آیات :
علم مایه فضیلت
و علم ءادم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملئکه فقال أنبئونی بأسماء هولاء ان کنتم صدقین(1439)؛ سپس علم اسماء (علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات) را همگی به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگویید، اسامی اینها را به من خبر دهید!
علم شرط بهرهمندی از آیات
و هو الذی جعل لکم النجوم لتهتدوا بها فی ظلمت البر و البحر قد فصلنا الایب لقوم یعلمون(1440)؛ او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد، تا در تاریکیهای خشکی و دریا، به وسیله آنها راه یابد! ما نشانهها(ی خود) را برای کسانی که میدانند، (و اهل فکر و اندیشهاند) بیان داشتیم!
تشویق به فهم و علم
اینما تکونوا یدر ککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده و ان تصبهم حسنه یقولوا هذه من عند الله و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله فمال هؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا(1441)؛ هر جا باشید، مرگ شما را در مییابد؛ هر چند در برجهای محکم باشید! و اگر به آنها (منافقان) حسنه (و پیروزی) برسد، میگویند: این، از ناحیه خداست. و اگر سیئه (و شکستی) برسد، میگویند: این، از ناحیه توست. بگو: همه اینها از ناحیه خداست. پس چرا این گروه حاضر نیستند سخنی را درک کنند؟!
اهمیت علم
اقرأ باسم ربک الذی خلق خلق الانسن من علق اقرأ و ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسن ما لم یعلم(1442)؛ بخوان به نام پروردگارت که (جهان را) آفرید، همانکس که انسان را از خون بستهای خلق کرد! بخوان که پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است، همان کسی که بوسیله تعلیم نمود، و به انسان آنچه را نمیدانست یاد داد!
لزوم سفر برای تحصیل علم
و ما کان المؤمنون لینفروا کافه فلو لا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون(1443)؛ شایسته نیست مؤمنان همگی (بسوی میدان جهاد) کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفهای کوچ نمیکند (و طایفهای در مدینه بماند)، تا در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهی یابند و به هنگام بازگشت بسوی قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شدید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداری کنند.
بینهایت بودن مراتب و درجات علمی
فبدأ بأوهیتهم قبل وعاء أخیه ثم استخرجها من وعاء أخیه کذلک کدنا لیوسف ماکان لیأخذ أخاه فی دین الملک الا أن یشاء الله درجت من نشاء و فوق کل ذی علم علیم(1444)؛ در این هنگام، (یوسف) قبل از بار برادرش، به کاوش بارهای آنها پرداخت؛ سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد؛ این گونه راه چاره را به یوسف یاد دادیم! او هرگز نمیتوانست برادرش را مطابق آیین پادشاه (مصر) بگیرد، مگر آنکه خدا بخواهد! درجات هرکس را بخواهیم بالا میبریم؛ و برتر از هر صاحب علمی، عالمی است!
کیفر شدید سوء استفاده از علم و دین
و اتل علیهم نبأ الذی ءاتینه ءایتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطن فکان من الغاوین(1445)؛ و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم؛ ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد، و از گمراهان شد!
روایات :
سرآمد خوبیها
العلم رأس الخیر کله، والجهل رأس الشراکله(1446)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): دانایی، سرآمد همه خوبیهاست و نادانی سرآمد همه بدیها.
فواید دانش
طلب العلم فریضه علی مسلم... به یطاع الرب و یعبد، وبه توصل الارحام، ویعرف الحلال من الحرام، العلم امام العمل و العمل تابعه، یلهم به السعداء، ویحرمه الاشقیاء(1447)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): تحصیل دانش بر هر مسلمانی واجب است... با دانش است که پروردگار فرمانبری و پرستش میشود و با دانش است که پیوندهای خویشاوندی برقرار میماند و حلال از حرام باز شناخته میشود. دانش پیشوای عمل است و عمل و پیرو آن میباشد، به نیکبختان دانش الهام میشود و شوربختان از آن محروم میشوند.
ارزش مردم با دانش
أکثر الناس قیمه أکثرهم علما و أقل الناس قیمه أقلهم علما(1448)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): با ارزشترین مردم، کسانی هستد که از دانش بیشتری برخوردارند و کم ارزشترین مردم کسانی هستند که از دانش کمتری بهره مندمند.
