تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف جلد 2
محمد رحمتی شهرضا

زبان (2)

آیات :
زبان از آیات الهی‏
و من ءایته خلق السموات و الارض و اختلف السنتکم و ألونکم ان فی ذلک لایت للعلمین(853)؛ و از آیات او آفرینش آسمانها و زمین، و تفاوت زبانها و رنگهای شماست؛ در این نشانه‏هایی است برای عالمان!
تفاوت قلب و زبان منافق‏
فکیف اذا أصبتهم مصیبه بما قدمت أیدیهم ثم جاوءک یحلفون بالله ان أردنا الا احسانا و توفیقا(854)؛ پس چگونه وقتی به خاطر اعمالشان، گرفتار مصیبتی می‏شوند، سپس به سراغ تو می‏آیند، سوگند یاد می‏کنند که منظور (ما از بردن داوری نزد دیگران)، جز نیکی کردن و توافق (میان طرفین نزاع،)، نبوده است؟!
بد زبانی مبغوض خدا
لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و کان الله سمعیا علیما(855)؛ خداوند دوست ندارد کسی با سخنان خود، بدیها(ی دیگران) را اظهار کند مگر آن کس که مورد ستم واقع شده باشد. خداوند شنوا و داناست.
گواهی زبان در قیامت‏
یوم تشهد علیهم ألسنتهم أیدیهم و أرجلهم بما کانوا یعملون(856)؛ در آن روز زبانها و دستها و پاهایشان بر ضد آنها اعمالی که مرتکب می‏شدند گواهی می‏هد!
کیفر سخن باطل‏
و ما خلقنا السماء والارض و ما بینهما لعبین لو أردنا أن نتخذ لهوا لاتخذنه من لدنا ان کنا فعلیین(857)؛ ما آسمان و زمین، و آنچه را در میان آنهاست از روی بازی نیافریدیم! (بفرض محال) اگر می‏خواستیم سرگرمی انتخاب کنیم، چیزی متناسب خود انتخاب می‏کردیم!
خودش زبانی‏
و اذا حییتم بتحیه فحیوا بأحسن منها أو ردوها ان الله کان علی کل شی‏ء حسیبا(858)؛ هرگاه به شما تحیت گویند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید؛ یا (لاقل) به همان‏گونه پاسخ گویید! خداوند حساب همه چیز را دارد.
تضاد قلب و زبان منافق‏
یایها الرسول لا یحزنک الذین یسرعون فی الکفر من الذین قالوا ءامنا بأفوههم و لم تؤمن قلوبهم و من الذین هادوا سمعون لکذب سمعون لقوم ءاخرین لم یأتوک یحرفون الکلم من بعد مواضعه یقولون ان أوتیتم هذا فخذوه و ان لم توتوه فاحذروا و من یرد الله فتنته فلن تملک له من الله شیئا أولئک الذین لم یرد الله أن یطهر قلوبهم لهم فی الدنیا خزی و لهم فی الاخره عذاب عظیم(859)؛ ای فرستاده (خدا)! آنها که در مسیر کفر شتاب می‏کنند و با زبان می‏گویند: ایمان آوردیم و قلب آنها ایمان نیاورده، تو را اندوهگین نسازند! و (همچنین) گروهی از یهودیان که خوب به سخنان تو گوش می‏دهند، تا دستاویزی برای تکذیب تو بیابند؛ آنها جاسوسان گروه دیگری هستند که خودشان نزد تو نیامده‏اند؛ آنها سخنان را از مفهوم اصلیش تحریف می‏کنند، و (به یکدیگر) می‏گویند: اگر این (که ما می‏خواهیم) به شما داده شد (و محمد بر طبق خواسته شما داوری کرد،) بپذیرند، وگرنه (از او) دوری کنید! (ولی) کسی را که خدا (بر اثر گناهان پی در پی او) بخواهد مجازات کند، قادر به دفاع از او نیستی؛ آنها کسانی هستند که خدا نخواسته دلهایشان را پاک کند؛ در دنیا رسوایی، و در آخرت مجازات بزرگی نصیبشان خواهد شد.
