تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف جلد 2
محمد رحمتی شهرضا

افراد غافل با دید سطحی نمی‏توانند حقایق را درک کرده و عبرت بگیرند. لقوم یعقلون. عدالت‏

آیات :
آثار اجتماعی عدالت‏
الذین ءامنوا و لم یلبسوا ایمنهم بظلم أولئک لهم الامن و هم مهتدون(1338)؛ (آری،) آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنی تنها از آن آنهاست؛ و آنها هدایت یافتگانند!
رابطه تقوی و عدالت‏
یأیها الذین ءامنوا کونوا قومین لله شهداء لله شهداء بالقسط و لایجرمنکم شنئان قوم علی ألا تعدلو اعدلوا هو أقرب للتقوی و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعلمون(1339)؛ ای کسانی که ایمان آورده‏اید! همواره برای خدا قیام کنید، و از روی عدالت، گواهی دهید! دشمنی با جمعیتی، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند! عدالت کنید، که به پرهیزگاری نزدیکتر است! و از (معصیت) خدا بپرهیزید، که از آنچه انجام می‏دهید، با خبر است!
هدف ارسال رسل‏
لقد أرسلنا رسلنا بالبینت و أنزلنا معهم الکتب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید و منفع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب ان الله قوی عزیز(1340)؛ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند؛ و آهن را نازل کردیم که در آن نیروی شدید و منافعی برای مردم است، تا خداوند بداند چه کسی او و رسولانش را یاری می‏کند بی‏آنکه او را ببیند؛ خداوند قوی و شکست‏ناپذیر است!
تکلیف به انجام قسط و عدل‏
و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی أحسن حتی یبلغ أشده و أوفوا الکیل و المیزان بالقسط لا نکلف نفسا الا وسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربی و بعهد الله أوفوا ذلکم وصات‏م به لعلکم تذکرون(1341)؛ و به مال یتیم، جز به بهترین صورت (و برای صلاح)، نزدیک نشوید، تا به حد رشد خود برسد! و حق پیمانه و وزن را بعدالت ادا کنید! - هیچ کس را، جز بمقدار تواناییش، تکلیف نمی‏کنیم - و هنگامی که سخنی می‏گویید، عدالت را رعایت نمایید، حتی اگر در مورد نزدیکان (شما) بوده باشد و به پیمان خدا وفا کنید، این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش کرده می‏کند، تا متذکر شوید!
اهمیت عدل در اسلام‏
قل أمر ربی بالقسط و أقیموا وجوهکم عند کل مسجد و ادعوه مخلصین له الدین کما بدأکم تعودون(1342)؛ بگو: پروردگارم امر به عدالت کرده است؛ و توجه خویش را در هر مسجد (و به هنگام عیادت) به سوی او کنید! و او را بخوانید، در حالی که دین (خود) را برای او خالص گردانید! (و بدانید) همان گونه که در آغاز شمال را آفرید، (بار دیگر در رستاخیز) باز می‏گردانید!
رابطه گواهی حق و تامین عدالت‏
یأیها الذین ءامنوا کونوا قومین بالقسط شهداء لله ولو علی أنفسکم أو الولدین و الاقربین ان یکن غنیا أو فقیرا فالله أولی بهما فلا تتبعوا الهوی أن تعدلوا و أن تلوا أو تعرضوا فان الله کان بما تعلمون خبیرا(1343)؛ ای کسانی که ایمان آورده‏اید! کاملا قیام به عدالت کنید! برای خدا شهادت دهید، اگر چه (این گواهی) به زیان خود شما، یا پدر و مادر و نزدیکان شما بوده باشد! (چرا که) اگر آنها غنی یا فقیر باشند، خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند. بنابراین، از هوی و هوس پیروی نکنید؛ که از حق، منحرف خواهید شد! و اگر حق را تحریف کنید، و یا از اظهار آن، اعراض نمایید، خداوند به آنچه انجام می‏دهید آگاه است.
خداوند اهل عدالت را دوست دارد
و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدات ما علی الاخری فقتلوا التی تبغی حتی تفی الی أمر الله فان فاءت فاصلحوا بینهما بالعدل و أقسطوا ان الله یحب المقسطین(1344)؛ و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتی دهید؛ و اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد؛ و هرگاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد)، در میان آن دو به عدالت صلح برقرار سازید؛ و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست می‏دارد.
روایات :
شالوده هستی‏
العدل اساس به قوام العالم(1345)؛ امام علی (علیه السلام): عدالت، شالوده‏ای است که هستی بر آن استوار است.
گشایش اسلام با عدالت‏
قال جعل الله العدل قواما للانام و تنریها من المظالم و الاثام و تسنیه للاسلام(1346)؛ امام علی (علیه السلام): خداوند سبحان عدالت را قوام‏بخش (زندگی) مردم قرار داده است و مایه دوری از حق‏کشی‏ها و گناهان و وسیله آسانی و گشایش برای اسلام.
زیور حکمران‏
العدل قوام الرعیه و جمال الولاه(1347)؛ امام علی (علیه السلام): عدالت، برپا دارنده مردم و زیور حکمرانان است.
سپر دولت‏ها
العدل جنه الدول(1348)؛ امام علی (علیه السلام): عدالت، سپر دولت‏هاست.
اصلاح کار مردم‏
بالعدل تصلح الرعیه(1349)؛ امام علی (علیه السلام): با عدالت است، که کار مردم اصلاح می‏شود.
برکت با عدالت‏
قال (علیه السلام): بالعدل تتضاعف البرکات(1350)؛ امام علی (علیه السلام): به سبب عدالت، برکت‏ها دوچندان می‏شود.
آبادی شهرها
ما عمرت البلدان بمثل العدل(1351)؛ امام علی (علیه السلام): هیچ چیز مانند عدالت شهرها را آباد نکرده است.
شیرینی عدالت‏
عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: العدل أحلی من الماء یصیبه الظمان(1352)؛ امام صادق (علیه السلام): عدالت، از آبی که شخص تشنه به آن می‏رسد شیرین‏تر است.
موارد عدالت‏
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من عامل الناس فلم یظلمهم و حدثهم فلم یکذبهم و وعدهم فلم یخلفهم فهو ممن کملت مروءته و ظهرت عدالته و وجبت أخوته و حرمت غیبته(1353)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هر که در رفتار خود با مردم به ایشان ستم نکند و هرگاه با آنان سخن گوید، دروغ نگوید و چون وعده‏شان دهد، خلف وعده نکند، انسانیتش کامل و عدالتش آشکار و دوستی‏اش لازم و غیبتش حرام است.