برتری عالم بر شهید
یوزن یوم القیامه مداد العلماء و دماء الشهداء فیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء(1449)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): روز قیامت مرکب عالمان خون شهیدان با هم وزن میشوند و مرکب عالمان بر خون شهیدان میچربد.
آثار دانش
ان العلم حیاه القلوب، ونور الابصار من العمی، وقوه الابدان من الضعف(1450)؛ امام علی (علیه السلام): همانا دانش، مایه زندگی دل هاست و روشن کننده دیدگان نابینایان و نیروبخش بدنهای ناتوان.
برتری دانش بر دارایی
عن علی (علیه السلام) - لکمیل لما أخذ بیده و أخرجه الی الجبان فلما أصحر تنفس الصعداء و قال - یا کمیل، العلم خیر من المال، العلم یحرسک و أنت تحرس المال، و المال تنقصه النفقه، و العلم یزکوا علی الانفاق، وصنیع الما یزول بزواله(1451)؛ امام علی (علیه السلام) - دست کمیل بن زیاد را گرفت و او را به سوی گورستان برد و چون به صحرا رسید. آهی از دل کشید و به او فرمود - ای کمیل! دانش بهتر از دارایی است؛ زیرا دانش از تو نگهبانی میکند اما از دارایی تو باید نگهبانی کنی، دارایی با خرج کردن کم میشود، اما دانش با انفاق زیاد میگردد. و دست پرورده مال و ثروت با از بین رفتن آن از بین میرود احترام و موقعیت اجتماعی خود را از دست میدهد).
عالمان زندهاند!
هلک خزان الاموال و هم أحیاء و العلماء باقون ما بقی الدهر أعیانهم مفقوده و أمثالهم فی القلوب موجوده(1452)؛ امام علی (علیه السلام): مال اندوزان، با آن که زندهاند مردهاند و اهل علم، تا دنیا هست زندهاند. پیکرهایشان از میان میرود، اما یادشان در دلها هست.
برتری عالم بر عابد
ان فضل العالم علی العابد کفضل الشمس علی الکواکب، و فضل العابد علی غیر العابد کفضل القمر علی الکواکب(1453)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): همانا برتری عالم بر عابد، همچون برتری خورشید است بر ستارگان و برتری عابد بر غیر عابد، همانند برتری ماه است بر ستارگان.
برتری علم بر عبادت
تذاکر العلم ساعه خیر من قیام لیله(1454)؛ امام باقر (علیه السلام): یک ساعت بحث علمی، بهتر از یک شب عبادت است.
مرگ عالم
موت العالم مصیبه لاتجبر و ثلمه لاتسد، و هو نجم طمس، و موت قبیله أیسر من موت عالم(1455)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): رحلت عالم، مصیبتی جبران ناپذیر و رخنهای بسته ناشدنی است. او ستارهای است که غروب میکند. تحمل مرگ یک قبیله، آسانتر از مرگ یک عالم است.
جستجوی علم
عن علی بن الحسین (علیه السلام) قال: لو یعلم الناس ما فی طلب العلم لطلبوه ولو بسفک المهج و خوض اللجج(1456)؛ امام صادق (علیه السلام): اگر مردم میدانستند که علم چه فوایدی دارد، هر آینه در جستجوی آن بر میآمدند، اگر چه در راه آن خون بریزند و در عمق دریاها فرو روند.
برتری دانش بر انفاق
من طلب العلم فهو کالصائم نهاره، القائم لیله، و ان باب من العلم یتعلمه الرجل خیر له من ان یکون ابو قبیس ذهبا فأنفقه فی سبیل الله(1457)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هر که دانش بجوید، مانند کسی است که روز خود را به روزه گذارنده و شبش را به عبادت. اگر کسی یک باب علم بیاموزد، برایش بهتر است از این که کوه ابوقبیس طلا باشد و او آن را در راه خدا انفاق کند.
