از بحثهای گذشته به این نتیجه رسیدیم که ریشه تحصیل کمالات انسانی و اصل فضایل اخلاقی از دیدگاه اسلام ایمان به خداوند بوده و انعقاد ایمان به خداوند مشروط به علم و معرفت است. پس تحصیل علم به عنوان یک امر اختیاری و هدف واسطهای در پرتو مطلوبیت ایمان، کمال و فضایل اخلاقی مطلوبیت پیدا میکند چون مقدمه است برای ایمان که به نوبه خود ریشه همه فضایل و کمالات انسانی است. و گفتیم: برای وصول به این هدف، لازم است تلاشهای مناسبی (جوارحی یا جوانحی) انجام دهیم تا علم صحیح و معرفت واقعی به دست آید.
ما وقتی مجهولی داشته باشیم از معلومات دیگری استفاده میکنیم و آنها را طوری تنظیم میکنیم که آن مجهول برایمان کشف شود و این، به اصطلاح منطق، همان تفکر است که بدون آن، علم صحیح برای انسان حاصل نگردد تا به دنبال آن ایمان برای وی تحقق یابد و در این صورت با نبود ایمان، زمینهای برای رویش و رشد فضایل اخلاقی در انسان فراهم نخواهد شد. از اینجا روشن میشود که چرا در آیات کریمه قرآن و در بیانات پیامبر اکرم و ائمه معصومین صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین آن همه درباره تفکر و تعقل و مفاهیمی از این قبیل تأکید شده است که قبلاً در این زمینه بحث کردیم و در اینجا نیز به نمونههایی اشاره میکنیم. نظیر اینکه از قول کفار در روز قیامت میگوید:
و قالوا لوکنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعیر(420).
(و گفتند اگر شنوایی میداشتیم یا میاندیشیدیم از اصحاب آتش سوزان نمیبودیم پس به گناه خویش اعتراف کردند پس کوبیده باد اصحاب آتش.)
آری کفار در قیامت با افسوس و حسرت میگویند: اگر حق را میشنیدیم و درباره آن میاندیشیدیم در چنین وضعی گرفتار نمیآمدیم و به گناه خویش اعتراف میکنند. البته، این اعتراف به گناه و پشیمانی اگر در این عالم اتفاق میافتاد میتوانست برای آنان مفید باشد و ایشان را وادار کند که در این عالم تا هنوز امکان دارد گناهان گذشته خویش را جبران کنند؛ ولی، در جهان دیگر این امکان وجود ندارد و اعتراف و پشیمانی انسان هیچ فایدهای برای او در بر نخواهد داشت.
از این آیه بخوبی بر میآید که کلید سعادت در تحصیل معرفت صحیح است که گاهی انسان با تکیه بر فکر و اندیشه و با عقل خویش آنها را فراهم میآورد و گاهی با کمک دیگران و گوش فرادادن به راهنمایی راهنمایان، و این هر دو وسایل درک معرفت صحیح خواهند بود؛ ولی، به مقتضای مفهوم جمله لو کنا نسمع او نعقل ما کنا من اصحاب السعیر میتوان دریافت: کسانی که نه خود بیندیشند و نه به مصلحان و پیامبران و هدایتگران گوش فرا دهند به هیچ وجه روی سعادت را نمیبینند از این رو، که معرفتی برایشان حاصل نیاید و در نتیجه به ایمانی نمیتوانند دست یابند؛ بلکه، وارد جهنم شوند چنانکه خداوند میفرماید:
و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن والانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها(421).
(و حقاً آفریدهایم برای جهنم بسیاری از جن و انس را زیرا دلهایی دارند که با آن نمیفهمند و چشمهایی دارند که با آن نمیبینند و گوشهایی دارند که با آن نمیشنوند.)
آیه فوق این معنا را القاء میکند که علت جهنمی شدن بسیاری از مردم به کار نگرفتن درست قوای عقلی و دیگر ابزارهای شناخت خواهد بود که به محروم شدن آنان از معارف صحیحی که از رهگذر این ابزار برای ایشان فراهم میشد میانجامد.
