تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد اول‏
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

راه شناخت حقیقت قلب‏

تنها راهی که ما برای شناختن معنای قلب در قرآن پیدا کرده‏ایم این است که در قرآن جستجو کنیم ببینم چه کارهایی به قلب نسبت داده شده و چه آثاری دارد و از راه مطالعه آثارش قلب را بشناسیم. ما هنگامی که با چنین دیدی به موارد کاربرد واژه قلب در قرآن می‏پردازیم در می‏یابیم که حالات گوناگون و صفات مختلفی به قلب و فواد نسبت داده شده است که مهمترین آنها از این قرار است:
یکی از آثاری که به قلب نسبت داده شده عبارت است از ادراک اعم از ادراک حصولی و ادراک حضوری که با تعابیر مختلف در قرآن مجید نشان داده می‏شود که فهمیدن و درک کردن از شوون قلب و به تعبیر دیگری فواد است؛ از این رو است که می‏بینیم قرآن با تعابیر مختلف و با استفاده از کلماتی از خانواده عقل و فهم و تدبر و... کار ادراک و عدم ادراک را به قلب نسبت می‏دهد؛ یعنی، حتی در آنجا نیز که ادراک را از قلب نفی می‏کند می‏خواهد این حقیقت را القاء کند که قلب کار خودش را انجام نمی‏دهد و سالم نیست؛ یعنی، شان قلب این است که ادراک کند پس اگر ادراک نمی‏کند بخاطر عدم سلامت آن است که اگر سالم می‏بود ناگزیر عمل ادراک را انجام می‏داد.
و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها(319).
(و حقاً آفریدیم برای جهنم بسیاری از جن و انس را که دل داشتند ولی با آن نمی‏فهمیدند.)
که به کسانی که دل دارند ولی نمی‏فهمند اعتراض دارد و نشان می‏دهد که دل برای فهمیدن است و نیز آیه دیگری که می‏گوید:
و منهم من یستمع الیک وجعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهود(320).
(و بعضی از آنان به تو گوش فرا می‏دهند و قرار دادیم بر دلهایشان پرده‏ها و حجابهایی که مانع می‏شود از اینکه آن را بفهمند.)
در این آیه نیز سخن از آن است که دلهای اینان آیات خدا و سخن پیامبر را نمی‏فهمند؛ ولی، نفهمیدنشان را مستند می‏کند به حجابها و موانعی که نمی‏گذارند قلب کار خود را انجام دهد؛ یعنی، به اصطلاح مقتضی درک موجود است چرا که قلب برای درک کردن و فهمیدن آفریده شده لیکن حجب و موانع نمی‏گذارند. وظیفه خویش به انجام رساند.
در بعضی از آیات از لفظ عقل استفاده شده و می‏فرماید:
افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها(321).
(پس آیا در زمین سیر نکردند تا اینکه برایشان دلهایی باشد که با آن بیندیشند.)
از آیه فوق چنین می‏توان فهمید که دل برای اندیشیدن و درک واقعیت است و بر انسان لازم است که از این ابزار که خداوند برای فهمیدن در اختیارش قرار داده آن طور که شایسته است استفاده کند و آن را برای درک حقایق به کار گیرد زیرا خدای متعال زمینه مساعد را برایش فراهم آورده تا به وسیله قلب بتواند بفهمد.
نیز در آیه دیگر از لفظ تدبر استفاده کرده و می‏گوید:
افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها(322).
(آیا درباره قرآن نمی‏اندیشند یا بر دلها قفلهاشان زده شده (از درک آن مانع می‏گردد.))
که آیه نامبرده گر چه نه بطور صریح ولی بطور ضمنی تدبر را به دلها نسبت می‏دهد و از اینکه منافقان، قرآن را نمی‏فهمند گلایه دارد که آیا دلها را به کار نمی‏اندازند و نمی‏اندیشند و تدبر نمی‏کنند و یا اینکه دلهاشان قفل شده و این مانع نمی‏گذارد بفهمند؛ یعنی، باز هم مفروض این است که دل برای فهمیدن است و اینکه اینان دل دارند و نمی‏فهمند یا بخاطر این است که دل خویش را برای فهمیدن به کار نمی‏گیرند و یا موانعی جلو درک آن را گرفته است.
از این گذشته قرآن پیوسته دل را خواه به لفظ قلب یا به لفظ فواد در ردیف دیگر ابزار ادراکی محسوسی نظیر سمع و بصر به شمار آورده است. نظیر آیه:
ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا(323).
(محققاً، گوش و چشم و دل همه آنها مورد سوال هستند).
چنانکه تعابیر دیگری در آیات بر این مسانخت تأکید می‏کند نظیر آیه:
لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها(324).
که باز هم قلب در ردیف چشم و گوش بعنوان یکی از آلات و اداوت ادراک قرار داده شده است.
