از جمله چیزهایی که به قلب نسبت داده میشوند و در زمره آثار قلب به شمار میروند عبارتند از حالات انفعالی و به تعبیر دیگر احساسات باطنی.قرآن با تعابیر مختلف این حالات را به قلب نسبت داده است. یکی از این احساسات احساس ترس است که از حالات و انفعالات قلبی شمرده شده و در این زمینه به آیاتی بر میخوریم نظیر آیه:
انما المؤمنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم(337).
(مؤمنان آنان هستند که هر گاه یادی از خدا شود دلشان میلرزند و میترسند).
و آیه:
والذین یوتون ما اتوا و قلوبهم وجلة انهم الی ربهم راجعون(338).
(و آن کسانی که آنچه که شایسته است بجای آرند و مع الوصف از اینکه ایشان به سوی پرودگارشان باز میگردند، دلهاشان ترسان است.)
که در این آیات از مشتقات وجل استفاده شده که در مفهوم احساس ترس به کار میرود.
در آیات دیگری از واژه رعب استفاده شده که آن هم به معنی احساس ترس است ظاهرا با این تفاوت که از شدت بیشتری بر خوردار بوده بیشتر در موارد ترسهای منفی کار برد دارد نظیر آیه:
سنلق فی قلوب الذین کفروا الرعب(339).
(به زودی در دلهای کسانی که کفر ورزیدهاند هراس میاندازیم .)
احساس اضطراب نیز از احساسات باطنی قلب است چنانکه در قرآن آمده است:
قلوب یومئذ واجفه(340) (دلهایی در آن روز وحشت زده و مضطربند.)
چنانکه خداوند اضطراب و نگرانی مادر موسی را به هنگامی که فرزندش موسی را به نیل سپرد و فرعونیان او را از آب گرفتند این چنین بیان میکند که:
و اصبح فواد ام موسی فارغا ان کادت لتبدی به لولا ان ربطنا علی قلبها لتکون من المومنین(341).
(دل مادر موسی از اضطراب و نگرانی برای موسی تهی گردید که اگر نبود اینکه اگر نبود اینکه دلش را محکم کردیم تا باشد از مؤمنین (و در حفظ فرزندش به خدا اعتماد کند) نزدیک بود آن (سر خویش و نگرانی دلش) را آشکار سازد.)
در ضمن از این آیه بخوبی میتوان دریافت که قلب و فواد یکی هستند.
از جمله احساسات باطنی و حالاتی که در قرآن به قلب نسبت داده شده حسرت و غیظ است آن چنان که میفرماید:
لیجعل الله ذلک حسرة فی قلوبهم(342).
و در آیه دیگری میفرماید:
و یذهب غیظ قلوبهم(343).
از جمله حالاتی که به قلب نسبت داده شده قساوت و غلظت است. که با تعابیری چون فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله(344) یا قسمت قلوبکم(345) یا و جعلنا قلوبهم قاسیة(346) چنانکه در مورد غلظت در یک آیه خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید:
و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک(347).
(و هر گاه تندخو و سخت دل بودی مردم از دوروبر تو متفرق میشدند.)
که غلظت قلب نقطه مقابل لینت و نرمخویی است چنانکه در ابتدای همین آیه آمده فبما رحمة من الله لنت لهم.
چنانکه نقطه مقابل حالات نامبرده نظیر حالت خشوع، لینت، رافت، رحمت و اخبات نیز در قرآن کریم به قلب نسبت داده شده است. نظیر آیه:
الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و مانزل من الحق(348).
(آیا وقت آن نرسیده برای آنان که ایمان آوردهاند که دلهاشان به یاد خدا و آنچه که از حق فرو آمده خاشع گردد.)
که خشوع قلب در آیه، مقابل قساوت قلب قرار داده شده.و آیه:
ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله(349).
و آیه:
و جعلنا فی قلوب الذین اتبعوه رافة و رحمة(350).
(و قرار دادیم در دلهای کسانی که پیروی کردند از او (حضرت عیسی) مهربانی و رحمت را.)
و آیه:
فیومنوا به فتخبت له قلوبهم(351).
(پس به وی ایمان میآورند سپس دلهاشان در برابر او نرم و متواضع شود.)
حالات دیگری نظیر غفلت و اثم نیز از حالاتی هستند که در قرآن کریم به قلب استناد داده شده است. چنان که در یک آیه آمده است:
و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا(352).
(و پیروی نکن آن کس را که دل وی از یاد خود غافل کردهایم.)
