تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف جلد 2
محمد رحمتی شهرضا

اسلام‏

آیات :
سعادت بشر در سایه اسلام‏
الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التورات و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهات. عن المنکر و یحل لهم الطیب و یحرم علیهم الخبئث و یضع عنهم اصرهم و الاغلل التی کانت علیهم فالذین ءامنوا به و غزروره و نصروه و اتبعوا النور الذی أنزل معه أولئک هم المفلحون(105)؛
همانها از فرستاده (خدا)، پیامبر امی پیروی می‏کنند؛ پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، می‏یابند؛ آنها را به معروف دستور می‏دهد، و از منکر باز میدارد؛ اشیار پاکیزه را برای آنها حلال می‏شمرد، و ناپاکیها را تحریم می‏کند؛ و بارهای سنکین، و زنجیرهایی را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر می‏دارد، پس کسانی که به او ایمان آوردند، و به حمایت و یاریش کردند، و از نوری که به او نازل شده پیروی نمودند، آنان رستگارانند.
جامعیت اسلام‏
لیس البر أن تولو وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من ءامن بالله و الیوم الاخر و الملئکه و الکتب و النبیین و ءاتی المال علی حبه ذوی المال علی حبه ذوی القربی و الیتمی و المسکین و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب و أقام الصلوه و ءاتی الزکوه و الموفون بعهدهم اذا عهدوا و الصبرین فی الباساء و الضراء و حین الباس أولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون(106)؛ نیکی، (تنها) این نیست که (به هنگام نماز،) روی خود را به سوی مشرق و (یا) مغرب کنید؛ (و تمام گفتگوی شما، درباره قبله و تغییر آن باشد؛ و همه وقت خود را مصروف آن سازید؛) بلکه نیکی (و نیکوکار) کسی است که به خدا، و روز رستاخیز، و فرشتگان، و کتاب (آسمانی)، و پیامبران، ایمان آورده؛ و مال (خود) را، با همه علاقه‏ای که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق می‏کند؛ نماز را برپا می‏دارد و زکات را می‏پردازد؛ و (همچنین) کسانی که به عهد خود - به هنگامی که عهد بستند - وفا می‏کنند؛ و در برابر محرومیتها و بیماریها و در میدان جنگ، استقامت به خرج می‏دهند؛ اینها کسانی هستند که راست می‏گویند؛ و (گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است؛) و اینها هستند پرهیزکاران!
ارزش ایمان و اسلام‏
یایها الناس قد جاءکم الرسول بالحق من ربکم فئامنوا خیرا لکم و ان تکفروا فان لله ما فی السموت و الارض و کان الله علیما حکیما(107)؛ ای مردم! پیامبر (ی که انتظارش را می‏کشیدید،) حق را از جانب پروردگارتان آورد؛ به او ایمان بیاورید که برای شما بهتر است! و اگر کافر شوید، (به خدا زیانی نمی‏رسد، زیرا) آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست، و خداوند، دانا و حکیم است.
دین حق‏
ان الدین عندالله الاسلم و ما اختلف تاذین أوتوا الکتب الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم و من یکفر بئایت الله فان الله سریع الحساب (108)؛ دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است. و کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده شد، اختلافی (در آن) ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود؛ و هرکس به آیات خدا کفر ورزد، (خدا به حساب او می‏رسد؛ زیرا) خداوند، سریع الحساب است.
اسلام و تسلیم‏
یأیها الذین ءامنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و أنتم مسلمون(109)؛ ای کسانی که ایمان آورده‏اید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید! (باید گوهر ایمان را تا پایان عمر، حفظ کنید!
اسلام چراغ و نور برای انسان و جامعه‏
هو الذی ینزل علی عبده ءایت بینت لیخرجکم من الظلمت الی النور و ان الله بکم لرءوف رحیم(110)؛ او کسی است که آیات روشنی بر بنده‏اش [محمد] نازل می‏کند تا شما را از تاریکیها به سوی نور برد؛ و خداوند نسبت به شما مهربان و رحیم است.
ایمان مرحله‏ای بالاتر از اسلام‏
قالت الاعراب ءامنا قل لم تومنوا و لکن قولوا أسلمنا و لما یدخل الایمن فی قلوبکم و ان تطیعو الله و رسوله لا یلتکم من أعملکم شیئا ان الله غفورا رحیم(111)؛ عربهای بادیه‏نشین گفتند: ایمان آورده‏ایم بگو: شما ایمان نیاوریده‏اید، ولی بگویید اسلام آورده‏ایم، اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است! و اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید، چیزی از پاداش کارهای شما را فروگذار نمی‏کند، خداوند، آمرزنده مهربان است.
روایات :
برتری اسلام‏
رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): الاسلام یعلوو لا یعلی علیه(112) پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): اسلام برتر می‏ماند و چیزی بر آن برتری نیابد.
اسلام‏داری نیکو
عن فضیل‏بن عیاض قال سالت أبا عبدالله (علیه السلام) عن الرجل: یحسن فی الاسلام أیؤاخذ بما عمل فی الجاهلیه فقال قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) من أحسن فی الاسلام لم یؤاخذ بما عمل فی الجاهلیه و من أساء فی الاسلام أخذ بالاول و الاخر(113)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هر که اسلامش نیکو (و راستین) باشد، برای اعمالی که در جاهلیت کرده است بازخواست نشود و هر که بد اسلامداری کند، برای هر کاری که کرده و می‏کند مؤاخذه می‏شود.
شرافت در اسلام‏
الامام علی (علیه السلام): لا شرف أعلی من الاسلام(114)؛ امام علی (علیه السلام): هیچ شرافتی، بالاتر از اسلام نیست.
اسلام دین خدا
عنه (علیه السلام): ان هذا الاسلام دین الله الذی اصطفاه لنفسه و اصطنعه علی عینه و أصفاه خیره خلقه و أقام دعائمه علی محبته أذل الادیان بعزته و وضع الملل برفعه(115)؛ امام علی (علیه السلام): همانا این اسلام دین خداست، که برای خود برگزید و آن را زیر نظر خود پرورد و بهترین آفریدگانش را مأمور تبلیغ آن کرد و ستون هایش را بر پایه محبت خویش قرار داد و با عزت آن، ادیان دیگر را خوار کرد و با بلند کردن آن آیین‏های دیگر را به زیر کشید.