عمل به علم
عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی وصیته له قال: یا أباذر! یطلع قوم من اهل الجنه الی قوم من اهل النار فیقولون: ما أدخلکم النار و انما دخلنا الجنه بفضل تعلیمکم و تأدیبکم؟! فیقولون: انا کنا نأمرکم بالخیر و لا نفعله(1458)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): گروهی از بهشتیان، به گروهی از دوزخیان مینگرند و میگویند: ما به برکت تربیت و آموزش شما به بهشت رفتیم. چه شده است که شما خود به دوزخ افتادهاید؟ گویند: ما به نیکی فرمان میدادیم ولی خود به آن عمل نمیکردیم.
داستانها :
لذت کشف حقیقت
دانشمند معروف اسلامی، ابوریحان بیرونی در معرض مرگ قرار داشت. وی همسایهای داشت که فقیه بود. همسایه به عیادت ابوریحان آمده و او را در حالی دید که در بستر افتاده و در انتظار مرگ بسر میبرد و به اصطلاح رو به قبله است و چیزی از عمرش باقی نیست. ابوریحان از فقیه مسألهای را پرسید. فقیه گفت: حالا چه وقت پرسیدن مسئله است؟
ابوریحان گفت: میدانم که الان دارم میمیرم، اما اگر بدانم و بمیرم بهتر است از اینکه آن را ندانم و دنیا را وداع بگویم! پس جواب را زودتر بده؟
فقیه جوابش را داد.
آن فقیه مدعی است که هنوز به خانهاش نرسیده بود که صدای گریه شیون از خانه ابوریحان بلند شد.
این یک حسی است در بشر، و دانشمندانی که این حس را زنده نگاه داشتهاند و آن را پرورش دادهاند، به مرحلهای میرسند که لذت کشف حقیقت برایشان از هر چیز دیگر برتر است(1459).
در جستجوی حقیقت
سودای حقیقت و رسیدن به سرچشمه یقین، عنوان بصری را آرام نمیگذاشت. طی مسافتها کرد و به مدینه آمد که مرکز انتشار اسلام و مجمع فقها و محدثین بود. خود را به محضر مالک بن انس، محدث و فقیه معروف مدینه، رساند. در محضر مالک، طبق معمول احادیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت و ضبط میشد. عنوان بصری نیز در ردیف سایر شاگردان مالک به نقل و دست بدست کردن و ضبط عبارتهای احادیث و به ذهن سپردن سند آنها، یعنی نام کسانی که آن احادیث را روایت کردهاند، سرگرم بود تا بلکه بتواند عطش درونی خود را به این وسیله فرونشاند. در آن مدت امام صادق (علیه السلام) در مدینه نبود. پس از چندی که آن حضرت به مدینه برگشت، عنوان بصری عازم مدینه شد تا به همان ترتیبی که شاگرد مالک بوده، در محضر امام شاگردی کند. ولی امام به منظور اینکه آتش شوق او را تیزتر کند از او پرهیز کرد. روزی به او فرمود: من آدم گرفتاری هستم، به علاوه اذکار و اورادی در ساعات شبانه روز دارم، وقت ما را نگیر و مزاحم نباش. همان طور که قبلاً به مجلس درس مالک میرفتی حالم هم همانجا برو.
این جملهها که صریحا جواب رد بود، مثل پتکی بر مغز عنوان بصری فرود آمد. از خودش بدش آمد، با خود گفت اگر در من نوری و استعدادی و قابلیتی میدید مرا از خود نمی راند. از دلتنگی داخل مسجد پیغمبر شد و سلامی داد و بعد با هزاران غم و اندوه به خانه خویش رفتم. فردای آن روز از خانه بیرون آمد و یکسره رفت به روضه پیغمبر، دو رکعت نماز خواند و روی دل به درگاه الهی کرد و گفت: خدایا! تو که مالک همه دلها هستی از تو میخواهم که دل جعفر بن محمد را با من مهربان کنی و مرا مورد عنایت او قرار دهی و از علم او به من بهره برسانی که راه راست تو را پیدا کنم. بعد از این نماز و دعا بدون اینکه به جایی برود، مستقیما به خانه خودش برگشت. ساعت به ساعت احساس میکرد که بر علاقه و محبتش نسبت به امام صادق افزوده میشود. به همین جهت از مهجوری خویش بیشتر رنج میبرد. رنج فراوان او را در کنج خانه محبوس کرد. جز برای ادای فریضه نماز از خانه بیرون نمیآمد. چارهای نبود، از یکطرف امام رسماً به او گفته بود دیگر مزاحم من نشو و از طرف دیگر میل و عشق درونیش چنان به هیجان آمده بود که جز یک مطلوب و یک محبوب بیشتر برای خود نمییافت. رنج و محنت بالا گرفت؛ طاقتش طاق شد؛ دیگر نتوانست بیش از این صبر کند، کفش و جامه پوشیده و به در خانه امام رفت. خادم آمد، پرسید: چه کار داری؟
- هیچ، فقط میخواستم سلامی به امام عرض کنم.
