تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف جلد 2
محمد رحمتی شهرضا

علم، دانش (2)

آیات :
علم مایه فضیلت‏
و علم ءادم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملئکه فقال أنبئونی بأسماء هولاء ان کنتم صدقین(1439)؛ سپس علم اسماء (علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات) را همگی به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست می‏گویید، اسامی اینها را به من خبر دهید!
علم شرط بهره‏مندی از آیات‏
و هو الذی جعل لکم النجوم لتهتدوا بها فی ظلمت البر و البحر قد فصلنا الایب لقوم یعلمون(1440)؛ او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد، تا در تاریکیهای خشکی و دریا، به وسیله آنها راه یابد! ما نشانه‏ها(ی خود) را برای کسانی که می‏دانند، (و اهل فکر و اندیشه‏اند) بیان داشتیم!
تشویق به فهم و علم‏
اینما تکونوا یدر ککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده و ان تصبهم حسنه یقولوا هذه من عند الله و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله فمال هؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا(1441)؛ هر جا باشید، مرگ شما را در می‏یابد؛ هر چند در برجهای محکم باشید! و اگر به آنها (منافقان) حسنه (و پیروزی) برسد، می‏گویند: این، از ناحیه خداست. و اگر سیئه (و شکستی) برسد، می‏گویند: این، از ناحیه توست. بگو: همه اینها از ناحیه خداست. پس چرا این گروه حاضر نیستند سخنی را درک کنند؟!
اهمیت علم‏
اقرأ باسم ربک الذی خلق خلق الانسن من علق اقرأ و ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسن ما لم یعلم(1442)؛ بخوان به نام پروردگارت که (جهان را) آفرید، همان‏کس که انسان را از خون بسته‏ای خلق کرد! بخوان که پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است، همان کسی که بوسیله تعلیم نمود، و به انسان آنچه را نمی‏دانست یاد داد!
لزوم سفر برای تحصیل علم‏
و ما کان المؤمنون لینفروا کافه فلو لا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون(1443)؛ شایسته نیست مؤمنان همگی (بسوی میدان جهاد) کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‏ای کوچ نمی‏کند (و طایفه‏ای در مدینه بماند)، تا در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهی یابند و به هنگام بازگشت بسوی قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شدید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداری کنند.
بی‏نهایت بودن مراتب و درجات علمی‏
فبدأ بأوهیتهم قبل وعاء أخیه ثم استخرجها من وعاء أخیه کذلک کدنا لیوسف ماکان لیأخذ أخاه فی دین الملک الا أن یشاء الله درجت من نشاء و فوق کل ذی علم علیم(1444)؛ در این هنگام، (یوسف) قبل از بار برادرش، به کاوش بارهای آنها پرداخت؛ سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد؛ این گونه راه چاره را به یوسف یاد دادیم! او هرگز نمی‏توانست برادرش را مطابق آیین پادشاه (مصر) بگیرد، مگر آنکه خدا بخواهد! درجات هرکس را بخواهیم بالا می‏بریم؛ و برتر از هر صاحب علمی، عالمی است!
کیفر شدید سوء استفاده از علم و دین‏
و اتل علیهم نبأ الذی ءاتینه ءایتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطن فکان من الغاوین(1445)؛ و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم؛ ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد، و از گمراهان شد!
روایات :
سرآمد خوبیها
العلم رأس الخیر کله، والجهل رأس الشراکله(1446)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): دانایی، سرآمد همه خوبی‏هاست و نادانی سرآمد همه بدی‏ها.
فواید دانش‏
طلب العلم فریضه علی مسلم... به یطاع الرب و یعبد، وبه توصل الارحام، ویعرف الحلال من الحرام، العلم امام العمل و العمل تابعه، یلهم به السعداء، ویحرمه الاشقیاء(1447)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): تحصیل دانش بر هر مسلمانی واجب است... با دانش است که پروردگار فرمانبری و پرستش می‏شود و با دانش است که پیوندهای خویشاوندی برقرار می‏ماند و حلال از حرام باز شناخته می‏شود. دانش پیشوای عمل است و عمل و پیرو آن می‏باشد، به نیکبختان دانش الهام می‏شود و شوربختان از آن محروم می‏شوند.