روشنگری در اسلام‏
عن علی (علیه السلام) - فی وصف الاسلام - فهو أبلج المنهاج وأوضح الولائج مشرف المنار مشرق الجواد مضی المصابیح(116)؛ امام علی (علیه السلام): اسلام روشن‏ترین راه‏ها و آشکارترین گذرگاه‏هاست. نشانه‏های راهیابی آن بلند و مرتفع است و شاهراه‏هایش درخشان و چراغ‏هایش فروزان و روشنایی بخش است.
لزومات اسلام‏
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): الاسلام عریان فلباسه الحیاه و زینته الوقار و مروءته العمل الصالح و عماده الورع و لکل شی أساس و أساس الاسلام حبنا أهل البیت(117)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): اسلام برهنه است؛ پس پوشش آن حیاست و زیورش وفا و مردانگیش کار خوب و ستونش ورع. هر چیزی بنیادی دارد و بنیاد اسلام محبت به ما اهل بیت است.
ستونهای اسلام‏
عن أبی جعفر (علیه السلام) قال، بنی الاسلام علی خمس علی الصلاه و الزکاه و الصوم و الحج و الولایه و لم یناد بشی‏ء کما نودی بالولایه(118)؛ امام باقر (علیه السلام): اسلام بر پنج ستون بنا شده است: برپا داشتن نماز؛ پرداخت زکات؛ روزه ماه رمضان؛ حج بیت الله الحرام و ولایت ما اهل بیت.
دل و زبان مسلمان‏
رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): الاسلام أن تسلم قلبک و یسلم المسلمون من لسانک و یدک(119)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): اسلام آن است که دلت را تسلیم کنی، و مسلمانان از دست و زبانت آسوده در امان باشند.
اسلام لازمه ایمان‏
الامام الصادق (علیه السلام) - لرجل شامی سأله عن مسائل فلما اجابه قال: أسلمت لله الساعه فقال أبو عبد الله (علیه السلام) بل آمنت الساعه ان الاسلام قبل الایمان و علیه یتوارثون و یتناکحون و الایمان علیه یثابون(120)؛ امام صادق (علیه السلام) - خطاب به مردی شامی که سؤالاتی از آن حضرت پرسید و چون پاسخش را فرمود، عرض کرد اکنون به خداوند اسلام آوردم - نه، بلکه اکنون به خدا ایمان آوردی؛ اسلام پیش از ایمان است، به وسیله اسلام از یکدیگر ارث برند و با هم ازدواج کنند، اما به وسیله ایمان ثواب و پاداش می‏برند.
ثواب در اسلام‏
عن القاسم الصیر فی شریک المفضل قال سمعت أبا عبدالله (علیه السلام) یقول: الاسلام یحقن به الدم و تؤدی به الامانه و تستحل به الفروج و الثواب علی الایمان(121)؛ امام صادق (علیه السلام): به وسیله اسلام خون اشخاص حفظ می‏شود و امانت ادا می‏گردد، و زناشویی حلال می‏شود، ولی ثواب، در برابر ایمان، داده می‏شود.
داستانها :
ثمره سفر طائف‏
ابوطالب عموی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، و خدیجه همسر مهربان آن حضرت، به فاطمه چند روز هر دو از دنیا رفتند و به این ترتیب، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون خانه، یعنی ابوطالب، و بهترین مایه دلداری و انیس خویش را در داخل خانه، یعنی خدیجه، در فاصله کمی از دست داد. وفات ابوطالب به همان نسبت که بر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گران تمام شد، دست قریش را در آزار پیامبر بازتر کرد. هنوز از وفات ابوطالب چند روزی نگذشته بود که هنگام عبور رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از کوچه، ظرفی پر از خاکروبه روی سرش خالی کردند. خاک آلود به خانه برگشت. یکی از دختران آن حضرت (کوچکترین دخترش، فاطمه (علیهم السلام)) جلو دوید و سر و موی پدر را شستشو داد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دید که دختر عزیزش اشک می‏ریزد، فرمود: دخترکم! گریه نکن و غصه نخور، پدر تو تنها نیست، خداوند مدافع او است. بعد از این جریان، تنها از مکه خارج شد و به عزم دعوت و ارشاد قبیله ثقیف، به شهر معروف و خوش آب و هوا و پرناز و نعمت طائف، در جنوب مکه، که ضمنا تفرجگاه ثروتمندان مکه نیز بود، رهسپار شد. از مردم طائف انتظار زیادی نمی‏رفت. مردم آن شهر پر ناز و نعمت نیز همان روحیه مکیان را داشتند که در مجاورت کعبه می‏زیستند، و از صدقه سر بتها در زندگی مرفهی به سر می‏بردند. ولی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی نبود که به خود، یأس و نومیدی راه بدهد و درباره مشکلات بیندیشد. او برای ربودن دل یک صاحبدل و جذب یک عنصر مستعد، حاضر بود با بزرگترین دشواریها روبرو شود. وارد طائف شد. از مردم طائف همان سخنانی را شنید که قبلا از اهل مکه شنیده بود. یکی گفت: هیچ کس دیگر در دنیا نبود که خدا تو را مبعوث کرد؟! دیگری گفت: من جامه کعبه را دزدیده باشم اگر تو پیغمبر خدا باشی. سومی گفت: اصلا من حاضر نیستم یک کلمه با تو هم سخن شوم؛ و از این قبیل سخنان.
نه تنها دعوت آن حضرت را نپذیرفتند، بلکه از ترس اینکه مبادا در گوشه و کنار افرادی پیدا شوند و به سخنان او گوش بدهند، یک عده بچه و یک عده اراذل و اوباش را تحریک کردند تا آن حضرت را از طائف اخراج کنند. آنها هم با دشنام و سنگ پراکندن او را بدرقه کردند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان سختی‏ها و دشواریها و جراحتهای فراوان از طائف دور شد و خود را به باغی در خارج طائف رساند که متعلق به عتبه و شیبه - دو نفر از ثروتمندان قریش بود - و اتفاقا خودشان هم در آنجا بودند. آن دو نفر از دور شاهد و ناظر احوال بودند و در دل خود از این پیشامد شادی می‏کردند. عتبه و شیبه در عین اینکه از شکست رسول خدا خوشحال بودند، به ملاحظه قرابت و حس خویشاوندی، به عداس، غلامی مسیحی خود که همراهشان بود دستور دادند تا یک طبق انگور پر کند و ببرد جلو آن مردی که در آن دور زیر سایه شاخه‏های انگور نشسته بگذارد، و زود برگردد. عداس انگورها را آورد و گذاشت و گفت: بخور!
