قبل از آنکه به پاسخ این پرسش اساسی بپردازیم یاد آوری میکنیم که گر چه بحث و بررسی قلب اصالتا یک بحث و بررسی قلب اصالتا یک بحث اخلاقی نیست و نمیتواند در زمره مسائل علم اخلاق شمرده شود ولی، از آنجا که در محدوده علم اخلاق همه جا با این دو واژه یعنی قلب و فواد یا قلب و نیت که کار قلب و یا به اصطلاح فارسی خودمان، کار دل است، سر و کار داریم، مناسب است که قبل از ورود در محدوده مسائل علم اخلاق بحثی در این زمینه داشته باشیم و واژه قلب یا فواد را در قرآن کریم و در اصطلاح علم اخلاق بررسی کنیم تا با روشن شدن مفهوم دقیق آن ، درگیر اشتباهات یا مغالطهها نشویم.
اکنون، در پاسخ به پرسش فوق میگوییم: کلمه قلب در فیزیولوژی و نیز در عرف عام معنای روشنی دارد، یکی از اندامهای بدن انسان و عضوی است که معمولاً در طرف چپ سینه قرار دارد و در فارسی به دل تعبیر میشود و در سایر زبانها نیز مرادفات این واژه به همین عضو نامبرده اطلاق میشود؛ ولی، در هنگامی که همین واژه قلب یا فواد و یا در فارسی دل را در محدوده اخلاق و علم اخلاق به کار میگیرند: قطعا، چنین مفهومی منظور نظر گوینده نیست. و منظور ما نیز از طرح پرسش فوق روشن شدن همین معنای پیچیده و اخلاقی آن و نیز اصطلاح قرآنی و روایی این واژه خواهد بود.
البته، مفسرین و فقهاء الحدیث، در مقام تبیین آیات و روایات و توضیح این واژه در زمینه اینکه در اصل برای چه معنایی وضع ده و به چه مناسبت در معنی دوم به کار میرود مطالبی اظهار داشتهاند و لغت شناسان نیز در بیان تناسب دو مفهوم قلب و رابطه آن دو گفتهاند که کلمه قلب با تقلب و قلب و انقلاب که به معنی تغییر و تحول و زیر و رو شدن است هم خانواده بوده و وجه مشترک بین معنای لغوی و اصطلاح اخلاقی آن نیز همین است زیرا در قلب به معنی اندام بدنی که دائما در آن، خون در حال زیر و رو شدن است و قلب به معنای اخلاقی و قرآنیش هم دارای حالات متغیر و دگرگون شونده است پس این واژه در این مورد به مناسبت همان نکته انقلاب و تقلب و تحول به کار رفته است.
این گونه بحثها در ارتباط با پاسخ پرسش فوق نمیتواند چندان مفید باشد. و ناگزیر لازم است برای روشن شدن مفهوم قلب در علم اخلاق و اصطلاح قرآنی و روایی آن فکر دیگری بکنیم. قطعا اکنون که کلمه قلب در این دو مفهوم مختلف فیزیکی و اخلاقی به کار میرود حکم مشترک لفظی را دارد و در هر یک از دو معنای فوق، بدون توجه بمعنی دیگرش و بدون آنکه رابطه میان آن دو در نظر گرفته شود، به کار خواهد رفت، یک عالم طبیعی هنگامی که کلمه قلب را به کار میبرد منظورش به روشنی همان اندام خاص است و کمترین توجهی به معنی اخلاقی آن ندارد؛ چنانکه، یک عالم و دانشمند اخلاقی نیز از به کار گرفتن این کلمه جز همان مفهوم اصطلاحی ویژه اخلاق چیزی دیگری در نظر ندارد و توجهی به مفهوم فیزیکی آن نمیکند. بنابر این، کلمه قلب به صورت مشترک لفظی در این دو معنا به کار میرود و لازم نیست در بیان رابطه میان این دو معنا یا تشخیص مفهوم اصلی از فرعی از میان این دو