تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف جلد 2
محمد رحمتی شهرضا

عاقبت به خیری‏

آیات :
دعا برای حسن عاقبت‏
ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمن أن ءامنوا بربکم فئامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار(1281)؛ پروردگارا! ما صدای منادی (تو) را شنیدیم که به ایمان دعوت می‏کرد که: به پروردگار خود، ایمان بیاورید! و ما ایمان آوردیم؛ پروردگارا! گناهان ما را ببخش! و بدیهای ما را بپوشان! و ما را با نیکان (و در مسیر آنها) بمیران!
اهمیت حسن عاقبت‏
و ما تنقم منا الا أن ءامنا بئایت ربنا لما جاءتنا ربنا أفرغ علینا صبرا و توفنا مسلمین(1282)؛ انتقام تو از ما، تنها بخاطر این است که ما به آیات پروردگار خویش - هنگامی که به سراغ ما آمد - ایمان آوردیم. بارالها! صبر و استقامت بر ما فرو ریز! (و آخرین درجه شکیبائی را به ما مرحمت فرما!) و ما را مسلمان بمیران!
عاقبت خوب متقین‏
قال موسی لقومه استعینوا بالله و اصبروا ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العقبه للمتقین(1283)؛ موسی به قوم خود گفت: از خدا یاری جویید، و استقامت پیشه کنید، که زمین از آن خداست، و آن را به هرکس از بندگانش که بخواهد، واگذار می‏کند؛ و سرانجام (نیک) برای پرهیزگاران است!
عاقبت به خیری در راه حق‏
هنالک الولیه لله الحق هو خیر ثوابا و خیر عقبا(1284)؛ در آنجا ثابت شد که ولایت (و قدرت) از آن خداوند بر حق است! اوست که برترین ثواب، و بهترین عاقبت را (برای مطیعان) دارد!
عاقبت به خیری پاداش تقوی‏
تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العقبه للمتقین(1285)؛ (آری،) این سرای آخر تو را (تنها) برای کسانی قرار می‏دهیم که اراده برتری‏جویی در زمین و فساد را ندارند؛ و عاقبت نیک برای پرهیزگاران است!
اهمیت عاقبت به خیری‏
ثم بعثنا من بعدهم موسی بئایتنا الی فرعون و ملایه فظلموا بها فانظر کیف عقبه المفسدین(1286)؛ سپس بدنبال آنها (پیامبران پیشین) موسی را با آیات خویش به سوی فرعون و اطرافیان او فرستادیم؛ اما آنها (با عدم پذیرش)، به آن (آیات) ظلم کردند. ببین عاقبت مفسدان چگونه بود!
حسن عاقبت و سرنوشت انسان‏
و ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحی الیهم من اهل القری فلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عقبه الذین من قبلهم و لدار الاخره خیر للذین اتقوا افلا تعقلون(1287)؛ و ما نفرستادیم پیش از تو، جز مردانی از اهل آبادیها که به آنها وحی می‏کردیم! آیا (مخالفان دعوت تو،) در زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آنها بودند چه شد؟! و سرای آخرت برای پرهیزکاران بهتر است! آیا فکر نمی‏کنید؟!.
روایات :
اهمیت حسن عاقبت‏
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من أحسن فیما بقی من عمره لم یوأخذ بما مضی من ذنبه و من أساء فیما بقی من عمره أخذ بالاول و الاخر(1288)؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر کس در بقیه عمرش راه نیکی و صلاح در پیش گیرد بر گناهان گذشته‏اش مؤاخذه نمی‏شود، ولی هر کس از گناه دست نکشد و در پسین عمرش هم معصیت کند، به گناهان گذشته و آینده خود مؤاخذه خواهد شد.
بهترین امور
عن الصادق (علیه السلام) قال قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خیر الامور خیرها عاقبه(1289)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: بهترین کارها آن است که پایان آن به خیر انجامد.
حقیقت سعادت و شقاوت‏
الامام علی (علیه السلام): ان حقیقه السعاده أن یختم للمرء عمله بالسعاده و ان حقیقه الشقاء أن یختم للمرء عمله بالشقاء(1290)؛ علی (علیه السلام) فرمود: سعادت حقیقی آن است که پایان کار انسان به سعادت ختم شود، و حقیقت شقاوت هم این است که پایان زندگی به شقاوت ختم گردد.
یک حقیقت!
أبی عن محمد العطار عن محمد بن الحسین عن احمد بن سهل قال سمعت أبا فروه الانصاری و کان من السائحین یقول قال عیسی ابن مریم یا معشر الحواریین بحق اقول لکم ان الناس یقولون ان البناء بأساسه و انی لا اقول لکم کذلک قالوا فما ذا تقول یا روح الله قال بحق أقول لکم ان آخر حجر یضعه العامل هو الاساس قال ابو فروه انما اراد خاتمه الامر(1291)؛ ابو فروه انصاری که یکی از عابدان و زاهدان بود گفت: عیسی بن مریم به حواریون فرمود: من حقیقتی را به شما بگویم؛ مردم می‏گویند بنا به پایه‏اش ارتباط دارد، ولی من این چنین نمی‏گویم، گفتند یا روح الله پس شما چه می‏گوئید؟
عیسی (علیه السلام) فرمود: من از روی حقیقت و واقعیت به شما می‏گویم، آخرین سنگی که بنا می‏گذارد آن اساس و پایه هست. ابوفروه گفت: مقصود آن است که انسان باید به عاقبت کارهای خود توجه کند.
دعا جهت عاقبت به خیری‏
هنگام همبستر شدن ابتدا نام خدا را ذکر کرده سپس این دعا را بخوان:
اللهم ارزقنی ولدا واجعله تقیا زکیا لیس فی خلقه زیاده و لا نقصان، و اجعل عاقبته الی خیر، اللهم لا تجعل للشیطان فیه شرکا و لا نصیبا(1292)؛ خداوندا، فرزندی نصیب من کن، و او را با تقوی و مهذب قرار ده، آفرینش او کم و کاستی و اضافه‏ای نداشته باشد، عاقبت به خیر باشد. خداوندا، شیطان در او سهم و نقشی نداشته باشد.
اهمیت حسن عاقبت‏
الامام علی (علیه السلام) بنی لا تویس مذنبا فکم من عاکف علی ذنبه ختم له بخیر و کم من مقبل علی عمله مفسد فی آخر عمره صائر الی النار نعوذ بالله منه(1293)؛ این پسر عزیزم! هیچ گناهکاری را ناامید مکن چه بسیار گناهکاری که عاقبت به خیر گشته و چه بسیار خوش کرداری که در پایان عمر تباه شده و جهنمی گشته است؛ ما از چنین سرنوشتی به خدا پناه می‏بریم.
عاقبت به خیر!
