آنچه که بر محور موضوع دنیا ارتباط بیشتری با بحثهای اخلاقی دارد و باید در اطرافش توضیح داده شود این است که دنیا در بسیاری از آیات و روایات و به تبع آنها در بسیاری از کتب اخلاقی به عنوان سمبل ضد ارزش مطرح شده. در غالب کتب اخلاقی بیانات جالبی درباره مذمت دنیا آوردهاند. نهجالبلاغه سرتاسرش ذم دنیا است آیات کریمه قرآن نیز را با عناوین مذموم و ناپسند توصیف میکند. نظیر آیه:
و ما الحیوة الا لعب و لهو(293).
(زندگی دنیا جز بازیچه و سرگرمی نیست.)
و آیه:
و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور(294).
(زندگی دنیا جز کالای فریب دهنده (چیزی) نیست).
و...
در زمینه دنیا با توجه به این مذمتها و عناوین فوق، ممکن است برداشتهای نادرستی بشود؛ از این رو، ما در این رابطه، از پاسخ گویی به پرسشهایی چند ناگزیر هستیم. پرسشهایی مثل آنکه: اصولا دنیا یعنی چه؟ مذمتی که در آیات و روایات و کتب اخلاقی، از دنیا به عمل آمده به چه لحاظ است؟ و سرانجام، آیا دنیا، در برابر هوای نفس، خود یک عامل مستقل است در سقوط انسان، و یا اینکه استقلالی ندارد و تعبیر دیگری از هوای نفس خواهد بود؟
در پاسخ به پرسشهای فوق میگوییم: دنیا در لغت مونث کلمه ادنی است؛ مع الوصف، در قرآن گاهی بدون موصوف بکار رفته است. نظیر آیه:
تریدون عرض الدنیا والله یرید الاخرة(295).
(شما متاع دنیا را طلب میکنید و خداوند برای شما آخرت را میخواهد).
در این آیه کلمه الدنیا بطور مطلق و بدون ذکر موصوف در برابر کلمه الاخرة که آنهم مطلق است، بکار رفته. و اینگونه کاربرد واژه نامبرده در آیات قرآن فراوانست. اکنون، سوال ما این است که دنیا در اینگونه موارد نیز هنوز جنبه وصفی دارد و یا خیر بلکه اسم جنس و یا علم است و از مفهوم وصفی خویش منسلخ گردیده؟
در پاسخ به این سوال میگوییم: دنیا پیوسته صفتی تفضیلی است آنچنان که از لغت نقل کردیم و به عنوان صفتی برای یک موصوف در نظر گرفته میشود که در مرحله نخست، باید بینیم موصوف آن چیست؟ این یکی از ویژگیهایی است که شاید در زبانهای دیگر هم باشد ولی در زبان عربی شایع و رایج است و بسیار اتفاق میافتد که موصوف به تدریج فراموش شده و صفت آن جایگزینش گردیده است. نظیر واژگان الحسنة و السیئة که در اصل، دو صفت و دارای موصوف بودهاند؛ ولی، در حال حاضر بدون ذکر موصوفشان در کلام بکار میروند. مثل آیه:
ادفع بالتی هی احسن السیئة(296).
(بردار به وسیله آنچه که نیکوتر است بدی را.)
و مثل آیه:
و لا تستوی الحسنة و لا السیئة(297).
(و در یک سطح نیستند نیکی و بدی.)
در هر دو آیه نامبرده، صفت سیئة و فقط در آیه دوم صفت حسنة بدون ذکر موصوفشان در کلام آمدهاند. در حقیقت، این دو وصف در اصل دارای موصوف بودهاند؛ ولی، به خاطر شیوع و کثرت آنها در محاورات به تدریج موصوف آن دو، فراموش شده و احیاناً، در بعضی موارد حتی از اصل معلوم نیست که موصوفشان چه بوده است.
در آیات فوق میتوان گفت: موصوف محذوف، کلمه خصلت بوده الخصلة الحسنة و الخصلة السیئة که بتدریج فراموش شده و این دو صفت مورد بحث، جایگزین موصوف نامبرده شدهاند. کلماتی که تاء تانیث دارند نظیر این دو گر چه تاء وحدت باشد غالباً، باید موصوفی داشته باشند که در آن، وحدت لحاظ شود.
واژه دنیا که محور بحث ماست همانند حسنة و سیئة صفتی است که موصوفش معمولاً، حذف میشود و گاهی بمعنی نزدیکتر بکار میرود، در مقابل آخرت که نسبت به ما دورتر است، دنیا نسبت به ما از جهت زمانی نزدیکتر و برایمان نقدتر خواهد بود. در قرآن السماء الدنیا داریم به معنی آسمان نزدیکتر و پایینتر که موصوفش هم در کلام آمده است و ظاهرا بنظر میآید در برابر آخرت نیز در همین معنی بکار رفته و چنین مناسبتی در آن لحاظ میشود.