- امام مشغول نماز است.
طولی نکشید که همان خادم آمد و گفت: بسم الله بفرمایید.
عنوان داخل خانه شد، چشمش که به امام افتاد، سلام کرد. امام جواب سلام را به اضافه کی دعا - او رد کرد و سپس پرسید: کنیهات چیست؟
- ابو عبدالله
- خداوند این کنیه را برای تو حفظ کند و به تو توفیق عنایت فرماید.
شنیدن این دعا بهجت و انبساطی به او داد، با خود گفت اگر هیچ بهرهای از این ملاقات جز همین دعا نبرم مراکافی است. بعد امام فرمود: خوب چه کاری داری؟ و چه میخواهی؟
- از خدا خواستهام که دل تو را به من مهربان کند و مرا از علم تو بهرهمند سازد. امیدوارم خداوند دعای مرا مستجاب فرماید.
- ای ابا عبدالله، معرف خدا و نور یقین با رفت و آمد و این در و آن در زدن و آمد و شد نزد این فرد و آن فرد تحصیل نمی شود، دیگری نمیتواند این نور را به تو بدهد، این علم درسی نیست، نوری است که هرگاه خدا بخواهد بندهای را هدایت کند در دل آن بنده وارد میکند. اگر چنین معرفت و نوری را خواهانی عبودیت و بندگی را از باطن روح خودت جستجو کن، و در خودت پیدا کن، علم را از راه عمل بخواه، از خداوند بخواه، او خودش به دل تو القا میکند...(1460)
محضر عالم
مردی از انصار، نزد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و سؤال کرد: یا رسول الله! اگر جنازه شخصی در میان است و باید تشییع و سپس دفن شود و مجلسی علمی هم هست که از شرکت در آن بهرهمند میشویم، وقت و فرصت هم نیست که در هر دو جا شرکت کنیم، چرا که اگر در هر کدام از این دو کار شرکت کنیم، از دیگری محروم میمانیم، کدامیک از این دو را دوست میداری تا من در آن شرکت کنم؟
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر افراد دیگری هستند که همراه جنازه بروند و آن را دفن کنند، در مجلس علم شرکت کن. همانا شرکت در یک مجلس علم از حضور در هزار تشییع جنازه و از هزار عیادت بیمار و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار درهم تصدق و هزار حج غیر واجب و هزار جهاد غیر واجب بهتر است. اینها کجا و حضور در محضر عالم کجا؟ مگر نمیدانی به وسیله علم است که خدا اطاعت میشود، و به وسیله علم است که عبادت خدا صورت میگیرد. خیر دنیا و آخرت با علم توأم است، همان طور که شر دنیا و آخرت با جهل توأم است(1461).
رسول اکرم و دو حلقه جمعیت
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مسجد مسجد مدینه(1462) شد، چشمش به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود، و هر دستهای حلقهای تشکیل داده سرگرم کاری بودند: یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند، هر دو دسته را از نظر گذارنید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد. به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود: این هر دو دسته کار نیک میکنند و مردم بر خیر و سعادتمند. آنگاه جملهای اضافی کرد: لکن من برای تعلیم و دانا کردن فرستاده شدهام، پس خودش به طرف هان دسته که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت، و در حلقه آنها نشست(1463).
