آیات :
امدادهای غیبی
اذ یریکهم الله فی منامک قلیلا ولو أرات هم کثیرا لفشلتم و لتنزعتم فی الامر و لکن الله سلم انه علیم بذات الصدور واذ یریکموهم اذ التقیتم فی أعینکم قلیلا و یقللکم فی أعینهم لیقضی الله أمرا کان مفعولا والی الله ترجع الامور(1571)؛ در آن هنگام که خداوند تعداد آنها را در خواب به تو کم نشان داد؛ و اگر فراوان نشان میداد، مسلما سست میشدید؛ و (درباره شروع جنگ با آنها) کارتان به اختلاف میکشید؛ ولی خداوند (شما را از شر اینها) سالم نگه داشت؛ خداوند به آنچه درون سینههاست، داناست. و در آن هنگام (که در میدان نبرد،) با هم روبهرو شدید، آنها را به چشم شماکم نشان میداد؛ و شما را (نیز) به چشم آنها کم مینمود؛ تا خداوند، کاری را که میبایست انجام گیرد، صورت بخشد؛ (شما نترسید و اقدام به جنگ کنید، آنها هم وحشت نکنند و حاضر به جنگ شوند، و سرانجام شکست بخورند!) و همه کارها به خداوند باز میگردد.
ایمان به غیب شرط تقوی
ذلک الکتب لاریب فیه هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقنهم ینفقون(1572)؛ آن کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد؛ و مایه هدایت پرهیزکاران است. (پرهیزکاران) کسانی هستند که به غیبت (آنچه از حس پوشیده و پنهان است) ایمان میآورند؛ و نماز را بر پا میدارند؛ و از تمام نعمتها و مواهبی که به آنان روزی دادهایم، انفاق میکنند.
رابطه ایمان به غیب و انجام عبادات
و لا تزر وازره وزر أخری و ان تدع مثقله الی حملها لایحمل منه شیء ولو کان ذا قربی انما تنذر الذین یخشون ربهم بالغیب و أقاموا الصلوه و من تزکی فانما یتزکی لنفسه والی الله المصیر(1573)؛ هیچ گنهکاری بار گناه دیگری را بر دوش نمیکشد؛ و اگر شخص سنگینباری دیگری را برای حمل گناه خود بخواند، چیزی از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزدیکان او باشد! تو فقط کسانی را بیم میدهی که از پروردگار خود در پنهانی میترسند و نماز را برپا میدارند؛ و هر کس پاکی (و تقوا) پیشه کند، نتیجه آن به خودش باز میگردد؛ و بازگشت (همگان) به سوی خداست!
غیبت در قلمرو الهی
والله غیب السموت و الارض و الیه یرجع الامر کله فاعبده و توکل علیه و ما ربک بغفل عما تعملون(1574)؛ و (آگاهی از) غیب (و اسرار نهان) آسمانها و زمین، تنها از آن خداست؛ و همه کارها به سوی او باز میگردد! پس او را پرستش کن! و بر او توکلنما! و پروردگارت از کارهایی که میکنید، هرگز غافل نیست!
امکان دسترسی به غیب از طریق رؤیا
اذ قال یوسف لابیه یأبت انی رأیت أحد عشر کوکبا و الشمس و القمر رأیتهم لی سجدین(1575)؛ (به خاطر بیاور) هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند!
علم غیب مخصوص خدا
قل الله أعلم بما لبثوا له غیب السموت و الارض أبصر به وأسمع ما لهم من دونه من ولی و لا یشرک فی حکمه أحدا(1576)؛ بگو: خداوند از مدت توقفشان آگاهتر است؛ غیب آسمانها و زمین از آن اوست! راستی چه بینا و شنوا است! آنها هیچ ولی و سرپرستی جز او ندارند! و او هیچکس را در حکم خود شرکت نمیدهد!
نمونهای از امداد غیب
ثم أنزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین و أنزل جنودا لم تروها و عذب کفروا و ذلک جزا الکفرین(1577)؛ سپس خداوند سکینه خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد؛ و لشکرهایی فرستاد که شما نمیدیدید؛ و کافران را مجازات کرد؛ و این است جزای کافران!
روایات :
غیبگویی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: ضلت ناقه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی غزوه تبوک فقال المنافقون یحدثنا عن الغیب و لا یعلم مکان ناقته فأتاه جبرئیل (علیه السلام) فأخبره بما قالوا و قال ان ناقتک فس شعب کذا متعلق زمامها بشجره کذا فنادی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) الصلاه جامعه قال فاجتمع الناس فقال أیها الناس ان ناقتی بشعب کذا فبادروا الیها حتی أتوها(1578)؛ امام صادق (علیه السلام): در جنگ تبوک ناقه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گم شد. منافقان گفتند: برای ما از غیب میگوید، اما جای شترش را نمیداند! جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و گفته منافقان را به اطلاع حضرت رساند و گفت: ناقهات در فلان دره میباشد و مهارش به درخت تنومندی گیر کرده است. پس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ندای نماز جماعت سر داد. مردم جمع شدند. حضرت فرمود: ای مردم! ناقه من در فلان دره است. مردم به طرف آن شتافتند و شتر را یافتند.
علم غیب
فقال له بعض أصحابه (و کان کلبیا) لقد أعطیت یا أمیرالمؤمنین علم الغیب فضحک و قال للرجل و کان کلبیا یا أخا کلب لیس هو غیب و انما هو تعلم من ذی علم الغیب علم الساعه و ما عدده الله سبحانه بقوله ان الله عنده علم الساعه و ینزل الغیث و یعلم ما فی الارحام(1579)؛ نهج البلاغه: یکی از یاران أمیرالمؤمنین (علیه السلام) (که از قبیله کلب بود) به آن حضرت عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! علم غیب به تو داده شده است. حضرت خندید و فرمود: ای کلبی! این علم غیب نیست، بلکه بر اثر فرا گرفتن از صاحب علمی است. علم غیب، علم داشتن زمان قیامت است و آنچه که خدای سبحان آن را برشمرده و فرموده است: همانا علم قیامت نزد خداست و باران فرو میفرستد و آنچه را که در نهانهاست، میداند.