زبان نرم و ملایم‏
و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجهلون قالوا سلما(860)؛ بندگان (خاص خداوند) رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بی‏تکبر بر زمین راه می‏روند؛ و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام می‏گویند (و با بی‏اعتنایی و بزرگواری می‏گذارند)
روایات :
تابعیت اندام‏ها از زبان‏
اذا أصبح ابن آدم فان الاعضاء کلها تکفر اللسان، فتقول: اتق الله فینا فانما نحن بک فان استقمت استقمنا، وان اعوججت اعوججنا(861)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): چون آدمی صبح کند، همه اندام‏ها در برابر زبان کرنش می‏کنند (و با خواهش و التماس) می‏گویند: تقوای الهی را درباره ما رعایت کن؛ زیرا ما به تو بستگی داریم، اگر راست باشی، راست هستیم و اگر کج شوی، ما نیز کج می‏شویم.
زبان، وسیله سنجش‏
اللسان میزان الانسان(862)؛ امام علی (علیه السلام): زبان وسیله سنجش انسان است.
زبان، وسیله شناخت انسان‏
قال (علیه السلام): تکلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه(863)؛ امام علی (علیه السلام): سخن گویید، تا شناخته شوید؛ زیرا آدمی در زیر زبان خود پنهان است.
زبان، مترجم خرد
لسانک ترجمان عقلک(864)؛ امام علی (علیه السلام): زبان تو، ترجمان خرد توست.
زبان همراه دل سالم‏
لقد قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): لا یستقیم ایمان عبد حتی یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه فمن استطاع منکم أن یلقی الله تعالی و هو نقی الراحه من دماء المسلمین و أموالهم سلیم اللسان من أعراضهم فلیفعل(865)؛ امام علی (علیه السلام) فرموده است: ایمان هیچ بنده‏ای درست نشود، تا آن که دلش درست شود و دلش درست نشود، تا آن گاه که زبانش درست شود. بنابراین، هرکس از شما که می‏تواند با دستی نیالوده به خون و اموال مسلمانان و زبانی سالم از (ریختن) آبرو و حیثیت ایشان خداوند متعال را دیدار نماید، باید چنین کند.
مهر بر زبان‏
قال (علیه السلام): ان هذا اللسان مفتاح کل خیر و شر فینبغی للمؤمن أن یختم علی لسانه یختم علی ذهبه و فضته(866)؛ امام باقر (علیه السلام): راستی که این زبان، کلید هر خوبی و بدی است. پس سزاوار است که مؤمن بر زبان خود مهر زند، همان گونه که بر (کیسه) زر و سیم خویش مهر می‏زند.
امنیت از گناه‏
لا یسلم أحد من الذنوب حتی یخزن لسانه(867)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هیچ‏کس تا زبان به دهان نگیرد از گناهان در امان نماند.
نگهداری زبان‏
ما عمل من لم یحفظ لسانه(868)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): عملی نیاورده، کسی که زبانش به دهان نگیرد از گناهان در امان نماند.
ضربه زبان‏
قال أمیر المؤمنین (علیه السلام): ضرب اللسان أشد من ضرب السنان(869)؛ امام علی (علیه السلام): ضربت زبان از ضربت سرنیزه سخت‏تر است.
رهایی زبان‏
قال (علیه السلام): اللسان سبع ان خلی عنه عقر(870)؛ امام علی (علیه السلام): زبان، درنده است اگر رها شود، گاز می‏گیرد.
زندانی زبان‏
ما من شی‏ء أحق بطول السجن من اللسان(871)؛ امام علی (علیه السلام) هیچ چیز به اندازه زبان، سزاوار زندان طولانی مدت نیست.
داستانها :
کنترل زبان‏
مردی به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! مرا نصیحت کن!
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: زبانت را حفظ کن(872)!
بار دیگر به او گفت: مرا نصیحت کن!
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باز فرمود: زبانت را حفظ کن!
او باز فرمود: مرا نصیحت کن!
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: زبانت را کنترل کن وای بر تو! آیا مردم را جز محصول بدست آمده زبانشان، به رو وارد دوزخ می‏کند(873)؟ شکست دادن با سخن گفتن!
