آیات :
توحید در آفرینش
ان ربکم الله الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش یغشی الیل النهار یطلبه حثیثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرت بأمره ألا له خلق و الامر تبارک الله رب العالمین(518)؛ پروردگار شما، خداوندی است که آسمانها که آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید؛ سپس به تربیر جهان هستی پرداخت؛ با (پرده تاریک) شب، روز را میپوشاند؛ و شب به دنبال روز، به سرعت در حرکت است؛ و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید، که مسخر فرمان او هستند. آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان)، از او (و به فرمان او)ست! پر برکت (و زوالناپذیر) است خداوندی که پروردگار جهانیان است!
توحید در عبادت در ادیان گذشته
و اذ أخذنا میثق بنی اسرئیل لا تعبدون الا الله و بالولدین احسانا و ذی القربی و الیتمی و المسکین و قولوا للناس حسنا و أقیموا الصلوه وءاتوا الزکوه ثم تولیتم الا قلیلا منکم و أنتم معرضون(519)؛ و (به یاد آورید) زمانی را که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خداوند یگانه را پرستش نکنید؛ و به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان نیکی کنید؛ و به مردم نیک بگویید؛ نماز را برپا دارید؛ و زکات بدهید. سپس (با اینکه پیمان بسته بودید) همه شما - جز عده کمی - سرپیچی کردید؛ (از وفای به پیمان خود) روی گردان شدید.
توحید مورد تایید همه ادیان آسمانی
قل یأهل الکتب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ألا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون(520)؛ بگو ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم؛ و بعضی از ما، بعضی دیگر را - غیر از خدای یگانه - به خدایی نپذیرد. هرگاه (از این دعوت،) سرباز زنند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم!
وحدت خدا در جهان
الم تعلم أن الله له ملک السموت و الارض و مالکم من دون الله من ولی و لا نصیر(521)؛ آیا نمیدانستی که حکومت آسمانها و زمین، از آن خداست؟! (و حق دارد هرگونه تغییر و تبدیلی در احکام خود طبق مصالح بدهد؟!) و جز خدا، ولی و یاوری برای شما نیست. (و اوست که مصلحت شما را میداند و تعیین میکند).
جهان دارای مبدا - مدیر و مدبر واحد
الله لا اله هو الحی القیوم لا تأخذه سنه و لانوم له ما فی السموات و ما فی الارض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السموت و الارض و لا یئوده حفظهما و هو العلی العظیم(522)؛ هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده، که قائم به ذات خویش است، و موجودات دیگر، قائم به او هستند؛ هیچگاه خواب سبک و سنگینی او را فرا نمیگیرد؛ (و لحظهای از تدبیر جهان هستی، غافل نمیماند؛) آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست؛ کیست که در نزد او، جر به فرمان او شفاعت کند؟! (بنابراین، شفاعت شفاعت کنندگان، برای آنها که شایسته شفاعتند، از مالکیت مطلقه او نمیکاهد.) آنچه را در پیش روی آنها (بندگان) و پشت سرشان است میداند؛ (و گذشته و آینده، در پیشگاه علم او، یکسان است.) و کسی از علم او آگاه نمیگردد؛ جز به مقداری که او بخواهد. (اوست که به همه چیز آگاه است؛ و علم و دانش محدود دیگران، پرتوی از علم بیپایان و نامحدود اوست.) تخت (حکومت) او، آسمانها و زمین را در برگرفته؛ و نگاهداری آن دو (آسمان و زمین) او را خسته نمیکند. بلندی مقام و عظمت، مخصوص اوست.
دعوت به توحید در رأس برنامه انبیاء
لقد أرسلنا نوحا الی قومه فقال یقوم اعبدوا الله ما لکم من غیره انی أخاف علیکم عذاب یوم عظیم(523)؛ ما نوح را به سوی قومش فرستادیم؛ او به آنان گفت: ای قوم من! (تنها) خداوند یگانه را پرستش کنید، که معبودی جز او برای شما نیست! (و اگر غیر او را عبادت کنید،) من بر شما از عذاب روز بزرگی میترسم!
اسلام - دین توحید
فأقم وجهک للذین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن أکثر الناس لا یعلمون(524)؛ پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار؛ ولی اکثر مردم نمیدانند!
روایات :
موانع توحید
عن الصادق (علیه السلام) فی حدیث قال: و یخرج من الایمان بخمس جهات من الفعل کلها متشابهات معروفات الکفر و الشرک و الضلال و الفسق و رکوب الکبائر(525)؛ امام صادق (علیه السلام): بیگمان بنده به سبب یکی از پنج کار که همگی مانند هم و شناخته شده هستند، از ایمان خارج میشود: کفر، شرک، گمراهی، فسق و ارتکاب کبائر.
ریا مانع توحید
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): ان أخوف ما أخاف علیکم الشرک الاصغر قالوا و ما انشرک الاصغر قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هو الریا(526)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): بیشترین نگرانی من برای شما، شرک کوچک است. عرض کردند: ای رسول خدا! شرک کوچک چیست؟ فرمود: ریا.
شرک و ریا
اعلموا یسیر الریا شرک(527)؛ امام علی (علیه السلام): بدانید که ریای اندک، شرک است.
خودنمایی و شرک
عن أبی جعفر (علیه السلام) قال سئل رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عن تفسیر قول الله عزوجل: فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه أحدا فقال من صلی مراءاه الناس فهو مشرک الی أن قال و من عمل عملا مما أمر الله به مراءاه الناس فهو مشرک(528)؛ امام باقر (علیه السلام): از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره آیه پس هر که امید دیدار پروردگارش را دارد باید کاری شایسته کند و هیچکس را شریک پروردگارش قرار ندهد سوال شد، حضرت فرمود: هر که برای خودنمایی به مردم نمازگزارد مشرک است... و هرکس یکی از فرمانهای خدا را برای خودنمایی به مردم به جای آورد مشرک است.