عادل کیست؟
من صاحب الناس بالذی یحب أن یصاحبوه کان عدلا(1354)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هر که با مردم چنان رفتار کند که دوست دارد آنان با او رفتار کنند، عادل است.
عدالت با چه کسی؟!
اوصیک بتقوی الله فی الغنی و الفقیر... و بالعدل علی الصدیق و العدو(1355)؛ امام علی (علیه السلام): - در سفارش به فرزند بزرگوارش حسین (علیه السلام) - تو را سفارش می‏کنم به تقوا داشتن از خدا، در روزگار توانگری و تهی‏دستی... و به رعایت عدالت با دوست و دشمن.
انصاف و عدالت‏
أعدل الناس من أنصف عن قوه(1356)؛ امام علی (علیه السلام): عادل‏ترین مردم، کسی است که با داشتن قدرت، انصاف ورزد.
داستانها :
اجرای حد الهی‏
در فتح مکه زنی از بنی‏مخزوم مرتکب سرقت شده بود و جرمش محرز گردید. خاندان آن زن که از اشراف قریش بودند و اجرای حد سرقت را توهینی به خود تلقی می‏کردند، سخت به تکاپو افتادند که رسول خدا را از اجرای حد منصرف کنند.
بعضی از محترمین صحابه را به شفاعت برانگیختند، ولی وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این مطالب را از آنان شنید و تلاش ایشان را برای متوقف شدن حد الهی دید، رنگش از خشم برافروخته شد و فرمود: چه جای شفاعت است؟ مگر قانون خدا را می‏توان به خاطر افراد تعطیل کرد.
هنگام عصر آن روز در میان جمع سخنرانی کرد و فرمود: اقوام و ملل پیشین از آن جهت سقوط کردند و منقرض شدند که در اجرای قانون خدا تبعیض می‏کردند؛ سوگند به خدائی که جانم در دست اوست، در اجرای عدالت درباره هیچ کسی سستی نمی‏کنم، هر چند از نزدیکترین خویشاوندان خودم باشد(1357).
این قاطعیت از همان پیغمبری است که در رحمت و عطوفت نظیر ندارد تا جائی که در همان فتح مکه پس از پیروزی بر قریش تمام بدیهایی که قریش در طول بیست سال نسبت به آن حضرت مرتکب شده بودند، نادیده گرفت و همه را یکجا بخشید و توبه قاتل عموی محبوبش حمزه را پذیرفت(1358).
هشام و طاووس یمانی‏
هشام بن عبدالملک، خلیفه اموی، در ایام خلافت خود به قصد حج وارد مکه شد. دستور داد یکی از کسانی که زمان رسول خدا را درک کرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نائل شده است حاضر کنند، تا از او راجع به آن عصر و آن روزگاران سؤالاتی بکند. به او گفتند از اصحاب رسول خدا کسی باقی نمانده است و همه درگذشته‏اند. هشام گفت: پس یکی از تابعین(1359) را حاضر کنید تا از محضرش استفاده کنیم. طاووس یمانی را حاضر کردند. طاووس وقتی وارد شد، کفش خود را جلوی روی هشام، روی فرش، از پای درآورد. وقتی هم که سلام کرد بر خلاف معمول که هرکس سلام می‏کرد می‏گفت السلام علیک یا امیرالمؤمنین، طاووس به السلام علیک قناعت کرد. بعلاوه فورا در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه نشستن نشد، و حال آنکه معمولا در حضور خلیفه می‏ایستادند تا اینکه خود مقام خلافت اجازه نشستن بدهد. از همه بالاتر اینکه طاووس، به عنوان احوالپرسی گفت: هشام! حالت چطور است؟
رفتار و کردار طاووس، هشام را سخت خشمناک ساخت، رو کرد به او و گفت: این چه کاری است که تو در حضور من کردی؟
- چه کردم؟
- چه کرده‏ای؟! چرا کفشهایت را در حضور من در آوردی؟ چرا من به عنوان امیرالمؤمنین خطاب نکردی؟ چرا بدون اجازه من در حضور من نشستی؟ چرا این‏گونه توهین‏آمیز از من احوالپرسی کردی؟
- اما اینکه کفشها را در حضور تو در آوردم، برای این بود که من روزی پنج بار در حضور خداوند عزت در می‏آورم و او از این جهت بر من خشم نمی‏گیرد. اما اینکه تو را به عنوان امیر همه مؤمنان نخواندم، چون واقعا تو امیر همه مؤمنان نیستی، بسیاری از اهل ایمان از امارت و حکومت تو ناراضیند. اما اینکه تو را به نام خودت خواندم زیرا خداوند پیغمبران خود را به نام می‏خواند و در قرآن از آنها به یا داوود و یا یحیی و یا عیسی یاد می‏کند و این کار، توهینی به مقام انبیاء تلقی نمی‏شود، بر عکس، خداوند ابولهب را با کنیه - نه به نام - یاد کرده است. و اما اینکه گفتی چرا در حضور تو پیش از اجازه نشستم، برای اینکه از امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) شنیدم که فرمود: اگر می‏خواهی مردی از اهل آتش را ببینی، نظر کن به کسی که خودش نشسته است و مردم در اطراف او ایستاده‏اند.
سخن طاووس که به اینجا رسید، هشام گفت: ای طاووس! مرا موعظه کن.
طاووس گفت: از امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) شنیدم که در جهنم مارها و عقربهایی است بس بزرگ، آن مار و عقربها مأمور گزیدن امیری هستند که با مردم به عدالت رفتار نمی‏کند.
طاووس این را گفت و از جا حرکت و به سرعت بیرون رفت(1360).
مهمان قاضی‏
مردی به عنوان یک مهمان عادی، بر علی (علیه السلام) وارد شد. روزها در خانه آن حضرت مهمان بود، اما او یک مهمان عادی نبود. چیزی در دل داشت که ابتدا اظهار نمی‏کرد. حقیقت این بود که این مرد، اختلاف دعوایی با شخص دیگری داشت، و منتظر بود طرف حاضر شود، و دعوا در محضر علی (علیه السلام) مطرح گردد. تا روزی که خودش پرده برداشت و موضوع اختلاف و محاکمه را عنوان کرد. علی (علیه السلام) فرمود: پس تو فعلا طرف دعوا هستی؟
- بلی، یا امیرالمؤمنین.
- خیلی معذرت می‏خواهم، از امروز دیگر نمی‏توانم از تو، به عنوان مهمان، پذیرایی کنم، زیرا پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: هرگاه دعوایی نزد قاضی مطرح است، قاضی حق ندارد یکی از متخاصمین را ضیافت کند، مگر آنکه هر دو طرف با هم در مهمانی حاضر باشند(1361).