من مات علی طلب الحق و لم یدرک کماله فهو علی خیر و ذلک قوله و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله(1294)؛ هر که در راه جستجوی حق بمیرد و به کمال آن نائل نشود، عاقبت به خیر به شمار می‏آید و این است فرمایش خدا که: و هر کس به قصد مهاجرت در راه خدا و پیامبر او، از خانه‏اش بیرون آید...(1295)
از عوامل حسن عاقبت‏
من صبر و رضی عن الله فیما قضی علیه فیما أحب أوکره لم یقض الله له فیما أحب أوکره الا ما هو خیر له(1296)؛ امام صادق (علیه السلام) هر کس در برابر ناملایمات و آنچه را دوست ندارد صبر کند خداوند همه کارهای او را عاقبت به خیر می‏کند.
ترس مؤمن‏
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لا یزال المومن خائفاً من سوء العقابه لا یتیقین الوصول الی رضوان الله حتی یکون وقت نزع روحه و ظهور ملک الموت له(1297)؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود مؤمن همیشه از سوء عاقبت خائف و بیمناک است و به رسیدن به رضوان الهی و خشنودی حق یقین و اطمینان ندارد تا آن هنگام که قبض روح می‏شود و ملک الموت در کنارش حاضر می‏گردد.
در تفسیر قرآن‏
قوله عز و جل الذین یظنون أنهم ملاقوا ربهم؛ الذین یقدرون أنهم یلقون ربهم اللقاء الذی هو أعظم کراماته و انما قال یظنون لانهم لا یرون بما ذا یختم لهم و العاقبه مستوره عنهم و انهم الیه راجعون الی کراماته و نعیم جناته لا یمانهم و خشوعهم لا یعلمون ذلک یقینا لانهم لا یامنون ان یغیروا و یبدلوا(1298)؛ امام درباره این آیه الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم(1299)؛ فرموده یعنی آنان که در انتظار و در آرزوی ملاقات پروردگارشان هستند آن لقاء و دیداری که بزرگترین کرامات و عنایات الهی است. و تعبیر به کلمه یظنون (گمان می‏کنند) از این جهت است که پایان کار و عاقبت امرشان برای آنها روشن نیست و کاملاً مطمئن نیستند که وضع ایمان به چه نحوی ختم می‏شود که آیا عاقبت به خیر می‏شوند یا نه؟ و انهم الیه راجعون یعنی امید دارند که به کرامات و عنایات الهی و نعمتهای بهشتی رجوع می‏نمایند چون دارای ایمان و صفت خشوع هستند ولی صد در صد یقین به این مطلب ندارند چون از تغیر و دگرگونی وضع و حال خودشان ایمن نیستند.
داستانها :
از هواداران عثمان بودن تا صحابی حسین شدن‏
در بین اصحاب امام حسین (علیه السلام) مردی به نام زهیر بن القنین بود. او اول از پیروان و هواداران عثمان بود، یعنی از کسانی بود که اعتقاد داشت عثمان مظلوم کشته شده است و العیاذ بالله علی (علیه السلام) در این فتنه دخالت داشته و بر همین اساس با علی (علیه السلام) میانه خوبی نداشت.
هنگامی که حسین (علیه السلام) از مکه به جانب عراق در حرکت بودند، زهیر هم با آن حضرت همراه شده بود. اما در همه این مدت تردید داشت که آیا با امام حسین (علیه السلام) روبرو بشود یا نه؟ چون در عین حال فردی بود که در عمق دلش می‏دانست که حسین بن علی فرزند پیغمبر نیز هست و حق نیز همین هست و حق بزرگی بر این امت دراد. به همین جهت می‏ترسید که با آن حضرت روبرو شود، زیرا که ممکن بود امام (علیه السلام) از وی تقاضایی کند و او در انجام آن کوتاهی نماید و این البته کار بد و ناپسندی است. از قضا در یکی از منازل بین راه بر سر یک چاه آب اجباراً با امام فرود آمد. امام (علیه السلام) شخصی را دنبال زهیر فرستاد و پیغام داد که به زهیر بگویید نزد ما بیاید. وقتی که فرستاده حسین (علیه السلام) به جایگاه زهیر رسید، زهیر و اعوان و قبیله‏اش در خیمه‏ای مشغول نهار خوردن بودند. فرستاده امام حسین (علیه السلام) رو به زهیر کرد و گفت: یا زهیر! اجب الحسین، یعنی ای زهیر بپذیر دعوت حسین (علیه السلام) را.
تا زهیر این کلمه را شنید، رنگ از رخسارش پرید، گفت: آنچه نمی‏خواستم شد.
نوشته‏اند: هانطور که غذا می‏خورد دستش توی سفره ماند، اطرافیان و اعوانش نیز همین حالت را پیدا کردند. نه می‏توانست بگوید می‏آیم، نه می‏توانست بگوید نمی‏آیم. اما او زن صالحه و مؤمنه‏ای داشت که متوجه قضیه شد، دید که زهیر در جواب نماینده ابا عبدالله (علیه السلام) سکوت کرده، لذا آمد جلو و با یک ملامت عجیبی فریاد زد: زهیر! خجالت نمی‏کشی؟ پسر پیغمبر، فرزند زهرا تو را خواسته است باید افتخار کنی! تازه تردید هم داری؟ بلند شو!
زهیر بلند شد و به جانب خیمه گاه حسین (علیه السلام) حرکت کرد، اما با کراهت قدم بر می‏داشت.
من نمی‏دانم یعنی تاریخ هم ننوشته است و شاید هیچ کس نداند که در آن مدتی که ابا عبدالله با زهیر ملاقات کرد، میان آن دو چه گذشت؟ چه گفت و چه شنید. اما آنچه مسلم است این است که چهره زهیر بعد از برگشتن غیره چهره او در وقت رفتن بود؛ وقتی می‏رفت چهره‏ای گرفته و درهم داشت ولی وقتی می‏آمد چهره‏اش خوشحال و خندان بود. حسین چه انقلابی در وجود او ایجاد کرد؟ چه چیز را به یادش آود که بر خلاف انتظار اطرافیانش دیدند زهیر دارد وصیت می‏کند: اموالم، ثروتم را چنین کنید، فرزندانم را چنان، زنم را به خانه پدرش برسانید و...
خودش را مجهز کرد و گفت من رفتم. همه فهمیدند که دیگر کار تمام است. می‏گویند: وقتی که می‏خواست برود و به حسین (علیه السلام) بپیوندد، زنش آمد و دامن او را گرفت و گفت: زهیر! تو رفتی و به یک مقام رفیع نائل شدی، زیرا حسین از تو شفاعت خواهد کرد؛ من امروز دامن تو را می‏گیرم که در قیامت، جد حسین، مادر حسین هم نیز از من شفاعت نمایند.