مردی به نام بن اعور، سید و بزرگ قوم خود بود و در زمان معاویه زندگی می‏کرد. شکل بدی داشت. اسمش شریک بود و کلمه شریک اسم خوبی برای انسان نیست. پدرش را اعور می‏گفتند و اعور کسی است که یک چشمش معیوب باشد. در یکی از روزهایی که معاویه در اوج قدرت بود، شریک بن اعور به مجلس او آمد. معاویه از اسم نامطبوع وی و پدرش و همچنین از شکل بدش استفاده کرده و او را به باد تحقیر و اهانت گرفت.
معاویه گفت: نام تو شریک است و برای خدا شریکی نیست. تو پسر اعوری و سالم از اعور بهتر است. صورت بدگلی هم داری و خوشگل بهتر از بدگل است. چرا قبیله‏ات تو را سیادت و آقایی خود برگزیده‏اند؟ شریک در جواب گفت: به خدا قسم تو معاویه هستی و معاویه سگی است که عوعو می‏کند. تو عوعو کردی و نامت را معاویه گذاردند. تو فرزند حربی و سلم و صلح از حرب بهتر است. تو فرزند صخری و زمین هموار از سنگلاخ بهتر است. با این همه چگونه به مقام زمامداری مسلمین نایل آمدی؟
سخنان شریک بن اعور، معاویه را شکست داد. شریک را قسم داد که از مجلس من خارج شو(874)!
نوع تعبیر
می‏گویند، هارون الرشید شبی خواب دیده بود که دندان‏هایش ریخته است. گفت معبری تعبیر کننده خوب - بیاورید تا خوابم را تعبیر کند. معبری را آوردند و او تعبیر خواب گفت: این خوابی که شما دیده‏اید خواب بسیار بدی است. زیرا از این خواب چنین استفاده می‏شود که همه اقوام و خویشان و بستگان شما پیش از شما از دنیا خواهند رفت و شما به تنهائی باید داغ همه آنها را تحمل کنی؟ هارون بسیار غمگین و ناراحت شد و گفت معبر دیگری نیست تا خوابم را تعبیر کند؟!
گفتند: چرا، پس بگوئید بیاید. معبر دیگری آمد و در تعبیر خواب او گفت: خواب شما، خواب بسیار خوبی است، چون از خواب این گونه استفاده می‏شود که عمر شما از همه اقوام و بستگان طولانی‏تر خواهند بود. هارون بسیار خوشحال شد، در حالی که این تعبیر همانند تعبیر اول بود. چون آدمی وقتی عمرش از همه فامیل طولانی‏تر باشد، معنایش این است که آنها زودتر از او می‏میرند.
پس متوجه باشیم که انسان گاهی یک حرف را به گونه‏ای ادا می‏کند که یکی را عصبانی می‏کند و گاهی طوری بیان می‏کند که گویی آب روی آتش می‏ریزد(875).
تهمت ناروا به غلام سندی‏
شاید کسی گمان نمی‏برد که آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند روزی از هم جدا شوند. مردم یکی از آنها را بیش از آن اندازه که به نام اصلی خودش بشناسد به نام دوست و رفیقش می‏شناختند. معمولا وقتی که می‏خواستند از او یاد کنند، توجه به نام اصلیش نداشتند و می‏گفتند: رفیق...
آری او به نام رفیق امام صادق معروف شده بود، ولی در آن روز که همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند، آیا کسی گمان می‏کرد که پیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند، رشته دوستیشان برای همیشه بریده شود؟! در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند. غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت می‏کرد. در وسط بازار، ناگهان به پشت سر نگاه کرد، غلام را ندید. بعد از چند قدم دیگر، دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را ندید بعد از چند قدم هنوز هم از غلام - که سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود - خبری نبود برای مرتبه چهارم که سر خود را به عقب برگرداند، غلام را دید، با خشم به وی گفت: مادر فلان! کجا بودی؟
تا این جمله از دهانش خارج شد، امام صادق (علیه السلام) به علامت تعجب، دست خود را بلند کرد و محکم به پیشانی خویش زد و فرمود: سبحان الله! به مادرش دشنام می‏دهی؟ به مادرش نسبت کار ناروا می‏دهی؟! من خیال می‏کردم تو مردی با تقوا و پرهیزگاری! معلوم شد در وجود تو ورع و تقوایی وجود ندارد.
- یابن رسول الله! این غلام اصلا سندی است و مادرش هم از اهل سند است؛ خودت می‏دانی که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام زن مسلمان نبوده که من به او تهمت ناروا زده باشم.
- مادرش کافر بوده که بوده، هر قومی سنتی و قانونی در امر ازدواج دارند؛ وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند. عملشان زنا نیست، فرزندانشان زنازاده محسوب نمی‏شوند.
امام بعد از این بیان به او فرمود: دیگر از من دور شو.
بعد از آن، دیگر کسی ندید که امام صادق (علیه السلام) با او راه برود، تا مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت(876).
یک دشنام‏
غلام عبدالله بن مقفع، دانشمند و نویسنده معروف ایرانی، افسار اسب ارباب خود را در دست داشت و بیرون در خانه سفیان بن معاویه مهلبی، فرماندار بصره، نشسته بود تا اربابش کار خویش را انجام داده بیرون بیاید و سوار اسب شده، به خانه خود برگردد. انتظار به طول انجامید و ابن مقفع بیرون نیامد؛ افراد دیگر - که بعد از او پیش فرماندار رفته بودند - همه برگشتند و رفتند، ولی از ابن مقفع خبری نشد. کم‏کم غلام به جستجو پرداخت؛ از هرکس می‏پرسید، یا اظهار بی‏اطلاعی می‏کرد، یا پس از نگاهی به سراپای غلام و آن اسب، بدون آنکه سخنی بگوید، شانه‏ها را بالا می‏انداخت و می‏رفت.
وقت گذشت و غلام، نگران و مأیوس، خود را به عیسی و سلیمان - پسران علی بن عبدالله بن عباس و عموهای خلیفه مقتدر وقت - منصور دوانیقی که ابن مقفع که دبیر و کاتب آنها بود، رساند و ماجرا را نقل کرد. عیسی و سلیمان به عبدالله بن مقفع که دبیری دانشمند و نویسنده‏ای توانا و مترجمی چیره دست بود علاقه‏مند بودند و از او حمایت می‏کردند. ابن مقفع نیز به حمایت آنها پشت گرم بود، و طبعا مردی متهور و جسور و بد زبان بود؛ از نیش زدن با زبان درباره دیگران دریغ نمی‏کرد؛ حمایت عیسی و سلیمان، که عموی مقام خلافت بودند، ابن مقفع را جسورتر و گستاخ‏تر کرده بود. عیسی و سلیمان، عبدالله بن مقفع را از سفیان بن معاویه خواستد. او اساسا منکر موضوع شد و گفت: ابن مقفع به خانه من نیامده است. ولی چون روز روشن، همه دیده بودند که ابن مقفع داخل خانه فرماندار شده، و شهود شهادت دادند، دیگر جای انکار نبود. کار کوچکی نبود؛ پای قتل نفس بود. آن هم شخصیت معروف و دانشمندی مثل ابن مفقع، طرفین منازعه هم عبارت بود از فرماندار بصره از یک طرف و عموهای خلیفه از طرف دیگر. قهرا مطلب به دربار خلیفه در بغداد کشیده شد. طرفین دعوا و شهود و همه مطلعین به حضور منصور دفتند، دعوا مطرح شد و شهود شهادت دادند. بعد از شهادت شهود، منصور به عموهای خویش گفت: برای من مانعی ندارد که سفیان را الان به اتهام قتل ابن مفقع بکشم، ولی کدامیک از شما دو نفر عهده‏دار می‏شود که اگر ابن مقفع زنده بود و بعد از کشتن سفیان از این در - اشاره کرد به دری که پشت سرش بود - زنده و سالم وارد شد، او را به قصاص سفیان بکشم؟
عیسی و سلیمان در جواب این سؤال حیرت زده درماندند و پیش خود گفتند مبادا که ابن مقفع زنده باشد و سفیان او را زنده و سالم نزد خلیفه فرستاده باشد. ناچار از دعوای خود صرف نظر کردند و رفتند. مدتها گذشت، و دیگر از ابن مقفع اثری و خبری دیده و شنیده نشد. کم‏کم خاطره‏اش هم داشت فراموش می‏شد. بعد از مدتها که آبها از آسیاب افتاد، معلوم شد که ابن مقفع همواره با زبان خویش، سفیان بن معاویه را نیش می‏زده است. حتی یک روز، در حضور جمعیت، به وی دشنام مادر گفته است. سفیان همیشه در کمین بوده تا انتقام زبان ابن مقفع را بگیرد، ولی از ترس عیسی و سلیمان، عموهای خلیفه جرأت نمی‏کرده است، تا آنکه حادثه‏ای اتفاق می‏افتد. حادثه این بود که قرار شد، امان نامه‏ای برای عبدالله بن علی، عموی دیگر منصور، نوشته شود و منصور آن را امضاء کند. عبدالله بن علی، از ابن مقفع که - دبیر برادرانش بود - درخواست کرد که آن امان نامه را بنویسد. ابن مقفع هم آن را تنظیم کرد و نوشت. در آن امان نامه، ضمن شرایطی که نام برده بود، تعبیرات زننده و گستاخانه‏ای نسبت به منصور، خلیفه سفاک عباسی، کرده بود وقتی نامه به دست منصور رسید، سخت متغیر و ناراحت شد. پرسید: چه کسی این را تنظیم کرده است؟ گفته شد: ابن مقفع. منصور نیز همان احساسات را علیه او پیدا کرد که قبلا سفیان بن معاویه فرماندار بصره پیدا کرده بود. منصور محرمانه به سفیان نوشت که ابن مقفع را تنبیه کن. سفیان در پی‏فرصت می‏گشت تا آنکه روزی ابن مقفع برای حاجتی به خانه سفیان رفت، و غلام و مرکبش را بیرون در گذاشت. وقتی که وارد شد، سفیان و عده‏ای از غلامان و دژخیمانش در اتاقی نشسته بودند، و تنوری هم در آنجا مشتعل بود. همینکه چشم سفیان به ابن مقفع افتاد. زخم زبانهایی که تا آن روز از او شنیده بود، در نظرش مجسم و اندرونش از خشم و کینه مانند همان تنوری که جلویش بود، مشتعل شد و رو کرد به او گفت: یادت هست آن روز به من دشنام مادر دادی؟ حالا وقت انتقام است. معذرت خواهی فایده نبخشید و در همانجا به بدترین صورت ابن مقفع را از بین برد(877).
شمشیر زبان‏
علی بن عباس، معروف به ابن الرومی، شاعر معروف هجوگو و مدیحه سرای دوره عباسی، در نیمه قرن سوم هجری، در مجلس وزیر المعتضد عباسی به نام قاسم بن عبیدالله، نشسته و سرگرم بود. او همیشه به قدرت منطق و بیان و شمشیر زبان خویش مغرور بود. قاسم بن عبیدالله، از زخم زبان ابن الرومی خیلی می‏ترسید و نگران بود، ولی ناراحتی و خشم خود را ظاهر نمی‏کرد. برعکس طوری رفتار می‏کرد که ابن الرومی - با همه بددلیها و وسوسها و احتیاطهایی که داشت و به هر چیزی فال بد می‏زد - از معاشرت با او پرهیز نمی‏کرد. قاسم محرمانه دستور داد تا در غذای ابن الرومی زهر ریختند. ابن الرومی بعد از آنکه غذا را خورد، متوجه شد. فورا از جا برخاست که برود. قاسم گفت: کجا می‏روی؟
- به همانجا که مرا فرستادی؟
- پس سلام مرا به پدر و مادرم برسان.
- من از راه جهنم نمی‏روم.
- ابن الرومی به خانه خویش رفت و به معالجه پرداخت، ولی معالجه پرداخت، ولی معالجه‏ها فائده نبخشید. بالاخره با شمشیر زبان خویش از پای درآمد(878).
اشعار :
جور زبان‏
کس از دست جور زبان‏ها نرست. (سعدی)
رازگویی‏
اگر خواهی راز تو دشمن نداند با دوست مگوی. (قابوسنامه)
زبان افشا کننده است!
آدمی مخفی است در زیر زبان. (مولوی)
شناخت با زبان‏
آدمی را خواهی‏شناسی او را در سخن آر؛ از سخن او، او را بدانی. (فیه ما فیه)
شناخت عیب و هنر
تا مرد سخن نگفته باشد - عیب و هنرش نهفته باشد (سعدی)
نکات :
ارزش چشم و گوش و زبان، به آن است که مقدمه تعقل باشد، وگرنه حیوانات نیز چشم و گوش دارند. صم بکم عمی فهم لا یعقلون
خدا همه گفته‏ها را می‏شنود، پس هر حرفی را بر زبان نیاوریم.
با هدایای مالی و زبان شیرین، از کینه‏ها و حسادت‏ها، پیشگیری و پیوندهای خانوادگی را مستحکم‏تر کنید.
حرکت در راه مستقیم، گوش شنوا و زبان حقگو و روشنایی درون می‏خواهد.
چهل روز اخلاص درذ عمل، عامل جاری شدن حکمت از قلب به زبان است.
انسان در داشتن چشم، گوش و زبان، شبیه حیوان است، ولی کیفیت و هدف بهره‏برداری انسان از نعمت‏ها باید بهتر و بیشتر باشد، وگرنه همچون حیوان بلکه پست‏تر از آن است.
داشتن گوش، زبان و عقل زمانی ارزش است که بهره‏گیری صحیح از آنها شود. کسی که مثلاً با زبانش امر به معروف و نهی از منکر نمی‏کند، همچون لال است.
روز قیامت زبان و دست و پا به سخن آمده و علیه انسان گواهی می‏دهند.
زبان گویا زمانی ارزش دارد که همراه با امر به عدالت باشد.
زبان، کلید روزی است.
کسی که از گوش، چشم و زبان خود در مسیر حق یافتن، حق گفتن و حق دیدن بهره نگیرد، در قیامت نیز کور، کر و لال و واژگون محشور می‏شود. این در واقع نوعی تجسم انسان است! نحشرهم ... علی وجوههم عمیا و بکما و صما
عقیده به تنهایی کافی نیست، باید با زبان نیز اقرار کرد.
در هدایت و بسیج کردن مردم و روحیه دادن به نیروها و ارعاب و تضعیف روحیه طاغوت، زبان گویا بسیار مهم است. و احلل عقده من لسانی
زبان، انسان را مطرود دنیا و آخرت می‏کند.
زبان، تنها عضوی است که در طول عمر انسان، از حرف زدن، نه درد می‏گیرد و نه خسته می‏شود. شکل و اندازه آن کوچک اما جرم و گناه آن بزرگ است. چه بسیارند انسان‏های کافری که با گفتن یک جمله (شهادت به یگانگی خداوند) مسلمان و پاک می‏شوند و یا مسلمانی که با گفتن کفر به خدا، یا انکار احکام دین، کافر و نجس می‏شوند.
زبان از یک سو می‏تواند با راستگویی، ذکر و دعا و نصیحت دیگران، صفا بیافریند و از سوی دیگر قادر است با نیش زدن به این و آن، کدورت ایجاد کند. زبان کلید عقل و چراغ علم و ساده‏ترین و ارزان‏ترین وسیله انتقال تمام علوم و تجربیات است.
علمای اخلاق درباره زبان کتابها و مطالب بسیاری نوشته‏اند.
روزی مولای لقمان از او خواست تا بهترین عضو گوسفند را برایش بیاورد. لقمان زبان گوسفند را آورد. روز دیگر گفت: بدترین عضو آن را بیاور. لقمان باز هم زبان گوسفند را آورد.
چون مولایش دلیل این کار را پرسید، لقمان گفت: اگر زبان در راه حق حرکت کند و سخن بگوید، بهترین عضو بدن است وگرنه بدترین عضو خواهد بود. (تفسیر کشاف)
مهم‏ترین اذیت، زخم زبان و تهمت است.