شرک بنیامیه
عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: ان بنی أمیه أطلقوا للناس تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الشرک لکی اذا حملوهم علیه لم یعرفوه(529) امام صادق (علیه السلام): بنیامیه آموزش ایمان را برای مردم آزاد گذاشتند، اما آموزش شرک را آزاد نگذاشتند، تا اگر آنان را به شرک کشاندند متوجه نشوند.
شرک در مقدرات الهی
هو هو الرجل یقول: لولا فلان لهلتک، و لولا فلان لا صبت کذا، ولو لا فلان لضاع عیالی، ألاتری أنه قد جعل لله شریکا فی ملکه یرزقه و یدفع عنه؟! قال [الراوی]: قلت: فیقول: لولا أن الله من علی بفلان لهلکت؟ قال: نعم، لابأس بهذا(530)؛ امام صادق (علیه السلام): مانند این که انسان بگوید: اگر فلانی نبود من از بین میرفتم و اگر فلانی نبود چنین و چنان میشدم و اگر فلانی نبود خانوادهام نابود میشد؛ مگر نمیبینی که او با این حرفها در ملک خدا برایش قائل شده که روزیش میدهد و از او دفاع و دفع گرفتاری میکند؟ راوی میگوید: عرض کردم: پس بگویید: اگر خداوند به واسطه فلانی بر من منت نمینهاد از بین میرفتم؟ فرمود: آری، اشکالی ندارد.
شرک در فرمانبرداری
عن أبی عبدالله (علیه السلام) فی قول الله عزوجل: و ما یؤمن أکثر هم بالله الا و هم مشرکون قال شرک طاعه و لیس شرک عباده(531)؛ امام صادق (علیه السلام): در مورد آیه (و بیشتر آنان به خدا ایمان نیاورید مگر آنکه مشرک باشند) فرمودند: منظور، شر در فرمانبرداری است نه شرک در عبادت.
شرک خفی
قال أبو عبدالله (علیه السلام): ان الشرک أخفی من دبیب النمل و قال منه تحول الخاتم لیذکر الحاجه و شبه هذا(532)؛ امام صادق (علیه السلام): همانا شرک ناپایدارتر از حرکت مورچه است. جابه جا کردن انگشتر برای یادآوری کاری و امثال آن، در شمار شرک خفی است.
شرک در آفرینش
عن یعقوب بن شعیب قال سألت أبا عبدالله (علیه السلام) عن قوله تعالی: و ما یؤمن أکثرهم بالله الا و هم مشرکون قال کانوا یقولون نمطر بنوء کذا و منها أنهم کانوا یأتون الکهان فیصدقونهم بما یقولون(533)؛ امام صادق (علیه السلام) - درباره آیه و بیشتر آنان ایمان نمیآوردند... - آنها میگفتند: با غروب، فلان ستاره و با طلوع بهمان ستاره باران میبارد. یا به پیشگوها مراجعه میکردند و گفتههای آنان را باور میداشتند. (همه اینها شرک خفی است).
داستانها :
گنج نزدیک
مردی طالب گنج بود، اما او دائما به خدا عرض میکرد: خدایا! این همه آدمها به دنیا آمدهاند و گنجهای آنها در زیر خاکها پنهان شده و باقی مانده است، خدایا! مقداری از گنجها را به من بنمایان!
مدتها کارش این بود، شبها تا صبح زاری میکرد، تا اینکه یک شبی در خواب دید که کسی آمد و گفت: از خدا چه میخواهی؟
- من از خدا گنج میخواهم!
- من از طرف خدا مأمورم که جای گنج را به تو نشان بدهم!
- بسیار خوب، نشان بده!
- بالای فلان تپه میروی و تیر و کمانی هم با خودت میبری. تیر را به کمان میگذاری و رها میکنی، هر جا که تیر افتاد، همانجا گنج است.
بیدار شد، دید عجب خواب روشنی است. با خود گفت ما میرویم ببینیم، بالاخره ضرر ندارد، یا نشانیها درست است و موفق میشوم و یا نیست، دیگر دلواپسی ندارم. رفت به سراغ آن تپه که میبایست تیر را از آنجا رها کند، دید اتفاقا تا اینجا نشانیها درست بوده، حال باید تیر را به کمان بگذارد. با خودش گفت: اما در خواب نگفتهاند تیر را به کدام طرف پرتاب کنم، حالا ما جهت قبله را انتخاب میکنیم، انشاء الله که درست است.
تیر را به کمان گذاشت و با قوت روبه قبله انداخت، نگاه کرد ببیند کجا میافتد. بیل و کلنگ را برداشت و رفت آنجا هر چه کند و چال کرد، به گنج نرسید. با خود گفت: خوب به طرف دیگر پرتاب میکنم، این مرتبه مثلاً رو به شمال پرتاب کرد، رفت و پیدا نکرد. بعد هم جنوب شرقی و جنوب غربی و پس از آن شمال شرقی و شمال غربی. مدتی کارش این بود، بالاخره چیزی به دستش نیامد. ناراحت شد، دو مرتبه بازگشت به مسجد و گفت: خدایا! این چه راهنماییای بود که به من کردی؟ اینکه نشد! تا مدتها باز دو مرتبه ناله و زاری میکرد.
بعد از مدتی برای بار دوم آن مرد را در خواب دید و به او پرخاش کرد که آن نشانههایی که به من دادی غلط بود.
آن شخص گفت: نقطه را پیدا کردی؟
- آری.
- بعد چه کردی؟
- تیر در کمان نمودم و با قوت به طرف قبله پرتاب کردم.
- من کی گفتم به طرف قبله و کی گفتم با قوت آن را رها کنی؟ من گفتم هر کجا تیر افتاد، نه اینکه آن را بکشی و رها کنی!
فردا که شد بیل و کلنگ و تیر و کمان را برداشت. تیر را به کمان گذاشت اما آن را نکشید، گفت: حالا ببینم به کجا میرود. تا تیر را رها کرد، دید پیش پای خودش افتاد. زیر پاسش را کند، دید گنج همانجاست(534).
