نوزادی را برای دعا یا نامگذاری نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند. نوزاد دامن حضرت را نجس کرد، مادر کودک و اطرافیان به شدت ناراحت شدند، اما پیامبر فرمود: آزادش بگذارید، من لباس خود را میشویم اما فریاد شما باعث میشود که این کودک بی گناه بترسد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به اطفال سلام میکرد و نام اطفال و کودکان رامحترمانه میبرد.
درباره دختران سفارش بیشتری میفرمود و از نزد او ارزش دادن به زن کاری پسندیده بود. آن هم در دورانی که تولد دختر سبب عصبانیت پدران میشد تا آنجا که از شدت بغض رنگشان سیاه میگشت: و اذا بشر احدهم بالانثی ظل و جهه مسوداً و هو کظیم(164)
آری، در زمانی که داشتن دختر ننگ بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمود: بهترین فرزندان شما دخترانند و علامت خوش قدمی زن آن است که اولین فرزندش دختر باشد.(165)
یکی از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خدمت آن حضرت نشسته بود که به او خبر دادند: همسر شما دختر آورده است، او ناراحت شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که این منظره را دید فرمود: زمین، جایگاه او و آسمان، سایهبان او و روزی او هم با خداست، پس چرا تو ناراحت شدی؟ او همچون گلی است خوشبو که از آن استفاده میکنی.(166)
فردی در محضر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: من هرگز کودک خود را نبوسیدهام، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: این علامت قساوت توست.
درباره عدالت میان کودکان نیز سفارش میفرمود که اگر یکی از آنها را در برابر دیگری بوسیدی دیگری رانیز ببوس.
روزی پیامبر آبی آشامید، مقداری آب ته ظرف باقی ماند، کودکی که در آنجا بود گفت: یا رسول الله! بقیه آب را به من بدهید. در همان لحظه چند بزرگسال گفتند: یا رسول الله! برای تبرک باقی مانده آب را به ما بدهید. پیامبر فرمود: اول نوبت کودک است. سپس به او فرمود: آیا اجازه میدهی آب را به بزرگترها بدهم؟ کودک پاسخ منفی داد. پیامبر آب را به کودک داد.
بعد از جنگ موته، در حالی که فرزندان جعفر طیار را بر مرکب خود سوار نموده بود، به استقبال سپاه اسلام رفت، سپس وارد مسجد شد و بالای منبر رفت و در حالی که فرزندان جعفر روی پلههای منبر بودند، در فضیلت جعفر سخنرانی فرمود پس از آن نیز آنها را روی زانوی خودشاند و دست زانوش بر سرشان کشید.(167)
امام صادق (علیه السلام) فرمود: یک بار پیامبر دو رکعت آخر نماز ظهر را بدون انجام مستحبات، به سرعت خواند. مردم پرسیدند: یا رسول الله چه کاری پیش آمدی ؟ فرمود: مگر گریه کودک را نشنیدید.(168)
روزی پیامبر یکی از سجده هایش را خیلی طول داد. بعد از نماز برخی گفتند: یا رسول الله! گمان کردیم وحی نازل شده است. فرمود: فرزندانم حسن، در حال سجده بر دوشم سوار شد، صبر کردم او از شانهام فرود آید.
هر گاه حسن و حسین (علیه السلام) بر پیامبر وارد میشدند، حضرت از جا بر میخاست و آنان را در آغوش میگرفت و بردوش خود سوار میکرد.(169)