ارزش مردم با دانش‏
أکثر الناس قیمه أکثرهم علما و أقل الناس قیمه أقلهم علما(1448)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): با ارزش‏ترین مردم، کسانی هستد که از دانش بیشتری برخوردارند و کم ارزش‏ترین مردم کسانی هستند که از دانش کم‏تری بهره مندمند.
برتری عالم بر شهید
یوزن یوم القیامه مداد العلماء و دماء الشهداء فیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء(1449)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): روز قیامت مرکب عالمان خون شهیدان با هم وزن می‏شوند و مرکب عالمان بر خون شهیدان می‏چربد.
آثار دانش‏
ان العلم حیاه القلوب، ونور الابصار من العمی، وقوه الابدان من الضعف(1450)؛ امام علی (علیه السلام): همانا دانش، مایه زندگی دل هاست و روشن کننده دیدگان نابینایان و نیروبخش بدن‏های ناتوان.
برتری دانش بر دارایی‏
عن علی (علیه السلام) - لکمیل لما أخذ بیده و أخرجه الی الجبان فلما أصحر تنفس الصعداء و قال - یا کمیل، العلم خیر من المال، العلم یحرسک و أنت تحرس المال، و المال تنقصه النفقه، و العلم یزکوا علی الانفاق، وصنیع الما یزول بزواله(1451)؛ امام علی (علیه السلام) - دست کمیل بن زیاد را گرفت و او را به سوی گورستان برد و چون به صحرا رسید. آهی از دل کشید و به او فرمود - ای کمیل! دانش بهتر از دارایی است؛ زیرا دانش از تو نگهبانی می‏کند اما از دارایی تو باید نگهبانی کنی، دارایی با خرج کردن کم می‏شود، اما دانش با انفاق زیاد می‏گردد. و دست پرورده مال و ثروت با از بین رفتن آن از بین می‏رود احترام و موقعیت اجتماعی خود را از دست می‏دهد).
عالمان زنده‏اند!
هلک خزان الاموال و هم أحیاء و العلماء باقون ما بقی الدهر أعیانهم مفقوده و أمثالهم فی القلوب موجوده(1452)؛ امام علی (علیه السلام): مال اندوزان، با آن که زنده‏اند مرده‏اند و اهل علم، تا دنیا هست زنده‏اند. پیکرهایشان از میان می‏رود، اما یادشان در دل‏ها هست.
برتری عالم بر عابد
ان فضل العالم علی العابد کفضل الشمس علی الکواکب، و فضل العابد علی غیر العابد کفضل القمر علی الکواکب(1453)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): همانا برتری عالم بر عابد، همچون برتری خورشید است بر ستارگان و برتری عابد بر غیر عابد، همانند برتری ماه است بر ستارگان.
برتری علم بر عبادت‏
تذاکر العلم ساعه خیر من قیام لیله(1454)؛ امام باقر (علیه السلام): یک ساعت بحث علمی، بهتر از یک شب عبادت است.
مرگ عالم‏
موت العالم مصیبه لاتجبر و ثلمه لاتسد، و هو نجم طمس، و موت قبیله أیسر من موت عالم(1455)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): رحلت عالم، مصیبتی جبران ناپذیر و رخنه‏ای بسته ناشدنی است. او ستاره‏ای است که غروب می‏کند. تحمل مرگ یک قبیله، آسان‏تر از مرگ یک عالم است.
جستجوی علم‏
عن علی بن الحسین (علیه السلام) قال: لو یعلم الناس ما فی طلب العلم لطلبوه ولو بسفک المهج و خوض اللجج(1456)؛ امام صادق (علیه السلام): اگر مردم می‏دانستند که علم چه فوایدی دارد، هر آینه در جستجوی آن بر می‏آمدند، اگر چه در راه آن خون بریزند و در عمق دریاها فرو روند.
برتری دانش بر انفاق‏
من طلب العلم فهو کالصائم نهاره، القائم لیله، و ان باب من العلم یتعلمه الرجل خیر له من ان یکون ابو قبیس ذهبا فأنفقه فی سبیل الله(1457)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هر که دانش بجوید، مانند کسی است که روز خود را به روزه گذارنده و شبش را به عبادت. اگر کسی یک باب علم بیاموزد، برایش بهتر است از این که کوه ابوقبیس طلا باشد و او آن را در راه خدا انفاق کند.