شهرت عوام
چندی بود که در میان مردم عوام، نام شخصی بسیار برده میشد و شهرت او به تقوی و دیانت پیچیده بود. همه جا عامه مردم، سخن از بزرگی و بزرگواری او میگفتند. مکرر در محضر امام صادق (علیه السلام) سخن از آن مرد و ارادت و اخلاص عوام الناس نسبت به او به میان میآمد. امام به فکر افتاد که دور از چشم دیگران، آن مرد بزرگوار را که تا این حد مورد علاقه و ارادت توده مردم واقعه شده از نزدیک ببیند یک روز، به طور ناشناس، نزداو رفت؛ دید ارادتمندان وی که همه از طبقه عوام بودند، غوغایی در اطراف او به پاکردهاند. اما بدون آنکه خود را بنامیاند و معرفی کند، ناظر جریان بود. اولین چیزی که نظر امام را جلب کرد، اطوارها و ژتهای عوام فریبانه وی بود. تا آنکه او از مردم جدا شد و به تنهایی راهی را پیش گرفت. اما آهسته به دنبال او حرکت کرد تا ببیند کجا میرود و چه میکند و اعمال جالب و مورد توجه این مرد از چه نوع اعمالی است؟ طولی نکشید که آن مرد جلوی دکان نانوایی ایستاد. امام با کمال تعجب مشاهده کرد که این مرد، همین که چشم صاحب دکان را غاف دید، آهسته دو عدد نان برداشت و در زیر جامه خویش مخفی کرد و به راه افتاد. امام با خود گفت شاید منظورش خریداری است و پول نان را قبلاً داده یا بعداً خواهد داد. ولی بعد فکر کرد، اگر این طور بود پس چرا همین که چشم نانوایی بیچاره را دور دید نانها را بلند کرد و راه افتاد. باز امام آن مرد را تعقیب کرد؛ هنوز در فکر جریان دکان نانوایی بود که دید در مقابل بساط یک میوه فروشی ایستاد، آنجا هم مقداری درنگ کرد و تا چشم میوه فروش را دور دید، دو انار برداشت و زیر جامه خود پنهان کرد و راه افتاد. بر تعجب امام افزوده شد. تعجب امام آن وقت به منتهی درجه رسید که دید آن مرد رفت به سراغ یک نفر مریش و نانها و انارها را به او داد و رفت. در این وقت، امام خود را به آن مرد رساند و اظهار داشت: من امروز کار عجیبی از تو دیدم. و تمام جریان را برایش بازگو کرد و از او توضیح خواست.
آن مرد نگاهی به قیافه امام کرد و گفت: خیال میکنم تو جعفربن محمدی؟
- بلی درست حدس زدی، من جعفربن محمدم.
- البته تو فرزند رسول خدایی و دارای شرافت نسب میباشی، اما افسوس که این اندازه جاهل و نادانی.
- چه جهالتی از من دیدی؟
- همنی پرسشی که میکنی از منتهای جهالت است، معلوم میشود که یک حساب ساده را در کار دین نمیتوانی درک کنی، مگر نمیدانی که خداوند در قرآن فرموده: من جاء بالحسنه فله عشره امثالها هر کار نیکی ده بابر پاداش دارد. باز قرآن فرموده: و من جاء بالسیئه فلا یجزی الا مثلها هر کار بد فقط یک برابر کیفر دارد. روی این حساب پس من دو نان دزدیم دو خطا محسوب شد، دو انار هم دزدیم دو خطای دیگر شد، مجموعاً چهار خطا شد، اما از آن طرف آن دو نان و آن دو انار را در راه خدا دادم، در برابر هر کدام از آنها ده حسنه دارم، مجموعاً چهل حسنه نصیب من میشود. در اینجا یک حساب خیلی ساده، نتیجه مطلب را روشن میکند و آن اینکه چون چهار را از چهل تفریق کنیم، سی و مسلمانان باقی میماند. بنابراین من سی و مسلمانان حسنه خالص دارم و این است آن حساب سادهای که گفتم تو از درک آن عاجزی.