و در یک آیه دیگر آمده است که:
و من یکتمها فانه اثم قلبه(353).
(و آن کس که(شهادت را) کتمانش کند دلش گنهکار است.)
همچنین، ذکر و توجه و انابه و نیز قصد و عمد از حالات قلب به شمار آمده چنانکه میفرماید:
ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب(354).
(که در این تاریخ پیشینیان یاد آوری است برای هر آن که برایش دلی باشد.)
و میفرماید:
الذین امنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله(355).
(کسانی که ایمان دارند و دلهاشان به یاد خدا آرامش یابد.)
و در آیه دیگری آمده است:
لیس علیکم جناح فیما اخطاتم به ولکن ما تعمدت قلوبکم(356).
(بر شما گناهی نیست در آنچه که خطا کنید بلکه گناه در چیزی است که دلهاتان در آن تعمد داشته است.)
در آیه دیگری آمده که:
لا یواخذکم الله باللغو فی ایمانکم و لکن یواخذکم بما کسبت قلوبکم(357).
(خداوند شما را در قسمهایتان که بدون قصد به لغو به زبان میآورید مواخذه نمیکند بلکه به آنچه که دلهاتان با توجه و از روی قصد انجام دادهاند شما را مواخذه کند.)
و در آیه دیگری میفرماید:
من خشی الرحمان بالغیب و جاء بقلب منیب(358).
(آن کس که نادیده از رحمن ترسید و با دلی نالان باز آمد.)
اطمینان و سکینه و تثبیت نیز صفاتی هستند که قلب در قرآن متصف به آنها شده است چنانکه در قرآن به تعابیری نظیر و قلبه مطمئن بالایمان(359) و و تطمئن قلوبهم بذکر الله(360) و و لکن لیطمئن قلبی(361) و نظایر آنها(362) در استناد اطمینان و آرامش به قلب بر میخوریم. چنان که در آیه دیگری چنین آمده که:
هو الذی انزل السکینة فی قلوب المومنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم(363).
(اوست که وقار در دلهای مؤمنان فرود آورد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزاید.)
و نیز در آیهای خداوند میفرماید:
لنثبت به فوادک(364).
(تا دل تو را بدان آرامش بخشیم و ثابت بداریم.)
و در آیه دیگری میفرماید:
نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فوادک(365).
(بر تو از اخبار پیامبران آن چه را میسرائیم که به وسیله آن دلت را استحکام و آرامش بخشیم.)
و از جمله صفاتی که در دل جایگزین میشود دو صفت ایمان و تقوا هستند که در یک آیه میگوید:
قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم(366).
(اعراب گفتند ایمان آوردیم (ای پیامبر به آنان) بگو: ایمان نیاوردهاید بلکه بگویید اسلام آوردهایم و هنوز در دلهای شما وارد نشده است.)
و در آیه دیگر میگوید:
کتب فی قلوبهم الایمان(367).
(ایمان را در دلهایشان نوشته است.)
چنان که در بعضی آیات درباره تقوا آمده است که:
و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب(368).
(و آن کس که شعائر خدا را بزرگ شمارد پس آن کار از تقوای دلهاست.)
و آمده است که:
اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی(369).
(آنان کسانیاند که خداوند دلهایشان را برای تقوا آزموده است.)
میتوان گفت: قرآن طمع را نیز به قلب مربوط میداند که در آیهای میگوید:
فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض(370).
(پس نرم سخن نگویید مبادا طمع کنند آن کسانی که در دلشان بیماری است.)
نیز زیغ هم از حالاتی است که قرآن به قلب نسبت میدهد در این جمله که فرموده است:
من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم(371).
(پس از آنکه نزدیک بود دلهای گروهی از ایشان از حق منحرف شود.)
چنان که اشمئزاز نیز در آیه:
و اذا ذکر الله وحده اشمازت قلوب الذین لا یومنون بالاخرة(372).
و هنگامی که خدا به تنهایی یادآوری شود کسانی که به جهان آخرت ایمان ندارند دلتنگ شوند.)
به دل منسوب شده است.
همچنین صغو و لهو در قرآن کریم از جمله صفات قلب به شمار آمده آنجا که میگوید:
صفت قلوبکما(373).
(دلهای شما دو نفر میل و انحراف یافته است.)
و میگوید:
و لتصغی الیه افئدة الذین لایومنون بالاخرة(374).
(و تا میل کند به سوی آن گفتار شیاطین دلهای آنان که به آخرت ایمان ندارند.)
و در آیه دیگری میگوید:
لاهیة قلوبهم(375).
(دلهاشان (از آنچه برایشان مهم است رویگردان و به چیزهای کم اهمیت و بازیچه مشغول گشته است.)
و نیز اباء، انکار، کذب، و نفاق در آیات مختلف به دلها نسبت داده شده است؛ نظیر آیه:
یرضونکم بافواههم و تابی قلوبهم و اکثرهم فاسقون(376).
(با زبانشان شما را خشنود سازند و دلهاشان زیر و بار نرود و بیشترشان نابکارند.)
و نظیر آیه:
فالذین لایومنون بالاخرة قلوبهم منکرة و هم مستکبرون(377).
(آنان که ایمان به آخرت ندارند دلهاشان حق را انکار کننده است و آنان خودشان مستکبراناند.)
و نظیر آیه:
فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه(378).
(پس به دنبال این کارهای زشتشان قرار داد نفاقی در دلهاشان تا روزی که او را ملاقات کنند.)
و نظیر:
ما کذب الفواد ما رای(379).
(دروغ نمیگوید دل در آنچه که میبیند.)
که البته کذب را از دل نفی کرده است ولی نفی کذب از دل به معنی اثبات شانیت دل است برای آنکه صدق و کذب به آن نسبت داده شود علاوه بر اینکه نفی کذب نیز خود به خود اثبات صدق خواهد بود.
چنانکه حمیت نیز در بعضی از آیات قرآن به قلب نسبت داده شده است آنجا که میگوید:
اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة(380).
(هنگامی که قرار دادند آنان که کافرند در دلهایشان تعصب را تعصب دوران جاهلیت را.)
و فرع نیز در آیه:
حتی اذا فزع عن قلوبهم(381).
به دل نسبت داده شده است. چنان که طهارت و امتحان نیز در زمره شوون قلب به شمار آمده و در آیات قرآن به دل نسبت داده شده است. نظیر آیه:
ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهن(382).
(این برای دلهای شما و دلهای ایشان پاکیزهتر است.)
و آیه:
اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم(383).
(آنان کسانیند که خداوند اراده نکرده است دلهایشان پاک گرداند.)
که خود آیات سراسر نشان میدهد منظور پاکیزگی و تطهیر معنوی است از آلودگیها و هواهای نفسانی. و نظیر آیه:
اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی(384).
(آنان کسانیند که خداوند دلهاشان را برای پرهیزگاری آزموده است.)
همچنین، از جمله صفات قلب در قرآن دو صفت سلامت و مرض است چنانکه در آیهای میگوید:
یوم لا ینفع مال و بنون الا من اتی الله بقلب سلیم(385).
(و از جمله پیروان او ابراهیم است هنگامی که رفت بسوی پروردگارش با دلی سالم.)
و مثل آیه:
فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا(386).
(در دلهاشان مرض هست پس خداوند در مریضی بیفزودشان.)
و نظایر این آیات که باز هم قرائن همراه آیات نشان میدهد که منظور از سلامت و مرض، سلامت و مرض طبیعی و مادی نیست تا با قلب مادی موجود در سینه تطبیق کند بلکه سلامت و مرض معنوی است.
و نیز شوق و تمایل به قلب نسبت داده شده آنجا که میگوید:
فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم(387).
(پس قرار بده دلهایی از مردم را تا به سوی آنان اشتیاق یابند.)
و نیز تالیف و انس یافتن و انس گرفتن با دیگران کار قلب است چنان که آمده است:
و اذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا(388).
(و یاد آورید نعمت خداوند را بر خودتان آن هنگام که دشمنان یکدیگر بودید پس میان دلهاتان انس و الفت قرار داد پس به واسطه نعمت او برادران یکدیگر شدید.)
و در آیه دیگری آمده است که:
و الف بین قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم و لکن الله الف بینهم(389).
(و میان دلهاشان مؤمنین انس قرار داد که تو اگر آنچه در زمین است خرج میکردی دلهاشان را به هم نزدیک نمیکردی و لکن خداوند میانشان انس قرار داد.)
