تنها راهی که ما برای شناختن معنای قلب در قرآن پیدا کردهایم این است که در قرآن جستجو کنیم ببینم چه کارهایی به قلب نسبت داده شده و چه آثاری دارد و از راه مطالعه آثارش قلب را بشناسیم. ما هنگامی که با چنین دیدی به موارد کاربرد واژه قلب در قرآن میپردازیم در مییابیم که حالات گوناگون و صفات مختلفی به قلب و فواد نسبت داده شده است که مهمترین آنها از این قرار است:
یکی از آثاری که به قلب نسبت داده شده عبارت است از ادراک اعم از ادراک حصولی و ادراک حضوری که با تعابیر مختلف در قرآن مجید نشان داده میشود که فهمیدن و درک کردن از شوون قلب و به تعبیر دیگری فواد است؛ از این رو است که میبینیم قرآن با تعابیر مختلف و با استفاده از کلماتی از خانواده عقل و فهم و تدبر و... کار ادراک و عدم ادراک را به قلب نسبت میدهد؛ یعنی، حتی در آنجا نیز که ادراک را از قلب نفی میکند میخواهد این حقیقت را القاء کند که قلب کار خودش را انجام نمیدهد و سالم نیست؛ یعنی، شان قلب این است که ادراک کند پس اگر ادراک نمیکند بخاطر عدم سلامت آن است که اگر سالم میبود ناگزیر عمل ادراک را انجام میداد.
و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها(319).
(و حقاً آفریدیم برای جهنم بسیاری از جن و انس را که دل داشتند ولی با آن نمیفهمیدند.)
که به کسانی که دل دارند ولی نمیفهمند اعتراض دارد و نشان میدهد که دل برای فهمیدن است و نیز آیه دیگری که میگوید:
و منهم من یستمع الیک وجعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهود(320).
(و بعضی از آنان به تو گوش فرا میدهند و قرار دادیم بر دلهایشان پردهها و حجابهایی که مانع میشود از اینکه آن را بفهمند.)
در این آیه نیز سخن از آن است که دلهای اینان آیات خدا و سخن پیامبر را نمیفهمند؛ ولی، نفهمیدنشان را مستند میکند به حجابها و موانعی که نمیگذارند قلب کار خود را انجام دهد؛ یعنی، به اصطلاح مقتضی درک موجود است چرا که قلب برای درک کردن و فهمیدن آفریده شده لیکن حجب و موانع نمیگذارند. وظیفه خویش به انجام رساند.
در بعضی از آیات از لفظ عقل استفاده شده و میفرماید:
افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها(321).
(پس آیا در زمین سیر نکردند تا اینکه برایشان دلهایی باشد که با آن بیندیشند.)
از آیه فوق چنین میتوان فهمید که دل برای اندیشیدن و درک واقعیت است و بر انسان لازم است که از این ابزار که خداوند برای فهمیدن در اختیارش قرار داده آن طور که شایسته است استفاده کند و آن را برای درک حقایق به کار گیرد زیرا خدای متعال زمینه مساعد را برایش فراهم آورده تا به وسیله قلب بتواند بفهمد.
نیز در آیه دیگر از لفظ تدبر استفاده کرده و میگوید:
افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها(322).
(آیا درباره قرآن نمیاندیشند یا بر دلها قفلهاشان زده شده (از درک آن مانع میگردد.))
که آیه نامبرده گر چه نه بطور صریح ولی بطور ضمنی تدبر را به دلها نسبت میدهد و از اینکه منافقان، قرآن را نمیفهمند گلایه دارد که آیا دلها را به کار نمیاندازند و نمیاندیشند و تدبر نمیکنند و یا اینکه دلهاشان قفل شده و این مانع نمیگذارد بفهمند؛ یعنی، باز هم مفروض این است که دل برای فهمیدن است و اینکه اینان دل دارند و نمیفهمند یا بخاطر این است که دل خویش را برای فهمیدن به کار نمیگیرند و یا موانعی جلو درک آن را گرفته است.
از این گذشته قرآن پیوسته دل را خواه به لفظ قلب یا به لفظ فواد در ردیف دیگر ابزار ادراکی محسوسی نظیر سمع و بصر به شمار آورده است. نظیر آیه:
ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا(323).
(محققاً، گوش و چشم و دل همه آنها مورد سوال هستند).
چنانکه تعابیر دیگری در آیات بر این مسانخت تأکید میکند نظیر آیه:
لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها(324).
که باز هم قلب در ردیف چشم و گوش بعنوان یکی از آلات و اداوت ادراک قرار داده شده است.