عمل به علم‏
عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی وصیته له قال: یا أباذر! یطلع قوم من اهل الجنه الی قوم من اهل النار فیقولون: ما أدخلکم النار و انما دخلنا الجنه بفضل تعلیمکم و تأدیبکم؟! فیقولون: انا کنا نأمرکم بالخیر و لا نفعله(1458)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): گروهی از بهشتیان، به گروهی از دوزخیان می‏نگرند و می‏گویند: ما به برکت تربیت و آموزش شما به بهشت رفتیم. چه شده است که شما خود به دوزخ افتاده‏اید؟ گویند: ما به نیکی فرمان می‏دادیم ولی خود به آن عمل نمی‏کردیم.
داستانها :
لذت کشف حقیقت‏
دانشمند معروف اسلامی، ابوریحان بیرونی در معرض مرگ قرار داشت. وی همسایه‏ای داشت که فقیه بود. همسایه به عیادت ابوریحان آمده و او را در حالی دید که در بستر افتاده و در انتظار مرگ بسر می‏برد و به اصطلاح رو به قبله است و چیزی از عمرش باقی نیست. ابوریحان از فقیه مسأله‏ای را پرسید. فقیه گفت: حالا چه وقت پرسیدن مسئله است؟
ابوریحان گفت: می‏دانم که الان دارم می‏میرم، اما اگر بدانم و بمیرم بهتر است از اینکه آن را ندانم و دنیا را وداع بگویم! پس جواب را زودتر بده؟
فقیه جوابش را داد.
آن فقیه مدعی است که هنوز به خانه‏اش نرسیده بود که صدای گریه شیون از خانه ابوریحان بلند شد.
این یک حسی است در بشر، و دانشمندانی که این حس را زنده نگاه داشته‏اند و آن را پرورش داده‏اند، به مرحله‏ای می‏رسند که لذت کشف حقیقت برایشان از هر چیز دیگر برتر است(1459).
در جستجوی حقیقت‏
سودای حقیقت و رسیدن به سرچشمه یقین، عنوان بصری را آرام نمی‏گذاشت. طی مسافتها کرد و به مدینه آمد که مرکز انتشار اسلام و مجمع فقها و محدثین بود. خود را به محضر مالک بن انس، محدث و فقیه معروف مدینه، رساند. در محضر مالک، طبق معمول احادیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت و ضبط می‏شد. عنوان بصری نیز در ردیف سایر شاگردان مالک به نقل و دست بدست کردن و ضبط عبارتهای احادیث و به ذهن سپردن سند آنها، یعنی نام کسانی که آن احادیث را روایت کرده‏اند، سرگرم بود تا بلکه بتواند عطش درونی خود را به این وسیله فرونشاند. در آن مدت امام صادق (علیه السلام) در مدینه نبود. پس از چندی که آن حضرت به مدینه برگشت، عنوان بصری عازم مدینه شد تا به همان ترتیبی که شاگرد مالک بوده، در محضر امام شاگردی کند. ولی امام به منظور اینکه آتش شوق او را تیزتر کند از او پرهیز کرد. روزی به او فرمود: من آدم گرفتاری هستم، به علاوه اذکار و اورادی در ساعات شبانه روز دارم، وقت ما را نگیر و مزاحم نباش. همان طور که قبلاً به مجلس درس مالک می‏رفتی حالم هم همانجا برو.