عقیل مهمان علی (علیه السلام)
عقیل، در زمان خلافت برادرش امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به عنوان مهمان به خانه آن حضرت، در کوفه وارد شد. علی به فرزند بزرگ خویش حسن بن علی (علیه السلام) اشاره کرد که جامه‏ای به عمویت هدیه کن. امام حسن (علیه السلام) یک پیراهن و یک ردا از مال شخصی خود به عموی خویش عقیل تعارف و اهداء کرد. شب فرا رسید و هوا گرم بود. علی و عقیل روی بام دار الاماره نشسته مشغول گفتگو بودند. موقع صرف شام رسید. عقیل که خود را مهمان دربار خلافت می‏دید، طبعا انتظار سفره رنگینی داشت، ولی بر خلاف انتظار وی، سفره بسیار ساده و فقیرانه‏ای آورده شد. با کمال تعجب پرسید: غذا هر چه هست همین است؟!
علی (علیه السلام) فرمود: مگر این نعمت خدا نیست؟! من که خدا را بر این نعمتها بسیار شکر می‏کنم و سپاس می‏گویم.
عقیل: پس باید حاجت خویش را زودتر بگویم و مرخص شوم، من مقروضم و زیر بار قرض مانده‏ام، دستور فرما هر چه زودتر قرض مرا ادا کنند و هر مقدار می‏خواهی به برادرت کمک کنی بکن، تا زحمت را کم کرده و به خانه خویش برگردم.
- چقدر مغروضی؟
- صدهزار درهم.
- اوه، صد هزار درهم! چقدر زیاد! متأسفم برادر جان که این قدر ندارم که قرضهای تو را بدهم، ولی صبر کن موقع پرداخت حقوق برسد تا از سهم شخصی خودم بردارم و به تو بدهم و شرط مواسات و برادری را به جا خواهم آورد، اگر نه این بود که عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو می‏دادم و چیزی برای خود نمی‏گذاشتم.
- چی؟! صبر کنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟! بیت المال و خزانه کشور در دست توست و به من می‏گویی صبر کن تا موقع پرداخت سهمیه‏ها برسد و از سهم خودم به تو بدهم؟! تو هر اندازه بخواهی می‏توانی از خزانه و بیت المال برداری، چرا مرا به رسیدن موقع پرداخت حقوق حواله می‏کنی، به علاوه تمام حقوق تو از بیت المال چقدر است؟ فرضا تمام حقوق خودت را به من بدهی، چه دردی از من دوا می‏کند؟
- من از پیشنهاد تو تعجب می‏کنم، خزانه دولت پول دارد یا ندارد، چه ربطی به من و تو دارد؟! من و تو هم هر کدام فردی هستیم مثل سایر افراد مسلمین. راست است که تو برادر منی و من باید تا حدود امکان از مال خودم به تو کمک و مساعدت کنم، اما از مال خودم نه از بیت المال مسلمین.
مباحثه ادامه داشت و عقیل با زبانهای مختلف اصرار و سماجت می‏کرد، که اجازه بده از بیت المال، پول کافی به من بدهند، تا من دنبال کار خود بروم. آنجا که نشسته بودند به بازار کوفه مشرف بود؛ صندوقهای پول تجار و بازاریها از آن جا دیده می‏شد. در این بین که عقیل اصرار و سماجت می‏کرد، علی (علیه السلام) به عقیل فرمود: اگر باز هم اصرار داری و سخن مرا نمی‏پذیری، پیشنهاد به تو می‏کنم، اگر عمل کنی می‏توانی تمام دین خویش را بپردازی و بیش از آن هم داشته باشی.
- چه کار بکنم؟
- در این پایین صندوقهایی است؛ همینکه خلوت شد و کسی در بازار نماند، از اینجا برو پایین و این صندوقها را بشکن و هر چه دلت می‏خواهد بردار!
- صندوقها مال کیست؟
- مال این مردم کسبه است، اموال نقدینه خود را در آن جا می‏ریزند.
- عجب! به من پیشنهاد می‏کنی که صندوق مردم را بشکنم و مال مردم بیچاره‏ای به هزار زحمت به دست آورده و در این صندوقها ریخته و به خدا توکل کرده و رفته‏اند، بردارم و بروم؟!
- پس تو چطور به من پیشنهاد می‏کنی که صندوق بیت المال مسلمین را برای تو بار کنم؟ مگر این مال متعلق به کیست؟ این هم متعلق به مردمی است که خود، راحت و بی‏خیال در خانه‏های خویش خفته‏اند. اکنون پیشنهاد دیگری می‏کنم، اگر میل داری این پیشنهاد را بپذیر.
- دیگر چه پیشنهادی؟
- اگر حاضری شمشیر خویش را بردار، من نیز شمشیر خود را بر می‏دارم، در نزدیکی کوفه، شهر قدیم حیره است، در آن جا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگی هستند، شبانه دو نفری می‏رویم و بر یکی از آنها شبیخون می‏زنیم و ثروت کلانی به دست می‏آوریم.
- برادر جان! من برای دزدی نیامده‏ام که تو این حرفها را می‏زنی؛ من می‏گویم از بیت المال و خزانه کشور که در اختیار تو است، اجازه بده پولی به من بدهند تا من قرض خود را بدهم.
- اتفاقا اگر مال یک نفر را بدزدیم، بهتر است از اینکه مال صدها هزار نفر مسلمان، یعنی مال همه مسلمین را بدزدیم. چطور شد که ربودن مال یک نفر با شمشیر دزدی است، ولی ربودن مال عموم مردم دزدی نیست؟ تو خیال کرده‏ای که دزدی فقط منحصر است به اینکه کسی به کسی حمله کند و با زور مال او را از چنگالش بیرون بیاورد؛ زشت‏ترین اقسام دزدی همین است که تو الان به من پیشنهاد می‏کنی(1362)؟
در محضر قاضی‏
شاکی شکایت خود را به خلیفه مقتدر وقت، عمر بن خطاب، تسلیم کرد. کسی که از او شکایت شده بود، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود. عمر طرفین دعوا را خواست تا حاضر شوند و دعوا مطرح شود و خودش در مسند قضا نشست. طبق اسلامی، دو طرف دعوا باید پهلوی یکدیگر بنشینند و اصل تساوی در مقابل دادگاه محفوظ بماند. خلیفه، مدعی را به نام خواند و امر کرد در نقطه معینی روبروی قاضی بایستند. بعد رو کرد به علی و گفت: یا اباالحسن! پهلوی مدعی خودت قرار بگیر.
با شنیدن این جمله، چهره علی درهم و آثار ناراحتی در قیافه‏اش پیدا شد. خلیفه گفت: یا علی! میل نداری پهلوی طرف مخاصمه خویش بایستی؟
علی (علیه السلام) فرمود: ناراحتی من از این نبود که باید پهلوی طرف دعوای خود بایستم؛ برعکس ناراحتی من از این بود که تو کاملا عدالت را مراعات نکردی؛ زیرا مرا با احترام نام بردی و با کنیه، خطاب کردی و گفتی یا ابا الحسن، اما طرف مرا با همان نام عادی خواندی؛ علت تأثر و ناراحتی من این بود(1363).
برنامه کار
پس از قتل عثمان و زمینه انقلابی که فراهم شده بود، کسی جز علی (علیه السلام) نامزد خلافت نبود، مردم فوج فوج آمدند و بیعت کردند. در روز دوم بیعت، علی (علیه السلام) بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر خاتم انبیا و یک سلسله مواعظ، به سخنان خود اینطور ادامه داد: ایها الناس! پس از آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، مردم ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند و ابوبکر، عمر را جانشین معرفی کرد. عمر تعیین خلیفه را به عهده شورا گذاشت و نتیجه شورا این شد که عثمان خلیفه شد. عثمان طوری عمل کرد که مورد اعتراض شما واقع شد، آخر کار در خانه خود محاصره شد و به قتل رسید. سپس شما به من رو آوردید و به میل و رغبت خود با من بیعت کردید. من مردی از شما و مانند شما هستم، آنچه برای شماست برای من است و آنچه به عهده شماست به عهده من است. خداوند این را میان شما و اهل قبله باز کرده است و فتنه مانند پاره‏های شب تاریک رو آورده است. بار خلافت را کسی می‏تواند به دوش بگیرد که هم توانا و صابر باشد و هم بصیر و دانا. روش من این است که شما را به سیرت و روش پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگردانم، هر چه وعده دهم اجرا خواهم کرد، به شرط آنکه شما هم استقامت و پایداری بورزید، البته از خدا باید یاری بطلبیم. بدانید که من برای پیغمبر، بعد از وفاتش آنچنانم که در زمان حیاتش بودم. شما انضباط و اطاعت را حفظ کنید. به هر چه می‏گویم عمل کنید. اگر چیزی دیدید که به نظرتان عجیب و غیر قابل قبول آمد، در انکار شتاب نکنید. من در هر کاری تا وظیفه‏ای تشخیص ندهم و عذری نزد خدا نداشته باشم، اقدام نمی‏کنم. خدای بینا همه ما را می‏بیند و به همه کارها احاطه دارد. من طبعا رغبتی به تصدی خلافت ندارم، زیرا از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم: هرکس بعد از من زمام امور امت را به دست بگیرد، در روز قیامت بر صراط نگهداشته می‏شود و فرشتگان نامه اعمال او را جلویش باز می‏کنند؛ اگر عادل و دادگستر باشد، خداوند او را به موجب همان عدالت نجات می‏دهد و اگر ستمگر باشد، صراط تکانی می‏خورد که بند از بند او باز می‏شود و سپس به جهنم سقوط می‏کند.
اما چون شما اتفاق رأی حاصل کردید و مرا به خلافت برگزیدید، برای من شانه خالی کردن امکان نداشت.
آنگاه به طرف راست و چپ منبر نگاه کرد و مردم را از نظر گذراند و به کلام خود چنین ادامه داد: ایها الناس! من الان اعلام می‏کنم آن عده که از جیب مردم و بیت المال جیب خود را پر کرده و املاکی سر هم کرده‏اند، نهرها جاری کرده‏اند، بر اسبان عالی سوار شده‏اند، کنیزکان زیبا و نرم اندام خریده‏اند و در لذات دنیا غرق شده‏اند، فردا که جلو آنها را بگیرم و آنچه از راه نامشروع به دست آورده‏اند از آنها بستانم و فقط به اندازه حقشان - نه بیشتر - برایشان باقی گذارم، نیایند و بگویند علی بن ابیطالب ما را اغفال کرد. من امروز در کمال صراحت می‏گویم، تمام مزایا را لغو خواهم کرد، حتی امتیاز مصاحبت پیغمبر و سوابق خدمت به اسلام را. هرکس در گذشته به شرف مصاحبت پیغمبر نائل شده و توفیق خدمت به اسلام را پیدا کرده، اجر و پاداشش با خداست. این سوابق درخشان سبب نخواهد شد که ما امروز میان آنها و دیگران تبعیض قائل شویم. هرکس امروز ندای حق را اجابت کند و به دین ما داخل شود و به قبله ما رو کند، ما برای اوامتیازی مساوی با مسلمانان اولیه قائل می‏شویم. شما بندگان خدائید و مال، مال خداست و باید بالسویه در میان همه شما تقسیم شود. هیچکس از این نظر بر دیگری برتری ندارد. فردا حاضر شوید که مالی در بیت‏المال هست و باید تقسیم شود.
روز دیگر مردم آمدند، خودش هم آمد، موجودی بیت المال را بالسویه تقسیم کرد. به هر نفر سه دینار رسید. مردی گفت: یا علی! تو به من سه دینار می‏دهی و به غلام من نیز که تا دیروز برده من بود، سه دینار می‏دهی؟
علی (علیه السلام) فرمود: همین است که دیدی.
عده‏ای که از سالها پیش به تبعیض و امتیاز عادت کرده بودند - مانند طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر و سعید بن عاص و مروان حکم - آن روز از قبول سهمیه امتناع کردند و از مسجد بیرون رفتند. روز بعد که مردم در مسجد جمع شدند، این عده هم آمدند، اما جدا از دیگران گوشه‏ای دور هم نشستند و به نجوا و شور پرداختند. پس از مدتی ولید بن عقبه را از میان خود انتخاب کردند و نزد علی فرستادند.
ولید به حضور علی (علیه السلام) امد و گفت: یا ابا الحسن! تو خودت می‏دانی که هیچکدام از ماکه اینجا نشسته‏ایم، به واسطه سوابق تو در جنگهای میان اسلام و جاهلیت از تو دل خوشی نداریم. غالبا از هر کدام ما یک نفر یا دو نفر در آن روزها به دست تو کشته شده است، از جمله پدر خودم در بدر به دست تو کشته شد. اما از این موضوع با دو شرط می‏توانیم صرف نظر کنیم و با تو بیعت کنیم: یکی اینکه سخن دیروز خود را پس بگیری، به گذشته کار نداشته باشی و عطف به ماسبق نکنی. در گذشته هر چه شد شده، هرکس در دوره خلفای گذشته از هر راه مالی به دست آورده، آورده، تو کار نداشته باش که از چه راه بوده، تو فقط مراقب باش که در زمان خودت حیف و میلی نشود. دوم اینکه قاتلان عثمان را به ما تحویل بده که از آنها قصاص کنیم، و اگر ما از ناحیه تو امنیت نداشته باشیم ناچاریم تو را رها کنیم و برویم به شام و به معاویه ملحق شویم.