مفهوم و توضیح آنکه در کدام نخست وضع و سپس به دیگری نقل گردیده است، فکر خویشش را به کار اندازیم؛ چرا که؛ این گونه مطالب هیچ تأثیری در زمینه درک مفهوم اخلاقی کلمه قلب که مورد نظر ماست نخواهد داشت گر چه برای لغت شناسان بحثهایی شیرین به حساب آیند و گرچه در حد خودش از ارزشهایی نیز برخوردار باشند؛ چنانچه در تفسیر شریف المیزان نیز بحثی مستقل زیر عنوان قلب در قرآن عنوان شده و وجهی در بیان ارتباط این دو مفهوم قلب ارائه گردیده است به این صورت که حیات و زندگی انسان در نخستین مرحلهاش به قلب تعلق میگیرد و در آخرین مراحل نیز از قلب جدا میشود یعنی آخرین عضوی که میمیرد و یا زندگی و حیات و زندگی انسان در نخستین مرحلهاش به قلب میگیرد و در آخرین مراحل نیز از قلب جدا میشود یعنی آخرین عضوی که میمیرد و یا زندگی و حیات از آن جدا میشد قلب است و در این زمینه به کلماتی از اطباء قدیم چون ابن سینا و تجربیات و اکتشافاتی از طب جدید که موید سخن ایشان در تناسب دو معنای قلب است استشهاد کردهاند. بنابراین، بکار بردن واژه قلب در روح و صفات روحی به این مناسبت است که قلب بمعنای اندامی از بدن تجلی گاه روح است و نخستین عضوی است که روح به آن تعلق میگیرد و به یک معنی، واسطه ارتباط روح با بدن است.
البته، مطلب فوق یک مطلب تجربی است و اثبات صحت آن بر عهده علمای طبیعی خواهد بود و محتمل است که مطلب صحیحی باشد، ولی، سخن در این است که آیا به کار رفتن کلمه قلب در چنین معنا و مفهومی بدین لحاظ بوده که روح نخست به قلب تعلق میگیرد و در آخر نیز از قلب خارج میشود؟ آیا این که قلب اولین عضوی است که زنده میشود و آخرین عضوی است که میمیرد باعث شده تا کلمه قلب را به معنای قوه مدرکه و مرکز عواطف به کار گیرند. شاید مناسبتر بود که روح به این معنا به کار میرفت. روح است که معنی حیات را تداعی میکند. و به هر حال به نظر ما اینکه لحاظ فوق منشأ اطلاق کلمه قلب بر قوه مدرکه و مرکز عواطف شده باشد، دور از ذهن است.
همچنین، میتوان گفت: که حالات روحی و منسوب به قلب و روح نظیر شادی، اضطراب، تشویش و غیر آن بیشتر و نیز پیشتر از هر عضو دیگر در قلب و ناحیه قلب احساس میشوند در حالت غم و اندوه این سینه است که تنگ میشود و قلب است که میطپد و نبض است که به سختی میزند و منشا حرکات نبض، قلب است. چنانکه در قرآن هم تعبیر ضیق صدر در چنین مواردی به کار رفته است که انسان احساس دلتنگی میکند؛ چنانکه، در موارد احساس شادی و نشاط نیز کلمه شرح صدر را به کار میبرد. و اگر قرار باشد وجهی در بیان رابطه میان قلب به معنای اندام خاص با قلب به معنای قوه مدرکه و مرکز عواطف ارائه دهیم این وجه، وجیهتر و جالبتر به نظر میرسد؛ گر چه همانطور که در بالا گفته شد هیچ یک از این گونه مباحث برای ما کارگشا نیست و در پاسخ به چیستی مفهوم قلب در قرآن نمیتواند به ما کمک کند و بنابراین، این سوال طرح میشود که پس راه شناخت مفهوم قلب و مصداق آن در قرآن چیست؟ که لازم است در اینجا به پاسخ آن بپردازیم.