زهیر به همراه حسین (علیه السلام) رفت و از اصحاب صف مقدم کربلا شد. زن زهیر خیلی نگران بود که بالاخره قضیه به کجا می‏انجامد، تا اینکه به او خبر رسید که حسین و اصحابش همه شهید شدند و زهیر هم به مانند آنها به فیض شهادت نائل آمده است. پیش خودش فکر کرد که لابد دیگران همه کفن دارند ولی زهیر کفن ندارد؛ پس کفنی را به غلامی داد تا بدن زهیر را کفن نماید. ولی وقتی که آن غلام به قتلگاه آمد یک وضعی را دید که شرم و حیا کرد بدن زهیر را کفن کند؛ زیار که می‏دید بدن حسین که آقا و مولای او به شمار می‏آید همچنان بی کفن بر روی خاک گرم کربلا مانده است(1300).
پیر مرد عاقبت به خیر
عصر امام صادق (علیه السلام) بود، یکی از شاگردان او به نام معاویه بن وهب می‏گوید: ما برای انجام حج به سوی مکه رفتیم و همراه ما پیرمردی خداپرست و اهل عبادت بود، ولی شیعه نبود و نماز خود را در سفر (طبق فتوای اهل تسنن) تمام می‏خواند، برادرزاده‏اش شیعه بود نیز همراه ما بود، در مسیر راه، آن پیرمرد، بیمار شد، و در بستر مرگ افتاد، من به برادرزاده او گفتم: کاش مذهب شیعه را به عمویت پیشنهاد می‏کردی، شاید خداوند او را نجات دهد.
همه حاضران گفتند: همین حال او خوب است، او را گزارید تا بمیرد.
ولی برادرزاده‏اش تاب نیاورد و به عمویش گفت: مردم بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرتد شدند مگر چند نفر اندک، اطاعت علی (علیه السلام) مانند اطاعت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و حق اطاعت از آن علی (علیه السلام) است.
پیرمرد نفسی کشید و فریاد زد و گفت: من هم همین عقیده را دارم. و سپس از دنیا رفت.
ما به حضور امام صادق (علیه السلام) رفتیم، یکی از ما ما جریان را به عرض حضرت رسانید، امام صادق (علیه السلام) فرمود: آن پیرمرد، مردی از اهل بهشت است.
یکی از حاضران گفت: آن پیرمرد از مذهب شیعه هیچ شناختی نداشت، غیر از همان لحظه آخر عمر؟
امام صادق (علیه السلام) فرمود: دیگر از او چه می‏خواهید؛ قد دخل و الله الجنه به خدا سوگند وارد بهشت شد(1301).
سفره خلیفه‏
شریک بن عبدالله نخعی - از فقهای معروف قرن دوم هجری - به علم و تقوی معروف بود. مهدی بن منصور خلیفه عباسی علاقه فراوان داشت که منصب قضا را به او واگذار کند، ولی شریک بن عبدالله، برای آنکه خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد، زیر این بار نمی‏رفت. خلیفه نیز علاقه‏مند بود که شریک را معلم خصوصی فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم حدیث بیاموزد، شریک این کار را قبول نمی‏کرد و به همان زندگی آزاد و فقیرانه‏ای که داشت قانع بود.
روزی خلیفه او را طلبید و به او گفت: باید امروز یکی از این سه کار را قبول کنی. یا عهده‏دار منصب قضا بشوی، یا کار تعلیم و تربیت فرزندان مرا قبول کنی، یا آنکه همین امروز نهار با ما باشی و بر سر سفره ما بنشینی. شریک با خود فکری کرد و گفت: حالا که اجبار و اضطرار است، البته از این سه کار، سومی بر من آسانتر است.
خلیفه ضمنا به مدیر مطبخ دستور داد که امروز لذیذترین غذاها را برای شریک تهیه کن. غذاهای رنگارنگ از مغز استخوان آمیخته به نبات و عسل تهیه کردند و سر سفره آوردند. شریک که تا آن وقت همچو غذایی نخورده و ندیده بود، با اشتهای کامل خورد. خوانسار آهسته بیخ‏گوش خلیفه گفت: به خدا قسم که دیگر این مرد روی رستگاری نخواهد دید.
طولی نکشید که دیدند شریک هم عهده‏دار تعلیم فرزندان خلیفه شده و هم منصب قضا را قبول کرده و برایش از بیت المال مقرری نیز معین شد. روزی با متصدی پرداخت حقوق، حرفش شد. متصدی به او گفت: تو گندم به ما نفروخته‏ای که این قدر سماجت می‏کنی؟
شریک گفت: چیزی از گندم بهتر به شما فروخته‏ام، من دین خود را فروخته‏ام(1302).
حسن عاقبت!
جنین در شکم مادر برای زندگی دنیا ساخته می‏شود. سعادت و کمال او در این است که تمام اعضا و جوارحش در رحم به سلامت ساخته شود. سعادت و کمال او در این است که تمام اعضا و جوارحش در رحم به سلامت ساخته شود و این صحت و سلامت ادامه یابد تا لحظه‏ای که شکم مادر را ترک می‏گوید و به دنیا منتقل می‏گردد. بشر نیز در شکم مادر روزگار برای زندگی جهان بعد از مرگ ساخته می‏شود و سعادت و کمال وی در این است که تمام ابعاد وجودش در رحم روزگار به سلامت و شایستگی ساخته شود و این سلامت ادامه یابد تا لحظه‏ای که مرگ فرا می‏رسد، او را از رحم مادر بیرون می‏برد و به جهان بعد از مرگ انتقالش می‏دهد. معیار سلامت در هر دو ولادت، حسن عاقبت است، با این تفاوت که حسن عاقبت در ولادت از شکم مادر به معنای سلامت تکوینی است و حسن عاقبت و ولادت از مادر روزگار به معنای سلامت تشریعی است و این دو با یکدیگر تفاوت دارند و یکی از تفاوت‏های مهم و شایان آن ملاحظه این است که اگر جنین در شکم مادر قابل اصلاح نیست، بلکه پس از ولادت با همه پیشرفت‏هایی که در علوم پزشکی و جراحی نصیب بشر امروز گردیده است، بسیاری از عیوب و عقیده و اخلاق یا سوء گفتار و رفتار، دامنگیر انسان‏ها می‏شود، قابل علاج و درمان است. یک فرد منحرف و گناهکار می‏تواند با اصلاح معتقدات و خلقیات نادرستی که دارد یا با تغییر گفتار و رفتار ناپسندی که در پیش گرفته است، خویشتن را عوض کند و عیوب اعتقادی و اخلاقی دورنی یا گفتار و رفتار برونی خود را تغییر دهد و خویشتن را انسانی شایسته بسازد و با حسن عاقبت از دنیا برود. این معنا در روایات اسلامی نمونه‏هایی دارد.
