آیات :
سعادت بشر در سایه اسلام
الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التورات و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهات. عن المنکر و یحل لهم الطیب و یحرم علیهم الخبئث و یضع عنهم اصرهم و الاغلل التی کانت علیهم فالذین ءامنوا به و غزروره و نصروه و اتبعوا النور الذی أنزل معه أولئک هم المفلحون(105)؛
همانها از فرستاده (خدا)، پیامبر امی پیروی میکنند؛ پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، مییابند؛ آنها را به معروف دستور میدهد، و از منکر باز میدارد؛ اشیار پاکیزه را برای آنها حلال میشمرد، و ناپاکیها را تحریم میکند؛ و بارهای سنکین، و زنجیرهایی را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر میدارد، پس کسانی که به او ایمان آوردند، و به حمایت و یاریش کردند، و از نوری که به او نازل شده پیروی نمودند، آنان رستگارانند.
جامعیت اسلام
لیس البر أن تولو وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من ءامن بالله و الیوم الاخر و الملئکه و الکتب و النبیین و ءاتی المال علی حبه ذوی المال علی حبه ذوی القربی و الیتمی و المسکین و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب و أقام الصلوه و ءاتی الزکوه و الموفون بعهدهم اذا عهدوا و الصبرین فی الباساء و الضراء و حین الباس أولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون(106)؛ نیکی، (تنها) این نیست که (به هنگام نماز،) روی خود را به سوی مشرق و (یا) مغرب کنید؛ (و تمام گفتگوی شما، درباره قبله و تغییر آن باشد؛ و همه وقت خود را مصروف آن سازید؛) بلکه نیکی (و نیکوکار) کسی است که به خدا، و روز رستاخیز، و فرشتگان، و کتاب (آسمانی)، و پیامبران، ایمان آورده؛ و مال (خود) را، با همه علاقهای که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق میکند؛ نماز را برپا میدارد و زکات را میپردازد؛ و (همچنین) کسانی که به عهد خود - به هنگامی که عهد بستند - وفا میکنند؛ و در برابر محرومیتها و بیماریها و در میدان جنگ، استقامت به خرج میدهند؛ اینها کسانی هستند که راست میگویند؛ و (گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است؛) و اینها هستند پرهیزکاران!
ارزش ایمان و اسلام
یایها الناس قد جاءکم الرسول بالحق من ربکم فئامنوا خیرا لکم و ان تکفروا فان لله ما فی السموت و الارض و کان الله علیما حکیما(107)؛ ای مردم! پیامبر (ی که انتظارش را میکشیدید،) حق را از جانب پروردگارتان آورد؛ به او ایمان بیاورید که برای شما بهتر است! و اگر کافر شوید، (به خدا زیانی نمیرسد، زیرا) آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست، و خداوند، دانا و حکیم است.
دین حق
ان الدین عندالله الاسلم و ما اختلف تاذین أوتوا الکتب الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم و من یکفر بئایت الله فان الله سریع الحساب (108)؛ دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است. و کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده شد، اختلافی (در آن) ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود؛ و هرکس به آیات خدا کفر ورزد، (خدا به حساب او میرسد؛ زیرا) خداوند، سریع الحساب است.
اسلام و تسلیم
یأیها الذین ءامنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و أنتم مسلمون(109)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید! (باید گوهر ایمان را تا پایان عمر، حفظ کنید!
اسلام چراغ و نور برای انسان و جامعه
هو الذی ینزل علی عبده ءایت بینت لیخرجکم من الظلمت الی النور و ان الله بکم لرءوف رحیم(110)؛ او کسی است که آیات روشنی بر بندهاش [محمد] نازل میکند تا شما را از تاریکیها به سوی نور برد؛ و خداوند نسبت به شما مهربان و رحیم است.
ایمان مرحلهای بالاتر از اسلام
قالت الاعراب ءامنا قل لم تومنوا و لکن قولوا أسلمنا و لما یدخل الایمن فی قلوبکم و ان تطیعو الله و رسوله لا یلتکم من أعملکم شیئا ان الله غفورا رحیم(111)؛ عربهای بادیهنشین گفتند: ایمان آوردهایم بگو: شما ایمان نیاوریدهاید، ولی بگویید اسلام آوردهایم، اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است! و اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید، چیزی از پاداش کارهای شما را فروگذار نمیکند، خداوند، آمرزنده مهربان است.
روایات :
برتری اسلام
رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): الاسلام یعلوو لا یعلی علیه(112) پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): اسلام برتر میماند و چیزی بر آن برتری نیابد.
اسلامداری نیکو
عن فضیلبن عیاض قال سالت أبا عبدالله (علیه السلام) عن الرجل: یحسن فی الاسلام أیؤاخذ بما عمل فی الجاهلیه فقال قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) من أحسن فی الاسلام لم یؤاخذ بما عمل فی الجاهلیه و من أساء فی الاسلام أخذ بالاول و الاخر(113)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هر که اسلامش نیکو (و راستین) باشد، برای اعمالی که در جاهلیت کرده است بازخواست نشود و هر که بد اسلامداری کند، برای هر کاری که کرده و میکند مؤاخذه میشود.
شرافت در اسلام
الامام علی (علیه السلام): لا شرف أعلی من الاسلام(114)؛ امام علی (علیه السلام): هیچ شرافتی، بالاتر از اسلام نیست.
اسلام دین خدا
عنه (علیه السلام): ان هذا الاسلام دین الله الذی اصطفاه لنفسه و اصطنعه علی عینه و أصفاه خیره خلقه و أقام دعائمه علی محبته أذل الادیان بعزته و وضع الملل برفعه(115)؛ امام علی (علیه السلام): همانا این اسلام دین خداست، که برای خود برگزید و آن را زیر نظر خود پرورد و بهترین آفریدگانش را مأمور تبلیغ آن کرد و ستون هایش را بر پایه محبت خویش قرار داد و با عزت آن، ادیان دیگر را خوار کرد و با بلند کردن آن آیینهای دیگر را به زیر کشید.