آری به دنبال گمشده خود (خدا) در کجا میگردی؟ در خود بنگر خدا پیش توست، و فی انفسکم افلا تبصرون). البته قرآن به طبیعت نیز بیاعتنا نیست، نمیگوید طبیعت دیگر هیچ نیست، آیت حق نیست، آیا فقط دل آئینه خداست؟ نه دل یک آئینه خداست، طبیعت هم یک آئینه دیگر خداست(535).
توحید مفضل
مفضل بن عمر جعفی بعد از آنکه از انجام نماز عصر در مسجد پیغمبر فارغ شد، همانجا در نقطهای میان منبر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و قبر آن حضرت نشست و کمکم یک رشته افکار، او را در خود غرق کرد، افکارش در اطراف عظمت و شخصیت عظیم و آسمانی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دور میزد.
هر چه بیشتر میاندیشید، بیشتر بر اعجابش نسبت به آن حضرت افزوده میشد. با خود میگفت، با همه تعظیم و تجلیلی که از مقام والای این شخصیت بینظیر میشود، درجه و منزلتش خیلی بیشتر از اینهاست. آنچه مردم از شرف و عظمت و فضیلت آن حضرت به آن پیبردهاند، نسبت به آنچه پینبردهاند بسیار ناچیز است.
مفضل غرق در این تفکرات بود که سر و کله ابن ابی العوجاء - مادی مسلک معروف - پیدا شد و آمد و در کناری نشست. طولی نکشید یکی دیگر از همفکران و هم مسلکان ابن ابی العوجاء وارد شد و پهلوی او نشست و با هم گفتگو پرداختند.
در آن تاریخ که آغاز دوره خلافت عباسیان بود، دوره تحول فرهنگی اسلامی بود، در آن دوره، خود مسلمانان برخی رشتههای علمی تأسیس کرده بودند. نیز کتبی در رشتههای علمی و فلسفی از زبانهای یونانی و فارسی و هندی ترجمه کرده یا مشغول ترجمه بودند. نخلهها و رشتههای کلامی و فلسفی به وجود آمده بود. دوره، دوره برخورد عقاید و آراء بود. عباسیان به آزادی عقیده - تا آنجا که با سیاست برخورد نداشت - احترام میگذاشتند. دانشمندان غیر مسلمان، حتی دهریین و مادیین که در آن وقت به نام زنادقه خوانده میشدند، آزادانه عقاید خویش را اظهار میداشتند. تا آنجا که احیانا این دسته در مسجد الحرام کنار کعبه، یا در مسجد مدینه کنار قبر پیغمبر، دور هم جمع میشدند و حرفهای خود را میزدند. ابن ابی العوجاء از این دسته بود.
در آن روز او و رفیقش هر دو، با فاصله کمی وارد مسجد پیغمبر شدند و پیش هم نشستند و به گفتگو پرداختند، اما آنچنان دور نبودند که مفضل سخنان آنها را نشنود. اتفاقا اولین سخنی که از ابن ابی العوجاء به گوش مفضل خورد، درباره همان موضوعی بود که قبلا مفضل درباره آن فکر میکرد، درباره رسول اکرم بود. او به رفیق خود گفت: عجب کار این مرد (پیغمبر اکرم) بالا گرفت، رسید به جایی که کسی از آن بالاتر نرفته!
رفیقش گفت: نابغه بود. ادعا کرد که با مبدأ کل جهان مربوط است و کارهایی عجیب و خارق العاده هم از او به ظهور رسید که عقلها را متحیر ساخت. عقلا و ادبا و فصحا و خطبا خود را در برابر او عاجز دیدند و دعوت او را پذیرفتند. بعد سایر طبقات فوج فوج به طرف او آمدند و به او ایمان آوردند. کار به آنجا کشیده که نام وی همراه نام ناموسی که خود را مبعوث از طرف او میدانست همراه شده است. اکنون نام او به عنوان اذان در همه شهرها و روستاها - که دعوت او به آنجا رسیده و حتی در دریاها و صحرا و کوهستانها - برده میشود. همه جا در شبانه روز، پنج نوبت گوش هرکسی فریاد اشهد ان محمدا رسول الله را میشنود. در اذان نام این مرد برده میشود، در اقامه برده میشود. به این ترتیب هرگز فراموش نخواهد شد.
ابن ابی العوجاء گفت: در اطراف محمد بیش از این بحث نکنیم، من هنوز نتوانستهام معمای شخصیت این مرد را حل کنم. بهتر است بحث را در اطراف مبدأ و آغاز هستی که محمد پایه دین خود را بر آن گذاشت دنبال کنیم. آنگاه ابن ابی العوجاء پیرامون عقیده مادی خود - مبنی بر اینکه تدبیر و تقدیری در کار نیست و طبیعت قائم بذات است. به طور ازلی و ابدی چنین بوده و خواهد بود - صحبت کرد.
همینکه سخنش به اینجا رسید، مفضل دیگر طاقت نیاورد، یک پارچه خشم و بغض شده بود، مثل توپ منفجر شده و فریاد برآورد: دشمن خدا! خالق و دبر را که تو را به بهترین صورت آفریده انکار میکنی؟! جای دور نرو، اندکی در خود و حیات و زندگی و مشاعر و ترکیب خودت فکر کن تا آثار و شواهد مخلوق و مصنوع بودن را دریابی... .