بنابر این، انسانی که میخواهد به سوی کمالی انسانی قدم بردارد، نخستین گامی که لازم است بردارد به کار گرفتن قوای عقلی و ابزار ادراکی یعنی عقل و چشم گوش خواهد بود که به نوبه خود یک عمل اختیار است و انسان با اراده و تصمیم آگاهانه خود آنها را باید به کار اندازد و در مسیر صحیح باید هدایتشان کند تا سرانجام، به یک نتیجه شایسته و معارف درستی دست یابد؛ چرا که اندیشیدن صرفا یک انفعال و تأثر نفس از عوامل بیرونی نیست؛ بلکه، یک فعالیت درونی و عقلانی است و انسان به هنگام فکر کردن و به ویژه اگر درباره مسائل غیبی و موضوعات دور از دسترس حس باشد، از کارهای دیگری که معارض و مزاحماند و از برخی لذت جوییها و کامگیریها که میتواند در آن فرصت برایش فراهم شود، لازم است کنارهگیری و صرفنظر کند. مثل تماشای مناظر زیبا یا گوش دادن به موسیقی یا پرداختن به امر زناشویی یا خوابیدن و استراحت و بی خیالی و...که بطور طبیعی مانع اندیشیدن و فکر کردن هستند و انسان به هنگام فرو رفتن در فکر و غور در اندیشه ناگزیر از ترک آنها خواهد بود؛ چرا که، اندیشیدن با آنها قابل جمع نیست و ناچار است به یکی از آن دو اشتغال یابد یا بیندیشد یا به آن کارها و لذایذ دست بزند کسانی که به لذتهایی عادت کرده و دلبستگی پیدا کرده باشند؛ اصولا، اینکه فکر کردن و اندیشیدن هم لازم است برایشان مطرح نیست و به محض اینکه شرایط فراهم شود خود به خود و ناخود آگاه به سوی التذاذ مورد عادت خویش جذب میشوند؛ چرا که، این لذتها حسی برایشان ملکه شده و به آن دل بستهاند. مثل عادت به استماع موسیقی که اصولا شخص معتاد نمیاندیشد درباره اینکه فایده آن چیست؟ و یا اینکه کار بهتری هم میشود انجام داد یا نه؟ و یا چیز لذتبخشتری هم در عالم هست یا نه؟ بلکه این عادت خود به خود آنان را میکشاند. یا کسانی که عادت کردهاند به چشم چرانی که اگر یک دقیقه بخواهند خود را کنترل کنند برایشان عذاب است و بدون تأمل درباره آینده آن خود را به آن مشغول میسازند.
این عادتها و ملکاتی که برای انسان پیدا میشود در ارتباط با اعمال خارجی و یا ملکات روانی که تحت تأثیر محیط و یا کارهای اختیاری خود انسان، در نفس به وجود میآیند اینها همگی مانع از اندیشیدن به طرز صحیح و رسیدن به نتایج درست میشوند و در واقع معارض با آن هستند.
نتیجهای که از بیان این تعارض میخواهیم بگیریم این است که انسان برای بیرون آمدن از این تعارض و حرکت در سر این دو راهی نیاز به گزینش و تصمیمگیری دارد و با اختیار و انتخاب خود، تفکر را بر آن کارها و لذایذ معارض ترجیح میدهد؛ ولی، در اینجا گاهی ممکن است موانعی وجود داشته باشد که انسان را از انجام این گزینش و ترجیح یک طرف باز دارد و برای اینکه این انتخاب و گزینش انجام گیرد و یک طرف را ترجیح دهد باید انگیزهای وجود داشته باشد که در این صورت میبینیم حتی برای اندیشیدن و تحصیل خود شناخت نیز احتیاج به یک شناخت قبلی داریم یعنی، برای شخص هر چند بطور ارتکازی و غیر آگاهانه این مساله طرح میشود که: آیا فرصتی که برایم پیش آمده است صرف التذاذات مادی کنم و یا بنشینم به فکر کردن فرو روم در اندیشیدن، اندیشیدنی که اکنون برای من لذتی ندارد و نهایتا هم معلوم نیست به کجا بیانجامد؟ آری کدامیک از لذت آنی و اندیشه برای من بهتر و مفیدتر است؟
طبیعی است که در پاسخ به سوال بالا افراد انسان یک جور تصمیم نمیگیرند؛ بلکه، آنان که سطحی نگرند و تابع لذات زودگذر، لذت را ترجیح میدهند و دم را غنیمت میدانند؛ ولی، کسانی هم با توجه به اینکه اندیشیدن گر چه لذت آنی ندارد، میتواند آثار عظیمی داشته باشد ولذتهای بیشتر و عمیقتری شود، قادرند اندیشیدن را بر التذاذات آنی ترجیح دهند، ولی، مسلم توجه به این آثار عظیم اندیشه نیز خود به وسیله اندیشه فراهم خواهد شد، اندیشه در اینکه اگر درباره خود و جهانی که در آن زندگی میکنم فکر کنم و برسم به این حقیقت که خدایی هست، قیامتی هست، پیامبرانی هستند، این میتواند آثار عظیم و کمالات مهم و لذتهای بیشتر و عمیقتری برایم به دنبال داشته باشد و هم ضررهای عظیم و خسارتهای جبران ناپذیری را از من دفع کند.
