اکنون که فضیلت محبت خدا روشن شد از آنجا که وظیفه علم اخلاق اینست که، پس از اثبات فضیلت یک خلق، راه تحصیل آن را نیز ارائه دهد، جای طرح این پرسش است که: محبت خدا را از چه راه میتوان تحصیل کرد و چه کار کنیم تا خدا را دوست داشته باشیم؟
در پاسخ به این سوال میتوان گفت: ما وقتی به یک موجود، محبت پیدا میکنیم که کمالی در او یافته باشیم و این سبب شود تا توجه خویش را در آن کمال متمرکز سازیم و درباره آن هر چه بیشتر بیندیشیم، چرا که صرفا، با درک کمال و تصدیق آن بدون تمرکز و توجه محبت پیدا نمیشود. در زمینه تحصیل محبت خدا نیز راهی جز این نداریم. بدیهی است شناخت عمیق خداوند و درک کمالات بی نهایت وی برای همگان میسر نیست؛ چرا که، براهین عقلی و فلسفی و بیانات نقلی آیات و روایات هم مقتضی مرتبه بالایی از ظرفیت و قدرت ذهنی خواهد بود تا شخص به کمک آن بتواند پی به کمالات الهی ببرد و این ظرفیت برای همگان میسر نیست اما خوشبختانه راه نزدیکتر و آسانتری هم وجود دارد که طی آن برای همگان میسر است: اینکه درباره نعمتهای فراوان و گرانبهای الهی نسبت بخویش بیندیشیم خود از راههای روشن کسب محبت است؛ چنانکه، بطور کلی هر کس نسبت به ما انعام و لطف بیشتری داشته باشد و نیازهای بیشتری را از ما برآورد، در صورتیکه به آن توجه داشته باشیم، مسلما بیشتر مورد محبت ما قرار خواهد گرفت.
اکنون، اگر خدمتهائی را که دیگران بما کرده و بخاطر آن احیاناً، مورد محبت شدید ما قرار گرفتهاند، مورد مطالعه قرار دهیم که چقدر بوده و چه مقدار از مجموع نیازهای ما را در طول زندگی برطرف کردهاند و آنها را با نعمتهای عظیم و غیر قابل شمارشی که ولی نعمت و آفریدگار توانا و مهربان بما اعطا کرده است مقایسه کنیم،از این طریق میتوان پی برد به عظمت نعمتهای الهی و تأثیری که در رفع نیازهای فراوان و حیاتی و در تکامل ما دارند و این شناخت و توجه ما نسبت به این نعمتها محبت ما را نسبت به ولی نعمت خویش به شدت بر میانگیزد و عواطف ما را به الطاف خدای متعال و مهربانیها و توجهاتی که بما دارد متوجه میسازد و این راه سادهای است برای کسب محبت خدا که برای همگان میسر خواهد بود و در یک حدیث قدسی چنین آمده است که از جانب حق متعال خطاب آمد به حضرت موسی (علیه السلام) که مرا محبوب خلقم گردان و دوستی مرا در دل ایشان بینداز. آنحضرت پرسید چگونه و از چه طریقی محبت ترا در دل خلق اندازم؟ و خداوند پاسخ داد که آنان را متوجه نعمتهای بسیاری کن که به آنها دادهام.
با توجه به تحلیل فوق از محبت که گفتیم در اثر درک کمال محبوب بوجود میآید، این حقیقت را یاد آوری میکنیم که در خدا صفتی وجود ندارد که تنفر و اشمئزاز در انسان بر میانگیزد، چرا که تنفر و اشمئزاز عکس العمل روانی انسان در برابر درک ناقص بودن و نامطلوب بودن شی مدرک است که همه به جنبههای عدمی باز میگردد، در حالیکه خدای متعال دارای وجود و کمال نامتناهی است و در ذات او هیچ عیب و نقصی وجود ندارد.