علی بن ابی حمزه می‏گوید: دوستی داشتم که از منشی‏های دولت بنی‏امیه بود. یک وقتی او به من گفت: از امام صادق (علیه السلام) برای من اجازه بگیر تا به محضرش شرفیاب شوم. من هم استجازه نمودم، حضور امام (علیه السلام) امد، سلام کرد و نشست. عرض کرد: فدایت شدم! من در دیوان آل امیه نویسنده بودم، از دنیای آنان مالی بسیار به دست آوردم، به حلال و حرامش توجه نداشتم. امام (علیه السلام) فرمود: اگر بنی‏امیه نویسندگانی نمی‏داشتند که برای آنان ذخایر مالی تهیه کنند و در میدان جنگ به نفع آنان پیکار نمایند و در جماعتشان حضور یابند، نمی‏توانستند حق ما را غصب نمایند، اگر مردم آنان را ترک می‏گفتند، چیزی جز آن چه در دستشان بود، نمی‏داشتند. منشی بنی‏امیه گفت: آیا برای من راهی هست که از گرفتاری خلاص شوم؟ فرمود: اگر بگویم عمل می‏کنی؟ عرض کرد: بلی! فرمود: باید تمام آنچه را که از بنی‏امیه به دست آورده‏ای ترک گویی و اموالی را که صاحبانش را می‏شناسی به آنها برگردانی و اموالی را که صاحبانش را نمی‏شناسی، صدقه بدهی و اگر چنین کردی، من برای تو بهشت را ضمانت می‏کنم. جوان مدتی فکر کرد و سپس گفت: به آن چه فرموده‏ای عمل خواهم کرد.
قال ابن أبی حمزه فرجع الفتی معنا الی الکوفه فما ترک شیئا علی وجه الارض الا خرج منه حتی ثیابه التی کانت علی بدنه قال فقسمت له قسمه و اشترینا له ثیابا و بعثنا الیه بنفقه قال فما أتی علیه الا أشهر قلائل حتی مرض فکنا نعوده قال فدخلت علیه یوما و هو فی السوق قال ففتح عینیه ثم قال لی یا علی و فی لی و الله صاحبک قال ثم مات فتولینا أمره فخرجت حتی دخلت علی أبی عبدالله (علیه السلام) فلما نظر الی قال یا علی وفینا و الله لصاحبک قال فقلت صدقت جعلت فداک هکذا و الله قال لی عند موته(1303)؛ علی بن ابی حمزه می‏گوید: جوان با ما به کوفه برگشت و از تمام دارایی خود، حتی لباسی را که در برداشت، دست کشید و طبق دستور امام (علیه السلام) عمل نمود. ما که با جوان سابقه دوستی داشتیم، بین خود پول جمع نمودیم و برای او لباس خریدیم و مصارف یومیه‏اش را نیز عهده‏دار شدیم. چند ماهی بیشتر طول نکشید که مریض شد، به عیادتش می‏رفتیم. روزی رفتم که لحظات آخر را می‏گذراند، چشم باز کرد و مرا دید، گفت: ای علی! به خدا قسم، مولایت به وعده خود وفا کرد. این جمله را گفت و از دنیا رفت.
علی بن ابی حمزه می‏گوید: کار کفن و دفنش را انجام دادیم. سپس من از کوفه خارج شدم. موقعی که حضور امام صادق (علیه السلام) رسیدم تا مرا دید به من فرمود: ای علی! ما وعده‏ای را که به رفیقت داده بودیم، وفا کردیم. عرض کردم: بلی فدایت شوم! بخدا خدا قسم او موقع مرگ خود همین مطلب را به من گفت.
منشی بنی‏امیه مدت‏ها در شکم مادر روزگار، از صراط منحرف بود، افکار و اعمالش مسیر باطل را می‏پیمود. به دستور امام صادق (علیه السلام) به راه حق گرایش یافت و در نتیجه با حسن عاقبت از دنیا رفت.
برخلاف افکار و اعمال منشی بنی‏امیه، کسانی که در رحم مادر روزگار، سالهای دراز با اعمال شایسته راه سعادت را طی می‏کردند، اما در پایان کار از صراط مستقیم به انحراف گراییده و با سوء عاقبت از دنیا رفته‏اند(1304).
سوء عاقبت‏
شبی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از مسجد کوفه بیرون آمد که به منزل برود. یک چهارم شب سپری گردیده و کمیل بن زیاد با آن حضرت بود. بین راه از در منزل مردی عبور کردند که در آن وقت شب با صدای گرم و حزن آور قرآن می‏خواند و این آیه شریفه را تلاوت می‏نمود: أمن هو قانت اناء اللیل ساجدا وقائما یحذر الاخره و یرجو رحمه ربه قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذکر اولوا الالباب(1305).
کمیل در باطن، عمل او را بسیار نیکو تلقی نمود و به شگفت نیاورد، او جهنمی است و به زودی تو را از وضعش آگاه خواهم ساخت. کمیل سخت متحیر شد، از این جهت که اولا اندیشه دورنش برای امام (علیه السلام) مکشوف و مشهود است و ثانیا این که با قاطعیت می‏فرماید این قاری قرآن، جهنمی است.
طولی نکشید که جنگ خوارج پیش آمد. عده‏ای با پیروی از اندیشه باطل خود به دشمن گرایش یافتند و مقابل امام معصوم (علیه السلام) قیام نمودند و کشته شدند. علی (علیه السلام) بین سرهای جدا شده آنان عبور می‏کرد و شمشیر در دست داشت. کمیل بن زیاد با آن حضرت بود. فوضع رأس السیف علی رأس من تلک الرءوس و قال یا کمیل أمن هو قانت انا اللیل ساجدا و قائما أی هو ذلک الشخص الذی کان یقرأ القرآن فی تلک اللیله فأعجبک حاله(1306).
نوک شمشیر را بر یکی از سرهای جدا شده گذارد و متوجه کمیل گردید و آیه شریفه أمن هو فانت آناء اللیل را قرائت کرد و فرمود: ای کمیل! صاحب این سر شخصی است که در آن شب، قرآن می‏خواند و تو از حسن حالش به شگفتی آمده بودی(1307).
حبط و تکفیر
قال الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) ارج الله رجاء لا یجرئک علی معصیته و خف الله خوفا لا یؤیسک من رحمته(1308)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: به خداوند امیدوار باش، آنچنان امیدی که تو را در معصیت او جری و جسور ننماید و از خدا بترس آن چنان که موجب ناامیدی‏ات از فضل و رحمت او نشود.
معیار اسلامی و اندیشه قرآنی، امید، به رحمت باریتعالی و ترس از قهر و عذاب اوست وجود این دو حالت در تمام مواقع برای مسلمانان آنقدر مهم است که اولیای دین نبودن هر یک از آن دو را گناهی بزرگ به حساب آورده‏اند.
عن عبدالله بن سنان قال سمعت أبا عبدالله (علیه السلام) یقول ان من الکبائر عقوق الوالدین و الیاس من روح الله و الامن لمکر الله(1309)؛ عبدالله بن سنان می‏گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می‏فرمود: از جمله گناهان کبیره تحقیر و عصیان پدر و مادر است و همچنین از گناهان کبیره ناامیدی از رحمت خداوند و احساس ایمنی از مکر و عذاب اوست.