احتمال این آثار عظیم احیاناً، بصورت یک انگیزه نیرومند قادر است راه انسان را تغییر دهد، او را از منجلاب لذات پست مادی برهاند و در اندیشه و تأمل درباره هستی فرو برد و بر حرکت و تعالی بسوی بلندترین قلل کمالات انسانی وادارش سازد.
این حقیقت در زندگی مادی نیز بر انسان حاکم است. همین آدم وقتی درباره لذایذ مادی آینده خویش میاندیشد بسیار اتفاق میافتد نه تنها از لذاتی آنی در میگذرد که رنجهایی را نیز تحمل میکند به این امید که در آینده لذتهایی بیشتر و پایدارتر نصیب وی گردد؛ یعنی، عقل حکم میکند به اینکه باید بین لذتهایی که برای انسان حاصل میشود مقایسه کرد و پس از مقایسه، به اینکه لذایذ فراوانتر و عمیقتر آینده همراه با ترک لذات لحظهای و سطحی فعلی بهتر است از استیفای این لذات آنی که احتمالا به دنبالش رنجهای طولانی وجود دارد. و اگر تجربههای همین عالم نشان میدهد که پشیمان خواهد شد و از بی فکری و بی خیالی گذشته دائما انسان رنج میبرد، نسبت به آخرت و سعادت جاودانی طبعاً این بی فکریها و بی خیالیها، رنج بیشتر و پشیمانی زیادتری به دنبال دارد و به حکم عقل بر انسان است که روی این احتمالات محاسبهای انجام دهد؛ زیرا، چنانکه قبلاً هم گفتهایم احتمال انجام کاری که به دنبالش نفع زیادی و احیاناً نامتناهی باشد از یقین به یک لذت محدود فانی ارزشش برای انسان بیشتر است، این احتمال هر قدر ضعیف یعنی مخرجش بزرگتر باشد وقتی محتمل قوی یا نامتناهی باشد از ارزش والایی برخوردار خواهد بود.
بنابراین، این عقل است که میگوید باید درباره آینده اندیشید و نباید به همین لذتهای زودگذر و آنی اکتفا کرد و هشدار میدهد که اشتغال به این لذایذ لحظهای ممکن است ما را از سعادتهای آینده محروم سازد. و پیروی از این حکم عقل در همین عالم محسوس منشأ کسب عزت و عظمت و شرافت و ارزش انسانی در جامعه میشود و برعکس بی توجهی و بی اعتنایی به آن و غرق شدن در هوسها و لذایذ زودگذر، آینده مادی و اجتماعی انسان را تباه کرده و او را به صورت یک فرد بیارزش و پشیمان از هوسرانیهای گذشته در میآورد و معلوم است که زندگی مادی و معنوی انسان از این جهت از قانون واحدی تبعیت میکند و کلید سعادت و خوشبختی مادی و معنی دنیایی و آخرتی انسان فکر کردن و اندیشیدن است.
اکنون، پس از آنکه اهمیت اصل فکر و اندیشه روشن شد و به مقتضای حکم عقل تصمیم بر اندیشیدن و ترک لذات لحظهای معارض آن گرفتیم سوال دیگری طرح میشود و نوبت به این میرسد که ببینیم درباره چه چیزی باید عقل و اندیشه خویش را صرف کنیم و در بین مسائل مختلف کدامیکشان برای اینکه مورد مطالعه و تفکر قرار گیرند اولویت دارد؟ پاسخ پرسش فوق این است که طبعا در اینجا نیز احتیاج به گزینش دیگری خواهد بود تا از بین موضوعات و مسائل مختلفی که میتوانند مورد فکر و اندیشه، قرار گیرند آنکه اهم و خطیرتر و ارزشمندتر است مورد اندیشه قرار گیرد به عبارت دیگر ما تاکنون با یک گزینش و تصمیم صحیح حاضر شدیم بجای صرف وقت در لذات آنی درباره آینده خویش بیندیشیم؛ ولی، فکر درباره آینده مصادیق مختلفی دارد مثل اینکه: چه کار کنیم تا ثروت فراوانی به دست آوریم یا موقعیت اجتماعی خوبی برای خود فراهم آوریم یا چه کار کنیم تا قدرت سیاسی قابل ملاحظهای به کف آوریم چنانکه میتوان درباره خدا و قیامت اندیشید و در اینکه چه کار کنیم تا مشمول بهشت و نعمتهای الهی شویم و یا از عذاب خدا و جهنم برهیم. پس برای مشخص شدن راه اندیشه گزینش دیگری لازم است تا آنکه مهمتر است و بار ارزشی بیشتر بر آن مترتب میشود مورد فکر و اندیشه، قرار گیرد.