روشنگری در اسلام
عن علی (علیه السلام) - فی وصف الاسلام - فهو أبلج المنهاج وأوضح الولائج مشرف المنار مشرق الجواد مضی المصابیح(116)؛ امام علی (علیه السلام): اسلام روشنترین راهها و آشکارترین گذرگاههاست. نشانههای راهیابی آن بلند و مرتفع است و شاهراههایش درخشان و چراغهایش فروزان و روشنایی بخش است.
لزومات اسلام
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): الاسلام عریان فلباسه الحیاه و زینته الوقار و مروءته العمل الصالح و عماده الورع و لکل شی أساس و أساس الاسلام حبنا أهل البیت(117)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): اسلام برهنه است؛ پس پوشش آن حیاست و زیورش وفا و مردانگیش کار خوب و ستونش ورع. هر چیزی بنیادی دارد و بنیاد اسلام محبت به ما اهل بیت است.
ستونهای اسلام
عن أبی جعفر (علیه السلام) قال، بنی الاسلام علی خمس علی الصلاه و الزکاه و الصوم و الحج و الولایه و لم یناد بشیء کما نودی بالولایه(118)؛ امام باقر (علیه السلام): اسلام بر پنج ستون بنا شده است: برپا داشتن نماز؛ پرداخت زکات؛ روزه ماه رمضان؛ حج بیت الله الحرام و ولایت ما اهل بیت.
دل و زبان مسلمان
رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): الاسلام أن تسلم قلبک و یسلم المسلمون من لسانک و یدک(119)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): اسلام آن است که دلت را تسلیم کنی، و مسلمانان از دست و زبانت آسوده در امان باشند.
اسلام لازمه ایمان
الامام الصادق (علیه السلام) - لرجل شامی سأله عن مسائل فلما اجابه قال: أسلمت لله الساعه فقال أبو عبد الله (علیه السلام) بل آمنت الساعه ان الاسلام قبل الایمان و علیه یتوارثون و یتناکحون و الایمان علیه یثابون(120)؛ امام صادق (علیه السلام) - خطاب به مردی شامی که سؤالاتی از آن حضرت پرسید و چون پاسخش را فرمود، عرض کرد اکنون به خداوند اسلام آوردم - نه، بلکه اکنون به خدا ایمان آوردی؛ اسلام پیش از ایمان است، به وسیله اسلام از یکدیگر ارث برند و با هم ازدواج کنند، اما به وسیله ایمان ثواب و پاداش میبرند.
ثواب در اسلام
عن القاسم الصیر فی شریک المفضل قال سمعت أبا عبدالله (علیه السلام) یقول: الاسلام یحقن به الدم و تؤدی به الامانه و تستحل به الفروج و الثواب علی الایمان(121)؛ امام صادق (علیه السلام): به وسیله اسلام خون اشخاص حفظ میشود و امانت ادا میگردد، و زناشویی حلال میشود، ولی ثواب، در برابر ایمان، داده میشود.
داستانها :
ثمره سفر طائف
ابوطالب عموی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، و خدیجه همسر مهربان آن حضرت، به فاطمه چند روز هر دو از دنیا رفتند و به این ترتیب، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون خانه، یعنی ابوطالب، و بهترین مایه دلداری و انیس خویش را در داخل خانه، یعنی خدیجه، در فاصله کمی از دست داد. وفات ابوطالب به همان نسبت که بر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گران تمام شد، دست قریش را در آزار پیامبر بازتر کرد. هنوز از وفات ابوطالب چند روزی نگذشته بود که هنگام عبور رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از کوچه، ظرفی پر از خاکروبه روی سرش خالی کردند. خاک آلود به خانه برگشت. یکی از دختران آن حضرت (کوچکترین دخترش، فاطمه (علیهم السلام)) جلو دوید و سر و موی پدر را شستشو داد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دید که دختر عزیزش اشک میریزد، فرمود: دخترکم! گریه نکن و غصه نخور، پدر تو تنها نیست، خداوند مدافع او است. بعد از این جریان، تنها از مکه خارج شد و به عزم دعوت و ارشاد قبیله ثقیف، به شهر معروف و خوش آب و هوا و پرناز و نعمت طائف، در جنوب مکه، که ضمنا تفرجگاه ثروتمندان مکه نیز بود، رهسپار شد. از مردم طائف انتظار زیادی نمیرفت. مردم آن شهر پر ناز و نعمت نیز همان روحیه مکیان را داشتند که در مجاورت کعبه میزیستند، و از صدقه سر بتها در زندگی مرفهی به سر میبردند. ولی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی نبود که به خود، یأس و نومیدی راه بدهد و درباره مشکلات بیندیشد. او برای ربودن دل یک صاحبدل و جذب یک عنصر مستعد، حاضر بود با بزرگترین دشواریها روبرو شود. وارد طائف شد. از مردم طائف همان سخنانی را شنید که قبلا از اهل مکه شنیده بود. یکی گفت: هیچ کس دیگر در دنیا نبود که خدا تو را مبعوث کرد؟! دیگری گفت: من جامه کعبه را دزدیده باشم اگر تو پیغمبر خدا باشی. سومی گفت: اصلا من حاضر نیستم یک کلمه با تو هم سخن شوم؛ و از این قبیل سخنان.
نه تنها دعوت آن حضرت را نپذیرفتند، بلکه از ترس اینکه مبادا در گوشه و کنار افرادی پیدا شوند و به سخنان او گوش بدهند، یک عده بچه و یک عده اراذل و اوباش را تحریک کردند تا آن حضرت را از طائف اخراج کنند. آنها هم با دشنام و سنگ پراکندن او را بدرقه کردند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان سختیها و دشواریها و جراحتهای فراوان از طائف دور شد و خود را به باغی در خارج طائف رساند که متعلق به عتبه و شیبه - دو نفر از ثروتمندان قریش بود - و اتفاقا خودشان هم در آنجا بودند. آن دو نفر از دور شاهد و ناظر احوال بودند و در دل خود از این پیشامد شادی میکردند. عتبه و شیبه در عین اینکه از شکست رسول خدا خوشحال بودند، به ملاحظه قرابت و حس خویشاوندی، به عداس، غلامی مسیحی خود که همراهشان بود دستور دادند تا یک طبق انگور پر کند و ببرد جلو آن مردی که در آن دور زیر سایه شاخههای انگور نشسته بگذارد، و زود برگردد. عداس انگورها را آورد و گذاشت و گفت: بخور!