آگاهی امام از غیب
عن عمار الساباطی قال سألت أبا عبدالله أبا عبدالله (علیه السلام) عن الامام یعلم الغیب فقال لا و لکن اذا أراد أن یعلم الشیء أعلمه الله ذلک(1580)؛ امام صادق (علیه السلام) - در پاسخ به این پرسش به این پرسش که آیا امام غیب میداند - نه، اما هرگاه بخواهد چیزی را بداند، خداوند آن را به او میآموزد.
علم الهی همراه غیب
عن معمربن خلاد قال سأل أبا الحسن (علیه السلام) رجل من أهل فارس فقال له أتعلمون الغیب فقال قال أبو جعفر (علیه السلام) یبسط لنا لعلم فنعلم و یقبض عنا فلا نعلم و قال سر الله عزوجل أسره الی جبرئیل (علیه السلام) و أسره جبرئیل الی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و أسره محمد الی من شاء الله(1581)؛ امام کاظم (علیه السلام) - در پاسخ به مردی از ایرانیان که پرسید: آیا شما غیب میدانید؟ - امام باقر (علیه السلام) فرمود: چون علم (الهی) برای ما گشوده شود، میدانیم و هرگاه بر ما بسته شود، نمیدانیم. و فرمود: علم، راز خدای متعال است که آن را با جبرئیل (علیه السلام) در میان گذاشت و جبرئیل با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان گذاشت و محمد با هر که خواست آن را در میان نهاد.
ایمان به غیب
قال علی (علیه السلام): و ما الذی نری من خلقک و نعجب له من قدرتک و نصفه من عظیم سلطانک و ما تغیب عنا و قصرت ابصارنا عنه و انتهت عقولنا دونه و حالت ستور الغیوب بیننا و بینه اعظم فمن فرق قلبه و اعمل فکره لیعلم کیف اقمت عرشک و کیف ذرات خلقک و کیف علقت فی الهواء سمواتک و کیف مددت علی مور الماء ارضک رجع طرفه حسیرا و عقله مبهورا و سمعه والها و فکره حائرا(1582)؛ علی (علیه السلام) میفرماید: پروردگارا چیست آنچه را که ما از آفریدههای تو میبینیم و با مشاهده آنها از قدرتت بشگفتی میآئیم و آنها را به نشانه سلطنت و فرمانروائی عظیمت توصیف میکنیم، و حال آنکه چیزهائی که از ما پنهان است و چشم ما آنها را نمیبیند و عقلهای ما از درکش وامانده و عاجز است و پردههای غیب، آنها را از ما پوشیده است بمراتب بزرگتر و عظیمتر است.
کسی که دل را از هر توجهی خالی کند و فکر خود را بکار اندازد و راه مطالعه و تحقیق را پیش گیرد برای آنکه بداند چگونه عرش عظیمت را بر پا داشتهای و چگونه مخلوقات خود را آفریدهای و چگونه آسمانهایت را در هوا معلق نگاهداشتهای و چگونه زمینت را بر جریان سریع آب گستردهای، پس از مطالعه بسیار سرانجام یا دیده وامانده و اندوهگین، با عقل شکست خورده، با گوش از کار افتاده، با اندیشه حیرتزده و سرگردان از این سفر علمی و سیر تحقیقی بر میگردد.
تنجیم و غیبگوئی
علی (علیه السلام) سربازان خود را برای جنگ با خوارج مهیا نمود، موقعی که خواست حرکت کند شخصی نزدیک آمد و به حضرت عرض کرد اگر در این وقت به جبهه جنگ بروی خائفم که به مرادت نرسی و شکست خورده مراجعت نمائی و من این خبر آینده را از راه محاسبه نجومی و دقت در اوضاع کواکب بدست آوردهام.
فقال (علیه السلام): أتزعم انک تهدی الی الساعه التی من سار فیها صرف عنه السوء و تخوف من الساعه التی من سار فیها حاق به الضر؟ فمن صدقک بهذا فقد کذب القرآن و استغنی عن الاستعانه بالله فی نیل المحبوب و دفع المکروه و تبتغی فی قولک للعامل بامرک ان یولیک الحمد دون ربه لانک بزعمک انت هدیته الی الساعه التی نال فیها النفع و امن الضر ثم اقبل (علیه السلام) علی الناس فقال: ایها الناس ایاکم و تعلم النجوم الا ما یهتدی به فی بر او بحر فانها تدعوا الی الکهانه و المنجم کالکاهن و الکاهن کالساحر و الساحر کالکافر و الکافر فی النار سیروا علی اسم الله(1583)؛ علی (علیه السلام) به او فرمود: گمان داری که تو دگران را به ساعتی هدایت میکنی که هرکس در آن ساعت حرکت کند ناملایمات و بدیها دامنگیرش نمیشود و از ساعتی میترسانی که هرکس در آن ساعت سیر نماید و در زیان و ضرر محصور میگردد. کسی که تو را در این سخن تصدیق کند قرآن را تکذیب نموده و در راه جلب ملائم و دفع ناملایم از مددخواهی و طلب نصرت و یاری از باری تعالی بینیاز شده است و از گفتهات برمیآید که متوقعی اجرا کننده دستورت، تو را حمد و ثنا گوید نه خدای خود را زیرا به گمانت این تو هستی که او را به ساعتی هدایت نمودهای که بر اثر آن به سود و بهره نائل آمده و از زیان و ضرر مصون مانده است.
سپس علی (علیه السلام) روی خود را متوجه مردم نمود و فرمود: ستارهشناسی را برای تشخیص راههای صحرائی و دریائی فرا گیرید و بپرهیزید از این که آن را وسیله غیبگوئی و راه شناخت پیروزی و شکست قرار دهید که این کار، شما را به کهانت میکشاند و منجمی که هدفش در ستارهشناسی غیبگوئی باشد همانند کاهن است و کاهن مثل ساحر است و ساحر مانند کافر است و کافر جهنمی است. آنگاه رو کرد به سربازان و فرمود: بنام خدا حرکت کنید یعنی به غیبگوئی آمیخته به بدبینیایم مرد که از علم نجوم دم میزند اعتنا ننمائید. و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب و لکن الله یحبتنی من رسله من یشاء(1584)؛ چنین نبوده است که خداوند شما را بر غیب آگاه سازد ولی از بین فرستادگان خود کسانی را که خواسته است برگزیده و آنان را از این فیض بزرگ بهرهمند ساخته است.
دانستن و نداستن
الامام الصادق (علیه السلام): ذکر یا مفضل! فیما أعطی الانسان علمه و ما منع، فانه أعطی علم جمیع ما فیه صلاح دینه و دنیاه. فمما فیه صلاح دینه معرفه الخالق - تبارک و تعالی - بالدلائل و الشواهد القائمه فی الخلق، و معرفه الواجب علیه من العدل علی الناس کافه، و بر الوالدین، و أداء الامانه، و مواساه أهل الخله، و أشباه ذلک مما قد توجد معرفته و الاقرار و الاعتراف به فی الطبع و الفطره، من کل أمه موافقه او مخالفه. و کذلک أعطی علم ما فیه صلاح دنیاه کالزراعه، و الغراس، واستخراج الارضین، و اقتناء الاغنام، و الانعام، و استنباط المیماه، و معرفه العقاقیر التی یستشفی بها من ضروب الاسقام، و المعادن التی یستخرج منها أنواع الجواهر، و رکوب السفن و الغوض فی البحر، و ضروب الحیل فی صید و الطیر و الحیتان، و التصرف فی الصناعات، و وجوه النتاجر و المکاسب، و غیر ذلک مما یطول شرحه و یکثر تعداده، مما فیه صلاح أمره فی هذه الدار.
فأعطی علم ما یصلح به دینه و دنیاه، و منع ما سوی ذلک مما لیس مسلمان نه و لا طاقته أن یعلم، کعلم الغیب و ما هو کائن و بعض ما قد کان... فانظر کیف أعطنی الانسان علم جمیع ما یحتاج الیه لدینه و دنیاه، و حجب عنه ما سوی ذلک، لیعرف قدره و نقصه. و کلا الامرین فیهما صلاحه.
تأمل الان یا مفضل! ما ستر عن الانسان علمه من مده حیاته، فانه لو عرف مقدار عمره و کان قصیر العمر، لم یتهنا بالعیش مع ترقب الموت و توقعه لوقت قد عرفه، بل کان یکون بمنزله من قد فنی ماله أو قارب الفناء، فقد استشعر الفقر و الوجل من فناء ماله و خوف الفقر... و من أیقن بفناء العمر استحکم علیه الیأس، و ان کان طویل العمر(1585)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای مفضل! به خاطر داشته باش که دانستن چه چیزهایی بر آدمی روا گشته، و دانستن چه چیزهایی منع شده است. دانستن آنچه را که در آن، صلاح دین و دنیای انسان است به وی ارزانی داشتهاند. و از جمله آنچه صلاح دین وی در آن است، شناختن خدای متعال است با دلایل و شواهدی که در آفرینش برپا است، و شناختن وظایف لازم در دادگری نسبت به همه مردمان، و نیکویی کردن درباره پدر و مادر، و گزاردن امانت، و کمک رسانی به دوستان، و همانند اینها از چیزهایی که شناختن و قبول کردن آنها در طبع و فطرت هر امتی، از موافق و مخالف، وجود دارد.
و به همین گونه به آدمی دانش هر چه را صلاح دنیای وی در آن است ارزانی داشتهاند، همچون کشاورزی و درختکاری، و بهرهبرداری از زمینها، و دامداری، و بیرون آوردن آب از دل زمین، و شناخت گیاههای دارویی، و کانهایی که انواع گوهرها از آنها به دست میآید، و کشتیرانی و دریانوردی، و غواصی در دریا برای بیرون آوردن گوهر، و فنون شکار جانوران صحرایی و دریایی و پرندگان، و صنعت و صنعتگری، و بازرگانی و سوداگری، و جز اینها، که شماره آن فراوان است و شرح آن به درازا میکشد.
و همه آنها وسیله بهتر شدن کار در این جهان است.
بنابراین به آدمی اجازه تحصیل علومی که به وسیله آنها دین و دنیای خود را اصلاح کند دادهاند، و از دانستن آنچه که نه در شأن او است و نه توانایی دانستن آن را دارد، او را باز داشتهاند، مانند علم غیب و آنچه در آینده خواهد شد، و بعضی از آنچه پیشتر وقوع یافته است...
پس بنگر، که چگونه به انسان دانش همه آنچه برای دین و دنیایش بدان نیازمند است داده شده، و جز این بر او پوشیده مانده است، تا چنان باشد که اندازه و کمبود خود را بداند. و در این هر دو امر صلاح او است.
اکنون ای مفضل! نیک بیندیش، در حکمت آنچه دانستن آن بر انسان پوشیده مانده است(1586)، مانند اندازه عمر، که اگر آدمی از مقدار عمر خود آگاه بود و عمری کوتاه داشت، در این صورت چون وقت مردن خویش را میدانست که به زودی میرسد، زندگی بر او گوارا نمیگشت. بلکه همچون کسی میشد که مال خویش را از کف داده یا به چنان وضعی نزدیک شده است، و از وجود ناداری آگاهی حاصل کرده به هراس از فقر دچار گشته است... آن کس که به پایان یافتن عمر یقین کند، نومیدی بر وی چیره خواهد شد، حتی اگر عمری بسیار دراز داشته باشد.