باید توجه داشت که در این مرحله برخی از عوامل روانی مانع میشوند از اینکه انسان فکر صحیح بکند و به نتیجه درست و معرفت واقعی نایل گردد یعنی، از آنجا که موضوعات و مسائل مادی برای انسان محسوستر است مثل ثروت و قدرت و مقام و موقعیت اجتماعی و آثار محسوس دنیوی و قابل مشاهده دارند، چه بسا که در اندیشه سطحی انسان، جاذبه بیشتری از خود نشان داده و فکر و ذکر و اندیشه و دقت وی را به سوی خود متمایل سازند.
بنابراین، برای آنکه انسان آماده شود تا بخشی از وقت خویش را صرف تفکر در موضوعات غیر مادی و دور از دسترس حس - خدا و قیامت و بهشت و جهنم و مقامات معنوی و دیگر امور غیبی - کند تا اندیشه این چنینی او منتهی به معرفت و ایمان به غیب و این امور غیبی شود، نیاز به مبارزه با نفس و انگیزههای نفسانی دارد. در واقع یک جنگ روانی میان نیروها و انگیزههای مادی و معنوی برقرار میشود تا کدامیک از آن دو پیروز و مسلط شوند اگر انگیزهها و نیروهای مادی در انسان، قوی باشند هیچ گاه به وی اجازه نمیدهند تا درباره امور معنوی بیندیشد؛ بلکه، پیوسته او را با قدرت تمام به خود مشغول میسازد و انگیزههای معنوی معارض را تا آنجا که بتواند تضعیف و احیاناً نابود میسازد تا خاطره آنها را از فکر و اندیشه انسان محو معدوم و همه فکر و ذکر و تلاشش را غرق در ماده و حیات مادی و منافع زندگی دنیوی کنند و در اینجاست که انسان تباه میشود مگر آنکه خداوند به شکلی اعجاز وار دست وی را بگیرد و از منجلابش برهاند.
بنابراین، حتی در زمینه مبارزه با عوامل و انگیزههای روانی ایجاد آمادگی برای درست اندیشیدن، نیازمند یک شناخت قبلی هستیم تا بر اساس آن بتوانیم تصمیم بگیریم برای اندیشیدن در مطالب لازم پس از آنکه خویش را از نفوذ و تأثیر انگیزههای معارض رها ساختهایم.
از اینجاست که میتوان گفت: یک مرتبه از تزکیه و تهذیب نفس حتی بر تحصیل علم مقدم است تا آدم چنین قدرت روانی را به دست نیاورده باشد که بتواند بعضی از خواستههای خویش را سرکوب کند و موقتا جلوی آنها را بگیرد اصولا قادر نیست که خود را به فکر کردن و اندیشه صحیح وا دارد. و شاید همین امر سبب شده که در بعضی از آیات قرآن، تزکیه قبل از تعلیم آورده شده و یا دست کم یکی از عوامل آن میتواند باشد.
پس ما به عنوان فردی که میخواهیم راه تکامل را در پیش گیریم نخست باید با عوامل مانع و مزاحم اندیشیدن و سپس با عوامل مانع درست اندیشیدن با اندیشیدن درباره موضوعات شایسته و ارزشمند مبارزه کنیم و با اختیار و تصمیم خویش ساعات و اوقاتی از روز را به تفکر اختصاص دهیم که اگر چنین نکنیم امید خیری نخواهد بود.
قرآن در این زمینه به موانع و عوامل مزاحم گوناگونی اشاره میکند و ما تا آنجا که برخورد کردهایم برخی از این عوامل را در اینجا مورد بررسی قرار خواهیم داد.
بطور کلی موانع معرفت به دو دسته تقسیم میشوند:
نخست یک دسته از شناختهایی هستند که مانع رویش فکر و اندیشه انسان و یا مانع قوت و یا باعث ضعف آن میشوند. یعنی موانعی که از سنخ بینش و شناخت هستند.
دوم: گرایشاتی که مانع معرفت صحیح و یا مانع قوت و یا باعث ضعف آن میشوند؛ یعنی، موانعی که از سنخ گرایشات هستند.
نخست از موانع نوع اول تعدادی را در اینجا نام میبریم و مورد بررسی قرار میدهیم: