی‏شد، زیرا در این صورت، همه حاضر بودند جای آن حضرت بخوابند. در اینجا کمال به ندانستن است.
و: خداوند علم غیبی را که توقع سود و زیان در آن است، به آنان مرحمت نمی‏کند. نظیر همین آیه مورد همان‏گونه که عیسی علیه السلام به یاران خود فرمود: من می‏توانم بگویم که شما مردم در خانه خود نیز چه چیزی را ذخیره کرده‏اید. و ما تدخرون فی بیوتکم
بعضی مفسران گفته‏اند که اهل مکه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند: اگر با خدا ارتباط داری، چرا از گرانی و ارزانی اجناس درآینده با خبر نمی‏شوی تا بتوانی سود و منفعتی بدست آوری و آنچه به زیان شماست، کنار بگذاری، که آیات فوق نازل شد(1602).
علم به غیبهای این عالم و همچنین مغیات سایر عوالم هستی مختص ذات اقدس الهی است. اینکه در پاره‏ای از موارد پیامبران خدا و اولیاء او در بیداری، سخن از غیب گفته‏اند به اذن حضرت باری تعالی بوده یعنی خداوند در مواقعی که اراده فرماید افراد شایسته را به واقعیتهای ناشناخته ملهم می‏کند و از مغیبات نسبی آگاهشان می‏سازد و گاهی الهام خداوند در عالم خواب بوسیله رؤیاهای صادقانه افاضه می‏شود و بر اثر آن گوشه‏ای از پرده غیب کنار می‏رود و حقیقت نهفته‏ای برای صاحب رؤیا آشکار می‏گردد. ولی طرقی را که فریبکاران برای اغفال مردم برگزیده‏اند از قبیل کهانت، سحر و جادو، ستاره‏شناسی و نظائر اینها نه تنها کلید علم غیب نیستند بلکه مایه گمراهی و فسادند و اسلام آنها را ممنوع اعلام نموده است.
علم غیب طبق تقسیمی بر سه قسمت است: اول - علم غیبی که منحصر بذات قدیم باری تعالی و خدای یگانه است و احدی را بر آن اطلاعی نیست حتی پیغمبران و امامان و جبرئیل و فرشتگان هم از آن خبر ندارند و مصلحت نیست که خدا به آنها بفهماند، و صریح آیات و روایاتی بر این مطلب دلالت دارد مانند:
1- (آیه 59 سوره انعام) و عنده مفاتیح الغیب لا یعلمها الا هو کلیدهای غیب نزد خداست جز او او کسی از آنها آگاه نیست.
2- (آیه 20 سوره یونس) انما الغیب لله غیب را تنها خدا میداند.
3- (آیه 67 سوره نمل) قل لا یعلم من فی السماوات و الارض الغیب الا الله بگو کسی در آسمانها و زمین غیب نداند جز خدا.
4- روایاتی که بدین مضمون در سابق ذکر شد و این علم را بنام علم مخزون یا مکنون نامیدند، مانند روایات 367 و 373 و 653 و 656.
دوم - معلوماتی که از نظر نوع مردم پنهان و پوشیده است و تنها عده کمی که فراست و کیاست ذاتی دارند آن امور را میفهمند و از آینده خبر میدهند و همان طور هم واقع می‏شود، مانند پیش بینی‏های بعضی از علماء سیاست و اقتصاد و مرتاضین و تعبیر خوابهای ابن سیرین و تفرسات و داستانهائی که از ایاس قاضی القضات معروف قرن دوم در تاریخ مذکور است.
این قسم اگر چه از لحاظ لغت مسمول علم غیب باشد ولی از نظر قرآن و حدیث داخل غیب نیست، زیرا غیب در لسان قرآن و حدیث آنست که ما غاب عن الخلق علمه و خفی مأخذه - منهاج البراعه ج 98 213- عملش از مخلوق پوشیده و راه وصولش پنهان باشد و لذا می‏بینیم که ماده غیب در 58 مورد از قرآن و 69 مورد نهج البلاغه ذکر شده است و در هیچ موردی باین معنی استعمال نشده است.
سوم اموری است که میان دو قسم قرار دارد، و آن اموریست که نه مردم آنها را می‏دانند و نه مختص بخداست این گونه امور را بمقداری که خدای تعالی صلاح بداند و در هر زمان و مکانی که حکمتش اقتضا کند، بملائکه و پیغمبران و ائمه (علیهم السلام) اطلاع میدهد و مقدارش برای پیغمبران و ائمه به اندازه احتیاج بشر روی زمین است، زیرا خدا ایشان را برای راهنمائی بشر انتخاب فرموده و برای پیغمبران و ائمه به اندازه احتیاج بشر روی زمین است، زیرا خدا ایشان را برای راهنمائی بشر انتخاب فرموده و برای اینکه هرکس هرگونه سؤالی از امر دین و معارف و اخلاق و توحید و معاد از ایشان بنماید جواب گویند و احدی در روی زمین داناتر از ایشان نبوده و کلمه نمی‏دانم در قاموس زندگی آنها نبوده باشد.
خداوند حکیم هم وسیله و ابزار این مأموریت را در اختیار ایشان گذاشته است چنانچه جناب عزرائیل را که برای قبض ارواح معین فرموده، باید آجال و هنگام مردم مردم را در اختیار او گذارده و با اطلاع دهد و همچنین فرشتگان دیگری را که برای هر کاری معین کرده، علم مربوط به آن کار را در اختیار ایشان خواهد گذاشت.
و خلاصه بهر کس معلوماتی طبق شئون و مأموریتش می‏دهد، اگر خواننده محترم در گفته ما درست دقت کند و اگر نفهمید از دانشمندان فهمیده بپرسد میداند که هیچ منافاتی ندارد که امام (علیه السلام) تمام علوم گذشته و آینده را بداند و پنهان شدن کنیز را در اتاق نداند و ما می‏توانیم طبق فرمایش جناب مجلسی (رحمه الله) در درجه اول، کلام آن حضرت را بمعنی حقیقی و مطابقیش حمل نمائیم و به امام (علیه السلام) نسبت توریه و تجوز ندهیم و افتخار کنیم به چنین رهبرانی که واقع و حقیقت را بدون پرده می‏گویند تا مردم آنها را به شئون حقیقی خود بشناسند و درباره آنها غلو و مبالغه نکنند زیرا دلیلی نداریم که دانستن مخفی‏گاه کنیز از شئون امام و خارج از قوانین عادی و طبیعت بشری بوده و دانستن آن از طریق معجزه و خرق عادت برای امام لازم باشد، چون اگر بنای معجزه و خرق عادت می‏بود، امام در مسند خود مینشست و امر میفرمود تا کنیز در هر مکانی که هست بطرف او کشیده شود، چنانچه در موقعی که از پیغمبر معجزه خواستند و اثبات نبوت متوقف بر آن بود، بدرخت امر فرمود تا پیش آمد و نیز منافاتی ندارد که بگوئیم پیغمبر که علوم اولین و آخرین را داراست زمانی را که در جنگ احد سنگ دشمن بطرف دندان مبارکش می‏آمد نمیدانست زیرا اگر بنا بود در جنگها با علم غیب کار کند، یکنفر کشته نمی‏داد و از کفار هم یکنفر باقی نمی‏گذاشت و در نتیجه برای او شأن و مقامی نبود که با نیروی علم غیب بر دشمن پیروز شود، اینست که قرآن کریم از قول او می‏فرماید (188 سوره 7) اگر من غیب می‏دانستم سود بسیاری می‏بردم و بدی بمن نمی‏رسید.
حاصل سخن آنکه پیغمبر و امام (علیهم السلام) علم غیب و شهود و هر چه را که میدانند. علی ذاتی نیست، بلکه همه با عطاء و بخشش خدای تعالاست و خدا هم هر چه را صلاح بداند و مطابق شئون و مأموریت آنها باشد بایشان عنایت می‏کند تا رهبری بشر روی زمین آمادگی داشته باشد اما تفضیل جزئیات و مصادیق آنها و اینکه چگونه مظالبی را خدا به آنها الهام می‏کند و چگونه مطالبی را از آنها باز می‏گیرد و به خود اختصاص می‏دهد بر ما معلوم نیست و شاید بر خود آنها معلوم نباشد و الحمد لله رب العالمین(1603).