طومار غیب
عده من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عیسی عن معمر بن خلاد قال سأل أبا الحسن (علیه السلام) رجل من أهل فارس فقال له أتعلمون الغیب - فقال قال أبوجعفر (علیه السلام) یبسط لنا العلم فنعلم و یقبض عنا فلا نعلم و قال سر الله عزوجل أسره الی جبرئیل (علیه السلام) و أسره جبرئیل الی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و أسره محمد الی من شاءالله(1587)؛
یک نفر ایرانی از ابوالحسن الرضا (علیه السلام) پرسید: شما از غیب باخبرید؟ ابوالحسن گفت: جدم ابوجعفر باقر در پاسخ این سؤال گفت:
گهگاه طومار علم غیب، در برابر ما باز میشود و ما میبینیم و مطلع میشویم و چون طومار علم غیب را از برابر ما ببرند، چیزی نمیدانیم. این گونه غیب سر الهی است که خدا با جبرئیل و جبرئیل با محمد رسول خدا و رسول خدا با آن افرادی که خدا خواسته است در میان نهادهاند. شرح - این حدیث صراحت دارد که حوادث پشت پرده و سایر علوم غیبی به صورت نقاشی و شبیه فیلم به رسول خدا و امامان اهل بیت ظاهر میشده است. و این طبیعی است که هرگاه صلاح باشد، علم غیب در اختیار آنان قرار بگیرد و هرگاه که صلاح نباشد بیاطلاع بمانند و لذا است که میبینیم امامان اهل بیت گاهی از حوادث پشت پرده خبر میدادهاند و گاه اظهار بیاطلاعی میکردهاند. در این زمینه احادیث فراوانی در مآخذ شیعه و سنی دیده میشود؟
امین غیب
عن أبی جعفر (علیه السلام) فی خطبه یوم الجمعه الخطبه الاولی - الحمدلله نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نعود بالله من شرور أنفسنا و من سیئات أعمالنا من یهدی الله فلا مضل له و من یضلل فلا هادی له و أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له و أشهد أن محمدا عبده و رسوله انتجبه لولایته و اختصه برسالته و أکرمه بالنبوه أمینا علی غیبه و رحمه للعالمین(1588)؛ ابوجعفر باقر (علیه السلام) مضامین این خطبه را برای نماز جمعه تعلیم فرمود:
سپاس و ستایش از آن خداست. او را سپاس میگوئیم و از او یاری جوییم؛ با پوزش از خطاها راه او را پویا میشویم و از پلیدی نهادمان و زشتی کردارمان به او پناه میبریم. هر که را خدا راهنما باشد، دیگران از راه بدر نکنند و هر که را خدا از راه بدر کند دیگران به دایت او توفیق نیابند.
گواهی میدهم که خدائی جز آن خدای یکتا نیست، آن خدائی که شریک ندارد، گواهی میدهم که محمد بنده و رسول او است. خداوندش برای سرپرستی مردم برگزید و به رسالت خویش برانگیخت و به پیامآوری سرافرازش فرمود تا بر عالم غیب امین باشد و برای جهانیان ارمغان رحمت گردد.
غیب و یقین علی (علیه السلام)
لوکشف الغطاء ما ازددت یقینا(1589)؛ علی (علیه السلام) فرمود: اگر پرده برداشته شود (و عالم غیب عیان گردد درباره! امور مبدء و معاد و معرفت بخدا) من بر یقینم چیزی نیفزایم.
گناه و غیبگویی
الذنوب التی تظلم الهواء السحر و الکهانه و الایمان بالنجوم و التکذیب بالقدر و عقوق الوالدین(1590)؛ گناهانی که هوا را تیره و تار میگرداند: جادوگری، خبر غیب گفتن و فال زدن، و ایمان داشتن به ستاره و تکذیب تقدیر الهی، و نافرمانی و آزردن پدر و مادر است.
داستانها :
نخستین مسلمانان ایرانی
هنگامی که دین مقدس اسلام آشکار شد و نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت خود را آغاز فرمود، حکومت یمن به دست باذان بن ساسان ایرانی بود. جنگهای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) با قبایل عرب و مشرکین قریش در زمان همین باذان شروع شد. باذان از جانب خسروپرویز بر یمن حکومت میکرد و بر سرزمینهای حجاز و تهامه نیز نظارت داشت و گزارش کارهای آن حضرت را مرتبا به خسرو پرویز میرسانید.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در سال ششم هجری خسرو پرویز را به دین مقدس اسلام دعوت کرد. وی از این موضوع سخت ناراحت شد و نامه آن جناب را پاره نمود و برای باذان، عامل خود در یمن، نوشت که نویسنده این نامه را نزد وی اعزام کند. باذان نیز دو نفر ایرانی را به بابویه و خسرو به مدینه فرستاد. آن دو پیام خسرو پرویز را به آن جناب رسانیدند و این اولین ارتباط رسمی ایرانیان با حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است.
هنگامی که خبر احضار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایران، به مشرکین قریش رسید، بسیار خوشوقت شدند و گفتند دیگر برای محمد خلاصی نخواهد بود، زیرا ملک ملوک ایران خسرو پرویز با وی طرف شده و او را از بین خواهد برد.
نمایندگان باذان با حکمی که در دست داشتند در مدینه حضور پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند و منظور خود را در میان گذاشتند. حضرت فرمود: فردا بیایید و جواب خود را دریافت کنید.
روز بعد که خدمت آن جناب آمدند، حضرت فرمود: شیرویه دیشب شکم پدرش خسرو پرویز را درید و او را هلاک ساخت. سپس افزود: خداوند به من اطلاع داد که شاه شما کشته شد و مملکت شما به زودی به تصرف مسلمین در میآید. اینک شما به یمن بازگردید و به باذان بگویید اسلام اختیار کند؛ اگر مسلمان شد حکومت یمن همچنان با او خواهد بود.
نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به این دو نفر هدایایی مرحمت فرمود و آن دو نفر به یمن بازگشتند و جریان را با باذان گفتند. باذان گفت: ما چند روزی درنگ میکنیم، اگر مطلب درست از کار درآمد معلوم است که وی پیغمبر است و از طرف خداوند سخن میگوید؛ آنگاه تصمیم خود را خواهیم گرفت.
چند روزی بعد از این قضیه گذشت که پیکی از تیسفون رسید و نامه از طرف شیرویه برای باذان آورد. باذان از جریان قضیه به طور رسمی مطلع شد و شیرویه علت کشتن پدرش را برای وی شرح داده بود. شیرویه نوشته بود که مردم یمن را به پشتیبانی وی دعوت کند و شخصی را که در حجاز مدعی نبوت است، آزاد بگذارد و موجبات ناراحتی او را فراهم نسازد.
باذان در این هنگام مسلمان شد و سپس گروهی از ایرانیان که آنها را ابناء و احرار میگفتند مسلمان شدند و اینان نخستین ایرانیانی هستند که وارد شریعت مقدس اسلام گردیدند.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)باذان را همچنان بر حکومت یمن ابقاء کردند و وی از این تاریخ از طرف نبی اکرم بر یمن حکومت میکرد و به ترویج و تبلیغ اسلام پرداخت و مخالفین و معاندین را سر جای خود نشانید. باذان در زمان حیات حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) درگذشت و فرزندش شهربن باذان از طرف پیغمبر به حکومت منصوب شد. وی نیز همچنان روش پدر را تعقیق نمود و با دشمنان اسلام مبارزه میکرد(1591).
دو خواب عجیب
حاج شیخ مرتضی حائری (رحمه الله) نقل میکنند که داستانی را در زمان جنگ بین المللی دوم در یکی از روزنامههای کثیر الانتشار خواندم، شاید مجله تهران مصور بود اساسا بویی از معنویات در آن نبود که برای گرمی بازار درج کرده باشد و کاملا نسبت به وضع آن مجله استثنایی بود و خوب در نظر دارم که عنوانش بود عجیب است اما باور کنید! و چنین در نظر دارم که در روزنامه تایمز لندن نقل کرده که در زیر دریا به زیر دریایی دستور استراحت داده شده بود و همه این قسمت ارتش دریایی به خواب رفته بودند، یکی در عالم خواب میبیند که خواهرش که در لندن در کارخانه کارمند بوده است، خوابش برده و داخل کارخانه میباشد و کارخانه در شرف آتش گرفتن است. از وحشت از خواب میپرد و میبیند هوای زیر دریایی در شرف تمام شدن است، فورا وسایل آمدن به بالا را فراهم میکنند و همه نجات پیدا میکنند؛ بعدا معلوم میشود که خواهر این مرد زیر دریایی، در همان وقت در همان کارخانه به خواب رفته بوده است و در خواب وضع برادر و رفقای او را میبیند که برادرش خواب رفته و هوا در شرف تمام شدن است و همه در حال خفه شدن میباشند، آن هم از وحشت از خواب میپرد و میبیند وضع کارخانه مخوف و در شرف آتش گرفتن است و از کارخانه بیرون میآید. خواب برادر و خواهر موجب نجات عدهای میگردد و خواب خواهر موجب نجات خودش میشود و هر دو خوابها مطابق واقع بوده است! این رابطه را چه کسی ایجاد کرد، جز خدای متعال که محیط به تمام رویدادهای مغزی است، چه در خواب و چه در بیداری؟
ای فرازنده این چرخ بلند - ای نوازنده دلهای نژند
از امیر المؤمنین (علیه السلام) است که: یا من علا بحوله و دنا بطوله(1592) این مغرب زمینیهای زمان ما عادت به توجیهات طبیعی کردهاند، در این موارد گاهی چیزهایی میگویند که مضحک است، یک حس ششم درست میکنند نه علتی برای او هست، نه اثری از آن در اکثر موارد هست، نه دلیلی برای وجود آن هست، فقط حس ششم یک لفظی در زبان میآید و بس، ای بی نوا:
تو که در علم خود زیون باشی - عارف کردگار چون باشی(1593)
فرشته غیبی
مرحوم میرزا جواد آقا ملکی، به تمام معنا اهل عبادت و تهجد بود و از بکائون خویش محسوب میشود. سه ماه رجب، شعبان و رمضان را به طور متوالی روزه میگرفت و در قنوت نمازهای نافله مکررا این بیت را میخواند:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب - ما را زجام باده گلگون خراب کن!
ایشان در کتاب اسرار الصواه خود مینویسد: این روایات را بپذیر و انکار نکن: خدا را شاهد میگیرم که من از مجتهدین و شب زندهداران کسی را میشناسم که به هنگام سحر صدای فرشتهای که او را بیدار میکند میشنود. فرشته با لفظ آقا به او خطاب میکند و آن شخص با این سخن بیدار میشود و به نماز شب میایستد(1594).
تصور میشود این شخص که با صدای فرشته اقامه نماز شب، در سحرگاهان از خواب بر میخیزد، خود میرزا جواد آقاست که برای پرهیز از توهم خودستایی، این حقیقت را بدین عبارت بیان کرده است.
آری، کسانی که در راه وصول به محبوبیت استقامت دارند به مقتضای آیه شریفه ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ملائکه الله بر آنان نازل میشوند و مرحوم ملکی به حق یکی از آن افراد بود(1595).
امدادهای الهی
خداوند در قرآن شریف به طور مؤکد فرموده است: انا لننصر رسلنا والذین آمنوا فی الحیاه الدنیا(1596).
البته ما پیامبران خود و همچنین خود و همچنین آنان را که ایمان آوردهاند، در دار دنیا نصرت و یاری مینماییم، یاری و نصرت خداوند نسبت به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان در طول سالهای نبوت آن حضرت به گونههای مختلف و از مجاری متعدد صورت گرفته است و در این جا به طور نمونه دو مورد ذکر میشود.
در یک موارد مجرای فیض نصرت خداوند عوامل طبیعی و مجاری تکوینی بوده و در مورد دیگر عوامل انسانی و مجرای ایمانی.
مورد اول، در جنگ گروههای مختلف مشرکین با مسلمانان بود. آن وقتی که مشرکین متحد شدند و برای نابود ساختن اسلام و مسلمین مصممم گشتند. آنان از نظر عدد و جمعیت، سلاح، مرکب خواربار و تجهیزات لازم و خلاصه از جمیع وسایل و اسباب پیروزی بر مسلمین تقدم داشتند و در آن موقع مسلمانها از هر جهت ضعیفتر بودند و شکست مسلمانان قطعی به نظر میرسید. در این موقع حساس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دست به دعا برداشت و از خداوند، طلب نصرت و پیروزی نمود.
فنزل علیه جبرئیل (علیه السلام) فقال یا رسول الله ان الله عز ذکره قد سمع مقالتک و دعاءک و قد أجابک و کفاک هول عدوک(1597)؛ جبرئیل (علیه السلام) نازل شد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: خداوند گفته تو و دعایت را شنید، خواستهات را اجابت نمود و هراس و نگرانیت را که از دشمن داشتی بر طرف ساخت.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای آن که از جریان امر آگاه گردد و بداند که نصرت باری تعالی چگونه بوده است به حذیفه مأموریت داد، برود در لشکرگاه مشرکین و ماوقع را از نزدیک مشاهده کند و در مراجعت جریان امر را به عرض رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برساند و مسلمانان را نیز از حمایت خداوند و نصرت باریتعالی آگاه سازد.