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دست دراز کرد، و قبل از آنکه دانه انگور را به دهان بگذارد، کلمه مبارکه بسم الله را بر زبان راند. این کلمه تا آن روز به گوش عداس نخورده بود. اولین مرتبه بود که آن را می‏شنید. نگاهی عمیق به چهره رسول اکرم انداخت و گفت: این جمله معمول مردم این منطقه نیست، این چه جمله‏ای بود؟
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: عداس! اهل کجایی؟ و چه دینی داری؟
- من در اصل اهل نینوایم و نصرانی هستم.
- اهل نینوا، اهل شهر بنده صالح خدا یونس بن متی؟
- عجب! تو در این جا و در میان این مردم از کجا اسم یونس بن متی را می‏دانی؟ در نینوا وقتی که من آنجا بودم ده نفر پیدا نمی‏شد که اسم متی پدر یونس را بداند.
- یونس برادر من است، او پیغمبر خدا بود، من نیز پیغمبر خدایم.
عتبه و شیبه دیدند عداس همچنان ایستاده و معلوم است که مشغول گفتگو است. دلشان فرو ریخت، زیرا از گفتگوی اشخاص با رسول اکرم بیش از هر چیزی بیم داشتند. یک وقت دیدند که عداس افتاده و سر و دست و پای رسول خدا می‏بوسد. یکی به دیگری گفت: دیدی غلام بیچاره را خراب کرد(122)!
دربارگاه رستم‏
رستم فرخ زاد با سپاهی گران و ساز و برگ کامل، برای سرکوبی مسلمانان که قبلا شکست سختی به ایرانیان داده بودند، وارد قادسیه شد. مسلمانان به سرکردگی سعد وقاص تا نزدیک قادسیه جلو آمده بودند. سعد عده‏ای را مأمور کرده بود تا پیشاپیش سپاه به عنوان مقدمه الجیش و پیشاهنگ حرکت کنند. ریاست این عده با مردی بود به نام زهره بن عبدالله. رستم پس از آنکه شبی را در قادسیه به روز آورد، برای آنکه وضع دشمن را از نزدیک ببیند سوار شد، و به راه افتاد و در کنار اردوگاه مسلمانان بر روی تپه‏ای ایستاد و مدتی وضع آنها را تحت نظر گرفت. بدیهی است نه عدد و نه تجهیزات و ساز و برگ مسلمانان چیزی نبود که اسباب وحشت بشود. اما در عین حال، مثل اینکه به قلبش الهام شده بود که جنگ با این مردم سرانجام نیکی نخواهد داشت، رستم همان شب با پیغام، زهره بن عبدالله را نزد خود طلبید، و به او پیشنهاد صلح کرد، اما به این صورت که پولی بگیرند و برگردند سرجای خود.
رستم با غرور و بلند پروازی - که مخصوص خو او بود - به او گفت: شما همسایه ما بودید و ما به شما نیکی می‏کردیم. شما از انعام ما بهرمند می‏شدید و گاهی که خطری از ناحیه کسی شما را تهدید می‏کرد، ما از شما حمایت و شما را حفظ می‏کردیم، تاریخ گواه این مطلب است.
سخن رستم که به اینجا رسید زهره گفت: همه اینها که راجع به گذشته گفتی صحیح است، اما تو باید این واقعیت را درک کنی که امروز غیر از دیروز است. ما دیگر آن مردم نیستیم که طالب دنیا و مادیات باشیم. ما از هدفهای دنیایی، گذشته و هدفهای آخرتی داریم. ما قبلا همان طور بودیم که تو گفتی، تا روزی که خداوند پیغمبر خویش را در میان ما مبعوث فرمود. او ما را به خدای یگانه خواند. ما دین او را پذیرفتیم. خداوند به پیغمبر خویش وحی کرد که اگر پیروان تو بر آنچه به تو وحی شده ثابت بمانند، خداوند به پیغمبر خویش وحی کرد که اگر پیروان تو بر آنچه به تو وحی شده ثابت بمانند، خداوند آنان را بر همه اقوام و ملل دیگر تسلط خواهد بخشید. هر کس به این دین بپیوندد عزیز می‏گردد و هرکس تخلف کند، خوار و زبون می‏شود.
رستم گفت: ممکن است در اطراف دین خودتان توضیحی بدهی؟
- اساس و پایه و رکن آن دو چیز است: شهادت به یگانگی خدا و شهادت به رسالت محمد، و اینکه آنچه او گفته است از جانب خدا است.
- اینکه عیبی ندارد، خوب است، دیگر چی؟
- آزاد ساختن بندگان خدا از بندگی انسانهای مانند خود(123).
- مردم همه از یک پدر و مادر زاده شده‏اند، همه، فرزندان آدم و حوا هستند، بنابراین همه، برادر و خواهر یکدیگرند(124).
- این هم بسیار خوب است. خب اگر ما اینها را بپذیریم و قبول کنیم، آیا شما باز خواهید گشت؟
- آری، قسم به خدا دیگر قدم به سرزمین‏های شما نخواهیم گذاشت، مگر به عنوان تجارت یا برای کار لازم دیگری از این قبیل. ما هیچ مقصودی جز اینکه گفتم نداریم.
- راست می‏گویی. اما یک اشکال در کار است، از زمان اردشیر در میان ما مردم ایران سنتی معمول و رایج است که با دین شما جور در نمی‏آید. از آن زمان رسم بر این است که طبقات پست از قبیل کشاورز و کارگر حق ندارند تغییر شغل دهند و به کار دیگر بپردازند. اگر بنا شود آن طبقات به خود یا فرزندان خود حق بدهند که تغییر شغل و طبقه بدهند و در ردیف اشراف قرار بگیرند، پا از گلیم خود درازتر خواهند کرد و با طبقات عالیه و اعیان و اشراف ستیزه خواهند جست. پس بهتر این است که یک کشاورز بداند که باید کشاورز باشد و بس، یک آهنگر نیز بداند که غیر از آهنگری، حق کار دیگر ندارد و همینطور... .