نفس و بدن آدمی با هم متحدند و بر اساس این اتحاد است که همواره روح در بدن اثر می‏گذارد و بدن از روح متأثر می‏شود. تمام حالات و ملکات نفسانی ما از قبیل امیدواری یا ناامیدی، شجاعت یا ترس، سخاوت یا بخل، حسن نیت یا سوءنیت، دوستی یا دشمنی و خلاصه همه صفات روحی ما خواه پسندیده و خوب باشد و خواه ناپسند و بد، در بدن ما و چگونگی گفتار و رفتارمان اثر می‏گذارند و کارهای ما را متناسب و هماهنگ خود می‏سازند. همچنین اعمال بدنی ما در روحمان مؤثر است و صورت نفسانی ما را می‏سازد. اگر ممارستان در اعمال خوب و گفتار و رفتار سعادت‏بخش باشد، صورت نفسانی ما انسانی و نیکو می‏شود و اقتضای آن برخوردار شدن از پاداش الهی است و اگر کارهای بدنی ما بد و شقاوت‏زا باشد، صورت نفسانی ما را غیر انسانی و زشت می‏سازد و اقتضای آن کیفر الهی است.
به شرحی که اشاره شد حبط و تکفیر اعمال خوب و بدمان دو جریان مهم و پایدار در زندگی ماست که قرآن شریف ما را آگاه نموده است و این هر دو می‏تواند مستند به تغییر نیت و دگرگون شدن رفتار و گفتارمان ناشی شود و می‏تواند آمیخته‏ای باشد از اندیشه و عمل که در مواردی نتیجه آن حبط اعمال خوب است و در مواردی تکفیر اعمال بد.
در هر صورت این قابلیت تحول و تغییر تا آخرین روز زندگی دنیا که دار تکلیف و عمل است، باقی و برقرار می‏ماند. ممکن است آدمی روز آخر عمر و حتی ساعت آخر حیات، در ظاهر و باطن به سوی خدا بازگشت نماید، توبه نصوح کند، روح و زبانش به حقیقت از پیشگاه الهی عذر بخواهد و بر اثر آن توبه واقعی، خداوند او را ببخشد، گناهانش را تکفیر نماید و با سعادت از دنیا برود و از طرفی هم ممکن است در روز آخر عمر به کفر و الحاد گرایش یابد، از دین خدا روی گرداند، تمام اعمال خویش حبط شود و با شقاوت و سیه‏روزی دنیا را ترک گوید.
این قبیل افراد سعید و شقی در تاریخ بشر بسیار داشته‏اند. ولی رستگاری و سعادتی که در پایان زندگی نصیب شخص حربن یزید بن ریاحی گردید، کم نظیر است. زیرا عبیدالله زیاد برای تثبیت حکومت ظالمانه یزید، وی را در مسیر خطری بزرگ و گناهی بس عظیم قرار داد. او را مأمور نمود با لشگریان راه را بر حسین (علیه السلام) ببندد و مانع بازگشت آن حضرت شود. این کار را انجام داد، سپس ماموریت یافت آن حضرت را در بیابان نگهدارد و نگذارد وارد کوفه شود. این کار را نیز انجام داد و امام را در زمین کربلا متوقف نمود و زمینه قتل فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را فراهم آورد. اما خیلی زود به خود آمد و متوجه شد که در مسیر هلاک و تباهی قدم بر می‏دارد. برای آن که خویشتن را از اسارت بنی‏امیه آزاد سازد و راه باطلی را که در پیش گرفته است ترک گوید، در فرصت مناسبی با قاطعیت تمام از مال و مقام، زن و فرزند، حیات و زندگی و خلاصه جمیع شؤون مادی و دنیوی خویش برای خدا چشم پوشید و در پیشگاه الهی توبه کرد و به حضرت حسن (علیه السلام) پیوست و در رکاب آن حضرت به درجه شهادت نایل گردید و به سعادت ابدی دست یافت(1310).
اشعار :
دوراندیشی در کار
بیندیش پایان هر کار کاخر - ز پی روز روشن شب تاری دارد (سید نصرالله تقوی)
دور اندیشی عاقل‏
عاقل آن است که ندیشه کند پایان را. (سعدی)
پایان دولت‏
دولت آن است که محمود بود پایانش. (سعدی)
پادشاه بد فرجام‏
گدای نیک انجام به که پادشاه بدفرجام. (سعدی)
نکات :
حسن عاقبت و مسلمان مردن مهم است. فلا تموتن الا و انتم مسلمون
گرچه زمان و مکان مردن به دست ما نیست، ولی می‏توانیم زمینه حسن عاقبت خود را از طریق عقیده و عمل درست و دعا و دوری از گناه و افراد فاسد، فراهم کنیم. فلا تموتن الا و أنتم مسلمون
حسن عاقبت، ملاک ارزش است. چه بسا مسلمانانی که کافر مرده‏اند. فیمت و هو کافر
ایمان اولیه کافی نیست، تداوم ایمان و حسن عاقبت لازم است. زیرا خطر ارتداد، همواره انسان را تهدید می‏کند. کفروا بعد ایمانهم
تقوا، رمز حسن عاقبت است.
خردمندان دور اندیش، مرگ با نیکان را آرزو می‏کنند و به فکر حسن عاقبت هستند.
ایمان موقت کارساز نیست، باید دائمی، تثبیت شده و با حسن عاقبت همراه گردد.
ملاک موفقیت، حسن عاقبت و سرانجام کار است، نه جلوه‏ها و تلاشهای زودگذر. عاقبه الدار
ظالم، رستگار نمی‏شود. انه لا یفلح الظالمون
حسن عاقبت، نیاز به دعا، استمداد و توفیق الهی دارد. ربنا...توفنا مسلمین
ملاک ارزشها، حسن عاقبت و با ایمان مردن است، نه زرق و برق چند روزه دنیوی. ترهق أنفسهم و هم الکافرون
شاید شخص اعدامی ایمان آورد و با حسن عاقبت از دنیا برود.
حسن عاقبت و پایداری در کار خیر، مهمتر از شروع آن است. انبیا برای حسن عاقبت دعا می‏کردند توفنی مسلما یعنی مرا در تسلیم خود تا مرگ پایدار بدار.
اصحاب پیامبر بودن کافی نیست، حسن عاقبت و استواری دینی لازم است.
حسن عاقبت در سایه تقوای الهی است، نه مادیات.
با انجام همه وظایف، باز هم به حسن عاقبت خود و نتیجه نهایی کارتان مطمئن نشوید و بر خداوند امید و توکل داشته باشید. و لله عاقبه الامور
امام رضا (علیه السلام) فرمود: به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته شد: فلانی انسان بدبختی است، زیرا بسیاری از گناهان را مرتکب شده است. پیامبر فرمود: هرگز چنین نیست که شما می‏گویید، بلکه او نجات یافت و به حسن عاقبت رسید و گناهانش از بین رفت و به حسنات تبدیل شد.