لشکرگاه مشرکین در صحرای وسیعی در خارج از شهر مدینه بود. در آن جا خیمهها را با نظم و ترتیب بر پا نموده، اسبها و شترها را در نقطههای مناسبی اسکان داده، سربازها در جایگاههای خود در حال استراحت بودند. در نقطههای مختلف، کم و بیش آتشهایی برای پختن غذا و دیگر حوایج خود افروخته بودند. ناگهان در تاریکی شب بادی بسیار شدید، وزیدن گرفت و با خودش سنگریزه و شن میآورد و بر سر و صورت افراد برخورد میکرد. وزش باد در محیط لشکرگاه به حدی بود که خیمهها را از جای کند، آتشها را پراکنده نمود و قسمتی از خیمههای فرو ریخته طعمه حریق گردید. خلاصه بر اثر این بلای آسمانی تمام تشکیلات مشرکین به هم ریخت. وحشت و نگرانی آن چنان سپاه کفر را فرا گرفت که نه تنها از پیروزی در جنگ مأیوس شدند، بلکه هر فردی حیات خود را در معرض خطر میدید و به فکر این بود که هر طور ممکن است، محیط خطر را ترک گوید و جان سالم به در ببرد.
حذیفه موقعی به محل مأموریت خود رسید که تمام سازمانهای دشمن ویران شده بود و سران مشرکین با اضطراب و نگرانی شدید در فکر فرار بودند.
فقام أبو سفیان الی راحلته ثم صاح فی قریش النجاه النجاه و قال طلحه الازدی لقد زادکم محمد بشر ثم قام الی راحلته و صاح فی بنی أشجع النجاء النجاء و فعل عیینه بن حصن مثلها ثم فعل الحارث بن عوف المزنی مثلها ثم فعل الاقرع بن حابس مثلها و ذهب الاحزاب و رجع(1598)؛ ابوسفیان به پا خواست و به طرف مرکب خود حرکت کرد و با فریاد قریش را مخاطب قرارداد و گفت: عجله کنید و خود را نجات دهید!
سپس طلحه ازدی گفت: محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برای شما شر بزرگی طلب نموده است. آنگاه به طرف مرکب خود حرکت کرد و فریاد زد و بنی اشجع را مخاطب ساخت و گفت: عجله کنید و جان خود را به در برید! بعضی دیگر از رؤسای مشرکین چنین کردند و خلاصه احزاب پراکنده شدند و رفتند و حذیفه به مدینه مراجعت نمود(1599).
بت هبل!
به شرحی که در تاریخ آمده، منشأ آوردن بت هبل در مکه و پرستش آن، چیزی جز کشش و جاذبه حس و محسوس نبود.
مردی به نام عمر برای انجام کارهایی که داشت از مکه به شام رفت. در یکی از نقاط اطراف شام وارد شد، مشاهده کرد که مردم در آنجا بت میپرستند.
آنان گفتند: این اصنام چیست که میبینیم شما میپرستید؟ پاسخ دادند: ما این بتها را میپرستیم، از آنها باران میخواهیم، به ما باران میدهند. از آنها یاری میخواهیم ما را یاری میکنند.
عمر از مشاهده بتها و آثاری را که بتپرستان گفتند تحت تأثیر قرار گرفت. گفت: آیا از این اصنام، بتی را به من عطا میکنید که به سرزمین ببرم تا آن را پرستش نمایند؟ بتی را که هبل نام داشت به وی دادند، آن را به مکه آورد و نصب نمود. به مردم گفت: هبل را بپرستید و تعظیمش نمایید. واضح است پیامبران الهی که مردم را به خداوند و معاد نامحسوس میکردند و همچنین مردان با ایمان که به غیب اعتقاد داشتند همواره از گفتار و رفتار کسانی که خودشان اسیر زندان حس و محسوس بودند، زجر میکشیدند و رنج میبردند و خداوند وضع رقت بار رسولان خود را ضمن یک آیه چنین بیان فرموده است: یا حسره علی العباد ما یأتیهم من رسول الا کانوا به یستهزئون(1600)؛ ای افسوس و حسرت بر بندگان نادان که هیچ پیامبری بین آنان نیامد، جز آنکه مورد استهزاء و تمسخرش قرار دادند(1601).
اشعار :
دل غیبنما
دلی که غیبنمای است و جام جم دارد - ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد؟ (حافظ)
بازیهای پنهان
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب - باشد اندر پرده، بازیهای پنهان غم مخور (حافظ)
پرده غیب
پرده غیب را کسی نگشود - نکتهای کس نخواند زین اسرار (پروین اعتصامی)
نکات :
غیب و شهود دو نقطه مقابل یکدیگرند، عالم شهود عالم محسوسات است، و جهان غیب، ماوراء حس.
غیب در اصل به معنی چیزی است که پوشیده و پنهان است و چون عالم ماوراء محسوسات از حس ما پوشیده است به آن غیب گفته میشود، در قرآن کریم میخوانیم عالم الغیب و الشهاده هو الرحمن الرحیم؛ خداوندی که به غیب و شهود، پنهان و آشکار دانا است و او است خداوند بخشنده و رحیم (حشر - 22).
ایمان به غیب درست نخستین نقطهای است که مؤمنان را از غیر آنها جدا میسازد و پیروان ادیان آسمانی را در برابر منکران خدا و وحی و قیامت قرار میدهد و به همین دلیل در قرآن کریم نخستین ویژگی پرهیزکاران ایمان به غیب ذکر شده است.
مؤمنان مرز جهان ماده را شکافته، و خویش را از چهار دیواری آن گذراندهاند، آنها با این دید وسیع با جهان فوق العاده بزرگتری ارتباط دارند در حالی که مخالفان آنها اصرار دارند انسان را همچون حیوانات در چهار دیواری جهان ماده محدود کنند، و این سیر قهقرایی را تمدن و پیشرفت و ترقی نام مینهند!