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دست دراز کرد، و قبل از آنکه دانه انگور را به دهان بگذارد، کلمه مبارکه بسم الله را بر زبان راند. این کلمه تا آن روز به گوش عداس نخورده بود. اولین مرتبه بود که آن را میشنید. نگاهی عمیق به چهره رسول اکرم انداخت و گفت: این جمله معمول مردم این منطقه نیست، این چه جملهای بود؟
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: عداس! اهل کجایی؟ و چه دینی داری؟
- من در اصل اهل نینوایم و نصرانی هستم.
- اهل نینوا، اهل شهر بنده صالح خدا یونس بن متی؟
- عجب! تو در این جا و در میان این مردم از کجا اسم یونس بن متی را میدانی؟ در نینوا وقتی که من آنجا بودم ده نفر پیدا نمیشد که اسم متی پدر یونس را بداند.
- یونس برادر من است، او پیغمبر خدا بود، من نیز پیغمبر خدایم.
عتبه و شیبه دیدند عداس همچنان ایستاده و معلوم است که مشغول گفتگو است. دلشان فرو ریخت، زیرا از گفتگوی اشخاص با رسول اکرم بیش از هر چیزی بیم داشتند. یک وقت دیدند که عداس افتاده و سر و دست و پای رسول خدا میبوسد. یکی به دیگری گفت: دیدی غلام بیچاره را خراب کرد(122)!
دربارگاه رستم
رستم فرخ زاد با سپاهی گران و ساز و برگ کامل، برای سرکوبی مسلمانان که قبلا شکست سختی به ایرانیان داده بودند، وارد قادسیه شد. مسلمانان به سرکردگی سعد وقاص تا نزدیک قادسیه جلو آمده بودند. سعد عدهای را مأمور کرده بود تا پیشاپیش سپاه به عنوان مقدمه الجیش و پیشاهنگ حرکت کنند. ریاست این عده با مردی بود به نام زهره بن عبدالله. رستم پس از آنکه شبی را در قادسیه به روز آورد، برای آنکه وضع دشمن را از نزدیک ببیند سوار شد، و به راه افتاد و در کنار اردوگاه مسلمانان بر روی تپهای ایستاد و مدتی وضع آنها را تحت نظر گرفت. بدیهی است نه عدد و نه تجهیزات و ساز و برگ مسلمانان چیزی نبود که اسباب وحشت بشود. اما در عین حال، مثل اینکه به قلبش الهام شده بود که جنگ با این مردم سرانجام نیکی نخواهد داشت، رستم همان شب با پیغام، زهره بن عبدالله را نزد خود طلبید، و به او پیشنهاد صلح کرد، اما به این صورت که پولی بگیرند و برگردند سرجای خود.
رستم با غرور و بلند پروازی - که مخصوص خو او بود - به او گفت: شما همسایه ما بودید و ما به شما نیکی میکردیم. شما از انعام ما بهرمند میشدید و گاهی که خطری از ناحیه کسی شما را تهدید میکرد، ما از شما حمایت و شما را حفظ میکردیم، تاریخ گواه این مطلب است.
سخن رستم که به اینجا رسید زهره گفت: همه اینها که راجع به گذشته گفتی صحیح است، اما تو باید این واقعیت را درک کنی که امروز غیر از دیروز است. ما دیگر آن مردم نیستیم که طالب دنیا و مادیات باشیم. ما از هدفهای دنیایی، گذشته و هدفهای آخرتی داریم. ما قبلا همان طور بودیم که تو گفتی، تا روزی که خداوند پیغمبر خویش را در میان ما مبعوث فرمود. او ما را به خدای یگانه خواند. ما دین او را پذیرفتیم. خداوند به پیغمبر خویش وحی کرد که اگر پیروان تو بر آنچه به تو وحی شده ثابت بمانند، خداوند به پیغمبر خویش وحی کرد که اگر پیروان تو بر آنچه به تو وحی شده ثابت بمانند، خداوند آنان را بر همه اقوام و ملل دیگر تسلط خواهد بخشید. هر کس به این دین بپیوندد عزیز میگردد و هرکس تخلف کند، خوار و زبون میشود.
رستم گفت: ممکن است در اطراف دین خودتان توضیحی بدهی؟
- اساس و پایه و رکن آن دو چیز است: شهادت به یگانگی خدا و شهادت به رسالت محمد، و اینکه آنچه او گفته است از جانب خدا است.
- اینکه عیبی ندارد، خوب است، دیگر چی؟
- آزاد ساختن بندگان خدا از بندگی انسانهای مانند خود(123).
- مردم همه از یک پدر و مادر زاده شدهاند، همه، فرزندان آدم و حوا هستند، بنابراین همه، برادر و خواهر یکدیگرند(124).
- این هم بسیار خوب است. خب اگر ما اینها را بپذیریم و قبول کنیم، آیا شما باز خواهید گشت؟
- آری، قسم به خدا دیگر قدم به سرزمینهای شما نخواهیم گذاشت، مگر به عنوان تجارت یا برای کار لازم دیگری از این قبیل. ما هیچ مقصودی جز اینکه گفتم نداریم.
- راست میگویی. اما یک اشکال در کار است، از زمان اردشیر در میان ما مردم ایران سنتی معمول و رایج است که با دین شما جور در نمیآید. از آن زمان رسم بر این است که طبقات پست از قبیل کشاورز و کارگر حق ندارند تغییر شغل دهند و به کار دیگر بپردازند. اگر بنا شود آن طبقات به خود یا فرزندان خود حق بدهند که تغییر شغل و طبقه بدهند و در ردیف اشراف قرار بگیرند، پا از گلیم خود درازتر خواهند کرد و با طبقات عالیه و اعیان و اشراف ستیزه خواهند جست. پس بهتر این است که یک کشاورز بداند که باید کشاورز باشد و بس، یک آهنگر نیز بداند که غیر از آهنگری، حق کار دیگر ندارد و همینطور... .
- اما ما از همه مردم برای مردم بهتریم(125). ما نمیتوانیم مثل شما باشیم و طبقاتی آنچنان در میان خود قائل شویم. ما عقیده داریم امر خدا را در مورد همان طبقات پست اطاعت کنیم. همان طور که گفتم به عقیده ما همه مردم از یک پدر و مادر آفریده شدهاند و همه برادر و برابرند. ما معتقدیم به وظیفه خودمان درباره دیگران به خوبی رفتار کنیم، و اگر به وظیفه خودمان عمل کنیم، عمل نکردن آنها به ما زیان نمیرساند. عمل به وظیفه، مصونیت ایجاد میکند.
زهرهبن عبدالله اینها را گفت و رفت. رستم بزرگان سپاه را جمع کرد و سخنان این فرد مسلمان را برای آنان بازگو کرد. آنان سخنان آن مسلمان را به چیزی نشمردند. رستم به سعد وقاص پیغام داد که نمایندهای رسمی برای مذاکره پیش ما بفرست. سعد خواست هیئتی را مأمور این کار کند، اما ربیع بن عامر که حاضر مجلس بود صلاح ندید، گفت ایرانیان اخلاق مخصوصی دارند. همین که یک هیئت به عنوان نمایندگی به طرفشان برود آن را دلیل اهمیت خودشان قرار میدهند، و خیال میکنند ما چون به آنها اهمیت میدهیم هیئتی فرستادهایم. فقط یک نفر بفرست کافی است.
خود ربیع مأمور این کار شد.
از آن طرف به رستم خبر دادند که نماینده سعد وقاص آمده است. رستم با مشاورین خود در کیفیت برخورد با نماینده مسلمانان مشورت کرد که به چه صورتی باشد. به اتفاق، رأی دادند که باید به او بیاعتنایی کرد و چنین وانمود کرد که ما به شما اعتنایی نداریم، شما کوچکتر از این حرفها هستید. رستم برای آنکه جلال و شکوه ایرانیان را به رخ مسلمانان بکشد، دستور داد تختی زرین نهادند و خودش روی آن نشست. فرشهای عالی گستردند، متکاهای زربفت نهادند. نماینده مسلمانان، در حالی که بر اسبی سوار و شمشیر خویش را در یک غلافی کهنه پوشیده و نیزهاش را به یک تار پوست بسته بود، وارد شد. تا نگاه کرد فهمید که این زینتها و تشریفات برای این است که به رخ او بکشند، متقابلا برای اینکه بفهماند، ما به این جلال و شکوهها اهمیت نمیدهیم و هدف دیگری داریم، همینکه به کنار بساط رستم رسید، معطل نشد، اسب خویش را نهیب زد و با اسب داخل خرگاه رستم شد. مأمورین به او گفتند: پیاده شو!
قبول نکرد و تا نزدیک تخت رستم با اسب رفت، آنگاه از اسب پیاده شد. یکی از متکاهای زرین را با نیزه سوراخ کرد و لجام اسب خویش را در آن فرو برد و گره زد. مخصوصا پلاس کهنهای که جل شتر بود. به عنوان روپوش به دوش خویش افکند. به او گفتند: اسلحه خود را تحویل بده، بعد برو نزد رستم. گفت: تحویل نمیدهم، شما از ما نماینده خواستید و من به عنوان نمایندگی آمدهام، اگر نمیخواهید بر میگردم.
رستم گفت: بگذارید هر طور مایل است بیاید.
ربیع بن عامر، با وقار و طمأنینه خاصی، در حالی که قدمها را کوچک بر میداشت و از نیزه خویش به عنوان عصا استفاده میکرد و عمدا فرشها را پاره میکرد، تا پای تخت رستم آمد. وقتی که خواست بنشیند، فرشها را عقب زد و روی خاک نشست. گفتند: چرا روی فرش ننشستی؟
گفت: ما از نشستن روی زیورها خوشمان نمیآید.
مترجم مخصوص رستم از او پرسید: شما چرا آمدهاید؟
- خدا ما را فرستاده است، خدا ما را مأمور کرده بندگان او را از سختیها و بدبختیها رهایی بخشیم و مردمی را که دچار فشار و استبداد و ظلم سایر کیشها هستند نجات دهیم، و آنها را در ظل عدل اسلامی درآوریم(126)، ما دین خدا را که بر این اساس است، بر سایر ملل عرضه میداریم. اگر قبول کردند در سایه این دین خوش و خرم و سعادتمندانه زندگی کنند، ما با آنها کاری نداریم؛ اگر قبول نکردند با آنها میجنگیم، آنگاه کشته میشویم و به بهشت میرویم، یا بر دشمن پیروز میگردیم.
- بسیار خوب، سخن شما را فهمیدیم، حالا ممکن است فعلا تصمیم خود را تأخیر بیندازید تا ما فکری بکنیم و ببینیم چه تصمیم میگیریم.
- چه مانعی دارد، چند روز مهلت میخواهید، یک یا دو روز؟
- یک روز و دو روز کافی نیست، ما باید به رؤسا و بزرگان خود نامه بنویسیم و آنها باید مدتها با هم مشورت کنند تا تصمیمی گرفته شود.
ربیع که مقصود آنها را فهمیده بود و میدانست منظور این است که دفع الوقت شده باشد گفت: آنچه پیغمبر ما سنت کرده و پیشوایان ما رفتار کردهاند این است که در اینگونه مواقع بیش از سه روز تأخیر جایز ندانیم. من سه روز مهلت میدهم تا یکی از سه کار را انتخاب کنید: یا اسلام بیاورید، در این صورت ما از راهی که آمدهایم بر میگردیم. سرزمین شما با همه نعمتها مال خودتان، ما طمع به مال و ثروت شما نبستهایم یا قبول کنید جزیه بدهید و یا آماده نبرد باشید.
- معلوم میشود تو خودت فرمانده کل میباشی که با ما قرار میگذاری.