علی (علیه السلام) فرمود: اما موضوع خونهایی که در جنگ اسلام و جاهلیت ریخته شد، من مسؤولیتی ندارم؛ زیرا آن جنگها جنگ شخصی نبود، جنگ حق و باطل بود، شما اگر ادعائی دارید باید از جانب باطل، علیه حق عرض حال بدهید، نه علیه من. اما موضوع حقوقی که در گذشته پامال شده، من شرعا وظیفه دارم که حقوق پامال شده را به صاحبانش برگردانم، در اختیار من نیست، که ببخشم و صرف نظر کنم. و اما موضوع قاتلان عثمان؛ اگر من وظیفه شرعی خود را تشخیص می‏دادم، آنها را دیروز قصاص می‏کردم و تا امروز مهلت نمی‏دادم.
ولید پس از شنیدن این جوابها حرکت کرد و رفت و به رفقای خود گزارش داد، آنها دانستند و بر آنها مسلم شد سیاست علی قابل انعطاف نیست. از آن ساعت شروع کردند به تحریک و اخلال. گروهی از دوستان علی (علیه السلام) آمدند نزد آن حضرت و گفتند: عن قریب این دسته قتل عثمان را بهانه خواهند کرد و آشوبی به پا خواهد شد. اما قتل عثمان بهانه است، درد اصلی اینها مساواتی است که تو میان اینها و تازه مسلمانهای ایرانی و غیر ایرانی برقرار کرده‏ای. اگر تو امتیاز اینها را حفظ کنی و در تصمیم خود تجدید نظر کنی، غائله می‏خوابد.
چون ممکن بود اعتراض برای بسیاری از دوستان علی پیدا شود که: این قدر اصرار برای رعایت مساوات چرا؟ لهذا علی (علیه السلام) روز دیگر در حالی که شمشیری حمایل کرده بود و لباسش را دو پارچه ساده تشکیل می‏داد که یکی را به کمر بسته بود و دیگری را روی شانه انداخته بود، به مسجد رفت و بالای منبر ایستاد و به کمان خود تکیه کرد، خطاب به مردم گفت: خداوند را که معبود ماست شکر می‏کنیم. نعمتهای عیان و نهان او شامل حال ماست. تمام نعمتهای او منت و فضل است بدون اینکه ما از خود استحقاق و استقلالی داشته باشیم. برای این که ما را بیازماید که شکر می‏کنیم یا کفران. افضل مردم در نزد خدا آن کسی است که خدا را بهتر اطاعت کند و سنت پیغمبر را بهتر و بیشتر پیروی کند و کتاب خدا را بهتر زنده نگاه دارد. ما برای کسی نسبت به کسی، جز به مقیاس طاعت خدا و پیغمبر، برتری قائل نیستیم. این کتاب خداست در میان ما و شما، و آن هم سنت و سیره روشن پیغمبر شما که آگاهید و می‏دانید.
آنگاه این کریمه را تلاوت کرد: یا ایهاالناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم.
پس از این خطبه، برای دوست و دشمن، قطعی و مسلم شد که تصمیم علی قطعی است، هرکس تکلیف خود را فهمید، آن کس که می‏خواست وفادار بماند، وفادار ماند و آن کس که به چنین برنامه‏ای نمی‏توانست تن بدهد، یا مانند عبدالله عمر کناره‏گیری و انزوا اختیار کرد و یا مانند طلحه و زبیر و مروان تا پای جنگ و خونریزی حاضر شد(1364).
اشعار :
عدالت و مرادنگی‏
گرگ است نیست مردم آن کس که دادگر نیست.
(ناصرخسرو)
ارزش عدالت‏
شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد - قدر یک ساعت عمری که در او داد کند (حافظ)
هفتاد سال عبادت‏
عدالت کن که در عدل آنچه در یک ساعت به دست آید - میسر نیست در هفتاد سال اهل عبادت را (صائب)
نعمت عدالت‏
هر کجا عدل روی بنموده است - نعمت اندر جهان بیفزوده است
هر کجا ظلم رخت افکنده است - مملکت را ز بیخ برکنده است (سنایی)
نکات :
امام صادق (علیه السلام) فرمود: (تنها) نگاه به رکوع و سجود طولانی افراد نکنید، زیرا ممکن است عادتی برای آنها شده باشد که از ترک آن ناراحت شوند، ولی نگاه به راستگویی در سخن و اداء امانت آنها کنید (نورالثقلین، ج 1، ص 496.)
کمتر مسأله‏ای که در اسلام به اهمیت عدالت باشد.
در مباحث اجتماعی اسلام روی هیچ اصلی به اندازه عدالت تکیه نشده است.
پیامبر اسلام (علیه السلام) می‏فرماید: از ظلم بپرهیزید زیرا در روز رستاخیز که هر عملی بشکل مناسبی مجسم می‏شود ظلم درشکل ظلمت تجسم خواهد یافت و پرده‏ای از تاریکی، اطراف ظالمان را فرا خواهد گرفت. (سفینه البحار ماده ظلم.)
نه تنها زندگی محدود بهشر در این کره خاکی بدون عدالت برپا نمی‏شود بلکه سرتاسر جهان هستی و آسمانها و زمین همه در پرتو عدالت و تعادل نیروها و قرار گرفتن هر چیزی در مورد مناسب خود برقرار هستند و اگر لحظه‏ای، و بمقدار سر سوزنی، از این اصول منحرف شوند رو به نیستی خواهند گذارد.
از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که: حکومتها ممکن است کافر باشند و دوام یابند اما اگر ظالم باشند دوام نخواهند یافت. (تفسیر صافی ذیل آیه 7 سوره مبارکه الرحمن.
ستم چیزی است که اثر آن در همین زندگی سریع و فوری است توجه به جنگها، اضطراب‏ها، ناراحتی‏ها، هرج و مرج‏های سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، بحرانهای اقتصادی در دنیای امروز نیز بخوبی این حقیقت را ثابت می‏کند.
آنچه باید کاملاً به آن توجه داشت این است که اسلام تنها توصیه به عدالت نمی‏کند بلکه مهمتر از آن اجرای عدالت است.
خواندن آیات و روایت عدالت تنها بر فراز منابر و یا نوشتن در کتب، و یا گفتن آنها در لابلای سخنرانی‏ها به تنهایی درد بی‏عدالتی و تبعیض و فساد اجتماعی را در جامعه اسلامی درمان نمی‏کند، بلکه آن روز عظمت این دستورها آشکار می‏گردد که در متن زندگی مسلمانان پیاده شود.