حسن عاقبت، بزرگ‏ترین سعادت است. کسانی که تمام عمرشان در انحراف بودند، با جرقه‏ای در یک لحظه دگرگون شده انا الی ربنا منقلبون و از اولین مؤمنان شدند. کنا أول المؤمنین
بهترین دعا را از بهترین افراد بیاموزیم. (بهترین افراد، انبیا هستند و یکی از بزرگ‏ترین انبیا حضرت ابراهیم (علیه السلام) است که در دعا از خداوند مغفرت، حکمت، نام نیک و حسن عاقبت می‏خواهد و در آیات دیگر از خداوند، فرزندان خوب و پیروان درخواست می‏کند).
عبرت گرفتن‏
آیات :
تقوا شرط عبرت آموزی‏
فجعلنها نکلا لما بین یدیها و ما خلفها و موعظه للمتقین(1311)؛ ما این کیفر را درس عبرتی برای مردم آن زمان و نسلهای بعد از آنان، و پند و اندرزهای برای پرهیزگاران قرار دادیم.
خانه‏های خالی ظالمان گذشته مایه عبرت‏
و سکنتم فی مسکن الذین ظلموا أنفسهم و تبین لکم کیف فعلنا بهم ضربنا لکم الامثال(1312)؛ (آری شما بودید که) در منازل (و کاخهای) کسانی به خویشتن ستم کردند، ساکن شدید؛ و برای شما آشکار شد چگونه با آنان رفتار کردیم؛ و برای شما، مثلها (از سرگذشت پیشینیان) زدیم (باز هم بیدار نشدید)!
درسهای پندآموز تاریخ‏
أفلم یهد لهم کم أهلکنا قبلهم من القرون یمشون فی مسکنهم ان فی ذلک لایت لاولی النهی(1313)؛ آیا برای هدایت آنان کافی نیست که بسیاری از نسلهای پیشین را (که طغیان و فساد کردند) هلاک نمودیم، و اینها در مسکنهای (ویران شده) آنان راه می‏روند! مسلما در این امر، نشانه‏های روشنی برای خردمندان است.
عبرت از زمین‏
قل سیروا فی الارض ثم انظروا کیف کان عقبه المکذبین(1314)؛ بگو: روی زمین گردش کنید! سپس بنگرید سرانجام تکذیب کنندگان آیات الهی چه شد؟!
عبرت برای اربابان بصیرت‏
یقلب الله الیل و النهار ان فی ذلک لعبره لاولی الابصر(1315)؛ خداوند شب و روز را دگرگون می‏سازد؛ در این عبرتی است برای صاحبان بصیرت!
عاقبت شوم کفار گذشته وسیله درس عبرت‏
اولم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عقبه الذین من قبلهم و کانوا أشد منهم قوه و ما کان الله لیعجزه من شی‏ء فی السموات و لا فی الارض انه کان علیما قدیرا(1316)؛ آیا آنان در زمین نگشتند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آنها بودند چگونه بود؟! همانها که از اینان قویتر (و نیرومندتر) بودند؛ نه چیزی در آسمانها و نه چیزی در زمین از حوزه قدرت او بیرون نخواهد رفت؛ او دانا و تواناست!
کوردلی انسان باعث عبرت نگرفتن از تاریخ‏
أولم یهد للذین یرثون الارض من بعد أهلها أن لو أصبنهم بذنوبهم و نطبع علی قلوبهم فهم لا یسمعون(1317)؛ آیا کسانی که وارث روی زمین بعد از صاحبان آن می‏شوند، عبرت نمی‏گیرند که اگر بخواهیم، آنها را نیز به گناهانشسان هلاک می‏کنیم، و بر دلهایشان مهر می‏نهیم تا (صدای حق را) نشنوند؟!
روایات :
پند آموزی از پیشینیان‏
اعتبروا؛ فقد خلت المثلات فیمن کان قبلکم(1318)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): عبرت گیرید، که در میان پیشینیان شما درس‏های عبرت است.
عبرت از دنیا
انما ینظر المؤمن الی الدنیا بعین الاعتبار و یقتات منها ببطن الاضطرار(1319)؛ امام علی (علیه السلام): مؤمن به دنیا با دیده عبرت می‏نگرد و از روی ناچاری، از آن خوراک بر می‏گیرد.
نادان، پند نمی‏گیرد!
من جهل قل اعتباره(1320)؛ امام علی (علیه السلام): هر که نادانی ورزد، پند گرفتنش اندک است.
سلامتی از گناه با عبرت‏
الاعتبار منذر ناصح، من تفکر اعتبر، و من اعتبر اعتزل، و من اعتزل سلم(1321)؛ امام علی (علیه السلام): عبرت گرفتن، هشدار دهنده‏ای صادق است، کسی که بیندیشد، عبرت گیرد و کسی که عبرت گیرد (از گناهان و عوامل مهلک)، کناره گیرد و کسی که کناره گیرد سالم بماند.
هدایت در عبرت‏
الاعتبار یقود الرشاد(1322)؛ امام علی (علیه السلام): عبرت گرفتن، به راه راست می‏کشاند.
دانایی در عبرت‏
من اعتبر أبصر و من أبصر فهم و من فهم علم(1323)؛ امام علی (علیه السلام): هر که عبرت گیرد، بینش یابد و هر که بینش یابد فهیم گردد و هر که فهیم گشت، دانا شود.
عبرت از پیشامدها
فی تصاریف الدنیا اعتبار(1324)؛ امام علی (علیه السلام): در پیشامدها و دگرگونی‏های دنیا، درس عبرت است.
عبرت از گذر عمر
لو اعتبرت بما أضعت من ماضی عمرک لحفظت ما بقی(1325)؛ امام علی (علیه السلام): اگر از عمر گذشته خود - که تلف کرده‏ای - عبرت‏گیری، بی‏گمان باقیمانده عمرت را پاس داری.
عبرت از اعمال شیطان‏
فاعتبروا بما کان من فعل الله بابلیس اذا حبط عمله طویل و جهده الجهید(1326)؛ امام علی (علیه السلام): از رفتار خدا با ابلیس پند گیرید، آن‏گاه که عمل طولانی مدت و کوشش توانفر سایش را باد داد.
عبرت از کیفر گذشتگان‏
فاعتبروا بما أصاب الامم المستکبرین من قبلکم من بأس الله و صولاته و وقائعه و مثلاته(1327)؛ امام علی (علیه السلام): از عذاب خدا و یورش‏ها و بلاها و کیفرهای او که بر سر مردمان گردنکش پیش از شما آمده است، درس گیرید.
کمی عبرت‏
قال (صلی الله علیه و آله و سلم): ما أکثر العبر و أقل الاعتبار(1328)؛ امام علی (علیه السلام): چه بسیارند عبرت‏ها و چه اندک‏اند عبرت گرفتن‏ها!