- اما ما از همه مردم برای مردم بهتریم(125). ما نمی‏توانیم مثل شما باشیم و طبقاتی آنچنان در میان خود قائل شویم. ما عقیده داریم امر خدا را در مورد همان طبقات پست اطاعت کنیم. همان طور که گفتم به عقیده ما همه مردم از یک پدر و مادر آفریده شده‏اند و همه برادر و برابرند. ما معتقدیم به وظیفه خودمان درباره دیگران به خوبی رفتار کنیم، و اگر به وظیفه خودمان عمل کنیم، عمل نکردن آنها به ما زیان نمی‏رساند. عمل به وظیفه، مصونیت ایجاد می‏کند.
زهره‏بن عبدالله اینها را گفت و رفت. رستم بزرگان سپاه را جمع کرد و سخنان این فرد مسلمان را برای آنان بازگو کرد. آنان سخنان آن مسلمان را به چیزی نشمردند. رستم به سعد وقاص پیغام داد که نماینده‏ای رسمی برای مذاکره پیش ما بفرست. سعد خواست هیئتی را مأمور این کار کند، اما ربیع بن عامر که حاضر مجلس بود صلاح ندید، گفت ایرانیان اخلاق مخصوصی دارند. همین که یک هیئت به عنوان نمایندگی به طرفشان برود آن را دلیل اهمیت خودشان قرار می‏دهند، و خیال می‏کنند ما چون به آنها اهمیت می‏دهیم هیئتی فرستاده‏ایم. فقط یک نفر بفرست کافی است.
خود ربیع مأمور این کار شد.
از آن طرف به رستم خبر دادند که نماینده سعد وقاص آمده است. رستم با مشاورین خود در کیفیت برخورد با نماینده مسلمانان مشورت کرد که به چه صورتی باشد. به اتفاق، رأی دادند که باید به او بی‏اعتنایی کرد و چنین وانمود کرد که ما به شما اعتنایی نداریم، شما کوچکتر از این حرفها هستید. رستم برای آنکه جلال و شکوه ایرانیان را به رخ مسلمانان بکشد، دستور داد تختی زرین نهادند و خودش روی آن نشست. فرشهای عالی گستردند، متکاهای زربفت نهادند. نماینده مسلمانان، در حالی که بر اسبی سوار و شمشیر خویش را در یک غلافی کهنه پوشیده و نیزه‏اش را به یک تار پوست بسته بود، وارد شد. تا نگاه کرد فهمید که این زینتها و تشریفات برای این است که به رخ او بکشند، متقابلا برای اینکه بفهماند، ما به این جلال و شکوهها اهمیت نمی‏دهیم و هدف دیگری داریم، همینکه به کنار بساط رستم رسید، معطل نشد، اسب خویش را نهیب زد و با اسب داخل خرگاه رستم شد. مأمورین به او گفتند: پیاده شو!
قبول نکرد و تا نزدیک تخت رستم با اسب رفت، آنگاه از اسب پیاده شد. یکی از متکاهای زرین را با نیزه سوراخ کرد و لجام اسب خویش را در آن فرو برد و گره زد. مخصوصا پلاس کهنه‏ای که جل شتر بود. به عنوان روپوش به دوش خویش افکند. به او گفتند: اسلحه خود را تحویل بده، بعد برو نزد رستم. گفت: تحویل نمی‏دهم، شما از ما نماینده خواستید و من به عنوان نمایندگی آمده‏ام، اگر نمی‏خواهید بر می‏گردم.
رستم گفت: بگذارید هر طور مایل است بیاید.
ربیع بن عامر، با وقار و طمأنینه خاصی، در حالی که قدمها را کوچک بر می‏داشت و از نیزه خویش به عنوان عصا استفاده می‏کرد و عمدا فرشها را پاره می‏کرد، تا پای تخت رستم آمد. وقتی که خواست بنشیند، فرشها را عقب زد و روی خاک نشست. گفتند: چرا روی فرش ننشستی؟
گفت: ما از نشستن روی زیورها خوشمان نمی‏آید.
مترجم مخصوص رستم از او پرسید: شما چرا آمده‏اید؟
- خدا ما را فرستاده است، خدا ما را مأمور کرده بندگان او را از سختیها و بدبختیها رهایی بخشیم و مردمی را که دچار فشار و استبداد و ظلم سایر کیشها هستند نجات دهیم، و آنها را در ظل عدل اسلامی درآوریم(126)، ما دین خدا را که بر این اساس است، بر سایر ملل عرضه می‏داریم. اگر قبول کردند در سایه این دین خوش و خرم و سعادتمندانه زندگی کنند، ما با آنها کاری نداریم؛ اگر قبول نکردند با آنها می‏جنگیم، آنگاه کشته می‏شویم و به بهشت می‏رویم، یا بر دشمن پیروز می‏گردیم.
- بسیار خوب، سخن شما را فهمیدیم، حالا ممکن است فعلا تصمیم خود را تأخیر بیندازید تا ما فکری بکنیم و ببینیم چه تصمیم می‏گیریم.
- چه مانعی دارد، چند روز مهلت می‏خواهید، یک یا دو روز؟
- یک روز و دو روز کافی نیست، ما باید به رؤسا و بزرگان خود نامه بنویسیم و آنها باید مدتها با هم مشورت کنند تا تصمیمی گرفته شود.
ربیع که مقصود آنها را فهمیده بود و می‏دانست منظور این است که دفع الوقت شده باشد گفت: آنچه پیغمبر ما سنت کرده و پیشوایان ما رفتار کرده‏اند این است که در اینگونه مواقع بیش از سه روز تأخیر جایز ندانیم. من سه روز مهلت می‏دهم تا یکی از سه کار را انتخاب کنید: یا اسلام بیاورید، در این صورت ما از راهی که آمده‏ایم بر می‏گردیم. سرزمین شما با همه نعمتها مال خودتان، ما طمع به مال و ثروت شما نبسته‏ایم یا قبول کنید جزیه بدهید و یا آماده نبرد باشید.
- معلوم می‏شود تو خودت فرمانده کل می‏باشی که با ما قرار می‏گذاری.
- خیر، من یکی از افراد عادی هستم، اما مسلمانان مانند اعضاء یک پیکرند، همه از همند. اگر کوچکترین آنها به کسی امان بدهد، مانند این است که همه امان و پیمان یکدیگر را محترم می‏شمارند.
پس از این جریان، رستم که سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، با زعمای سپاه خویش در کار مسلمانان مشورت کرد، به آنها گفت: اینها را چگونه دیدید؟ آیا در همه عمر سخنی بلندتر و محکمتر و روشنتر از سخنان این مرد شنیده‏اید؟ اکنون نظر شما چیست؟
- ممکن نیست ما به دین این سگ درآییم، مگر ندیدی چه لباسهای کهنه و مندرسی پوشیده بود؟!
شما به لباس چکار دارید، فکر و سخن را ببینید، عمل و روش را ملاحظه کنید.
سخن رستم مورد پذیرش آنان قرار نگرفت. آنها آن قدر گرفتار غرور بودند که حقایق روشن را درک نمی‏کردند. رستم دید هم عقیده و همفکری ندارد. پس از این سلسله مذاکرات با نمایندگان مسلمانان و مشورت و زعمای سپاه خود نتوانست راه حلی پیدا کند، آماده کارزار شد، و چنان شکست سختی خورد که تاریخ کمتر به یاد دارد. جان خویش را نیز در راه خیره سری دیگران از دست داد(127).
سخنی که به ابوطالب نیرو داد
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بدون آنکه اهمیتی به پیشامدها بدهد با سرسختی عجیبی، در مقابل قریش مقاومت می‏کرد و راه خویش را به سوی هدفهایی که داشت طی می‏کرد. از تحقیر و اهانت به بتها و کوتاه خواندن عقل بت‏پرستان و نسبت گمراهی و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دریغ نمی‏کرد. اکابر قریش به تنگ آمدند، مطلب را با ابوطالب در میان گذاشتند و از او خواهش کردند یا شخصا جلو برادرزاده‏اش را بگیرد یا آنکه بگذارد قریش مستقیما وارد عمل شوند. ابوطالب با زبان نرم هرطور بود قریش را ساکت کرد تا کار تدریجا بالا گرفت و برای قریشیان دیگر قابل تحمل نبود. در هر خانه‏ای سخن از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و هر دو نفر که به هم می‏رسیدند با نگرانی و ناراحتی، سخنان و رفتار او را و اینکه از گوشه و کنار یکی یکی و یا گروه گروه به پیروان او ملحق می‏شوند، ذکر می‏کردند. جای معطلی نبود؛ همه متفق القول شدند که هر طور هست باید این غائله تمام شود. تصمیم گرفتند بار دیگر با ابوطالب در این موضوع صحبت کنند و این مرتبه جدی‏تر و با او سخن بگویند.
رؤسا و اکابر قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ما از تو خواهش کردیم که جلو برادرزاده‏ات را بگیری و نگرفتی؛ ما به احترام تو قبل از آنکه مطلب را با تو در میان بگذاریم متعرض او نشدیم، ولی دیگر تحمل نخواهیم کرد که او بر خدایان ما عیب بگیرد و بر عقلهای ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهی بدهد. این دفعه برای اتمام حجت آمده‏ایم، اگر جلو بردارزاده‏ات را نگیری ما دیگر بیش از این، رعایت احترام و پیرمردی تو را نمی‏کنیم و با تو و او وارد جنگ می‏شویم تا یک طرقف از پا درآید. اولتیماتوم صریح، ابوطالب را بسی ناراحت کرد. هیچ وقت تا آن روز چنین سخنان درشتی از قریش نشنیده بود. معلوم بود ابوطالب تاب مقاومت و مبارزه با قریش را ندارد و اگر بنا شود کار به جای خطرناک بکشد، خودش و برادرزاده‏اش و همه فامیل و بستگانش تباه خواهند شد. این بود که کسی را نزد رسول اکرم فرستاد و موضوع را با او در میان گذاشت و گفت: حالا که کار به اینجا کشیده، سکوت کن که من و تو هر دو در خطر هستیم. رسول اکرم احساس کرد اولتیماتوم قریش در ابوطالب تأثیر کرده؛ در جواب ابوطالب جمله‏ای گفت که همه سخنان قریش را از یاد ابوطالب برد، فرمود: عموجان! همین قدر بگویم که اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند که دست از دعوت و فعالیت خود بردارم هرگز دست برنخواهم داشت، تا خداوند دین خود را آشکار کند یا آنکه خودم جان بر سر این کار بگذارم.
این جمله را گفت و اشکهایش ریخت و از پیش ابوطالب حرکت کرد. چند قدمی بیشتر نرفته بود که به دستور ابوطالب برگشت. ابوطالب گفت: حالا که این طور است، پس هر طور که خودت می‏دانی عمل کن، به خدا قسم تا آخرین نفس از تو دفاع خواهم کرد(128).
مهاجران حبشه‏
سال به سال و ماه به ماه، بر عده مسلمین در مکه افزوده می‏شد. فشارها و سختگیریهای مکیان، نتوانست افرادی را که به اسلام بگیرد. هجوم روز افزون مردم به سوی اسلام و بعد دلسرد نشدن و سرنخوردن مسلمانان از اسلام، اصرار و سماجت و محکم چسبیدن آنان که با هیچ وسیله‏ای بر نمی‏گشتند، بیشتر قریش را عصبی و خشمگین می‏کرد، و روز به روز بر شدت عمل و آزار و اذیت مسلمین می‏افزودند. کار بر مسلمین تنگ شد و همچنان صبر می‏کردند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای اینکه موقتا دست قریش را از سر مسلمین کوتاه کند، به مسلمانان پیشنهاد کرد تا از مکه خارج شوند و به سوی حبشه مهاجرت کنند. فرمود: چون فرمانروای فعلی حبشه مرد عادل و دادگستری است، می‏توانید مدتی در جوار او به سر برید تا بعد خدای متعال فرجی برای همه فراهم سازد. عده زیادی از مسلمانان به حبشه هجرت کردند. در آنجا راحت و آسوده زندگی می‏کردند و اعمال و فرائض مذهبی خویش را که در مکه به هیچ نحو نمی‏توانستند آزادانه انجام دهند، در آنجا آزادانه انجام می‏دادند. قریش همینکه از رفتن مسلمانان به حبشه و آسایش آنها مطلع شدند، از ترس اینکه مبادا کانونی برای اسلام در آن جا تشکیل شود، در میان خود شورا کردند و نقشه کشیدند که کاری کنند تا مسلمانان را به مکه برگردانند و مثل همیشه تحت نظر بگیرند. برای این منظور، دو مرد شایسته و زیرک از میان خود انتخاب کردند و همراه آنها هدایای زیادی برای نجاشی پادشاه حبشه و هدایای زیاد دیگری برای سران و شخصیتها و اطرافیان نجاشی که سخنانشان در پادشاه مؤثر بود فرستادند. به این دو نفر دستور دادند که بعد از ورود به حبشه، اول یه سراغ رؤسا و اطرافیان نجاشی بروید و هدایای آنها را بدهید و به آنها بگویید: جمعی از جوانان بی‏تجربه و نادان ما اخیرا از دین برگشته‏اند و به دین شما نیز وارد نشده‏اند و حالا به کشور شما آمده‏اند؛ اکابر و بزرگان قوم ما، ما را پیش شما فرستاده‏اند که از شما خواهش کنیم، اینها را از کشور خود بیرون کنید و به ما تسلیم نمایید؛ خواهش می‏کنیم وقتی این مطلب در حضور نجاشی مطرح می‏شود، شما نظر ما را تأیید کنید.
فرستادگان قریش، یک یک بزرگان و شخصیتها را ملاقات کردند و به هر یک هدیه‏ای دادند و از همه آنها قول گرفتند که در حضور پادشاه نظر آنان را تأیید کنند. سپس به حضور خود نجاشی رفتند، و هدایای عالی و نفیس خود را تقدیم کردند و حاجت خویش را بیان داشتند. طبق قرار قبلی، حاشیه نشینان مجلس، همه به نفع نمایندگان قریش سخن گفتند، همه نظر دادند که فورا دستور اخراج مسلمانان و تسلیم آنها به نمایندگان قریش داده شود. ولی نجاشی تسلیم این فکر و نظر نشد و گفت: مردمی از سرزمین خود به کشور من پناه آورده‏اند، این صحیح نیست که من تحقیق نکرده و ندیده، حکم غیابی علیه آنها صادر کنم و دستور اخراج بدهم؛ لازم است آنها را احضار کنم و سخنشان را بشنوم تا ببینم چه باید بکنم؟
وقتی که این جمله آخر از دهان نجاشی خارج شد، رنگ از صورت نمایندگان قریش پرید؛ زیرا چیزی که از آن می‏ترسیدند، همان رو به رو شدن نجاشی با مسلمانان بود. آنان ترجیح می‏دادند مسلمانان در حبشه بمانند و با نجاشی روبرو نشوند، چون مگر نه این است که، این کیش جدید هر چه دارد از سخن و کلام دارد، و هرکس که مفتون این دین شده، از شنیدن یک سلسله سخنان بخصوصی است که محمد می‏گوید از جانب خدا به من وحی شده؟! مگر نه این است که جاذبه‏ای سحرآمیز در آن سخنان نهفته است؟! شاید مسلمانان آمدند و از همان سخنان که همه‏شان حفظ دارند، در این مجلس خواندند و در این مجلس نیز همان اثر راکرد که در مجالس مکه می‏کرد و می‏کند. ولی چه باید کرد، کار از کار گذشته است؛ نجاشی دستور داد این عده را که می‏گویند به کشور حبشه پناه آورده‏اند، در موقع معین به حضور وی بیاورند.
مسلمانان از آمدن نمایندگان قریش و هدیه‏های آنان و رفت و آمدشان به خانه‏های رجال و حاشیه‏نشینان دربار نجاشی، و منظورشان از آمدن به حبشه، کاملا آگاه بودند و البته بسیار نگران بودند که مبادا نقشه آنها کارگر شود و مجبور شوند به مکه برگردانده شوند. وقتی که مأمور نجاشی آنان را احضار کرد، دانستند که خطر بالای سرشان آمده؛ جمع شدند و شورا کردند که در آن مجلس چه بگویند؟ رأیها و نظرها همه متفق شد که جز حقیقت چیزی نگویند، یعنی وضع خودشان را در جاهلیت تعریف کنند و بعد حقیقت اسلام و دستورهای اسلام و روح دعوت اسلامی را تشریح کنند؛ هیچ چیزی را کتمان نکنند و یک کلمه برخلاف حقیقت نگویند. با این فکر و تصمیم به مجلس وارد شدند. از آن طرف نیز، چون موضوع تحقیق درباره یک دین جدید مطرح بود، نجاشی دستورداد که عده‏ای از علماء مذهب رسمی آن وقت حبشه که مذهب مسیح بود، در مجلس حاضر باشند. عده زیادی از اسقفها با تشریفات مخصوصی شرکت کردند. جلو هر کدام، یک کتاب مقدس گذاشته شد. مقامات دولتی نیز هر یک در جای مخصوص خود قرار گرفتند. یک کتاب مقدس گذاشته شد. مقامات دولتی نیز هر یک در جای مخصوص خود قرار گرفتند. تشریفات سلطنتی و تشریفات مذهبی دست به دست یکدیگر داده، شکوه و جلال خاصی به مجلس داده بود. خود نجاشی در صدر مجلس نشسته بود، و دیگران هرکدام، به ترتیب درجات، در جای خود قرار گرفته بودند. هر بیننده‏ای بی‏اختیار در مقابل آن همه عظمت و تشریفات خاضع می‏شد. مسلمانان که ایمان و اعتقاد به اسلام، وقار و متانت خاصی به آنان داده بود، و خود را خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای می‏دیدند، با طمأنینه و آرامش و وقار وارد آن مجلس با عظمت شدندذ. ولی مثل اینکه هیچ توجهی به آن همه جلال و شکوه ندارند؛ بالاتر از همه اینکه، رعایت ادب معمول زمان را نسبت به مقام سلطنت، که اظهار خاکساری و به خاک بوسه زدن است، نکردند. وارد شدند و سلام کردند. این جریان که به منزله اهانتی تلقی می‏شد، مورد اعتراض قرار گرفت، اما آنها فورا جواب دادند: دین ما که به خاطر آن به اینجا پناه آورده‏ایم، به ما اجازه نمی‏دهد در مقابل غیر خدای یگانه اظهار خاکساری کنیم.
دیدن آن عمل و شنیدن این سخن، در توجیه آن عمل، رعبی در دلها انداخت و هیبت و عظمت و شخصیت عجیبی به مسلمانان داد که سایر عظمتها و جلالهای مجلس همه تحت الشعاع قرار گرفت. نجاشی شخصا عهده‏دار بازپرسی از آنها شد، پرسید: این دین جدید شما چه دینی است که هم با دین قبلی خود شما متمایز است و هم با دین ما؟
ریاست و زعامت مسلمانان در حبشه، با جعفربن ابیطالب برادر بزرگتر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود و قرار بر این بود که او، عهده‏دار توضیحات و جوابگویی سؤالات باشد. جعفر گفت: ما مردمی بودیم که در نادانی به سر می‏بردیم، بت می‏پرستیدیم، مردار می‏خوردیم، مرتکب فحشاء می‏شدیم، قطع رحم می‏کردیم، به همسایگان بدی می‏کردیم، اقویای ما ضعفای ما را می‏خوردند، در چنین حالتی به سر می‏بردیم که خداوند پیغمبری به سوی ما مبعوث فرمود که نسب و پاکدامنی او را کاملا می‏شناسیم. او ما را به توحید و عبادت خدای یکتا خواند، و از پرستش بتها و سنگها و چوبها بازداشت. ما را فرمان داد به راستی در گفتار و اداء امانت و صله رحم و خوش همسایگی و احترام نفوس. ما را نهی کرد از ارتکاب فحشاء و سخن باطل و خوردن مال یتیم و متهم ساختن زنان پاکدامن. ما را فرمان داد به شریک نگرفتن در عبادت برای خدا و به نماز و زکات و روزه و ... ما هم به او ایمام آوردیم و او را تصدیق کردیم و از این دستورها که برشمردیم پیروی کردیم، ولی قوم ما، ما را مورد تعرض قرار دادند و به ما پیچیدند که، این دستورها را رها کنیم و به بت‏پرستی و همان وضعی که در سابق داشتیم، برگردیم و چون امتناع کردیم، ما را عذاب کردند و تحت شکنجه قرار دادند. این بود که ما آنجا را رها کردیم و به کشور شما آمدیم، و امیدواریم که در اینجا قرین امن باشیم.
سخن جعفر که به اینجا رسید، نجاشی گفت: از آن کلماتی که پیغمبر شما می‏گوید وحی است و از جهان دیگر به سوی او آمده، چیزی حفظ هستی؟ جعفر: بلی.
نجاشی: مقداری بخوان.
جعفر با در نظر گرفتن وضع مجلس، که همه مسیحی مذهب بودند و خود پادشاه هم شخصا مسیحی بود و اسقفها کتاب مقدس انجیل را جلو گذاشته بودند، و مجلس از احساسات مسیحیت موج می‏زد، سوره مبارکه مریم را که مربوط به مریم و عیسی و یحیی و زکریاست آغاز کرد، و آیات آن سوره را که فاصله‏های کوتاه و خاتمه‏های یک نواخت آنها، آهنگ مخصوصی پدید می‏آورد، با طمأنینه و استحکام خواند. جعفر ضمنا خواست با خواندن این آیات منطق معتدل و صحیح قرآن را درباره عیسی و مریم برای مسیحیان بیان کند، و بفهماند که قرآن در عین اینکه عیسی و مریم را به منتها درجه، تقدیس می‏کند، آنها را از حریم الوهیت دور نگاه می‏دارد. مجلس وضع عجیبی به خود گرفت، اشکها همه برگونه‏ها جاری شد. نجاشی گفت: به خدا حقیقت آنچه عیسی گفته همینهاست، این سخنان و سخنان عیسی از یک ریشه است. بعد رو کرد به نمایندگان قریش و گفت: بروید دنبال کارتان، هدایای آنها را هم به خودشان رد کرد. نجاشی بعدا رسما مسلمان شد، و در سال نهم هجری از دنیا رفت. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از راه دور بر جنازه‏اش نماز خواند(129).
تازه مسلمان‏
دو همسایه که یکی مسلمان و دیگری نصرانی بود، گاهی با هم راجع به اسلام سخن می‏گفتند. مسلمان که مرد عابد و متدینی بود آن قدر از اسلام توصیف و تعریف کرد که همسصایه نصرانیش به اسلام متمایل شد و قبول اسلام کرد. شب فرا رسید، هنگام سحر بود که نصرانی تازه مسلمان دید در خانه‏اش را می‏کوبند؛ متحیر و نگران پرسید کیستی؟
از پشت در صدا بلند شد: من فلان شخصم و خودش را معرفی کرد، همان همسایه مسلمانش بود که به دست او به اسلام تشرف حاصل کرده بود.
- در این وقت شب چه کار داری؟
- زود وضو بگیر و جامه‏ات را بپوش که برویم مسجد برای نماز.
تازه مسلمان برای اولین بار در عمر خویش وضو گرفت، و به دنبال رفیق مسلمانش روانه مسجد شد. هنوز تا طلوع صبح خیلی باقی بود. موقع نافله شب بود، آن قدر نماز خواندند تا سپیده دمید و موقع نماز صبح رسید. نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقیب بودند که هوا کاملا روشن شد. تازه مسلمان حرکت کرد که به منزلش برود، رفیقش گفت: کجا می‏روی؟
- می‏خواهم برگردم به خانه‏ام، فریضه صبح را خواندیم دیگر کاری نداریم. - کمی صبر کن و تعقیب نماز را بخوان تا خورشید طلوع کند.
- بسیار خوب.