علاوه بر درک حصولی در بعضی از آیات کریمه، ادارک حضوری را به قلب نسبت داده و یا به صورت سرزنش و توبیخ از آن نفی کرده است که در مجموع دلالت بر این می‏کنند که قلب در واقع طوری خلق شده تا بتواند ادارک حضوری داشته باشد و داشتن چنین درکی علامت صحت و سلامت قلب است چنانکه نداشتن آن خلاف انتظار بوده دلیل بیماری و کوری آن خواهد بود. از جمله، بعضی از آیات با به کار گرفتن تعبیر رویت و نسبت دادن به دل (که البته با تعبیر فواد آمده) این حقیقت را نشان می‏دهد. آنجا که خداوند فرموده است:
ما کذب الفواد ما رأی افتما ما رأی افتما رونه علی ما یری و لقد راه نزلة اخری(325).
در این آیات، رویت را به دل نسبت داده است و رویت دل در واقع همان درک حضوری است. چنانکه در بعضی دیگر از آیات عمی و کوری را به بعضی از دلها نسبت می‏دهد مثل آیه:
فانها لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور(326).
(پس این چشمها کور نیستند بلکه دلهایی که در سینه‏ها هستند کورند.)
و بدیهی است عما و کوری عبارت است از نابینایی در موردی که شان بینایی را داشته باشد و به اصطلاح عدم البصر در اینجا عدم مطلق نیست. بلکه عدم ملکه است.
تعبیر دیگری که درک حضوری قلب را تأیید می‏کند آیه‏ای است که درباره کفار آمده و می‏گوید:
بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون(327).
(بلکه آنچه که قبلاً انجام می‏داده‏اند بر دلهاشان زنگ زده است.)
دلهاشان زنگار زده جلا و روشنایی ندارد تا حقایق را آن چنان که باید منعکس سازد.
چنانکه در کنار آیات فوق آیات دیگری نیز با تعابیر گوناگون نشانگر همین معناست و به عبارتی دلالت دارند که دل اگر سالم باشد بالضروة باید حقایق را درک کند و اگر درک نمی‏کند این خود علامت نوعی از بیماری‏های مربوط به دل خواهد بود. تعابیری مثل ختم بر دل یا طبع بر دل در آیات:
و ختم علی سمعه و قلبه(328).
(و مهر بر گوش دل او نهاده.)
و کذلک یطبع انه علی قلوب الکافرین(329).
(این چنین خداوند مهر خواهد زد بر دلهای کافران.)
و مثل قفل زدن بر دل در آیه:
افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها(330).
(آیا درباره قرآن نمی‏اندیشند یا بر دلها قفلهای آن زده شده.)
همه این تعابیر ظهور در این دارد که این دلها نمی‏فهمند و نفهمیدنشان هم غیر طبیعی است و دلیل بر بیماری آنها می‏باشد چنان که تعبیر:
و جعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهوه(331).
(و قرار دادیم بر دلهاشان پرده‏هایی(که مانع می‏شوند) از اینکه بفهمند.)
نیز گویای همین حقیقت است.
نیز از جمله تعابیری که در آیات آمده و دلالت دارد بر اینکه کار دل ادراک کردن است تعابیری است نظیر: وارتابت قلوبهم(332) یا بنوا ریبة فی قلوبهم(333) یا قلوبنا غلف(334) و نظایر اینهاست.
بنابر این، نتیجه می‏گیریم که قرآن ادراک کردن را - اعم از ادراک حصولی یا حضوری - کار دل می‏داند به گونه‏ای که اگر دل سالم باشد و یا اگر انسان دارای قلب سلیم باشد ناگزیر کار ادراک به شایستگی انجام می‏پذیرد و هر گاه عمل ادراک را انجام نداد دلیل بر بیماری دل خواهد بود.
و نیز نوع دیگری ادراک داریم به نام وحی که ماهیت آن برای ما شناخت شده نیست و تلقی وحی یعنی همین ادراک پیچیده و مرموز نیز در قرآن کریم به قلب نسبت داده شده است. در این مورد هم آمده که خدای متعال قرآن کریم را بر قلب پیامبر نازل کرده است با تعابیری نظیر:
قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک باذن الله(335).
(بگو هر آن کس که دشمن جبریل است دشمن خداست زیرا که او قرآن را بر قلب تو نازل کرد با اذن خداوند.)
و نظیر:
نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین(336).
(روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد تا از انذار کنندگان باشی.)
بنابر این تلقی وحی نیز کار قلب است که در مورد پیامبران مصداق می‏یابد.
پس نتیجه می‏گیریم که هم ادراکات حصولی کار قلب است که به وسیله تعقل و تفقه و تدبر انجام می‏دهد و هم ادراک حضوری و به عبارتی رویت حضوری و هم تلقی وحی نیز کاری است که به قلب مربوط می‏شود. و خلاصه ادراک به مفهوم وسیعش اعم از حصولی و حضوری و عادی و غیر عادی کاری است مربوط به قلب و صفتی است که با تعابیر مختلف به قلب نسبت داده می‏شود.