ریشه اصلی خوشبختی یک انسان یا یک جامعه انسانی در این دو است: داشتن برنامه صحیحی که نه صورت یک برنامه موقت بلکه یک برنامه مستمر و همیشگی.
اصل عدالت و قسط تا حدی در تشریع احکام اسلامی مورد توجه بوده است که حتی در مواقع بحرانی و طوفانی نیز تلاش می‏شود ضرر و زیان به کسی حتی به کفار نرسد.
قرآن می‏گوید حتی در سختترین شرایط باید تلاش کرد که حقی بر باد نرود، نه تنهااز دوستان که اگر دشمنان هم حقی داشته باشند باید رعایت گردد.
آیات :
عزت پیش خداست‏
الذین یتخذون الکفرین أولیاء من المؤمنین أیبتغون عندهم عندهم الغزه فان العزه لله جمیعا(1365)؛ همانها که کافران را به جای مؤمنان، دوست خود انتخاب می‏کنند. آیا عزت و آبرو نزد آنان می‏جویند؟ با اینکه همه عزتها از آن خداست؟!
عزت محسنین‏
للذین أحسنوا الحسنی و زیاده و لا یرهق وجوههم قتر و لا ذله أولئک الجنه هم فیها خلدون(1366)؛ کسانی که نیکی کردند، پاداش نیک و افزون بر آن دارند؛ و تاریکی؛ ذلت، چهره‏هایشان را نمی‏پوشانند؛ آنها اهل بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند.
سبب عزت‏
و انه لذکر لک و لقومک و سوف تسئلون(1367)؛ و این مایه یادآوری (و عظمت) تو و قوم تو است و بزودی سؤال خواهید شد.
اعطاء عزت از طرف خدا به بعضی بندگان‏
قل اللهم ملک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شی‏ء قدیر(1368)؛ بگو: بارلها! مالک حکومتها تویی؛ به هرکس بخواهی، حکومت می‏بخشی؛ از هرکس بخواهی، حکومت را می‏گیری؛ هرکس را بخواهی، عزت می‏دهی؛ و هر که را بخواهی خوار می‏کنی. تمام خوبیها به دست توست؛ تو به هر چیزی قادری.
به دنبال عزت‏
واتخذوا من دون الله ءالهه لیکونوا لهم عزا(1369)؛ و آنان غیر از خدا، معبودانی را برای خود برگزیدند تا مایه عزتشان باشد! (چه پندار خامی!)
خدا منشا و مرکز همه عزتها و قدرتها
من کان یرید کان العزه فلله العزه جمیعا الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصلح یرفعه و الذین یمکرون السیئات لهم عذاب شدید و مکر أولئک هو یبوز(1370)؛ کسی که خواهان عزت است (باید از خدا بخواهد چرا که) تمام عزت برای خداست؛ سخنان پاکیزه به سوی او صعود می‏کند، و عمل صالح را بالا می‏برد؛ و آنها که نقشه‏های بد می‏کشند، عذاب سختی برای آنهاست و مکر (و تلاش افسادگرانه) آنان نابود می‏شود (و به جایی نمی‏رسد)!
جابجا شدن عزت و ذلت در قیامت‏
خافضه رافعه(1371)؛ (این واقعه) گروهی را پایین می‏آورد و گروهی را بالا می‏برد!
روایات :
عزت نزد خدا
العزیز بغیر الله ذلیل(1372)؛ امام علی (علیه السلام): عزیز شده به وسیله غیر خدا، ذلیل است.
ذلت در برابر خدا
اعلم أنه لا عزلمن لا یتذلل لله تبارک و تعالی و لا رفعه لمن لم یتواضع لله عزوجل(1373)؛ امام علی (علیه السلام): بدان که عزتمند نیست کسی که در برابر خدا ذلیل نباشد، و بلندی کسی که در برابر خدا افتادگی نکند.
کمال عزت‏
طاعه ولاه الامر تمام العز(1374)؛ امام سجاد (علیه السلام): فرمان بردن از فرمانروایان الهی کمال عزت است.
عزت در طاعت خدا
أوحی الله تعالی الی داود (علیه السلام): یا داود، انی... وضعت العز طاعتی، وهم یطلبونه فی خدمه السلطان فلا یجدونه(1375)؛ خداوند متعال به داود (علیه السلام) وحی فرمود: ای داود! من... عزت را در طاعت از خود قرار دادم، ولی مردم آن را در خدمت به سلطان جستجو می‏کنند و از این رو نمی‏یابندش.
عزت با قطع طمع‏
عن الصادق (علیه السلام) فی حدیث قال قال لقمان لابنه فان أردت أن تجمع عز الدنیا فاقطع طمعک عما فی أیدی الناس فانما بلغ الانبیاء و الصدیقون ما بلغوا [الا] بقطع طمعهم(1376)؛ لقمان (علیه السلام) - در نصیحت به فرزند خود - اگر می‏خواهی عزت دنیا را به دست آوری، طمع خویش را از آنچه مردم دارند، ببر؛ زیرا پیامبران و صدیقان، به سبب برکندن طمع خود، به آن مقامات رسیدند.
بندگی خدا
- فی المناجاه الهی کفی لی عزا أن أکون لک عبدا، وکفی بی‏فخرأ أن تکون ربا(1377)؛ امام علی (علیه السلام) - در مناجات - الهی! همین عزت مرا بس که بنده تو هستم و همین افتخار مرا بس که تو خداوندگار من هستی.
انصاف و عزت‏
قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام): فی کلام له ألا أنه من ینصف الناس من نفسه لم یزده الله الا عزا(1378)؛ امام علی (علیه السلام): بدانید که هرکس با مردم به انصاف رفتار کند، خداوند جز به عزت او نیفزاید.
عزت در قناعت‏
اقنع تعز(1379)؛ امام علی (علیه السلام): قانع باش، تا عزیز گردی.
عزت در سه چیز
عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: ثلاث لا یزید الله بهن المرء المسلم الا عزا الصفح عمن ظلمه و اعطاء من حرمه و الصله لمن قطعه(1380)؛ امام باقر (علیه السلام): سه چیز است که خداوند به واسطه آنها جز بر عزت انسان مسلمان نمی‏افزاید: گذشت کردن از کسی که به او ستم کرده است، بخشیدن به کسی که از (دادن چیزی به) او دریغ کرده است و پیوستن به کسی که از او بریده است.
عزت طاعت نه خواری معصیت!