عبرت از سه مصیبت‏
مسکین ابن آدم! له فی کل یوم ثلاث مصائب لایعتبر بواحده منهن، ولو اعتبر لهانت علیه المصائب و أمر الدنیا: فأما المصیبه الاولی: فالیوم الذی ینقص من عمره، و ان ناله نقصان فی ماله اغتم به، والدارهم یخلف عنه و العمر لا یرده شی‏ء.
و الثانیه: أنه یستوفی رزقه، فان کان حلالا حوسب علیه، و ان کان حراما عواقب علیه.
و الثالثه أعظم من ذلک - قیل و ما هی؟ قال - ما من یوم یمسی الا و قد دنا من الاخره مرحله، لا یدری علی الجنه أم علی النار؟!(1329)؛ امام سجاد (علیه السلام): بینوا آدمی! هر روز سه مصیبت به او می‏رسد و حتی از یکی از آنها پند نمی‏گیرد، که اگر پند می‏گرفت، سختی‏ها و کار دنیا بر او آسان می‏شد؛ مصیبت نخست، روزی است که از عمر او کم می‏شود. در صورتی که اگر از مال او چیزی کم گردد، اندوهگین می‏شود، حال آن که مال، جایگزین دارد، اما عمر از دست رفته، جبران نمی‏شود. مصیبت دوم این است که روزیش را به طور کامل دریافت می‏کند، که از راه حلال باشد باید حساب پس دهد و اگر از راه حرام باشد کیفر می‏بیند.
مصیبت سوم از اینها بزرگ‏تر است. عرض شد: آن چیست؟ فرمود: هیچ روزی را به شب نمی‏رساند مگر این که یک منزل به آخرت نزدیک شده است، اما نمی‏داند به سوی بهشت یا به سوی آتش.
مصونیت از گناه‏
الاعتبار یثمر العصمه(1330)؛ امام علی (علیه السلام): عبرت گرفتن، مصونیت گرفتن، مصونیت (از گناه و خطا) می‏آورد.
بصیرت دل با عبرت‏
دوام الاعتبار یؤدی الی الاستصبار، و یثمر الازدجار(1331)؛ امام علی (علیه السلام): عبرت گرفتن مداوم به بصیرت دل می‏انجامد، و باز ایستادن (از گناه و خطا) به بار می‏آورد.
عدم لغزش با عبرت‏
من کثر اعتباره قل عثاره(1332)؛ امام علی (علیه السلام): هر که عبرت گرفتنش زیاد باشد، کم‏تر می‏لغزد.
داستانها :
تفکر عبرت‏انگیز
حسن بن صیقل می‏گوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: مردم از پیامبر روایت می‏کنند که اندیشیدن یک ساعت، بهتر از عبادت یک شب است، منظور چگونه اندیشه‏ای است؟
امام صادق (علیه السلام) فرمود: هنگامی که انسان از کنار خرابه یا خانه (رها شده‏ای) می‏گذرد، بگوید: این ساکنوک، این بانوک، ما بالک لاتتکلمین؛ آنها که در میان تو سکونت داشتند، کجایند؟ آنها که تو را ساختند کجایند؟ چرا سخن نمی‏گوئی(1333)؟
موعظه روزگار!
منصور دوانیقی از عبدالرحمن خواست که وی را موعظه کند، عبدالرحمن گفت روزگار برای تو موعظه است! منصور گفت چگونه؟ عبدالرحمن گفت: عمر بن عبد العزیز وقتی درگذشت پانزده پسر داشت و فقط هفده دینار از خود باقی گذاشت که پنج دینار آن نیز خرج کفن و دفنش شد و هشام بن عبد الملک نیز وقتی مرد پانزده پسر داشت و به هر پسرش یک میلیون دینار ارثیه رسید! کمی بعد از فوت هشام، روزی یکی از پسران عمر بن عبد العزیز را دیدم با صد اسب و مقدار زیادی خواربار که در راه خدا به عنوان حقوق فقرا انفاق می‏کرد و در همان حال، یکی از فرزندان هشام را دیدم که گدایی می‏کرد و از مردم صدقه می‏گرفت(1334).
عبرت آموزی‏
روزگاری در کنار رود نیل هنگام باستان‏شناسی صندوقی بزرگی را پیدا کردند. وقتی در صندوق را باز کردند، جسد مومیایی شده‏ای را دیدند که در اطرافش چند خروار جواهر قرار داشت. وقتی تحقیق کردند، فهمیدند یکی از ملکه‏های مصر بوده که بعد از مرگش، جسدش را مومیایی کرده‏اند. در این صندوق همراه جواهرات، لوحی را نیز پیدا کردن که روی آن نوشته شده بود: این وصیت نامه من است. پس از مرگم هر کس جنازه‏ام را می‏بیند، بداند که در زمان سلطنت من، در مملکتم، قحطی شد و کار به آنجا رسید که، من که ملکه مصر بودم، حاضر شدم تمام این جواهرات را بدهم و یک عدد نان در عوض آن‏ها بگیرم، اما میسر نشد تا این که از گرسنگی به بستر مرگ افتادم. این را همه باید بخوانند تا عبرت بگیرند و بفهمند که تا وقتی خداوند نخواهد، هیچ چیز نمی‏تواند انسان را بی‏نیاز کند، اگر خداوند نخواهد، حتی اگر تمام وسایل و زمینه‏ها را فراهم کنی هیچ کاری نمی‏توانی از پیش ببری(1335)!
تفکر عبرت‏آموز
حسن بن صیقل می‏گوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: مردم از پیامبر روایت می‏کنند: اندیشیدن یک ساعت، بهتر از عبادت یک شب است، چگونه اندیشه‏ای است؟
امام صادق (علیه السلام) فرمود: هنگامی که انسان از کنار خرابه یا خانه رها شده‏ای می‏گذرد، بگوید: این ساکنون، این بانوک، مابالک لاتتکلمین؛ آنها که در میان تو سکونت داشتند، کجایند؟ آنها که تو را ساختند کجایند؟ چرا سخن نمی‏گوئی؟
به این ترتیب، هم امام، آن روایت را تصدیق فرمود، و هم چگونگی تفکر ارزشمند را بیان داشت، و براستی که چنین است، فکری که مایه عبرت باشد، گرچه اندک باشد، بهتر از عبادات طولانی، ولی سطحی و بی‏عمق خواهد بود(1336).
سر بریدن، به جای سیلی خوردن!
داستان عجیب و شیرینی راجعب به ابن مسعود و ابوجهل است. در مکه که عده مسلمین کم بود سوره مبارکه الرحمن نازل شد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به عده‏ای از مسلمانان فرمود: کدام یک از شما حاضرید بروید این سوره را بر مشرکین بخوانید؟ حضرت علی (علیه السلام) نبودند. ابن مسعود گفت: من حاضرم. چون ضعیف الجثه و کوچک بود مسخره‏اش می‏کردند. پیامبر می‏دانست ابن مسعود طاقت اینکار را ندارد، فرمود: بنشین! دوباره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این سوال را فرمود: باز ابن مسعود اعلام آمادگی کرد. مرتبه سوم قبول کرد.