ابن ابی العوجاء که مفضل را نمیشناخت، پرسید: تو کیستی و از چه دستهای؟ اگر از متکلمینی بیا روی اصول و مبانی کلامی با هم بحث کنیم، اگر واقعا دلائل قوی داشته باشی، ما از تو پیروی میکنیم و اگر اهل کلام نیستی که سخنی با تو نیست. اگر هم از اصحاب جعفر بن محمدی که او با ما اینطور حرف نمیزند، او گاهی بالاتر از این چیزها که تو شنیدی از ما میشنود، اما هرگز دیده نشده از کوره در برود و با ما تندی کند. او هرگز عصبی نمیشود و دشنام نمیدهد. او با کمال بردباری و متانت سخنان ما را استماع میکند. صبر میکند ما آنچه در دل داریم بیرون بریزیم و یک کلمه باقی نماند. در مدتی که ما اشکالات و دلائل خود را ذکر میکنیم، او چنان ساکت و آرام است و با دقت گوش میکند که ما گمان میکنیم تسلیم فکر ما شده است. آنگاه شروع میکند به جواب، با مهربانی جواب ما را میدهد، با جملههایی کوتاه و پرمغز چنان راه را بر ما میبندد که قدرت فرار از ما سلب میگردد؟ اگر تو از اصحاب او هستی مانند او حرف بزن.
مفضل با یک دنیا ناراحتی در حالی که کلهاش داغ شده بود، از مسجد بیرون رفت. با خود میگفت عجب ابتلایی برای عالم اسلام پیدا شده، کار به جایی کشیده که زنادقه و دهری مسلکها در مسجد پیغمبر مینشینند و بیپروا همه چیز را انکار میکنند. یکسره به خانه امام صادق (علیه السلام) آمد. امام فرمود: مفضل! چرا اینقدر ناراحتی؟ چه پیش آمده؟!
- یابن رسول الله! الان در مسجد پیغمبر بودم، یکی دو نفر از دهریین آمدند و نزدیک من نشستند، سخنانی در انکار خدا و پیغمبر از آنها شنیدم که آتش گرفتم، چنین و چنان میگفتند و من هم همینطور جوابشان را دادم.
- غصه نخور، از فردا بیا نزد من، یک سلسله درس توحیدی برایت شروع میکنم. آن قدر در اطراف حکمتهای الهی در خلقت و آفرینش، در قسمتهای مختلف، درباره جاندار و بیجان، پرنده و چرنده، خوردنی و غیر خوردنی، نباتات و غیره برایت بحث کنم، که تو و هر دانشجوی حقیقتجو را کفایت کند، و زنادقه و دهریین را در حیرت فرو برد. فردا صبح منتظرم.
مفضل با یک دنیا مسرت از محضر امام صادق (علیه السلام) مرخص شد. با خودذ میگفت، این ناراحتی امروز من عجب نتیجه خوبی داشت. آن شب خواب به چشمش نیامد. هرلحظه انتظار میکشید کی صبح بشود و به محضر امام صادق بشتابد. به نظرش میآمد که امشب از هر شب دیگر طولانیتر است.
صبح زود خود را به در خانه امام رساند. اجازه خواست و وارد شد. با اجازه امام نشست. بعد امام به طرف اطاقی که افراد خصوصی را در آنجا میپذیرفت حرکت کرد. مفضل هم با اشاره امام از پشت سر راه افتاد. آنگاه امام که به روحیه مفضل آشنا بود فرمود: گمان میکنم دیشب خوابت نبرده باشد و همهاش انتظار کشیده باشی کی صبح بشود که بیایی اینجا. - بلی همینطور است که فرمایید.
- ای مفضل! خداوند تقدم دارد بر همه موجودات، اول و آخر موجودات او است ...
- یا بن رسول الله! اجازه میدهید هر چه میفرمایید بنویسم، کاغذ و قلم حاضر است.
- چه مانعی دارد بنویس.
چهار روز متوالی، در چهار جلسه طولانی، که حداقل از صبح تا ظهر بود، امام به مفضل درس توحید القاء کرد و مفضل مرتب نوشت. این نوشتهها به صورت رسالهای کامل و جامع درآمد. کتابی که اکنون به نام توحید مفضل در دست است، و از جامعترین بیانها در حکمت آفرینش است، محصول این جریان و این چهار جلسه طولانی است(536).
مصونیتی که لغو شد
مسلمانانی که در اثر شکنجه و آزار قریش از مکه به حبشه مهاجرت کرده بودند، همه روزه انتظار خبر تازهای از جانب مکه و مکیان داشتند. هر چند آنها و هم مسلکانشان - که پرچمدار توحید و عدالت بودند - نسبت به انبوه مخالفین، یعنی طرفداران بتپرستی و ادامه نظام اجتماعی موجود، بسیار در اقلیت بودند، اما مطمئن بودند که روز به روز بر طرفداران آنها افزوده و از مخالفین آنها کاسته میشود. و حتی ناامید نبودند که تمام قریش به زودی پرده غفلت را بدرند و راه رشد و صلاح خویش را باز یابند و مانند آنان آیین بتپرستی را رها کرده، راه مسلمانی پیش گیرند.
از قضا شایعهای در آن نقطه از حبشه، که آنها بودند، به وجود آمد مبنی بر اینکه همه قریش تغییر عقیده داده و اسلام اختیار کردهاند. هر چند این خبر رسما تأیید نشده بود، اما ایمان و اعتقاد و امیدواری فراوانی که مسلمانان به گسترش و پیروزی آئین اسلام داشتند، سبب شد تا گروهی از آنان، بدون آنکه منتظر تأیید خبر از طرف مقامات رسمی بشنوند، راه مکه را پیش گیرند. یکی از آنان عثمان بن مظعون، صحابی معروف، بود که فوق العاده مورد علاقه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و احترام همه مسلمانان بود. عثمان بن مظعون همینکه به نزدیکیهای مکه رسید، فهمید قضیه دورغ بوده و قریش بالعکس بر شکنجه و آزار مسلمانان افزودهاند. نه راه رفتن داشت و نه راه برگشتن، زیرا حبشه راه نزدیکی نبود که به آسانی بتوان برگشت. از آن طرف وارد مکه شدن همان و تحت شکنجه قرار گرفتن همان. بالاخره یک چیز به نظرش رسید و آن اینکه از عادت جاری و معمول عرب استفاده کند و خود را در جوار یکی از متنفذین قریش قرار دهد. طبق عادت عرب، اگر کسی از دیگری جوار میخواست، یعنی از او تقاضا میکرد که او را پناه دهد و از او حمایت کند، آن دیگری جوار میداد و تا پای جان هم از او حمایت میکرد. برای عرب ننگ بود که کسی جوار بخواهد - ولو دشمن - و او جوار ندهد، یا پس از جوار دادن از او حمایت نکند.
عثمان نیمه شب وارد مکه شد و یکسره به طرف خانه ولید بن مغیره مخزومی، که از شخصیتهای برجسته و ثروتمند و متنفذ قریش بود، رفت و از او جوار خواست. ولید هم جوار او را پذیرفت. روز بعد، ولید بن مغیره هنگامی که اکابر قریش در مسجد الحرام جمع بودند به مسجد الحرام آمد و عثمان بن مظعون را با خود آورد و رسما اعلام کرد که عثمان در جوار من است و از این ساعت اگر کسی متعرض او شود، متعرض من شده است. قریش که جوار ولید بن مغیره را محترم میشمردند، دیگر متعرض عثمان نشدند. و از آن ساعت مصونیت پیدا کرد، آزادانه میرفت و میآمد و مانند یکی از قریش در مجالس و محافل آنها شرکت میکرد. اما در همان حال، قریش لحظهای از آزار و شکنجه سایر مسلمانان فروگذار نمیکردند. این جریان بر عثمان - که هرگز راحت خود و رنج یاران را نمیتوانست ببیند - سخت گران میآمد. روزی با خود اندیشید. این مروت نیست من در پناه یک نفر مشرک آسوده باشم و برادران همفکر و هم عقیدهام در زیر شکنجه و آزار باشند. از این رو نزد ولید بن مغیره آمد و گفت: من از تو متشکرم، تو به من پناه دادی و از من حمایت کردی، ولی از امروز میخواهم از جوار تو خارج شوم و به یاران خود ملحق شوم. بگذار هر چه بر سر آنها میآید بر سر من نیز بیاید.
- برادرزاده جان! شاید به تو خوش نگذشته و پناه من نتوانسته تو را محفوظ نگاه دارد.
- چرا، من از این جهت ناراضی نیستم، من میخواهم بعد از این، جز در پناه خدا زندگی نکنم.
- حالا که این چنین تصمیمی گرفتهای، پس همان طور که در روز اول، من تو را به مسجد الحرام بردم و در مجمع عمومی قریش پناهندگی تو را اعلام کردم، به مسجد الحرام بیا و رسما در مجمع قریش خروج خود را از پناهندگی من اعلام کن.
- بسیار خوب، مانعی ندارد.
ولید و عثمان با هم به مسجد الحرام آمدند. هنگامی که سران قریش گرد آمدند، ولید اظهار کرد: همه بدانند که عثمان آمده است تا خروج خود را از جوار من اعلام کند.
عثمان گفت: راست میگوید، برای همین منظور آمدهام و اضافه میکنم که در مدتی که در جوار ولید بودم، از من خوب حمایت کرد و از این جهت هیچگونه نارضایتی ندارم. علت خروج من از جوار او فقط این است که دوست ندارم غیر از خدا احدی را پناهگاه خودم محسوب دارم.
به این ترتیب مدت جوار عثمان به پایان رسید و مصونیتی که تا آن ساعت داشت لغو شد. اما عثمان مانند اینکه اتفاق تازهای در زندگیش رخ نداده، مثل روزهای پیش در محفل قریش شرکت کرد.
از قضا در آن روز لبید بن ربیعه، شاعر معروف عرب، به مکه آمده بود، به قصد اینکه قصیده معروف خود را که یکی از شاهکارهای قصائد عرب جاهلیت است - و تازه به نظم آورده بود - در محفل قریش بخواند. قصیده لبید با این مصراع آغاز میگردد: الا کل شیء ما خلااله باطل؛ یعنی هر چیزی جز خداوند، باطل است، حق مطلق، ذات اقدس احدیت است.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره این مصراع فرموده است: راستترین شعری است که عرب سروده است.
لبید به مجمع قریش آمد و قرار شد قصیده خویش را قرائت کند. حضار مجلس سراپا گوش شدند که شاهکار تازه لبید را بشنوند. لبید با غرور افتخارآمیزی خواندن قصیده را آغاز کرد و تا گفت: الا کل شیء ما خلا الله باطل، عثمان بن مظعون که در کناری نشسته بود، مهلت نداد تا مصراع دوم را بخواند، به علامت تصدیق گفت: احسنت، راست گفتی، حقیقت همین است، همه چیز جز خدا باطل و بیحقیقت است.
لبید مصراغ دوم را خواند: و کل نعیم لا محاله زائل؛ یعنی هر نعمتی جبراً فناپذیر و معدوم شدنی است.
فریاد عثمان بلند شد: اما این یکی را دروغ گفتی، همه نعمتها فناشدنی نیست، این فقط درباره نعمتهای این جهان صادق است. نعمتهای آن جهان، همه پایدار و باقی است.
تمام جمعیت به طرف عثمان بن مظعون، این مرد جسور، خیره شدند. هیچکس انتظار نداشت در محفلی که از اکابر و اشراف قریش تشکیل شده و شاعری با شخصیت مانند لبید بن ربیع از راه دور آمده تا شاهکار خود را بر قریش عرضه دارد، مردی مانند عثمان بن مظعون، که تا ساعتی پیش در پناه دیگری بود و اکنون نه تأمین مالی دارد و نه تأمین جانی و همه همفکران و هم مسلکانش در زیر شکنجه به سر میبرند، اینگونه جسارت بورزد و اظهار عقیده کند.
جمعیت به لبید گفتند: شعر خویش را تکرار کن.
باز تا لبید گفت: الا کل شیء ما خلا الله باطل، عثمان گفت: راست است، درست است.