من أراد عزا بلا عشیره، و غنی بلا مال، وهیبه بلا سلطان، فلینقل من ذل معصیه الله الی عز طاعته(1381)؛ امام صادق (علیه السلام): هر که می‏خواهد بی آن که ایل و تباری داشته باشد، عزتمند باشد و بدون آن که مال و ثروتی داشته باشد بی‏نیاز باشد و بدون آن که قدرتی داشته باشد، دارای هیبت و شکوه باشد، باید از خواری معصیت خدا به عزت طاعت او درآید.
عزت فرو برنده خشم‏
قال أبو عبدالله (علیه السلام): ما من عبدکظم غیظا الا زاده الله عزوجل عزا فی الدنیا و الاخره(1382)؛ امام صادق (علیه السلام): هیچ بنده‏ای خشم خود را فرو نخورد، مگر این که خداوند متعال بر عزت او در دنیا و آخرت افزود.
داستانها :
مناعت طبع‏
همینکه اسکندر پادشاه مقدونی به عنوان فرمانده و پیشوای کل یونان در لشکرکشی به ایران انتخاب شد. از همه طبقات برای تبریک نزد او می‏آمدند. اما دیوگنس (دیوژن) حکیم معروف یونانی که در کورینت به سر می‏برد کمترین توجهی به او نکرد. اسکندر شخصا به دیدار او رفت. دیوژن که از حکمای کلبی یونان بود - شعار این دسته قناعت و استغنا و آزادمنشی و قطع طمع بود - در برابر آفتاب دراز کشیده بود. چون حس کرد جمع فراوانی به طرف او می‏آیند، کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش می‏آمد خیره کرد، اما هیچ فرقی میان اسکندر و یک مرد عادی که به سراغ او می‏آمد نگذاشت و شعار و بی‏اعتنایی را حفظ کرد. اسکندر به او سلام کرد، سپس گفت: اگر از من تقاضایی داری بگو.

دیوژن گفت: یک تقاضا بیشتر ندارم، من از آفتاب استفاده می‏کردم، تو اکنون جلو آفتاب را گرفته‏ای. کمی آن طرف‏تر بایست!
این سخن در نظر همراهان اسکندر خیلی حقیرانه و ابلهانه آمد. با خود گفتند عجب مرد ابلهی است که از چنین فرصتی استفاده نمی‏کند. اما اسکندر که خود را در برابر مناعت طبع و استغناء نفس دیوژن، حقیر دید، سخت در اندیشه فرو رفت. پس از آن که به راه افتاد، به همراهان خود که فیلسوف را ریشخند می‏کردند گفت: به راستی اگر اسکندر نبودم، دلم می‏خواست دیوژن باشم(1383).
شاه و حکیم‏
ناصر الدین شاه در سفر خراسان، به هر شهری که وارد می‏شد، طبق معمول، تمام طبقات به استقبال و دیدنش می‏رفتند. موقع حرکت از آن شهر نیز او را مشایعت می‏کردند، تا اینکه وارد سبزوار شد. در سبزوار نیز عموم طبقات از او استقبال و دیدن کردند. تنها کسی که به بهانه انزوا و گوشه‏نشینی از استقبال و دیدن امتناع کرد، حکیم و فیلسوف و عارف معروف، حاج ملاهادی سبزواری بود. از قضا تنها شخصیتی که شاه در نظر گرفته بود که در طول مسافرت خراسان او را از نزدیک ببیند، همین مرد که تدریجا شهرت عمومی در همه ایران پیدا کرده بود و از اطراف کشور، طلاب به محضرش شتافته بودند و حوزه علمیه عظیمی در سبزوار تشکیل داده بود.
شاه که از آن همه استقبالها و دیدنها و کرنشها و تملقها خسته شده بود، تصمیم گرفت خودش به دیدن حکیم برود. به شاه گفتند: حکیم، شاه و وزیر نمی‏شناسد. شاه گفت: ولی شاه، حکیم را می‏شناسد.
جریان را به حکیم اطلاع دادند، تعیین وقت شد و یک روز در حدود ظهر، شاه فقط به اتفاق یک نفر پیشخدمت به خانه حکیم رفت. خانه‏ای بود محقر با اسباب و لوازمی بسیار ساده. شاه ضمن صحبتها گفت: هر نعمتی شکری دارد؛ شکر نعمت علم، تدریس و ارشاد است، شکر نعمت مال، اعانت و دستگیری است، شکر نعمت سلطنت هم البته انجام حوائج است. لهذا من میل دارم شما از من چیزی بخواهید تا توفیق انجام آن را پیدا کنم.
- من حاجتی ندارم، چیزی هم نمی‏خواهم.
- شنیده‏ام شما یک زمین زراعتی دارید، اجازه بدهید دستور دهم آن زمین از مالیات معاف باشد.
- دفتر مالیات دولت مضبوط است که از هر شهری چقدر وصول شود، اساس آن با تغییرات جزئی بهم نمی‏خورد. اگر در این شهر از من مالیات نگیرند، همان مبلغ را از دیگران زیادتر خواهند گرفت. تا مجموعی که از سبزوار باید وصول شود تکمیل گردد. شاه راضی نشوند که تخفیف دادن به من یا معاف شدن من از مالیات، سبب تحمیلی بریتیمان و بیوه زنان گردد. بعلاوه دولت که وظیفه دارد حافظ جان و مال مردم باشد، هزینه هم دارد و باید تأمین شود. ما با رضا و رغبت، خودمان این مالیات را می‏دهیم.
- میل دارم امروز در خدمت شما غذا صرف کنم، و از همان غذای هر روز شما بخورم، دستور بفرمایید نهار شما را بیاورند.
حکیم بدون آنکه از جا حرکت کند فریاد کرد: غذای مرا بیاورید.
فوراً آرودند، طبقی چوبین که بر روی آن چند قرص نان و چند قاشق و یک ظرف دوغ و مقداری نمک دیده می‏شد، چلو شاه و حکیم گذاشتند. حکیم به شاه گفت: بخور که نان حلال است، زراعت و آن دست رنج خودم است.
شاه یک قاشق خورد اما دید که به چنین غذایی عادت ندارد و از نظر او قابل خوردن نیست. از حکیم اجازه خواست که مقداری از آن نانها را به دستمال ببندد و به عوان تبرک همراه خود ببرد.
پس از چند لحظه، شاه با یک دنیا بهت و حیرت، خانه حکیم را ترک کرد(1384).
شکایت از روزگار
مفضل بن قیس سخت در فشار زندگی واقع شده بود. فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی او را آزار می‏داد. یک روز در محضر امام صادق (علیه السلام) لب به شکایت گشود و بیچارگیهای خود را مو به مو تشریح کرد: فلان مبلغ قرض دارم، نمی دانم چه جور اداکنم، فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدی ندارم، بیچاره شدم، متحیرم، گیج شده‏ام، به هر در بازی می‏روم به رویم بسته می‏شود...