با توجه به صفات و امور متنوع فوق که در قرآن به قلب نسبت داده شده است چون درک کردن، اندیشیدن، ترس و اضطراب، حسرت و غیظ، قساوت و غلظت، غفلت و گناه و زیغ و کذب و نفاق و انکار و ذکر و توجه و انابه و ایمان و تقوا و اطمینان و آرامش و خشوع و رحمت و رافت و لینت و انس و الفت و صفات و کارهای متعدد و گوناگون دیگر که به تفصیل گذشت به خوبی میتوان نتیجه گرفت که اصطلاح قلب در قرآن با قلب مادی کاملاً متفاوت است و شاید بتوان گفت: قلب در هیچ کجای قرآن به معنی جسمانی آن به کار نرفته است؛ چرا که، اصولا هیچ یک از این کارها را نمیتوان به اندام بدنی نسبت داد و حتی در بعضی صفات نادر مثل سلامت و مرض که میتوانند صفات قلب مادی هم باشند قرائن محفوظه بخوبی نشان داده است که منظور از سلامت و مرض مفهوم مادی و جسمانی آن دو نیست بلکه جنبههای روانی و اخلاقی و معنوی مورد نظر است.
بنابراین قلب به اصطلاح قرآن، موجودی است که این گونه کارها را انجام میدهد: درک میکند، میاندیشد، مرکز عواطف است، تصمیم میگیرد، دوستی و دشمنی میکند و... شاید بتوان ادعا کرد که منظور از قلب همان روح و نفس انسانی است که میتواند منشاء همه صفات عالی و ویژگیهای انسانی باشد چنان که نیز میتواند منشأ سقوط انسان و رذایل انسانی باشد.
و شاید بتوان این حقیقت را ادعا کرد که هیچ بعدی از ابعاد نفس انسانی و صفتی از صفات و یا کاری از کارهای روح انسانی را نمیتوان یافت که قابل استناد به قلب نباشد. البته، این درست است که میتوان گفت: روححیات است؛ لیکن باید توجه داشت که منظور از حیات در اینجا حیات و زندگی نباتی و حیوانی است و منظور از روح نیز همان روح نباتی و حیوانی است و یا حداقل، اعم است و شامل آنها هم میشود اما اگر حیات را به معنی حیات انسانی بگیریم آن چنان که خداوند میفرماید:
یا ایها الذین امنوا استجیبوا الله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم(390).
(ای آنان که ایمان آوردهاید خدا و رسول را اجابت کنید هنگامی که بخوانند شما را به چیزی که زندهتان کند.)
در این صورت میتوانیم آن را به قلب هم نسبت دهیم چرا که حیات انسانی در حقیقت جز همین صفات عالیه و ویژگیها و برجستگیهائی که سرچشمه و جایگاه همه آنها قلب است چیز دیگری نخواهد بود. مگر اینکه بگوییم:
انسان یک روح بیشتر ندارد که هم منشأ زندگی نباتی و هم منشأ زندگی حیوانی و هم منشأ زندگی انسانی وی میباشد. بنابراین، یک روح کامل دارد که علاوه بر اینکه نقش روح نباتی و روح حیوانی را ایفا میکندخصوصیتها و ویژگیها و خصلتهای انسانی هم میشود؛ که اگر چنین باشد ناگزیر قلب تنها یکی از ابعاد روح انسان خواهد بود و عبارت است از مرحله از روح انسان که منشأ صفات و ویژگیها و خصلتهای انسانی است که به تفصیل از آنها نام بردیم. در این صورت میتوان گفت: روح منشأ حیات و زندگی حیوانی و نباتی است؛ ولی، به قلب به اصطلاح قرآنی آن، چنین نسبتی نمیتوان داد.
نکته دیگری که از آیات میتوان دریافت اینکه فواد نیز همان مفهوم قلب را دارد با همین تفاوت که اگر قلب مشترک لفظی است میان قلب جسمانی و قلب غیر جسمانی، فواد تنها در قلب غیر جسمانی به کار میرود. البته، این تفاوت، تفاوت کاربرد عرفی این دو واژه است نه کاربرد قرآنی زیرا همانطور که در بالا اشاره کردیم در کاربرد قرآنی، قلب هیچ گاه به معنی قلب مادی به کار نرفته است و بنابراین، تفاوتی بین قلب و فواد در کاربرد قرآنی به این شکل هم وجود ندارد. دلیل بر اینکه فواد و قلب در قرآن یکی هستند گفته خداوند است در این آیه که فرموده است:
و اصبح فواد ام موسی فاغا ان کادت لتبدی به لو لا ان ربطنا علی قلبها لتکون من المومنین(391).
این آیه هر دو واژه قلب و فواد را به یک معنی به کاربرده و هر دو را بر یک چیز اطلاق کرده است دلیل دیگر اینکه در آیات مختلف، کارها و صفات مشابهی به آن دو نسبت داده شده است چنانکه از دقت در آیات گذشته روشن میشود.