و چون لبید گفت: و کل نعیم لا محاله زائل، عثمان گفت: دروغ است، این طور نیست، نعمتهای آن جهان فناپذیر نیست.
این دفعه خود لبید بیش از همه ناراحت شد. فریاد برآورد: ای مردم قریش! به خدا قسم سابقا مجالس شما اینطور نبود. در میان شما اینگونه افراد جسور و بیادب نبودند. چه شده اینجور اشخاص در میان شما پیدا شدهاند؟
یکی از حضار مجلس، برای اینکه از لبید دلجویی کرده باشد و او را به قرائت قصیدهاش ادامه دهد، گفت: از حرف این مرد ناراحت نباش، مرد سفیهی است، تنها هم نیست، یک عده سفیه دیگر هم در این شهر پیدا شدهاند و با این مردم هم عقیدهاند. اینها از دین ما خارج شدهاند و دین دیگری برای خود انتخاب کردهاند.
عثمان جواب تندی به گوینده این سخن داد. او هم دیگر طاقت نیاورد، از جا حرکت کرد و سیلی محکمی به چهره عثمان نواخت که یک چشمش کبود شد. یکی از حضار مجلس گفت: عثمان! قدر ندانستی، در جوار خوب آدمی بودی، اگر در جوار ولیدبن مغیره باقی مانده بودی، اکنون چشمت این طور نبود.
عثمان گفت: پناه خدا مطمئنتر و محترمتر است از پناه غیر خدا، هر که باشد. اما چشمم، بدانکه چشم دیگرم نیز آرزومند است به افتخاری نائل شود که این چشمم نائل شده است.
خود ولید بن مغیره آمد جلو و گفت: عثمان! من حاضرم جوار خودم را تجدید کنم.
- اما من تصمیم گرفتهام جز جوار خدا جوار احدی را نپذیرم(537).
در سرزمین منا
مردمی که به حج رفته بودند، در سرزمین منا جمع بودند. امام صادق (علیه السلام) و گروهی از یاران، لحظهای در نقطهای نشسته از انگوری که جلویشان بود میخوردند. سائلی پیدا شد و کمک خواست؛ امام مقداری انگور برداشت و خواست به سائل بدهد. سائل قبول نکرد و گفت: به من پول بدهید. امام صادق (علیه السلام) فرمود: خیر است، پولی ندارم. سائل مأیوس شد و رفت؛ اما چند قدم که رفت، پشیمان شد و گفت: همان انگور را بدهید. امام فرمود: خیر است و آن انگور را هم به او نداد.
طولی نکشید سائل دیگری پیدا شد و کمک خواست. امام برای او هم یک خوشه انگور برداشت و داد. سائل انگور را گرفت و گفت: سپاس خداوند عالمیان را که به من روزی رساند.
امام با شنیدن این جمله، او را امر به توقف کرد و سپس هر دو مشت او را پر از انگور کرد و به او داد. سائل برای بار دوم خدا را شکر کرد و فرمود: بایست و نرو؛ سپس به یکی از همراهانش که آنجا بود و رو کرد و فرمود: چقدر پول همراهت هست؟ او جستجو کرد، در حدود بیست درهم بود؛ به دستور امام بیست درهم را به سائل داد. سائل برای سومین بار زبان به شکر پروردگار گشود و گفت: سپاس منحصر برای خداست؛ خدایا! منعم تویی و شریکی برای تو نیست.
امام بعد از شنیدن این جمله، جامه خویش را از تن درآورد و به سائل داد. در اینجا سائل لحن خود را عوض کرد و جملهای تشکرآمیز نسبت به خود امام گفت. امام بعد از آن دیگر چیزی به او نداد و او رفت. یاران و اصحاب که در آنجا نشسته بودند گفتند: ما چنین استنباط کردیم که اگر سائل همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه میداد، باز هم امام به او کمک میکرد، ولی چون لحن خود را تغییر داد و از خود امام تمجید و سپاسگزاری کرد، دیگر کمک ادامه نیافت(538).
توحید افعالی
برای آنکه خوانندگانم محترم به گوشهای از مقام توحید افعالی مردان عالی الهی در زمینه اضطرار، واقف بشوند، در اینجا مختصری از زندگی افتخارآمیز و پرفراز و نشیب حضرت ابراهیم (علیه السلام) بیان کرده و به مبارزات او با بت و بتپرستی خطراتی که در سر راهش پیش آمد اشاره مینماییم.
بت شکنی ابراهیم از جمله مبارزات آن حضرت و افروختن آتش برای سوزاندن ابراهیم از جمله قضایایی است که برای آن حضرت پیش آمد و در این جا به استناد بعضی از آیات و روایات، جریان امر، به اختصار توضیح داده میشود.
در یکی از عیدهایی که مردم از شهر خارج میشده و به صحرا میرفتند، ابراهیم (علیه السلام) عذر مزاجی آورد و در شهر ماند و از فرصت نبودن مردم استفاده نمود، به بتخانه رفت، تمام بتها را به استثنای بت بزرگ شکست و وسیلهای که با آن بتها را شکسته بود، به گردن بت بزرگ افکند. مردم که از صحرا برگشتند و به بتکده رفتند، بتها را شکسته یافتند، فریاد برآوردند، شهر به هم ریخت، طوفانی بر پا شد، ابراهیم را عامل این کار شناختند و او را برای محاکمه در حضور مردم آوردند.
قالوا أنت فعلت هذا بآلهتنا یا ابراهیم قال بل فعله کبیرهم هذا فاسألوهم ان کانوا ینطقون فرجعوا الی أنفسهم فقالوا انکم انتم الظالمون(539)؛ گفتند: ای ابراهیم! آیا تو با خدایان ما چنین کردی؟ پاسخ داد: بت بزرگ مرتکب این کار شد. از بتها سؤال کنید، اگر میتوانند سخن بگویند!