- خدا تو را مرگ بدهد، جاهل توئی که به خیال خود این طور حساب میکنی. مگر این آیه قرآن را نشنیدهای که میفرماید: انما یتقبل الله من المتقین خدا فقط عمل پرهیزگاران را میپذیرد. حالا یک حساب بسیار ساده کافی است که تو را به اشتباهت واقف کند، تو به اقرار خود چهار گناه مرتکب شدی و چون مال مردم را به نام صدقه و احسان به دیگران دادی نه تنها حسنهای ندارد، بلکه به عدد هر یک از آنها گناه دیگری مرتکب شدی. پس چهار گناه دیگر بر چهار گناه اولی تو اضافه شد و مجموعاً هشت گناه شد. هیچ حسنهای هم نداری. امام این سخن را بیان کرد و در حالی که چشمان بهت زده آن مرد به صورت امام خیره شده بود، او را رها کرد و برگشت. امام صادق (علیه السلام) وقتی این داستان را برای دوستان نقل کرد، فرمود: اینگونه تفسیرها و توجیههای جاهلانه و زشت در امور دینی سبب میشود که عدهای گمراه شوند و دیگران را هم گمراه سازند(1464).
اشعار :
اندازه دانش
تو را گر چه در مال افزایش است - هب اندازه داشت ارزش است
ادیب پیشاوری
کمال انسان
خشم و شهوت جمال حیوان است - علم و حکمت کمال انسان است
سنایی
قیمت انسان
قیمت هر کس به قدر علم اوست - این چنین گفته است امیر المومنین
ناصرخسرو
مردم دانا
وجود مردم دانا مثال زر طلاست - به هر کجا که رود قدر و قیمتش دانند
سعدی
علم محدود نیست!
علم چندان که بیشتر خوانی - چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه داشنمند - چارپائی بر او کتابی چند
سعدی
عزت دانا
بزرگی جز به دانایی مپندار.
ناصر خسرو
در علم بکوش!
در علم بکوش تا توانی - کز علم ترا حیات باشد
مؤمن شو اگر نجات خواهی - ایمان سبب نجات باشد
خوشدل
نکات :
در حقیقت از نظر اسلام، علم هیچ حد و مرزی را نمیشناسد.
افزود طلبی در بسیاری از امور مذموم است، ولی در علم ممدوح است.
افراط بد است ولی افراط در علم معنی ندارد.
علم مرز زمانی ندارد، تا چین و ثریا نیز باید در طلبش دوید.
از نظر معلم مرز نمیشناسد چرا که حکمت گمشده مومن است نزد هر کس بیابد آن را میگیرد و اگر گوهری از دهان ناپاکی بیفتد آن را بر میدارد.
مرز از نظر میزان تلاش و کوشش نیز ندارد به اعماق دریاها فرو میرود و کسب دانش میکند و حتی در راه کسب آن جان عزیزش را میدهد.
در منطق اسلام کلمه فارغ التحصیل یک کلمه بیمعنی است، یک مسلمان راستین هرگز تحصیل علمش پایان نمیپذیرد، همواره دانشجو است و طالب علم، حتی اگر برترین استاد شود.
در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) میخوانیم که به یکی از یارانش فرمود: ما در هر شب جمعه سرور و شادی خاصی داریم، او عرض کرد خداوند ان شادی را افزون کند این چه شادی است؟ فرمود: هنگامی که شب جمعه میشود روح پاک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ارواح ائمه (علیه السلام) و ما با آنها به عرش خدا میروند و ارواح ما به بدنها باز نمیگردد مگر با علم و دانش تازهای و اگر چنین نبود، علوم ما پایان میگرفت! تفسیر مجمع البیان و نور الثقلین و صافی این مضمون در روایات متعددی با عبارت گوناگون بیان شده و نشان میدهد که پیامبر و امامان تا پایان جهان بر علم و دانششان افزوده میشود.
قرآن کریم در آیات مختلف سرچشمه اصلی انحراف و بدبختی گروه کثیری از مردم را کبر و غرور معرفی میکند. تکبری که گاه از داشتن امکانات مالی، و یا کثرت نفرات و نیروی نظامی سرچشمه میگیرد، و گاه از داشتن مختصر معلمواتی که آن را فراوان میپندارد.