- خیر، من یکی از افراد عادی هستم، اما مسلمانان مانند اعضاء یک پیکرند، همه از همند. اگر کوچکترین آنها به کسی امان بدهد، مانند این است که همه امان و پیمان یکدیگر را محترم میشمارند.
پس از این جریان، رستم که سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، با زعمای سپاه خویش در کار مسلمانان مشورت کرد، به آنها گفت: اینها را چگونه دیدید؟ آیا در همه عمر سخنی بلندتر و محکمتر و روشنتر از سخنان این مرد شنیدهاید؟ اکنون نظر شما چیست؟
- ممکن نیست ما به دین این سگ درآییم، مگر ندیدی چه لباسهای کهنه و مندرسی پوشیده بود؟!
شما به لباس چکار دارید، فکر و سخن را ببینید، عمل و روش را ملاحظه کنید.
سخن رستم مورد پذیرش آنان قرار نگرفت. آنها آن قدر گرفتار غرور بودند که حقایق روشن را درک نمیکردند. رستم دید هم عقیده و همفکری ندارد. پس از این سلسله مذاکرات با نمایندگان مسلمانان و مشورت و زعمای سپاه خود نتوانست راه حلی پیدا کند، آماده کارزار شد، و چنان شکست سختی خورد که تاریخ کمتر به یاد دارد. جان خویش را نیز در راه خیره سری دیگران از دست داد(127).
سخنی که به ابوطالب نیرو داد
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بدون آنکه اهمیتی به پیشامدها بدهد با سرسختی عجیبی، در مقابل قریش مقاومت میکرد و راه خویش را به سوی هدفهایی که داشت طی میکرد. از تحقیر و اهانت به بتها و کوتاه خواندن عقل بتپرستان و نسبت گمراهی و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دریغ نمیکرد. اکابر قریش به تنگ آمدند، مطلب را با ابوطالب در میان گذاشتند و از او خواهش کردند یا شخصا جلو برادرزادهاش را بگیرد یا آنکه بگذارد قریش مستقیما وارد عمل شوند. ابوطالب با زبان نرم هرطور بود قریش را ساکت کرد تا کار تدریجا بالا گرفت و برای قریشیان دیگر قابل تحمل نبود. در هر خانهای سخن از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و هر دو نفر که به هم میرسیدند با نگرانی و ناراحتی، سخنان و رفتار او را و اینکه از گوشه و کنار یکی یکی و یا گروه گروه به پیروان او ملحق میشوند، ذکر میکردند. جای معطلی نبود؛ همه متفق القول شدند که هر طور هست باید این غائله تمام شود. تصمیم گرفتند بار دیگر با ابوطالب در این موضوع صحبت کنند و این مرتبه جدیتر و با او سخن بگویند.
رؤسا و اکابر قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ما از تو خواهش کردیم که جلو برادرزادهات را بگیری و نگرفتی؛ ما به احترام تو قبل از آنکه مطلب را با تو در میان بگذاریم متعرض او نشدیم، ولی دیگر تحمل نخواهیم کرد که او بر خدایان ما عیب بگیرد و بر عقلهای ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهی بدهد. این دفعه برای اتمام حجت آمدهایم، اگر جلو بردارزادهات را نگیری ما دیگر بیش از این، رعایت احترام و پیرمردی تو را نمیکنیم و با تو و او وارد جنگ میشویم تا یک طرقف از پا درآید. اولتیماتوم صریح، ابوطالب را بسی ناراحت کرد. هیچ وقت تا آن روز چنین سخنان درشتی از قریش نشنیده بود. معلوم بود ابوطالب تاب مقاومت و مبارزه با قریش را ندارد و اگر بنا شود کار به جای خطرناک بکشد، خودش و برادرزادهاش و همه فامیل و بستگانش تباه خواهند شد. این بود که کسی را نزد رسول اکرم فرستاد و موضوع را با او در میان گذاشت و گفت: حالا که کار به اینجا کشیده، سکوت کن که من و تو هر دو در خطر هستیم. رسول اکرم احساس کرد اولتیماتوم قریش در ابوطالب تأثیر کرده؛ در جواب ابوطالب جملهای گفت که همه سخنان قریش را از یاد ابوطالب برد، فرمود: عموجان! همین قدر بگویم که اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند که دست از دعوت و فعالیت خود بردارم هرگز دست برنخواهم داشت، تا خداوند دین خود را آشکار کند یا آنکه خودم جان بر سر این کار بگذارم.
این جمله را گفت و اشکهایش ریخت و از پیش ابوطالب حرکت کرد. چند قدمی بیشتر نرفته بود که به دستور ابوطالب برگشت. ابوطالب گفت: حالا که این طور است، پس هر طور که خودت میدانی عمل کن، به خدا قسم تا آخرین نفس از تو دفاع خواهم کرد(128).
مهاجران حبشه
سال به سال و ماه به ماه، بر عده مسلمین در مکه افزوده میشد. فشارها و سختگیریهای مکیان، نتوانست افرادی را که به اسلام بگیرد. هجوم روز افزون مردم به سوی اسلام و بعد دلسرد نشدن و سرنخوردن مسلمانان از اسلام، اصرار و سماجت و محکم چسبیدن آنان که با هیچ وسیلهای بر نمیگشتند، بیشتر قریش را عصبی و خشمگین میکرد، و روز به روز بر شدت عمل و آزار و اذیت مسلمین میافزودند. کار بر مسلمین تنگ شد و همچنان صبر میکردند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای اینکه موقتا دست قریش را از سر مسلمین کوتاه کند، به مسلمانان پیشنهاد کرد تا از مکه خارج شوند و به سوی حبشه مهاجرت کنند. فرمود: چون فرمانروای فعلی حبشه مرد عادل و دادگستری است، میتوانید مدتی در جوار او به سر برید تا بعد خدای متعال فرجی برای همه فراهم سازد. عده زیادی از مسلمانان به حبشه هجرت کردند. در آنجا راحت و آسوده زندگی میکردند و اعمال و فرائض مذهبی خویش را که در مکه به هیچ نحو نمیتوانستند آزادانه انجام دهند، در آنجا آزادانه انجام میدادند. قریش همینکه از رفتن مسلمانان به حبشه و آسایش آنها مطلع شدند، از ترس اینکه مبادا کانونی برای اسلام در آن جا تشکیل شود، در میان خود شورا کردند و نقشه کشیدند که کاری کنند تا مسلمانان را به مکه برگردانند و مثل همیشه تحت نظر بگیرند. برای این منظور، دو مرد شایسته و زیرک از میان خود انتخاب کردند و همراه آنها هدایای زیادی برای نجاشی پادشاه حبشه و هدایای زیاد دیگری برای سران و شخصیتها و اطرافیان نجاشی که سخنانشان در پادشاه مؤثر بود فرستادند. به این دو نفر دستور دادند که بعد از ورود به حبشه، اول یه سراغ رؤسا و اطرافیان نجاشی بروید و هدایای آنها را بدهید و به آنها بگویید: جمعی از جوانان بیتجربه و نادان ما اخیرا از دین برگشتهاند و به دین شما نیز وارد نشدهاند و حالا به کشور شما آمدهاند؛ اکابر و بزرگان قوم ما، ما را پیش شما فرستادهاند که از شما خواهش کنیم، اینها را از کشور خود بیرون کنید و به ما تسلیم نمایید؛ خواهش میکنیم وقتی این مطلب در حضور نجاشی مطرح میشود، شما نظر ما را تأیید کنید.
فرستادگان قریش، یک یک بزرگان و شخصیتها را ملاقات کردند و به هر یک هدیهای دادند و از همه آنها قول گرفتند که در حضور پادشاه نظر آنان را تأیید کنند. سپس به حضور خود نجاشی رفتند، و هدایای عالی و نفیس خود را تقدیم کردند و حاجت خویش را بیان داشتند. طبق قرار قبلی، حاشیه نشینان مجلس، همه به نفع نمایندگان قریش سخن گفتند، همه نظر دادند که فورا دستور اخراج مسلمانان و تسلیم آنها به نمایندگان قریش داده شود. ولی نجاشی تسلیم این فکر و نظر نشد و گفت: مردمی از سرزمین خود به کشور من پناه آوردهاند، این صحیح نیست که من تحقیق نکرده و ندیده، حکم غیابی علیه آنها صادر کنم و دستور اخراج بدهم؛ لازم است آنها را احضار کنم و سخنشان را بشنوم تا ببینم چه باید بکنم؟
وقتی که این جمله آخر از دهان نجاشی خارج شد، رنگ از صورت نمایندگان قریش پرید؛ زیرا چیزی که از آن میترسیدند، همان رو به رو شدن نجاشی با مسلمانان بود. آنان ترجیح میدادند مسلمانان در حبشه بمانند و با نجاشی روبرو نشوند، چون مگر نه این است که، این کیش جدید هر چه دارد از سخن و کلام دارد، و هرکس که مفتون این دین شده، از شنیدن یک سلسله سخنان بخصوصی است که محمد میگوید از جانب خدا به من وحی شده؟! مگر نه این است که جاذبهای سحرآمیز در آن سخنان نهفته است؟! شاید مسلمانان آمدند و از همان سخنان که همهشان حفظ دارند، در این مجلس خواندند و در این مجلس نیز همان اثر راکرد که در مجالس مکه میکرد و میکند. ولی چه باید کرد، کار از کار گذشته است؛ نجاشی دستور داد این عده را که میگویند به کشور حبشه پناه آوردهاند، در موقع معین به حضور وی بیاورند.
مسلمانان از آمدن نمایندگان قریش و هدیههای آنان و رفت و آمدشان به خانههای رجال و حاشیهنشینان دربار نجاشی، و منظورشان از آمدن به حبشه، کاملا آگاه بودند و البته بسیار نگران بودند که مبادا نقشه آنها کارگر شود و مجبور شوند به مکه برگردانده شوند. وقتی که مأمور نجاشی آنان را احضار کرد، دانستند که خطر بالای سرشان آمده؛ جمع شدند و شورا کردند که در آن مجلس چه بگویند؟ رأیها و نظرها همه متفق شد که جز حقیقت چیزی نگویند، یعنی وضع خودشان را در جاهلیت تعریف کنند و بعد حقیقت اسلام و دستورهای اسلام و روح دعوت اسلامی را تشریح کنند؛ هیچ چیزی را کتمان نکنند و یک کلمه برخلاف حقیقت نگویند. با این فکر و تصمیم به مجلس وارد شدند. از آن طرف نیز، چون موضوع تحقیق درباره یک دین جدید مطرح بود، نجاشی دستورداد که عدهای از علماء مذهب رسمی آن وقت حبشه که مذهب مسیح بود، در مجلس حاضر باشند. عده زیادی از اسقفها با تشریفات مخصوصی شرکت کردند. جلو هر کدام، یک کتاب مقدس گذاشته شد. مقامات دولتی نیز هر یک در جای مخصوص خود قرار گرفتند. یک کتاب مقدس گذاشته شد. مقامات دولتی نیز هر یک در جای مخصوص خود قرار گرفتند. تشریفات سلطنتی و تشریفات مذهبی دست به دست یکدیگر داده، شکوه و جلال خاصی به مجلس داده بود. خود نجاشی در صدر مجلس نشسته بود، و دیگران هرکدام، به ترتیب درجات، در جای خود قرار گرفته بودند. هر بینندهای بیاختیار در مقابل آن همه عظمت و تشریفات خاضع میشد. مسلمانان که ایمان و اعتقاد به اسلام، وقار و متانت خاصی به آنان داده بود، و خود را خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای میدیدند، با طمأنینه و آرامش و وقار وارد آن مجلس با عظمت شدندذ. ولی مثل اینکه هیچ توجهی به آن همه جلال و شکوه ندارند؛ بالاتر از همه اینکه، رعایت ادب معمول زمان را نسبت به مقام سلطنت، که اظهار خاکساری و به خاک بوسه زدن است، نکردند. وارد شدند و سلام کردند. این جریان که به منزله اهانتی تلقی میشد، مورد اعتراض قرار گرفت، اما آنها فورا جواب دادند: دین ما که به خاطر آن به اینجا پناه آوردهایم، به ما اجازه نمیدهد در مقابل غیر خدای یگانه اظهار خاکساری کنیم.
دیدن آن عمل و شنیدن این سخن، در توجیه آن عمل، رعبی در دلها انداخت و هیبت و عظمت و شخصیت عجیبی به مسلمانان داد که سایر عظمتها و جلالهای مجلس همه تحت الشعاع قرار گرفت. نجاشی شخصا عهدهدار بازپرسی از آنها شد، پرسید: این دین جدید شما چه دینی است که هم با دین قبلی خود شما متمایز است و هم با دین ما؟
ریاست و زعامت مسلمانان در حبشه، با جعفربن ابیطالب برادر بزرگتر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود و قرار بر این بود که او، عهدهدار توضیحات و جوابگویی سؤالات باشد. جعفر گفت: ما مردمی بودیم که در نادانی به سر میبردیم، بت میپرستیدیم، مردار میخوردیم، مرتکب فحشاء میشدیم، قطع رحم میکردیم، به همسایگان بدی میکردیم، اقویای ما ضعفای ما را میخوردند، در چنین حالتی به سر میبردیم که خداوند پیغمبری به سوی ما مبعوث فرمود که نسب و پاکدامنی او را کاملا میشناسیم. او ما را به توحید و عبادت خدای یکتا خواند، و از پرستش بتها و سنگها و چوبها بازداشت. ما را فرمان داد به راستی در گفتار و اداء امانت و صله رحم و خوش همسایگی و احترام نفوس. ما را نهی کرد از ارتکاب فحشاء و سخن باطل و خوردن مال یتیم و متهم ساختن زنان پاکدامن. ما را فرمان داد به شریک نگرفتن در عبادت برای خدا و به نماز و زکات و روزه و ... ما هم به او ایمام آوردیم و او را تصدیق کردیم و از این دستورها که برشمردیم پیروی کردیم، ولی قوم ما، ما را مورد تعرض قرار دادند و به ما پیچیدند که، این دستورها را رها کنیم و به بتپرستی و همان وضعی که در سابق داشتیم، برگردیم و چون امتناع کردیم، ما را عذاب کردند و تحت شکنجه قرار دادند. این بود که ما آنجا را رها کردیم و به کشور شما آمدیم، و امیدواریم که در اینجا قرین امن باشیم.
سخن جعفر که به اینجا رسید، نجاشی گفت: از آن کلماتی که پیغمبر شما میگوید وحی است و از جهان دیگر به سوی او آمده، چیزی حفظ هستی؟ جعفر: بلی.
نجاشی: مقداری بخوان.
جعفر با در نظر گرفتن وضع مجلس، که همه مسیحی مذهب بودند و خود پادشاه هم شخصا مسیحی بود و اسقفها کتاب مقدس انجیل را جلو گذاشته بودند، و مجلس از احساسات مسیحیت موج میزد، سوره مبارکه مریم را که مربوط به مریم و عیسی و یحیی و زکریاست آغاز کرد، و آیات آن سوره را که فاصلههای کوتاه و خاتمههای یک نواخت آنها، آهنگ مخصوصی پدید میآورد، با طمأنینه و استحکام خواند. جعفر ضمنا خواست با خواندن این آیات منطق معتدل و صحیح قرآن را درباره عیسی و مریم برای مسیحیان بیان کند، و بفهماند که قرآن در عین اینکه عیسی و مریم را به منتها درجه، تقدیس میکند، آنها را از حریم الوهیت دور نگاه میدارد. مجلس وضع عجیبی به خود گرفت، اشکها همه برگونهها جاری شد. نجاشی گفت: به خدا حقیقت آنچه عیسی گفته همینهاست، این سخنان و سخنان عیسی از یک ریشه است. بعد رو کرد به نمایندگان قریش و گفت: بروید دنبال کارتان، هدایای آنها را هم به خودشان رد کرد. نجاشی بعدا رسما مسلمان شد، و در سال نهم هجری از دنیا رفت. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از راه دور بر جنازهاش نماز خواند(129).
تازه مسلمان
دو همسایه که یکی مسلمان و دیگری نصرانی بود، گاهی با هم راجع به اسلام سخن میگفتند. مسلمان که مرد عابد و متدینی بود آن قدر از اسلام توصیف و تعریف کرد که همسصایه نصرانیش به اسلام متمایل شد و قبول اسلام کرد. شب فرا رسید، هنگام سحر بود که نصرانی تازه مسلمان دید در خانهاش را میکوبند؛ متحیر و نگران پرسید کیستی؟
از پشت در صدا بلند شد: من فلان شخصم و خودش را معرفی کرد، همان همسایه مسلمانش بود که به دست او به اسلام تشرف حاصل کرده بود.
- در این وقت شب چه کار داری؟
- زود وضو بگیر و جامهات را بپوش که برویم مسجد برای نماز.
تازه مسلمان برای اولین بار در عمر خویش وضو گرفت، و به دنبال رفیق مسلمانش روانه مسجد شد. هنوز تا طلوع صبح خیلی باقی بود. موقع نافله شب بود، آن قدر نماز خواندند تا سپیده دمید و موقع نماز صبح رسید. نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقیب بودند که هوا کاملا روشن شد. تازه مسلمان حرکت کرد که به منزلش برود، رفیقش گفت: کجا میروی؟
- میخواهم برگردم به خانهام، فریضه صبح را خواندیم دیگر کاری نداریم. - کمی صبر کن و تعقیب نماز را بخوان تا خورشید طلوع کند.
- بسیار خوب.