امام صادق (علیه السلام) قسم یاد کرد که بت بزرگ مرتکب این کار نشده بود و ابراهیم هم دروغ نگفته بود. عرض شد: این که میفرمایید چگونه است؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: ابراهیم (علیه السلام) فرمود: اگر بت بزرگ نطق میکند، این کار را انجام داده است و اگر نطق نمیکند، مرتکب کاری نشده است(540).
نمرود و مردم پس از مشورت و تبادل فکر به این نتیجه رسیدند که مجازات گناه بزرگ ابراهیم این است که در آتش سوزانده شود. افکار عمومی کیفر سوزاندن را پذیرفت و این شعار زبانزد همگان گردید: قالوا حرقوه و انصروا آلهتکم ان کنتم فاعلین(541)؛ گفتند او را بسوزانید و خدایان خود را یاری نمایید.
سوزاندن ابراهیم به نام خدایان، رنگ مذهبی به خود گرفت. از این رو بتپرستان به احترام بتها در تهیه هیزم شرکت کردند. حتی کسانی که مریض و در شرف مرگ بودند، با وصیت مقداری از ماترک خود را برای خرید هیزم و سوزاندن ابراهیم اختصاص دادند. جمع آوری هیزم مدتی به طول انجامید و ابراهیم در طول آن مدت زندانی بود. پس از آن که به مقدار کافی هیزم از نقاط دور و نزدیک جمع آوری گردید و بر روی هم انباشته شد، در موعد مقرر، شعلههایی را برافروختند و در نتیجه دریایی از آتش به وجود آمد. قبلا منجنیقی ساخته بودن که ابراهیم را در آن بنشانند و در وسط دریای آتش بیفکنند.
روز سوزاندن ابراهیم فرا رسید. او را در منجنیق نشاندند تا در نقطه مرکزی آتش بیندازند. لحظات اضطراری برای ابراهیم شروع شد. کسی که در آن موقع میتوانست به ابراهیم کمک کند و او را از محیط خطر خارج نماید، جبرئیل امین بود. روایات متعددی با مختصر تفاوت در عبارات رسیده که جبرئیل خود را به ابراهیم رساند و آمادگی خویش را برای یاری او اعلام داشت. از آن جمله این حدیث است: فالتقی معه جبرئیل فی الهواء و قد وضع فی المنجنیق فقال یا ابراهیم هل لک الی من حاجه فقال ابراهیم أما الیک فلا و أما الی رب العالمین فنعم(542)؛ جبرئیل در هوا ابراهیم را ملاقات نمود، موقعی که در منجنیق قرار داشت، گفت: ای ابراهیم! آیا به من حاجتی داری؟ ابراهیم پاسخ داد: به تو حاجتی ندارم ولی به خداوند عالمیان نیازمند و محتاجم.
ابراهیم دعا کرد و از خدا نصرت طلبید. خداوند خواسته او را اجابت فرمود.
قلنا یا نارکوبی بردا و سلاما علی ابراهیم(543)؛ به آتش فرمان رسید که بر ابراهیم سرد و سلامت باش!
ابراهیم (علیه السلام) در موقع اضطرار از غیر خدا حتی از فرشته بزرگ الهی یاری نخواست. فقط از باریتعالی تصرت طلبید و خداوند یاریاش فرمود.
درخواست امام سجاد (علیه السلام) در قطعهای از دعای مکارم الاخلاق از پیشگاه باری تعالی این است که خدایا در موقع اضطرار فقط از تو یاری بخواهیم و با استعانت از غیر خدا امتحانم منما(544).
اشعار :
خدا فناناپذیر است
مینماند در جهان یک تار مو - کل شیء هالک الا وجهه مولوی
خدا باقی است
هر که آمد به جهان اهل فنا خواهد بود - آن که پاینده و باقی است خدا خواهد بود
خدا گره گشاست
گرهی را که دست یزدان بست - کی تواند کسی که بگشاید ناصر خسرو
ملک خدا
مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست - هر جا که میرود همه ملک خدای اوست (سعدی)
حمد خدا
هر گیاهی که از زمین روید - وحده لا شریک له گوید
گواهی آفریدهها
همه چیز از چرخ تا تیره خاک - به هستی یزدان سراسر گواست (اسدی)
عالم نشانه وجود خداست
همه عالم جمال و آواز است - چشم کور است و گوش کر چه کنم (عطار)
نکات :
در دلائل توحید ابهام و پیچدگی نیست و ریشه شک کافران، لجاجتی است که در درون خود آنان است.
توحید، امری فطری و شرک، انحراف از فطرت انسانی است.
توحید و یکتاپرستی محور اصلی اختلاف پیامبر با مشرکان بود.
توحید اصل مشترک همه ادیان است و پیامبر اسسلام استمرار دعوت پیامبران قبلی است.
فریاد توحید در تاریخ میماند، گرچه مخاطب آن روز گوش ندهد.
سرلوحه وظایف انبیاء دعوت به توحید است.
هستی، پر از نشانههای توحید است، چرا به سراغ دیگران برویم.
توحید، نشانه شناخت درست و قدرشناسی است و شرک، برخاسته از عدم شناخت و قدردانی است.
تعالیم همه انبیا یکی است و تمام انبیا به توحید و حق دعوت میکردند و پیامبر اسلام نیز آنان را تصدیق میکرد.
از توجه به آفرینش منظم و هدفدار و زمان بندی شده، توحید را تقویت کنید.
هر راهی غیر توحیدی، بیراهه است.
سه اصل مشترک در میان ادیان: الف: توحید. بیدی الله الخلق ب: نبوت. و ما علی الرسول الا البلاغ ج: معاد. ثم یعیده
هدف نهایی نزول قرآن، توحید است. و ما تنزلت ... فلا تدع مع الله
همه کاره هستی خداست. (توحید افعالی)
رسیدن به توحید، به تعقل نیاز دارد. (کفر و شرک، محصول بیعقلی است).
هدف از پیروزی و حکومت اهل ایمان، استقرار دین الهی در زمین و رسیدن به توحید و امنیت کامل است. لیمنکن لهم دینهم - لیبدلنهم - لا یشرکون
توحید: به همه چیز ارزش میدهد و شرک، ارزش را از بهترین موجودات سلب میکند.
دعایی که در آن، اقرار به توحید، تنزیه پروردگار و اعتراف به خطا و اشتباه و گناه باشد، مستجاب است. سبحانک انی کنت... فاستجبنا
توحید در رأس برنامه همه انبیای الهی بوده است.
توحید در رأس همه عقاید و نماز در ر.س همه عبادات است. لا اله الا أنا، فاعبدونی و أقم الصلاه
غارنشینی در فضای توحید، بهتر از شهرنشینی در فضای شرک است. اصحاب کهف به غار پناه بردند فأووا الی الکهف و حضرت یوسف نیز زندان را بر کاخ ترجیح داد و گفت: رب السجن أحب الی
بیش از هزار بار در قرآن، از توحید یاد شده است، (تفسیر أطیب البیان)
متأسفانه کوردلان از شنیدن آیات توحید و بهرهگیری از آنها محروم و ناراحتند، اما از شنیدن سخن شرک و یاوه خرسند میشوند. و اذا ذکر الله وحده اشمازت قلوب الذین لا یؤمنون بال اخره و اذا ذکر الذین من دونه اذا هم یستبشرون (زمر، 45)
امروز نیز هرگاه بحث از توحید میشود، بعضی متنفرند، ولی سخن شرقیها و غربیها برایشان جاذبه دارد. قرآن چنین گروههای گریزان از حق را به الاغهایی تشبیه کرده که از شیران رم میکنند. کانهم حمر مستنفره فرت من قسوره (مدثر، 50)
توحید، در رأس همه سفارشهای الهی است.
شکوفایی و عزت انسان در سایه توحید است و شرک و پرستش غیر خدا انسان را خوار و ذلیل میکند. مذموما محذولا
عصاره دعوت پیامبران، اوحید است. اتینا موسی الکتاب ... ألا تتخذوا
اساس عقاید بر توحید و اساس عمل صالح بر تقواست. لا اله الا أنا فاتقون
قرآن، کتاب توحید است و از قرآن باید موحد ساخته شود. هذا بلاغ... لیعلموا انما هو اله واحد
شجره طیبه و درخت پاک آثاری دارد، مانند: رشد داشتن، پرمیوه بودن، سایهدار و پایدار بودن، در همه وقت ثمر دادن. انسان موحد نیز هرگز راکد نیست و آثار ایمانش دائما در گفتار و اعمالش آشکار است. اعتقادش دایمی است نه موسمی و همواره دیگران را به ایمان و معروف دعوت میکند.
در روایات و تفاسیر از چند چیز به عنوان مصداق کلمه طیبه یاد شده است: توحید، ایمان، عقاید صحیح، رهبران آسمانی و یاران آنان. آری توحید، اصل ثابتی است که در فطرت و عمق جان مردم جای دارد. أصلها ثابت و در تمام اعمال و گفتار و افکار انسان اثر میگذارد. فرعها فی السماء و در همه وقت و در هر فراز و نشیبی میتوان از میوه ایمان بهرهمند شد.
درخت توحید ریشهای ثابت دارد. تهدیدها و توطئهها و نیشها و نوشها و طاغوتها آن را از پای در نمیآورند و اگر در روایات این درخت به پیامبر آن همه دشمن، روبه گسترش است و روزی جهانگیر خواهد شد.
معبودان غیر از خدا، از آفریدن مگسی عاجزند لن یخلقوا ذبابا (حج، 31)
لا اله الا الله اولین صفحه شناسنامه هر مسلمان است. اولین شعار و دعوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز با همین جمله بود: قولوا لا الا الله تفلحوا (کنز العمال، ح 35541) همچنان که فرمود: من قال لا اله الا الله مخلصا دخل الجنه و اخلاصه بها ان تحجزه لا اله الا الله عما حرم الله
هر کس خالصانه شعار توحید سر دهد، وارد بهشت میشود و نشان اخلاص او آن است که گفتن لا اله الا الله وی را از حرامهای الهی دور سازد. (ثواب الاعمال، ص 20.)
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: قول لا اله الا الله ثمن الجنه؛گفتن لا اله الا الله بهای بهشت است. (بحار الانوار، ج 3، ص 7.)
توحید، مایه نجات و رستگاری انسان است. البته همانگونه که میگویند هرکس به دانشگاه یا حوزه علمیه قدم گذاشت، دانشمند شد. یعنی به شرط اینکه تمام دروس لازم را بخواند. گفتن لا اله الا الله نجات دهنده است، اما با داشتن شرایطش.
اعتقاد به توحید، همه قدرتها و جاذبهها را در چشم انسان کوچک و حقیر میکند. نمونهای از آثار تربیتی توحید همین است که مسلمانان در برابر پادشاهان و صاحبان قدرت سجده نمیکردند. در دربار نجاشی پادشاه حبشه، پناهندگان مسلمان گفتند:لا نسجد الا الله ما به غیر خدا سجده نمیکنیم. (سیره حلبی، ج 1، ص 387.) دحیه کلبی یکی دیگر از مسلمانان در کاخ قیصر روم، سجده نکرد و در جواب کاخ نشینان گفت: لا أسجد لغیر الله؛ من برای غیر خداوند سجده نمیکنم. (سیره حلبی، ج 3، ص 272.)
توحید انسان را تا آنجا بالا میبرد که حتی بهشت و دوزخ نیز برای او مطرح نمیشود. امامان معصوم (علیهم السلام) نیز برای تربیت چنین انسانهایی تلاش میکردند.
لازم است مسلمانان هر ورز و در هر جا با صدای بلند، اذان بگویند و فریاد آزادی از بندگی خدایان دروغین و طاغوتها را سر دهند. و گوش نوزادان خود را قبل از هر صدایی، با طنین توحید لا اله الا الله آشنا سازند.