علاوه بر درک حصولی در بعضی از آیات کریمه، ادارک حضوری را به قلب نسبت داده و یا به صورت سرزنش و توبیخ از آن نفی کرده است که در مجموع دلالت بر این میکنند که قلب در واقع طوری خلق شده تا بتواند ادارک حضوری داشته باشد و داشتن چنین درکی علامت صحت و سلامت قلب است چنانکه نداشتن آن خلاف انتظار بوده دلیل بیماری و کوری آن خواهد بود. از جمله، بعضی از آیات با به کار گرفتن تعبیر رویت و نسبت دادن به دل (که البته با تعبیر فواد آمده) این حقیقت را نشان میدهد. آنجا که خداوند فرموده است:
ما کذب الفواد ما رأی افتما ما رأی افتما رونه علی ما یری و لقد راه نزلة اخری(325).
در این آیات، رویت را به دل نسبت داده است و رویت دل در واقع همان درک حضوری است. چنانکه در بعضی دیگر از آیات عمی و کوری را به بعضی از دلها نسبت میدهد مثل آیه:
فانها لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور(326).
(پس این چشمها کور نیستند بلکه دلهایی که در سینهها هستند کورند.)
و بدیهی است عما و کوری عبارت است از نابینایی در موردی که شان بینایی را داشته باشد و به اصطلاح عدم البصر در اینجا عدم مطلق نیست. بلکه عدم ملکه است.
تعبیر دیگری که درک حضوری قلب را تأیید میکند آیهای است که درباره کفار آمده و میگوید:
بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون(327).
(بلکه آنچه که قبلاً انجام میدادهاند بر دلهاشان زنگ زده است.)
دلهاشان زنگار زده جلا و روشنایی ندارد تا حقایق را آن چنان که باید منعکس سازد.
چنانکه در کنار آیات فوق آیات دیگری نیز با تعابیر گوناگون نشانگر همین معناست و به عبارتی دلالت دارند که دل اگر سالم باشد بالضروة باید حقایق را درک کند و اگر درک نمیکند این خود علامت نوعی از بیماریهای مربوط به دل خواهد بود. تعابیری مثل ختم بر دل یا طبع بر دل در آیات:
و ختم علی سمعه و قلبه(328).
(و مهر بر گوش دل او نهاده.)
و کذلک یطبع انه علی قلوب الکافرین(329).
(این چنین خداوند مهر خواهد زد بر دلهای کافران.)
و مثل قفل زدن بر دل در آیه:
افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها(330).
(آیا درباره قرآن نمیاندیشند یا بر دلها قفلهای آن زده شده.)
همه این تعابیر ظهور در این دارد که این دلها نمیفهمند و نفهمیدنشان هم غیر طبیعی است و دلیل بر بیماری آنها میباشد چنان که تعبیر:
و جعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهوه(331).
(و قرار دادیم بر دلهاشان پردههایی(که مانع میشوند) از اینکه بفهمند.)
نیز گویای همین حقیقت است.
نیز از جمله تعابیری که در آیات آمده و دلالت دارد بر اینکه کار دل ادراک کردن است تعابیری است نظیر: وارتابت قلوبهم(332) یا بنوا ریبة فی قلوبهم(333) یا قلوبنا غلف(334) و نظایر اینهاست.
بنابر این، نتیجه میگیریم که قرآن ادراک کردن را - اعم از ادراک حصولی یا حضوری - کار دل میداند به گونهای که اگر دل سالم باشد و یا اگر انسان دارای قلب سلیم باشد ناگزیر کار ادراک به شایستگی انجام میپذیرد و هر گاه عمل ادراک را انجام نداد دلیل بر بیماری دل خواهد بود.
و نیز نوع دیگری ادراک داریم به نام وحی که ماهیت آن برای ما شناخت شده نیست و تلقی وحی یعنی همین ادراک پیچیده و مرموز نیز در قرآن کریم به قلب نسبت داده شده است. در این مورد هم آمده که خدای متعال قرآن کریم را بر قلب پیامبر نازل کرده است با تعابیری نظیر:
قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک باذن الله(335).
(بگو هر آن کس که دشمن جبریل است دشمن خداست زیرا که او قرآن را بر قلب تو نازل کرد با اذن خداوند.)
و نظیر:
نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین(336).
(روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد تا از انذار کنندگان باشی.)
بنابر این تلقی وحی نیز کار قلب است که در مورد پیامبران مصداق مییابد.
پس نتیجه میگیریم که هم ادراکات حصولی کار قلب است که به وسیله تعقل و تفقه و تدبر انجام میدهد و هم ادراک حضوری و به عبارتی رویت حضوری و هم تلقی وحی نیز کاری است که به قلب مربوط میشود. و خلاصه ادراک به مفهوم وسیعش اعم از حصولی و حضوری و عادی و غیر عادی کاری است مربوط به قلب و صفتی است که با تعابیر مختلف به قلب نسبت داده میشود.