تازه مسلمان نشست و آن قدر ذکر خدا را گفت تا خورشید دمید؛ برخاست که برود، رفیق مسلمانش قرآنی به او داد و گفت: فعلا مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشید بالا بیاید؛ من توصیه میکنم که امروز نیت روزه کن، نمیدانی روزه چقدر ثواب و فضیلت دارد؟
کمکم نزدیک ظهر شد؛ مرد مسلمان گفت: صبر کن چیزی به ظهر نمانده، نماز ظهر را در مسجد بخوان. نماز ظهر خوانده شد؛ باز گفت: صبر کن طولی نمیکشد که وقت فضیلت نماز عصر میرسد، آن را هم در وقت فضیلتش بخوانیم. بعد از خواندن نماز عصر هم گفت: چیزی از روز نمانده. تازه مسلمان را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسید. تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حرکت کرد که برود افطار کند. رفیق مسلمانش گفت: یک نماز بیشتر باقی نمانده و آن نماز عشاء است. حدود یک ساعت از شب گذشته، وقت فضیلت نماز عشاء رسید و نماز عشاء هم خوانده شد. تازه مسلمان حرکت کرد و رفت. شب دوم هنگام سحر بود که باز صدای در را شنید که میکوبند، پرسید کیست؟
- من همان دیشب که از مسجد برگشتم، از این دین استعفا کردم؛ برو یک آدم بیکارتری از من پیدا کن که کاری نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند؛ من آدمی فقیر و عیالمندم، باید دنبال کار و کسب و روزی بروم.
امام صادق (علیه السلام) بعد از اینکه این حکایت را برای اصحاب و یاران خود نقل کرد، فرمود: به این ترتیب، آن مرد عابد سختگیر، بیچارهای را که وارد اسلام کرده بود، خودش از اسلام بیرون کرد. بنابراین شما همیشه متوجه این حقیقت باشید که بر مردم تنگ نگیرید، اندازه طاقت و توانایی مردم را که در نظر بگیرید، تا میتوانید کاری کنید که مردم متمایل به دین شوند و فراری نشوند، آیا نمیدانید که روش سیاست اموی بر سختگیری و عنف و شدت است، ولی راه و روش ما بر نرمی و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلهاست(130).
اشعار :
انتخاب اسلام
ای جان جهان تو راه اسلام گزین (ابو سعید ابوالخیر)
ترک اسلام به خاطر دنیاطلبی
ای برادر نعمت دنیا چو اهل کفر - اسلام ترک کرده و ایمان فروخته (سیف فرغانی)
اسلام مایه غرور مسلمان
گر فاش شود عیوب پنهانی ما - ای وای به خجلت و پریشانی ما
ما غزه به دینداری و شاد از اسلام - گبران متنفر از مسلمانی ما (هاتف اصفهانی)
نکات :
خصوصیات اسلام
- اسلام آیین صلح و صفاست.
- برترین آیین الهی اسلام است.
- آیات مختلف قرآن به خوبی گواهی میدهد که اسلام یک آئین جهانی است، تعبیراتی مانند لانذرکم به و من بلغ (هدف من این است که همه شما و کسانی را که سخنم به آنها میرسد با قرآن انذار کنم) (انعام - 19) و ان هو الا ذکری للعالمین (این قرآن وسیله تذکر جهانیان است) (انعام - 90) و قل یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا (بگو ای مردم! من رسول خدا به سوی همه شما هستم) (اعراف 158) و امثال آن که در قرآن فراوان است گواه این حقیقت است و جالب اینکه بسیاری از این آیات در مکه یعنی در آن موقع که هنوز اسلام از محیط این شهر تجاوز نکرده بود نازل گردید.
از مسائلی که - برخلاف زعم مأیوسان و منفی بافان - ما به سهم خود به روشنی آن را دریافتهایم تشنگی و عطش نسل حاضر برای درک مفاهیم اسلام و مسائل مذهبی است، نه تنها درک بلکه چشیدن و لمس کردن و بالاخره عمل کردن است.
اسلام نور و کفر تاریکی است.
راه حق، همان راه اسلام و تسلیم بودن در برابر خداوند است. انبیا همین راه را سفارش مینمودند.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: دین حنیف و حقگرا، همان گرایش به حق و اسلام است. (تفسیر برهان)
آئین اسلام از سرچشمه علم واقعی است.
اسلام، دین جامعی است که در هیچ مرحله بنبست ندارد.
اسلام برای هر فرد در هر شرایطی قانون مناسب دارد.
اسلام دین آسان و بنای آن سهولت و عدم سختگیری است. هرکس مریض یا مسافر بود روزه نگیرد و قضای آن را انجام دهد. اگر وضو گرفتن مشکل است، تیمم را جایگزین میکند. اگر ایستادن در نماز مشکل است، اجازه نشسته نماز خواندن را میدهد. که این قانون به نام قاعده لا حرج در فقه مشهور است.
اسلام، به نیازهای طبیعی توجه کامل دارد.
اسلام، دین تجاوز و تعدی نیست، ولی تعدی و تجاوز دیگران را نیز نمیپذیرد.
از نشانههای جامعیت اسلام آن است که در کنار اعمال عبادی حج، به زندگی مادی و کسب معاش نیز توجه دارد. همانگونه که در سوره جمعه در کنار دستور به شرکت در نماز میفرماید: بعد از پایان نماز به سراغ کسب معاش بروید. (جمعه، 10)
اسلام، دین جامعی است و برای هر یک از سؤالهای مورد طرح در زندگی بشری پاسخی دارد.
اسلام، حامی مظلومان است. زنان، در طول تاریخ مورد ظلم و تضییع حقوق قرار گرفتهاند و قرآن بارها از آنها حمایت نموده است.
اسلام، دینی جامع است. حتی برای تغذیه مناسب نوزاد با شیر مادر، برنامه دارد.
بزرگترین آیه قرآن، آیه 282 سوره مبارکه بقره است که درباره مسائل حقوقی و نحوه تنظیم اسناد تجاری میباشد. این آیه نشانه دقت نظر و جامعیت اسلام است که در دوره جاهلیت و در میان مردمی عقب افتاده، دقیقترین مسائل حقوقی را طرح کرده است.
اسلام، ناسخ همه ادیان پیشین است. و من یبتغ الاسلام دینا فلن یقبل منه
رها کردن چنین مکتب جامع، مایه خسارتی ابدی است.
اسلام، نه تنها چگونه زیستن را به ما میآموزد، بلکه چگونه مردن را نیز به ما آموزش میدهد. لا تموتن الا و أنتم مسلمون