این جمله‏ها که صریحا جواب رد بود، مثل پتکی بر مغز عنوان بصری فرود آمد. از خودش بدش آمد، با خود گفت اگر در من نوری و استعدادی و قابلیتی می‏دید مرا از خود نمی راند. از دلتنگی داخل مسجد پیغمبر شد و سلامی داد و بعد با هزاران غم و اندوه به خانه خویش رفتم. فردای آن روز از خانه بیرون آمد و یکسره رفت به روضه پیغمبر، دو رکعت نماز خواند و روی دل به درگاه الهی کرد و گفت: خدایا! تو که مالک همه دلها هستی از تو می‏خواهم که دل جعفر بن محمد را با من مهربان کنی و مرا مورد عنایت او قرار دهی و از علم او به من بهره برسانی که راه راست تو را پیدا کنم. بعد از این نماز و دعا بدون اینکه به جایی برود، مستقیما به خانه خودش برگشت. ساعت به ساعت احساس می‏کرد که بر علاقه و محبتش نسبت به امام صادق افزوده می‏شود. به همین جهت از مهجوری خویش بیشتر رنج می‏برد. رنج فراوان او را در کنج خانه محبوس کرد. جز برای ادای فریضه نماز از خانه بیرون نمی‏آمد. چاره‏ای نبود، از یکطرف امام رسماً به او گفته بود دیگر مزاحم من نشو و از طرف دیگر میل و عشق درونیش چنان به هیجان آمده بود که جز یک مطلوب و یک محبوب بیشتر برای خود نمی‏یافت. رنج و محنت بالا گرفت؛ طاقتش طاق شد؛ دیگر نتوانست بیش از این صبر کند، کفش و جامه پوشیده و به در خانه امام رفت. خادم آمد، پرسید: چه کار داری؟
- هیچ، فقط می‏خواستم سلامی به امام عرض کنم.
- امام مشغول نماز است.
طولی نکشید که همان خادم آمد و گفت: بسم الله بفرمایید.
عنوان داخل خانه شد، چشمش که به امام افتاد، سلام کرد. امام جواب سلام را به اضافه کی دعا - او رد کرد و سپس پرسید: کنیه‏ات چیست؟
- ابو عبدالله‏
- خداوند این کنیه را برای تو حفظ کند و به تو توفیق عنایت فرماید.
شنیدن این دعا بهجت و انبساطی به او داد، با خود گفت اگر هیچ بهره‏ای از این ملاقات جز همین دعا نبرم مراکافی است. بعد امام فرمود: خوب چه کاری داری؟ و چه می‏خواهی؟
- از خدا خواسته‏ام که دل تو را به من مهربان کند و مرا از علم تو بهره‏مند سازد. امیدوارم خداوند دعای مرا مستجاب فرماید.
- ای ابا عبدالله، معرف خدا و نور یقین با رفت و آمد و این در و آن در زدن و آمد و شد نزد این فرد و آن فرد تحصیل نمی شود، دیگری نمی‏تواند این نور را به تو بدهد، این علم درسی نیست، نوری است که هرگاه خدا بخواهد بنده‏ای را هدایت کند در دل آن بنده وارد می‏کند. اگر چنین معرفت و نوری را خواهانی عبودیت و بندگی را از باطن روح خودت جستجو کن، و در خودت پیدا کن، علم را از راه عمل بخواه، از خداوند بخواه، او خودش به دل تو القا می‏کند...(1460)
محضر عالم‏
مردی از انصار، نزد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و سؤال کرد: یا رسول الله! اگر جنازه شخصی در میان است و باید تشییع و سپس دفن شود و مجلسی علمی هم هست که از شرکت در آن بهره‏مند می‏شویم، وقت و فرصت هم نیست که در هر دو جا شرکت کنیم، چرا که اگر در هر کدام از این دو کار شرکت کنیم، از دیگری محروم می‏مانیم، کدامیک از این دو را دوست می‏داری تا من در آن شرکت کنم؟
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر افراد دیگری هستند که همراه جنازه بروند و آن را دفن کنند، در مجلس علم شرکت کن. همانا شرکت در یک مجلس علم از حضور در هزار تشییع جنازه و از هزار عیادت بیمار و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار درهم تصدق و هزار حج غیر واجب و هزار جهاد غیر واجب بهتر است. اینها کجا و حضور در محضر عالم کجا؟ مگر نمی‏دانی به وسیله علم است که خدا اطاعت می‏شود، و به وسیله علم است که عبادت خدا صورت می‏گیرد. خیر دنیا و آخرت با علم توأم است، همان طور که شر دنیا و آخرت با جهل توأم است(1461).
رسول اکرم و دو حلقه جمعیت‏
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مسجد مسجد مدینه(1462) شد، چشمش به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود، و هر دسته‏ای حلقه‏ای تشکیل داده سرگرم کاری بودند: یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند، هر دو دسته را از نظر گذارنید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد. به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود: این هر دو دسته کار نیک می‏کنند و مردم بر خیر و سعادتمند. آنگاه جمله‏ای اضافی کرد: لکن من برای تعلیم و دانا کردن فرستاده شده‏ام، پس خودش به طرف هان دسته که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت، و در حلقه آنها نشست(1463).
شهرت عوام‏
چندی بود که در میان مردم عوام، نام شخصی بسیار برده می‏شد و شهرت او به تقوی و دیانت پیچیده بود. همه جا عامه مردم، سخن از بزرگی و بزرگواری او می‏گفتند. مکرر در محضر امام صادق (علیه السلام) سخن از آن مرد و ارادت و اخلاص عوام الناس نسبت به او به میان می‏آمد. امام به فکر افتاد که دور از چشم دیگران، آن مرد بزرگوار را که تا این حد مورد علاقه و ارادت توده مردم واقعه شده از نزدیک ببیند یک روز، به طور ناشناس، نزداو رفت؛ دید ارادتمندان وی که همه از طبقه عوام بودند، غوغایی در اطراف او به پاکرده‏اند. اما بدون آنکه خود را بنامیاند و معرفی کند، ناظر جریان بود. اولین چیزی که نظر امام را جلب کرد، اطوارها و ژتهای عوام فریبانه وی بود. تا آنکه او از مردم جدا شد و به تنهایی راهی را پیش گرفت. اما آهسته به دنبال او حرکت کرد تا ببیند کجا می‏رود و چه می‏کند و اعمال جالب و مورد توجه این مرد از چه نوع اعمالی است؟ طولی نکشید که آن مرد جلوی دکان نانوایی ایستاد. امام با کمال تعجب مشاهده کرد که این مرد، همین که چشم صاحب دکان را غاف دید، آهسته دو عدد نان برداشت و در زیر جامه خویش مخفی کرد و به راه افتاد. امام با خود گفت شاید منظورش خریداری است و پول نان را قبلاً داده یا بعداً خواهد داد. ولی بعد فکر کرد، اگر این طور بود پس چرا همین که چشم نانوایی بیچاره را دور دید نانها را بلند کرد و راه افتاد. باز امام آن مرد را تعقیب کرد؛ هنوز در فکر جریان دکان نانوایی بود که دید در مقابل بساط یک میوه فروشی ایستاد، آنجا هم مقداری درنگ کرد و تا چشم میوه فروش را دور دید، دو انار برداشت و زیر جامه خود پنهان کرد و راه افتاد. بر تعجب امام افزوده شد. تعجب امام آن وقت به منتهی درجه رسید که دید آن مرد رفت به سراغ یک نفر مریش و نانها و انارها را به او داد و رفت. در این وقت، امام خود را به آن مرد رساند و اظهار داشت: من امروز کار عجیبی از تو دیدم. و تمام جریان را برایش بازگو کرد و از او توضیح خواست.
آن مرد نگاهی به قیافه امام کرد و گفت: خیال می‏کنم تو جعفربن محمدی؟
- بلی درست حدس زدی، من جعفربن محمدم.
- البته تو فرزند رسول خدایی و دارای شرافت نسب می‏باشی، اما افسوس که این اندازه جاهل و نادانی.
- چه جهالتی از من دیدی؟
- همنی پرسشی که می‏کنی از منتهای جهالت است، معلوم می‏شود که یک حساب ساده را در کار دین نمی‏توانی درک کنی، مگر نمی‏دانی که خداوند در قرآن فرموده: من جاء بالحسنه فله عشره امثالها هر کار نیکی ده بابر پاداش دارد. باز قرآن فرموده: و من جاء بالسیئه فلا یجزی الا مثلها هر کار بد فقط یک برابر کیفر دارد. روی این حساب پس من دو نان دزدیم دو خطا محسوب شد، دو انار هم دزدیم دو خطای دیگر شد، مجموعاً چهار خطا شد، اما از آن طرف آن دو نان و آن دو انار را در راه خدا دادم، در برابر هر کدام از آنها ده حسنه دارم، مجموعاً چهل حسنه نصیب من می‏شود. در اینجا یک حساب خیلی ساده، نتیجه مطلب را روشن می‏کند و آن اینکه چون چهار را از چهل تفریق کنیم، سی و مسلمانان باقی می‏ماند. بنابراین من سی و مسلمانان حسنه خالص دارم و این است آن حساب ساده‏ای که گفتم تو از درک آن عاجزی.
- خدا تو را مرگ بدهد، جاهل توئی که به خیال خود این طور حساب می‏کنی. مگر این آیه قرآن را نشنیده‏ای که می‏فرماید: انما یتقبل الله من المتقین خدا فقط عمل پرهیزگاران را می‏پذیرد. حالا یک حساب بسیار ساده کافی است که تو را به اشتباهت واقف کند، تو به اقرار خود چهار گناه مرتکب شدی و چون مال مردم را به نام صدقه و احسان به دیگران دادی نه تنها حسنه‏ای ندارد، بلکه به عدد هر یک از آنها گناه دیگری مرتکب شدی. پس چهار گناه دیگر بر چهار گناه اولی تو اضافه شد و مجموعاً هشت گناه شد. هیچ حسنه‏ای هم نداری. امام این سخن را بیان کرد و در حالی که چشمان بهت زده آن مرد به صورت امام خیره شده بود، او را رها کرد و برگشت. امام صادق (علیه السلام) وقتی این داستان را برای دوستان نقل کرد، فرمود: اینگونه تفسیرها و توجیه‏های جاهلانه و زشت در امور دینی سبب می‏شود که عده‏ای گمراه شوند و دیگران را هم گمراه سازند(1464).
اشعار :
اندازه دانش‏
تو را گر چه در مال افزایش است - هب اندازه داشت ارزش است
ادیب پیشاوری
کمال انسان‏
خشم و شهوت جمال حیوان است - علم و حکمت کمال انسان است
سنایی
قیمت انسان‏
قیمت هر کس به قدر علم اوست - این چنین گفته است امیر المومنین
ناصرخسرو
مردم دانا
وجود مردم دانا مثال زر طلاست - به هر کجا که رود قدر و قیمتش دانند
سعدی
علم محدود نیست!
علم چندان که بیشتر خوانی - چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه داشنمند - چارپائی بر او کتابی چند
سعدی
عزت دانا
بزرگی جز به دانایی مپندار.
ناصر خسرو
در علم بکوش!
در علم بکوش تا توانی - کز علم ترا حیات باشد
مؤمن شو اگر نجات خواهی - ایمان سبب نجات باشد
خوشدل
نکات :
در حقیقت از نظر اسلام، علم هیچ حد و مرزی را نمی‏شناسد.
افزود طلبی در بسیاری از امور مذموم است، ولی در علم ممدوح است.
افراط بد است ولی افراط در علم معنی ندارد.
علم مرز زمانی ندارد، تا چین و ثریا نیز باید در طلبش دوید.
از نظر معلم مرز نمی‏شناسد چرا که حکمت گمشده مومن است نزد هر کس بیابد آن را می‏گیرد و اگر گوهری از دهان ناپاکی بیفتد آن را بر می‏دارد.
مرز از نظر میزان تلاش و کوشش نیز ندارد به اعماق دریاها فرو می‏رود و کسب دانش می‏کند و حتی در راه کسب آن جان عزیزش را می‏دهد.
در منطق اسلام کلمه فارغ التحصیل یک کلمه بی‏معنی است، یک مسلمان راستین هرگز تحصیل علمش پایان نمی‏پذیرد، همواره دانشجو است و طالب علم، حتی اگر برترین استاد شود.
در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) می‏خوانیم که به یکی از یارانش فرمود: ما در هر شب جمعه سرور و شادی خاصی داریم، او عرض کرد خداوند ان شادی را افزون کند این چه شادی است؟ فرمود: هنگامی که شب جمعه می‏شود روح پاک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ارواح ائمه (علیه السلام) و ما با آنها به عرش خدا می‏روند و ارواح ما به بدنها باز نمی‏گردد مگر با علم و دانش تازه‏ای و اگر چنین نبود، علوم ما پایان می‏گرفت! تفسیر مجمع البیان و نور الثقلین و صافی این مضمون در روایات متعددی با عبارت گوناگون بیان شده و نشان می‏دهد که پیامبر و امامان تا پایان جهان بر علم و دانششان افزوده می‏شود.
قرآن کریم در آیات مختلف سرچشمه اصلی انحراف و بدبختی گروه کثیری از مردم را کبر و غرور معرفی می‏کند. تکبری که گاه از داشتن امکانات مالی، و یا کثرت نفرات و نیروی نظامی سرچشمه می‏گیرد، و گاه از داشتن مختصر معلمواتی که آن را فراوان می‏پندارد.