ابن مسعود به مسجد رفت، ابوجهل و دیگران بودند، با رشادت شروع به خواندن قرآن کرد. ابوجهل یک سیلی به او زد به طوری که صورت و گوشش زخم شد و خون جاری گردید و به سختی بر زمین افتاد. بعد از ساعتی ایشان را پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: گفتم نرو چون طاقت نداری!
در این موقع پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تبسمی کرد ولی چیزی نگفت. تا سال دوم هجری، هنگامی که لشکر ابوجهل به مدینه حمله کرد، در بدر با مسلمین جنگیدند و پیروزی با مسلمین شد، در این جنگ از کسانی که کشته شدند ابوجهل بود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دید ابن مسعود نشسته است و نمی‏تواند به جنگ برود، چون کوچک و ضعیف بود. پیامبر به وی فرمود: شمشیر بردار، به میدان برو، هر کافری را دیدی افتاده و زخم کار خورده و مردنی است سرش را ببر! ابن مسعود شمشیر را گرفت و به جبهه جنگ رفت، تماشا می‏کرد تا ببیند کجا کافری افتاده که چشمش به ابوجهل افتاد، زخم کاری خورده، لکن خروپفی می‏کند. ابن مسعود از صدای او ترسید که اگر برای بریدن سر برود ممکن است حرکتی کند و ابن مسعود را از بین ببرد. از دور نیزه را دراز کرد و گلویش را فشار داد دید کاملاً مناسب سر بریدن است.
چقدر ابن مسعود کوچک و ابوجهل بزرگ بوده که می‏گویند به سختی بالا رفت، ابوجهل به ابن مسعود گفت: ای بچه چوپان وقتی مرا کشتی به صاحبت بگو حالا که می‏خواهم بمیرم، از تو کسی نزد من بدتر نیست! من دشمن‏ترین مردم باتو هستم.
وقتی ابن مسعود ماجرا را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد. فرمودند: او بدتر از فرعون است، فرعون در حال غرق شدن گفت ایمان آوردم، ولی این بدبخت مرگ را می‏بیند اما باز هم لجاجت می‏کند(1337)!
اشعار :
مارگزیده‏
آنکه شد یک بار زهر آلوده از سوراخ مار - بار دیگر سوی آن سوراخ کی آرد گذر
معزی
عبرت از ناکامی‏ها
اگر یک بار مغبونم کردی کور شوی، اگر دو بار مغبونم کردی خودم کور بشوم!
فردوسی
عبرت گرفتن از جهان‏
جهان سر به سر حکمت و عبرت است.
فردوسی
عبرت گرفتن از دیگران‏
نیکبخت آن است که از حال دیگران پند گیرد و بدبخت آنکه از حال او پند گیرد.
تاریخ گزیده
نکات :
از نافرمانی خداوند و عواقب تلخ وسوسه‏های ابلیس در قرآن، عبرت بگیریم.
از عاقبت لجاجت، جسارت، بی‏ادبی و توقعات نابجای گذشتگان، عبرت بگیرید.
از دانستنی‏های تاریخ، عبتر بگیرید.
عبرت گرفتن و پندپذیری، نیازمند داشتن روحیه تقواست.
از عاقبت و سرانجام دیگران، عبرت بگیرید.
توجه به مشکلات دیگران، عامل تسکین است. از تاریخ، عبرت و الگو بگیریم.
به تمدن‏های ویران شده گذشته، باید به دیده عبرت نگریست و درسهای تازه گرفت.
به تاریخ گذشتگان و حوادث تلخ آنان بنگریم تا درس عبرت گرفته و به خدا پناه ببریم.
هدف از بیان تاریخ باید عبرت و پندگیری باشد.
گرچه حوادث برای همه مایه پند و عبرت است ولی درس گرفتن از نشانه‏ها، بصیرت و بینش می‏خواهد، لعبره لاولی الابصار
حفظ آثار باستان برای عبرت آیندگان، لازم است.
نه عمر انسان برای شنیدن همه تاریخ کافی است و نه نیازی به شنیدن همه تاریخ است. باید به مقدار عبرت شنید.
از تاریخ عبرت بگیریم.
باید تاریخ گذشتگان را برای عبرت گرفتن خواند و بررسی کرد.
در قوانین کیفری اسلام، علاوه بر تنبیه مجرم، عبرت دیگران هم مطرح است.
از روشهای تربیتی قرآن است که داستان‏های واقعی و آمرزنده را برای عبرت مردم نقل می‏کند.
شکست و سقوط مخالفان حق حتمی است، اگر شک دارید، تاریخشان را بخوانید و با سفر، آثارشان را ببینید و عبرت بگیرید.
تاریخ گذشتگان، عبرت آیندگان است. از تجربیات تلخ دیگران، عبرت بگیریم.
توجه به عاقبت شوم کفار، درس عبرت است. از تاریخ، آن قسمت که مایه عبرت است نقل شود.
تاریخ را تحلیل کنیم و از آن عبرت بگیریم. نقل خصلت‏های زشت نیاکان که به خاطر آنها تنبیه شده‏اند، برای عبرت دیگران مانعی ندارد.
سرنوشت علما و دانشمندان فریب خورده، باید مایه عبرت و اندیشه مردم باشد.
هر کس از تاریخ عبرت نگیرد باید توبیخ شود. ألم یأتهم نبا الذین من قبلهم
بهترین درس برای زندگی امروز، عبرت از تاریخ گذشته است. در کنار تاریخ باید فلسفه تاریخ نیز بیان شود تا مایه عبرت باشد. أهلکنا القرون... کذلک نجزی
قبل از بیان داستان، شنونده را برای شنیدن و عبرت گرفتن آماده کنید. داستان‏های قرآن، بیان واقعیت‏های عینی و عبرت‏آموز است. یافتن است، نه بافتنی.
تاریخ، یک مجموعه به هم پیوسته است که می‏توان از گذشته آن برای آینده عبرت گرفت.
هر چه خداوند بر عبرت آموزی و هدایت پذیری از آیات و نشانه‏های قدرت خویش تأکید می‏فرماید، اما انسان غافل و مغرور از آن اعراض می‏کند. آگاهی از تاریخ ملت‏ها و تمدن‏ها و عبرت گرفتن از آن، مورد ستیاش است.
پدیده‏های هستی عبرت‏انگیز است، درباره آنها تفکر کنید لعبره لاولی الابصار
عبرت از تاریخ، به فطرتی سالم و روحی پاک نیازمند است. لایات لقوم یؤمنون آری، ایمان در بصیرت و روشن بینی انسان، تأثیر گذار است. عبرت گرفتن، به دقت و تعقل نیاز دارد.