پس اگر کسی خدا را بطرز شایسته و درست بشناسد نمیتواند به او محبت نورزد؛ ولی، عملا، ما به کسانی بر میخوریم که دل در گرو محبت الهی ندارد و با زدگی خاصی به او پشت میکنند. سوال اینست که اگر این حالات در اینگونه افراد، منشای در ذات خدا ندارد پس علل و عوامل آنها چیست؟ به عبارت دیگر ما همانطور که لازمست بدانیم محبت خدا از چه راهی پدید میآید و چگونه رشد میکند تا به ایجاد محبت و تقویت آن در دل خویش مبادرت ورزیم، لازمست عواملی را هم که موجب ضعف محبت خدا میشود بشناسیم و از آنها احتراز کنیم و بدین لحاظ است که از علل و عوامل ضعف محبت پرس و جو میکنیم.
در پاسخ میتوان گفت: در درجه اول هر نوع محبت استقلالی به غیر خدا مزاحم با محبت خدا خواهد بود ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه(471) (خداوند برای هیچکس بیش از یک دل در درون او قرار نداده است.) اگر کسی بخواهد دلش منحصراً جایگاه محبت خدا باشد و محبت غیر خدا در دل او معارض با محبت خدا نباشد باید این حقیقت را درک کند که هیچ موجودی جز خدا هیچ نوع استقلالی از خودش ندارد، هر کمالی و هر جمالی در هر جائی که هست در واقع از آن اوست و عاریتی در اختیار اشیاء دیگر است؛ البته، تحصیل چنین شناختی کار آسانی نیست نیاز به زحمات زیاد، تفکرات، استدلالها تمرینهای عملی و تهذیب اخلاق دارد تا در پرتو آنها بتوانیم تدریجا، برسیم به مرحلهای که قدرت چنین درک و شناختی در ما حاصل شود و این حقیقت را درک کنیم. این است که انسانها و حتی کسانیکه درجات بالائی از ایمان را هم دارند، کم و بیش، مبتلا به محبتهای غیر خدا هستند جز اولیاء مقربین که خداوند محبت بیگانگان را از دل ایشان برکنده و جز خدا کسانی را دوست نمیدارند. چنانکه در مناجات معصومین آمده است:
انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتی لم یحبوا سواک(472).
(تو آنکسی هستی که بیگانگان را از دلهای دوستانت برکندهای تا آنکه جز تو کسی را دوست نمیداشتند.)
در درجه دوم، محبت شدید به غیر خدا میتواند مانع محبت خدا و عامل اعراض از عمل به وظائف الهی شود. بر این اساس، حد نصابی برای محبت خدا تعیین شده که لازمست محبت انسان به خدا حداقل غالب باشد بر محبت وی نسبت به اشیاء دیگر که فرموده است: والذین امنوا اشد حبا لله(473). محبت مخلوق هیچگاه نباید مؤمن را از عمل بمقتضای محبت خالق باز دارد لا طاعة لمخلوق فی معصیته الخالق (474). بنابراین، هر گاه خداوند نسبت به انجام کاری امر الزامی داشته باشد. و محبت دیگران مانع و مزاحم انجام آن شود نظیر آنکه خداوند خواندن نماز را بر مکلف واجب کرده است و دوستی که محبوب مکلف است وی را از خواندن نماز باز دارد؛ در اینصورت، ایمان انسان وجود آن درجه از محبت خدا را در دل مکلف اقتضا میکند که به وی توان تصمیمگیری لازم را در زمینه انجام واجبات و ترک محرمات بدهد و محبت غیر خدا نتواند وی را از عمل به وظائف خود باز دارد و در یک مرتبه بالاتر که مکلف بتدریج میتواند به آن دست یابد محبت خدا در دل مکلف آنچنان مسلط میشود که حتی محبتهای دیگر نمیتواند وی را از انجام مستحبات و ترک مکروهات هم باز دارد.
بنابراین، میتوان گفت: مانع وجود یا رشد و تکامل محبت خدا تعلقهائی است که در دل انسان نسبت به غیر خدا که همه مخلوقات او خواهند بود پیدا میشود. این تعلقات اگر در حدی است که مزاحم با ترتیب آثار محبت خدا باشد مسلما نامطلوب خواهد بود اما اگر به این حد نباشد نسبت به مؤمنین عادی و متوسط ضرر زیادی نمیزند؛ ولی، نسبت به اولیاء مقربین حکم شرک را دارد. ولی خدا که دل خویش را فقط به خدا سپرده هیچ محبت استقلالی به غیر خدا نخواهد داشت.
نتیجهای که نهایتا از مباحث بالا میگیریم اینست که در ذات خدا چیزی وجود ندارد که عدوات و اشمئزاز را در دل انسان برانگیزد؛ چرا که، او عاری از هر نقص و عیبی است؛ مع الوصف، کسانی که هنوز خدا را درست نشناخته و از این رو، محبت خدا به شکل ریشه دار در دلشان جایگزین نشده و در این حال دل به دیگران سپردهاند؛ گاهی که خود را در سر دو راهی میبینند، احساس میکنند محبت خدا آنانرا از محبوبهای دنیویشان باز میدارد و بخاطر این عامل خارجی؛ یعنی، محبت شدیدتری که به غیر خدا پیدا کردهاند، بالعرض نسبت به خدای متعال حالت اشمئزاز و عدوات در دل خود احساس میکنند. محبت به غیر خدا آثاری دارد که در مواردی با آنچه که مقتضای محبت خدا است، متعارض و غیر قابل جمع است و چنانکه، در این موارد محبت غیر خدا شدیدتر باشد محبت خدا را ضعیفتر و آثار آن را معدوم میسازد.
بنابراین، ممکن است کسانی نسبت به خدا عدوات و اشمئزاز داشته باشند؛ ولی، نه بدین لحاظ که در ذات خدا عاملی برای این عدوات وجود دارد؛ بلکه، بلحاظ عامل نفسانی خود انسان است که در دل به غیر خدا بسته است. خداوند در این زمینه میفرماید:
و اذا ذکر الله وحده اشمازت قلوب الذین لایومنون بالاخرة و اذا ذکر الذین من دونه اذا هم یستبشروون(475).
(و هنگامیکه خدای یگانه یادآوری شود دلهای کسانیکه ایمان به آخرت ندارند در هم شود و هنگامیکه کسانی جز او یادآوری شوند در این هنگام آنان دل خوشی یابند.)
کسانیکه ایمان به آخرت ندارند و به وجود چیزی در ماورای دنیا معتقد نیستند، طبعا، تعلقاتشان صرفا، به امور دنیوی و مادی است و اگر چیزی ضد این تعلقات باشد نسبت به آن، اشمئزاز پیدا میکنند. فیالمثل، کسانی که در لهو و لعب و عیش و نوش زندگی فرو رفتهاند اگر در مجلسی که به خوش گذرانی پرداخته و تمام توجهشان به لذائذی است که از یک سری کارها میبرند، مانعی پیدا شود و عاملی آنان را از آن کارها باز دارد و عیششان را در هم بریزد مثل آنکه کسی آنان را بیاد خدا و قیامت و عذاب خدا بیندازد و از آن کارها بازشان دارد طبعا، نسبت به آن یک عکسالعمل روانی و یک حالت نفرت و اشمئزاز پیدا میکنند.
حتی کسانی هم که ایمان ضعیفی دارند گاهی که حوادث تلخی برایشان پیش میآید ممکن است ایمانشان را تهدید کند فرض کنید مادری فرزند محبوب و جوان آراستهای دارد که مدتی زحمتش را کشیده و حال که باید از انس با او لذت ببرد و در مشکلات زندگی کمکش باشد در حادثهای از دنیا برود اگر ایمان او ضعیف باشد ممکن است که در دل او احساس عداوتی نسبت به خدای متعال پیدا شود؛ چون آن اندازه ایمان و معرفت ندارد تا تشخیص دهد که همه کارهای خداوند بر اساس مصلحت است و گاهی این احساس بتدریج ایمان وی را سلب میکند. در بعضی از روایات(476) آمده است که بعضی از مؤمنین به هنگام مرگ ایمان خود را از دست میدهند، میتوان گفت: علتش اینست که آنان یک سلسله دلبستگیها و آرزوهائی در دنیا دارند و به هنگام مرگ متوجه میشوند خدا دارد آنان را از این محبوبشان جدا میکند؛ از این رو، نسبت به او بغض و عداوت پیدا میکنند و بغض با خدا مساوی با کفر است شاید این حقیقت را آشکارا از بعضی از آیات بتوان استفاده کرد آنجا که میگوید:
قل ان کانت لکم الدار الاخرة عندالله خالصة من دون الناس فتمنوالموت ان کنتم صادقین و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین و لتجدنهم احرص الناس علی حیاة و من الذین اشرکوا یود احدهم لو یعمر الف سنة و ما هو بمز حزحه من العذاب ان یعمر و الله بصیر بما یعملون قل من کان عدو الجبریل فانه نزله علی قلبک باذن الله مصدقا لما بین یدیه و هدی و بشری للمومنین من کان عدوا لله و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان الله عدو للکافرین(477).
(بگو اگر دار آخرت در پیشگاه خدا بطور خالص از آن شما است بدون مؤمنین پس آرزوی مرگ کنید اگر راست میگوئید و هرگز آنرا آرزو نمیکنند بخاطر کارهائی که از قبل انجام دادهاند و خداوند به وضع ستمگران دانا است و آنان را حریصترین مردم بر زندگی خواهی یافت و حتی از کسانیکه شرک میورزند بگونهای که دوست دارد یکی از ایشان که کاش هزار سال عمر میکرد در صورتیکه عمر دراز کردن او را از عذاب دور نمیسازد و خداوند به آنچه میکنند بینا است بگو آنکس که دشمن جبرئیل است پس او است که به اذن خداوند آن قرآن را بر دل تو نازل سازد در حالیکه تصدیق کننده کتب آسمانی تورات و انجیل است که پیش رویش بوده و هدایت و مژده است برای مؤمنان. آنکس که دشمن خدا و فرشتگان او و فرستگان او و جبرئیل و میکائیل باشد پس خداوند دشمن کافران است.)
در این آیه به روشنی میتوان میان دلبستگی بخدا، و آرزوی مرگ، از یک سو؛ و میان، وحشت از مرگ و عداوت و دشمنی با خدا از سوی دیگر؛ یک رابطه روشنی استنباط کرد. اینان از مرگ وحشت میکنند و هیچگاه مایل به مرگ نیستند چرا بخاطر آنکه حریص به زندگی هستند و آرزویشان آنست که ایکاش هزار سال و بیشتر عمر کنند و همینها با این خصلت هستند که خدا و انبیاء و فرشتگانرا دشمن میدارند.
بهر حال باید مواظب باشیم تا مبادا نسبت به مخلقوات آنچنان دلبستگی شدید پیدا کنیم که محبت خدا را در ما ضعیف، و بتدریج ایمان ما را سلب کند. و چه خوب است که انسان دوستان خود را هم از میان افراد صالح و شایسته برگزیند تا زمینهای برای چنین تعارضی بوجود نیاید، چون اینگونه افراد هیچگاه از کسی تقاضای انجام معصیت نمیکنند و راضی نمیشوند عملی بر خلاف خواست خدا اتفاق افتد اما محبت به کسانی که از ایمان و شایستگی کافی برخوردار نیستند، چنین خطرهائی را ممکن است در برداشته باشد؛ ولی، در یک درجه بالاتر، نهایتا لازم است تعلق را از هر چیز دیگری غیر از خدا کم کرد و تا آنجا پیش برویم که تعلقی جز بخدا و آنچه که مربوط به او میباشد - از آن جهت که مربوط به اوست در دل ما باقی نماند.