تازه مسلمان نشست و آن قدر ذکر خدا را گفت تا خورشید دمید؛ برخاست که برود، رفیق مسلمانش قرآنی به او داد و گفت: فعلا مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشید بالا بیاید؛ من توصیه می‏کنم که امروز نیت روزه کن، نمی‏دانی روزه چقدر ثواب و فضیلت دارد؟
کم‏کم نزدیک ظهر شد؛ مرد مسلمان گفت: صبر کن چیزی به ظهر نمانده، نماز ظهر را در مسجد بخوان. نماز ظهر خوانده شد؛ باز گفت: صبر کن طولی نمی‏کشد که وقت فضیلت نماز عصر می‏رسد، آن را هم در وقت فضیلتش بخوانیم. بعد از خواندن نماز عصر هم گفت: چیزی از روز نمانده. تازه مسلمان را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسید. تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حرکت کرد که برود افطار کند. رفیق مسلمانش گفت: یک نماز بیشتر باقی نمانده و آن نماز عشاء است. حدود یک ساعت از شب گذشته، وقت فضیلت نماز عشاء رسید و نماز عشاء هم خوانده شد. تازه مسلمان حرکت کرد و رفت. شب دوم هنگام سحر بود که باز صدای در را شنید که می‏کوبند، پرسید کیست؟
- من همان دیشب که از مسجد برگشتم، از این دین استعفا کردم؛ برو یک آدم بیکارتری از من پیدا کن که کاری نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند؛ من آدمی فقیر و عیالمندم، باید دنبال کار و کسب و روزی بروم.
امام صادق (علیه السلام) بعد از اینکه این حکایت را برای اصحاب و یاران خود نقل کرد، فرمود: به این ترتیب، آن مرد عابد سختگیر، بیچاره‏ای را که وارد اسلام کرده بود، خودش از اسلام بیرون کرد. بنابراین شما همیشه متوجه این حقیقت باشید که بر مردم تنگ نگیرید، اندازه طاقت و توانایی مردم را که در نظر بگیرید، تا می‏توانید کاری کنید که مردم متمایل به دین شوند و فراری نشوند، آیا نمی‏دانید که روش سیاست اموی بر سختگیری و عنف و شدت است، ولی راه و روش ما بر نرمی و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلهاست(130).
اشعار :
انتخاب اسلام‏
ای جان جهان تو راه اسلام گزین (ابو سعید ابوالخیر)
ترک اسلام به خاطر دنیاطلبی‏
ای برادر نعمت دنیا چو اهل کفر - اسلام ترک کرده و ایمان فروخته (سیف فرغانی)
اسلام مایه غرور مسلمان‏
گر فاش شود عیوب پنهانی ما - ای وای به خجلت و پریشانی ما
ما غزه به دینداری و شاد از اسلام - گبران متنفر از مسلمانی ما (هاتف اصفهانی)
نکات :
خصوصیات اسلام‏
- اسلام آیین صلح و صفاست.
- برترین آیین الهی اسلام است.
- آیات مختلف قرآن به خوبی گواهی می‏دهد که اسلام یک آئین جهانی است، تعبیراتی مانند لانذرکم به و من بلغ (هدف من این است که همه شما و کسانی را که سخنم به آنها می‏رسد با قرآن انذار کنم) (انعام - 19) و ان هو الا ذکری للعالمین (این قرآن وسیله تذکر جهانیان است) (انعام - 90) و قل یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا (بگو ای مردم! من رسول خدا به سوی همه شما هستم) (اعراف 158) و امثال آن که در قرآن فراوان است گواه این حقیقت است و جالب اینکه بسیاری از این آیات در مکه یعنی در آن موقع که هنوز اسلام از محیط این شهر تجاوز نکرده بود نازل گردید.
از مسائلی که - برخلاف زعم مأیوسان و منفی بافان - ما به سهم خود به روشنی آن را دریافته‏ایم تشنگی و عطش نسل حاضر برای درک مفاهیم اسلام و مسائل مذهبی است، نه تنها درک بلکه چشیدن و لمس کردن و بالاخره عمل کردن است.
اسلام نور و کفر تاریکی است.
راه حق، همان راه اسلام و تسلیم بودن در برابر خداوند است. انبیا همین راه را سفارش می‏نمودند.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: دین حنیف و حقگرا، همان گرایش به حق و اسلام است. (تفسیر برهان)
آئین اسلام از سرچشمه علم واقعی است.
اسلام، دین جامعی است که در هیچ مرحله بن‏بست ندارد.
اسلام برای هر فرد در هر شرایطی قانون مناسب دارد.
اسلام دین آسان و بنای آن سهولت و عدم سخت‏گیری است. هرکس مریض یا مسافر بود روزه نگیرد و قضای آن را انجام دهد. اگر وضو گرفتن مشکل است، تیمم را جایگزین می‏کند. اگر ایستادن در نماز مشکل است، اجازه نشسته نماز خواندن را می‏دهد. که این قانون به نام قاعده لا حرج در فقه مشهور است.
اسلام، به نیازهای طبیعی توجه کامل دارد.
اسلام، دین تجاوز و تعدی نیست، ولی تعدی و تجاوز دیگران را نیز نمی‏پذیرد.
از نشانه‏های جامعیت اسلام آن است که در کنار اعمال عبادی حج، به زندگی مادی و کسب معاش نیز توجه دارد. همانگونه که در سوره جمعه در کنار دستور به شرکت در نماز می‏فرماید: بعد از پایان نماز به سراغ کسب معاش بروید. (جمعه، 10)
اسلام، دین جامعی است و برای هر یک از سؤال‏های مورد طرح در زندگی بشری پاسخی دارد.
اسلام، حامی مظلومان است. زنان، در طول تاریخ مورد ظلم و تضییع حقوق قرار گرفته‏اند و قرآن بارها از آنها حمایت نموده است.
اسلام، دینی جامع است. حتی برای تغذیه مناسب نوزاد با شیر مادر، برنامه دارد.
بزرگترین آیه قرآن، آیه 282 سوره مبارکه بقره است که درباره مسائل حقوقی و نحوه تنظیم اسناد تجاری می‏باشد. این آیه نشانه دقت نظر و جامعیت اسلام است که در دوره جاهلیت و در میان مردمی عقب افتاده، دقیق‏ترین مسائل حقوقی را طرح کرده است.
اسلام، ناسخ همه ادیان پیشین است. و من یبتغ الاسلام دینا فلن یقبل منه
رها کردن چنین مکتب جامع، مایه خسارتی ابدی است.
اسلام، نه تنها چگونه زیستن را به ما می‏آموزد، بلکه چگونه مردن را نیز به ما آموزش می‏دهد. لا تموتن الا و أنتم مسلمون