فردی که معتقد به غیب است نمیتواند از حق و عدالت و خیرخواهی و کمک به دیگران صرف نظر کند، ولی آنکه فقط مادی است دلیلی برای هیچگونه از این امور نمیبیند، مگر آنچه در زندگی مادی او برای امروز یا فردا اثر داشته باشد، به همین دلیل در دنیای مؤمنان راستین برادری است و تفاهم، پاکی است و تعاون، در حالی که در دنیایی که مادیگری بر آن حکومت میکند، استعمار است و استثمار، خونریزی است و غارت و چپاول، و اگر میبینیم قرآن نقطه شروع تقوی را در آیات فوق، ایمان به غیب دانسته دلیلش همین است.
خداوند پیامبرش را از غیب و دورن دیگران آگاه میسازد.
انبیا علم غیب دارند و حتی به جزئیات زندگی مردم آگاهند.
علم غیب، مخصوص خداست و فقط به بعضی از پیامبران برگزیدهاش، آن هم در حد اطلاع بر غیب نه تمام ابعاد آن، بهرهای داده است.
خداوند علم غیب را به کسانی میدهد که از جانب او صاحب رسالتی باشند.
خداوند علم غیب دارد و آن را جز به اولیای خویش عطا نمیکند. پس علم غیب مخصوص خداست و اگر بخواهد گوشهای از آن را در اختیار اولیای خود قرار میدهد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) براس زندگی شخصی با اراده حکومت، همچون دیگران از مسیر عادی اقدام میکند و از علم غیب و خزانه الهی استفاده شخصی نمیکند، شخصی نمیکند، گرچه برای اثبات نبوت لازم است استفاده کند.
جز خداوند هیچکس از پیش خود علم غیب ندارد.
در قرآن و روایات، مطالبی بیان شده است که نشان میدهد انبیا و اولیای علم غیب داشتهاند همچنین آیات و روایاتی به چشم میخورد که نشانگر آن است که آنان علم غیب ندارد! جمع میان این دو دسته آیات و روایات به چند صورت است:
الف: آنجا که میفرماید علم غیب نمیدانند، مراد آن است که آن بزرگواران از پیش خود غیب نمیدانند و آنجا که میگوید غیب میدانند، یعنی با اراده و الهام و وحی خدا میدانند، نظیر آنکه میگوییم: فلان شهر نفت ندارد یا نفت دارد که مراد ما از نداشتن این است که زمین آن نفتخیز نیست، یعنی از خود نفتی ندارد و مراد از داشتن نفت آن است که به وسیله لوله و ماشین و کشتی و قطار، نفت به آنجا میرسد.
ب: علم غیب، دو گونه است که انبیا بخش اعظم آن را میدانند، نظیر اخباری که قرآن به نام غیب به پیامبر اسلام وحی فرمود: تلک من أنباء الغیب نوحیها الیک و بخشی از علم غیب مخصوص خداوند است و هیچ کس از آن اطلاعی ندارد، نظیر علم به زمان برپایی قیامت. پس آنجا که نمیدانند یعنی بخش مخصوص به خداوند را نمیدانند و آنجا که میدانند، یعنی بخشی دیگر را میدانند.
ج: مخاطبین آن بزرگواران متفاوت بودند بعضی اهل غلو و مبالغه بودند که پیامبران و ائمه اطهار (علیهم السلام) به آنان میفرمودند: ما غیب نمیدانیم تا دربارهی آنان مبالغه نکنند. و بعضی در معرفت آن بزرگواران ناقص بودند، که پیامبر و امام، برای رشد آنان، گوشهای از علم غیب خود را عرضه میکردند.
د: مراد از نداشتن علم غیب، نداشتن حضور ذهنی است. ولی به فرموده روایات برای امامان معصوم عمودی از نور است که با مراجعه به آن از همه چیز آگاهی پیدا میکنند. نظیر انسانی که میگوید من شماره تلفن فلانی را نمیدانم، ولی دفترچه راهنمایی دارد که میتواند با مراجعه به آن همه شمارهها را بداند.
ه: آگاهی از غیب، همه جا نشانه کمال نیست، بلکه گاهی نقص است. مثلا شبی که حضرت علی علیه السلام در جای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خوابیدند، اگر علم داشتند که مورد خطر قرار نمیگیرند، کمالی برای آن حضرت محسوب نمیشد، زیرا در این صورت، همه حاضر بودند جای آن حضرت بخوابند. در اینجا کمال به ندانستن است.
و: خداوند علم غیبی را که توقع سود و زیان در آن است، به آنان مرحمت نمیکند. نظیر همین آیه مورد همانگونه که عیسی علیه السلام به یاران خود فرمود: من میتوانم بگویم که شما مردم در خانه خود نیز چه چیزی را ذخیره کردهاید. و ما تدخرون فی بیوتکم
بعضی مفسران گفتهاند که اهل مکه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند: اگر با خدا ارتباط داری، چرا از گرانی و ارزانی اجناس درآینده با خبر نمیشوی تا بتوانی سود و منفعتی بدست آوری و آنچه به زیان شماست، کنار بگذاری، که آیات فوق نازل شد(1602).
علم به غیبهای این عالم و همچنین مغیات سایر عوالم هستی مختص ذات اقدس الهی است. اینکه در پارهای از موارد پیامبران خدا و اولیاء او در بیداری، سخن از غیب گفتهاند به اذن حضرت باری تعالی بوده یعنی خداوند در مواقعی که اراده فرماید افراد شایسته را به واقعیتهای ناشناخته ملهم میکند و از مغیبات نسبی آگاهشان میسازد و گاهی الهام خداوند در عالم خواب بوسیله رؤیاهای صادقانه افاضه میشود و بر اثر آن گوشهای از پرده غیب کنار میرود و حقیقت نهفتهای برای صاحب رؤیا آشکار میگردد. ولی طرقی را که فریبکاران برای اغفال مردم برگزیدهاند از قبیل کهانت، سحر و جادو، ستارهشناسی و نظائر اینها نه تنها کلید علم غیب نیستند بلکه مایه گمراهی و فسادند و اسلام آنها را ممنوع اعلام نموده است.