در آخر از امام تقاضا کرد درباره‏اش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از کار فرو بسته او بگشاید.
امام صادق (علیه السلام) به کنیزکی که آنجا بود فرمود: برو آن کیسه اشرفی که منصور برای ما فرستاد بیاور.
کنیزک رفت و فورأکیسه اشرفی را حاضر کرد. آنگاه به مفضل بن قیس فرمود: در این کیسه چهار صد دینار است و کمکی است برای زندگی تو.
- مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود.
- بسیار خوب، دعا هم می‏کنم. اما این نکته را به تو بگویم. هرگز سختیها و بیچارگیهای خود را برای مردم تشریح نکن. اولین اثرش این است که وانمود می‏شود تو در میدان زندگی زمین خورده‏ای و از روزگار شکست خورده‏ای، در نظرها کوچک می‏شوی، شخصیت و احترامت از میان می‏رود(1385).
بستن زانوی شتر
قافله چندین ساعت راه رفته بود. آثار خستگی در سواران و در مرکبها پدیدار شده بود. همین که به منزلی رسیدند که آنجا آبی بود، قافله فرود آمد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز که همراه قافله بود، شتر خویش را خوابانید و پیاده شد. قبل از همه چیز، همه در فکر بودند که خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم کنند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از آنکه پیاده شد، به طرف آب حرکت گرد؛ ولی بعد از آنکه مقداری رفت، بدون آنکه با احدی سخنی بگوید، به طرف آب حرکت کرد؛ ولی بعد از آنکه مقداری رفت، بدون آنکه با احدی سخنی بگوید، به طرف مرکب خویش بازگشت.
اصحاب و یاران با تعجب با خود می‏گفتند آیا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اینجا را برای فرود آمدن نپسندیده است و می‏خواهد فرمان حرکت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛ تعجب جمعیت هنگامی بیشتر شد که دیدند همین که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شتر خویش رسید، زانوبند را برداشت و زانوهای شتر را بست، و دو مرتبه به سوی آب به راه افتاد.
فریادها از اطراف بلند شد: ای رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادی که این کار را برای شما انجام دهیم، و به خودت زحمت دادی و برگشتی؟ ما که با افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در جواب آنها فرمود: هرگز از دیگران در کارهای خود کمک نخواهید، و به دیگران اتکا نکنید، ولو برای یک قطعه چوب مسواک باشد(1386).
در رکاب خلیفه‏
علی (علیه السلام) هنگامی که به سوی کوفه می‏آمد، وارد شهر انبار شد که مردمش ایرانی بودند. کدخدایان و کشاورزان ایرانی خرسند بودند که خلیفه محبوبشان از شهر آنها عبور می‏کند، به استقبالش شتافتند، هنگامی که مرکب علی به راه افتاد، آنها در جلو مرکب علی (علیه السلام) شروع به دودیدن کردند. علی (علیه السلام) آنها را طلبید و پرسید: چرا می‏دوید، این چه کاری است که می‏کنید؟! آنها گفتند: این یک نوع احترام است که ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود می‏کنیم. این یک سنت و یک نوع ادبی است که در میان ما معمول بوده است.
علی (علیه السلام) فرمود: این کار، شما را در دنیا به رنج می‏اندازد، و در آخرت به شقاوت می‏کشاند. همیشه از این گونه کارها که شما را پست و خوار می‏کند خودداری کنید. بعلاوه این کارها چه فایده‏ای هب حال آن افراد دارد(1387)؟
اشعار :
نان فرومایگان‏
از گرسنگی مردن به که به نان فرومایگان سیر شدن.
احتیاج هرگز!
این دست را مباد بدان دست احتیاج.
آصفی هروی
نیکو زندگی کردن‏
به نام نیکو مردن به که به ننگ زیستن.
قابوسنامه
سرافکندگی نزد آشنا
پیش شمشیر سرافکنده شوی - به که پیش چو خودی بنده شوی
جامی
آزادگی و عزت‏
بنده کی گردد آنکه باشد حر.
سنایی
عزت نزد خدا
آنکه را کرد کردگار عزیز - نتواند زمانه خوار کند
قاآنی
نکات :
تمام عزت از آن خدا است! حقیقت عزت چیست؟ آیا چیزی جز رسیدن به مرحله شکست ناپذیری می‏باشد؟ اگر چنین است عزت را در کجا باید جستجو کرد و چه چیز می‏توان به انسان عزت دهد؟ در یک تحلیل روشن به اینجا می‏رسیم که حقیقت عزت در درجه نسخت قدرتی است که در دل و جان انسان ظاهر می‏شود، و او را از خضوع و تسلیم سازش در برابر طافیان و یاغیان باز می‏دارد. قدرتی که با داشتن آن هرگز اسیر شهوات نمی‏شود، و در برابر هوا و هوس سر فرود نمی‏آورد.
قدرتی که او را به مرحله نفوذ ناپذیری در برابر زر و زور ارتقا می‏دهد.
آیا این قدرت جز از ایمان به خدا، یعنی ارتباط با منبع اصلی قدرت و عزت سرچشمه می‏گیرد؟
این در مرحله فکر و عقیده و روح و جان، و اما در مرحله عمل عزت از اعمالی سرچشمه می‏گیرد که دارای ریشه صحیح و برنامه و روش حساب شده باشد و به تعبیر دیگران آن را در عمل صالح می‏توان خلاصه کرد، این دو است که به انسان سر بلندی و عظمت می‏دهد و به او عزت و شکست ناپذیری می‏بخشد.
ساحران دنیاپرست معاصر فرعون، نیرنگهای خود را به نام و به عزت او آغاز کردند و قالوا بعزه فرعون انا لنحن الغالبون؛ گفتند به عزت فرعون سوگند که ما پیروزی خواهیم شد. شعراء - 44 اما به زودی از عصای چوپانی موسی (علیه السلام) شکست خوردند، ولی همانها هنگامی که از زیر پرچم مذلت بار فرعون بیرون آمدند، و در سایه توحید قرار گرفتند و ایمان آوردند، چنان نیرومند و شکست‏ناپذیر شدند که سخت‏ترین تهدیدهای فرعون در آنها موثر نیفتاد، دست و پا و حتی جان خویش را عاشقانه در راه خدا دادند و شربت شهادت نوشیدند، و با این عمل نشان دادند که در برابر زر و زور تسلیم نمی شوند و شکست ناپذیرند و تاریخ پرافتخار آنها امروز برای ما یک دنیا درس آموزنده است.