علم غیب طبق تقسیمی بر سه قسمت است: اول - علم غیبی که منحصر بذات قدیم باری تعالی و خدای یگانه است و احدی را بر آن اطلاعی نیست حتی پیغمبران و امامان و جبرئیل و فرشتگان هم از آن خبر ندارند و مصلحت نیست که خدا به آنها بفهماند، و صریح آیات و روایاتی بر این مطلب دلالت دارد مانند:
1- (آیه 59 سوره انعام) و عنده مفاتیح الغیب لا یعلمها الا هو کلیدهای غیب نزد خداست جز او او کسی از آنها آگاه نیست.
2- (آیه 20 سوره یونس) انما الغیب لله غیب را تنها خدا میداند.
3- (آیه 67 سوره نمل) قل لا یعلم من فی السماوات و الارض الغیب الا الله بگو کسی در آسمانها و زمین غیب نداند جز خدا.
4- روایاتی که بدین مضمون در سابق ذکر شد و این علم را بنام علم مخزون یا مکنون نامیدند، مانند روایات 367 و 373 و 653 و 656.
دوم - معلوماتی که از نظر نوع مردم پنهان و پوشیده است و تنها عده کمی که فراست و کیاست ذاتی دارند آن امور را میفهمند و از آینده خبر میدهند و همان طور هم واقع میشود، مانند پیش بینیهای بعضی از علماء سیاست و اقتصاد و مرتاضین و تعبیر خوابهای ابن سیرین و تفرسات و داستانهائی که از ایاس قاضی القضات معروف قرن دوم در تاریخ مذکور است.
این قسم اگر چه از لحاظ لغت مسمول علم غیب باشد ولی از نظر قرآن و حدیث داخل غیب نیست، زیرا غیب در لسان قرآن و حدیث آنست که ما غاب عن الخلق علمه و خفی مأخذه - منهاج البراعه ج 98 213- عملش از مخلوق پوشیده و راه وصولش پنهان باشد و لذا میبینیم که ماده غیب در 58 مورد از قرآن و 69 مورد نهج البلاغه ذکر شده است و در هیچ موردی باین معنی استعمال نشده است.
سوم اموری است که میان دو قسم قرار دارد، و آن اموریست که نه مردم آنها را میدانند و نه مختص بخداست این گونه امور را بمقداری که خدای تعالی صلاح بداند و در هر زمان و مکانی که حکمتش اقتضا کند، بملائکه و پیغمبران و ائمه (علیهم السلام) اطلاع میدهد و مقدارش برای پیغمبران و ائمه به اندازه احتیاج بشر روی زمین است، زیرا خدا ایشان را برای راهنمائی بشر انتخاب فرموده و برای پیغمبران و ائمه به اندازه احتیاج بشر روی زمین است، زیرا خدا ایشان را برای راهنمائی بشر انتخاب فرموده و برای اینکه هرکس هرگونه سؤالی از امر دین و معارف و اخلاق و توحید و معاد از ایشان بنماید جواب گویند و احدی در روی زمین داناتر از ایشان نبوده و کلمه نمیدانم در قاموس زندگی آنها نبوده باشد.
خداوند حکیم هم وسیله و ابزار این مأموریت را در اختیار ایشان گذاشته است چنانچه جناب عزرائیل را که برای قبض ارواح معین فرموده، باید آجال و هنگام مردم مردم را در اختیار او گذارده و با اطلاع دهد و همچنین فرشتگان دیگری را که برای هر کاری معین کرده، علم مربوط به آن کار را در اختیار ایشان خواهد گذاشت.
و خلاصه بهر کس معلوماتی طبق شئون و مأموریتش میدهد، اگر خواننده محترم در گفته ما درست دقت کند و اگر نفهمید از دانشمندان فهمیده بپرسد میداند که هیچ منافاتی ندارد که امام (علیه السلام) تمام علوم گذشته و آینده را بداند و پنهان شدن کنیز را در اتاق نداند و ما میتوانیم طبق فرمایش جناب مجلسی (رحمه الله) در درجه اول، کلام آن حضرت را بمعنی حقیقی و مطابقیش حمل نمائیم و به امام (علیه السلام) نسبت توریه و تجوز ندهیم و افتخار کنیم به چنین رهبرانی که واقع و حقیقت را بدون پرده میگویند تا مردم آنها را به شئون حقیقی خود بشناسند و درباره آنها غلو و مبالغه نکنند زیرا دلیلی نداریم که دانستن مخفیگاه کنیز از شئون امام و خارج از قوانین عادی و طبیعت بشری بوده و دانستن آن از طریق معجزه و خرق عادت برای امام لازم باشد، چون اگر بنای معجزه و خرق عادت میبود، امام در مسند خود مینشست و امر میفرمود تا کنیز در هر مکانی که هست بطرف او کشیده شود، چنانچه در موقعی که از پیغمبر معجزه خواستند و اثبات نبوت متوقف بر آن بود، بدرخت امر فرمود تا پیش آمد و نیز منافاتی ندارد که بگوئیم پیغمبر که علوم اولین و آخرین را داراست زمانی را که در جنگ احد سنگ دشمن بطرف دندان مبارکش میآمد نمیدانست زیرا اگر بنا بود در جنگها با علم غیب کار کند، یکنفر کشته نمیداد و از کفار هم یکنفر باقی نمیگذاشت و در نتیجه برای او شأن و مقامی نبود که با نیروی علم غیب بر دشمن پیروز شود، اینست که قرآن کریم از قول او میفرماید (188 سوره 7) اگر من غیب میدانستم سود بسیاری میبردم و بدی بمن نمیرسید.
حاصل سخن آنکه پیغمبر و امام (علیهم السلام) علم غیب و شهود و هر چه را که میدانند. علی ذاتی نیست، بلکه همه با عطاء و بخشش خدای تعالاست و خدا هم هر چه را صلاح بداند و مطابق شئون و مأموریت آنها باشد بایشان عنایت میکند تا رهبری بشر روی زمین آمادگی داشته باشد اما تفضیل جزئیات و مصادیق آنها و اینکه چگونه مظالبی را خدا به آنها الهام میکند و چگونه مطالبی را از آنها باز میگیرد و به خود اختصاص میدهد بر ما معلوم نیست و شاید بر خود آنها معلوم نباشد و الحمد لله رب العالمین(1603).