بعضی از دانشمندان گفتهاند: دنیا در اصل از دنائت و پستی و دون ارزشی است و کاربرد آن در نقطه مقابل آخرت بدین مناسبت است که این نشات نسبت به نشات آخرت از ارزش چندانی برخوردار نیست و نمیتواند ثمنی برای آخرت به حساب آید که در سودایی با از دست دادن آخرت ارزشمند، آن را بکف آورند.
به نظر ما این سخن، چندان صائب نیست و گر چه دنیا در مقایسه با آخرت پستتر از آن خواهد بود؛ ولی، در کاربرد این واژه چنین حیثیتی ملحوظ نیست؛ به دلیل آنکه دقیقاً در نقطه مقابل آن، کلمه آخرت قرار گرفته؛ در صورتی که اگر دنیا در مفهوم پستتر بکار میرفت لازم و مناسب این بود که در قبال آن از واژه علیا و اشرف و نظایر آنها بکار میرفت لازم و مناسب این بود که در قبال آن از واژه علیا و اشرف و نظایر آنه که متضمن ارزش بیشتر و شرف والاتر است استفاده میشد و یا میشد که استفاده شود، در صورتی که چنین نشده است.
درباره اینکه موصوف کلمه دنیا چه بوده؟ از آنجا که در بعضی موارد موصوف آن در کلام آمده میتوان از اینگونه موارد، موصوف آن را در چنان مواردی که به دست فراموشی سپرده شده است کشف نمود.در آیات فراوانی لفظ دنیا به شکل توصیفی برای زندگی بکار رفته است الحیوة الدنیا و در مقابل آن کلمه آخرت نیز به صورت وصف دیگری برای زندگی بکار رفته است الحیوة الاخرة و گاهی به وسیله آن، کلمه دار وصف گردیده الدار الاخرة با الف و لام و یا دارالاخرة بدون الف و لام.
بنابراین، کلمه دنیا که در نقطه مقابل کلمه آخرت بکار رفته خواه موصوفش در کلام به شکلی که در بالا گفتیم آمده باشد و خواه به طور مطلق و بدون ذکر موصوف بکار رفته باشد، که هر دو نوع کاربرد آن در قرآن فراوان است، در همه این موارد و کاربردها دنیا به معنی حیات نزدیکتر آمده. از اینجاست که باید بگوییم: مفهومی که از این کلمه امروز در زبانها و حتی در زبان عربی رواج یافته که دنیا را به معنی عالم بکار میبرند و فیالمثل میگویند: دنیای حیوانات، دنیای انسان، دنیای مشرق، دنیای مغرب و نظایر اینها، این مفهوم جدیدی است که در محاورات عرفی به وجود آمده؛ ولی در روایات و قرآن اصولا، چنین کاربردی ندارد. چنانکه هیچ گاه در قرآن و روایات کلمه دنیا در قالب یک اسم برای آسمان و زمین و ستارگان بکار نرفته است و همانطور که گفتیم، پیوسته یا در قالب وصفی برای حیاة و در روایات احیاناً برای دار و یا در قالب صفت بدون ذکر موصوف بکار رفته و در همه جا منظور از آن زندگی نزدیکتر است.
از توضیحات فوق میتوان گفت: دنیا و آخرت در واقع دو وضع هستند برای زندگی یک موجود زنده که میتواند دو گونه حیات و زندگی داشته باشد: یکی زندگی فعلی و نزدیکتر او و دیگری زندگی دورتر و آیندهاش. که قرآن، نخستینشان را حیات دنیا و دومینشان را حیات آخرت نامگذاری کرده است.
مصداق بارز این موجود ذوحیاتین، انسان است؛ ولی علاوه بر انسان از قرآن مجید استفاده میشود که جن هم دارای دو حیات دنیوی و اخروی خواهد بود. و در مورد سایر حیوانات نیز اگر ثابت شود که محشور میشوند میتوان گفت:
از این دو حیات برخوردارند؛ اما موجوداتی که اصولا، از نعمت حیاة بیبهرهاند، مسلما حیاة اخروی برایشان مطرح نیست.
اکنون، پس از توضیح کلمه دنیا این سوال طرح میشود که: آیا حیاة دنیا چیزی مذموم است و آن را باید سمبل ضد ارزش قرار داد؟ در پاسخ میگوییم: اینکه انسان در این جهان زندگی میکند نه تنها حیثیت ضد ارزش و یا ارزش منفی ندارد؛ بلکه، باید گفت: ارزش مثبت هم دارد؛ چرا که، بر اساس بینش قرآنی اگر دنیا نباشد آخرت هم نیست زندگی آخرت را به وسیله اعمال و رفتار اختیاری خویش در دنیا میسازیم و به آن شکل میدهیم و چنانکه، در روایات آمده دنیا مزرعه آخرت است. در اینجا باید کشت تا در آنجا بتوان درو کرد.
انما توفون اجورکم(298).
(فقط نتایج کارهایتان را برداشت میکنید.)
اگر دنیا نباشد کسی به بهشت نمیرود. نعمتهای بهشت پاداش کارهای دنیوی است. کرامات و فضایل و مقامات اخروی حاصل تلاشها و کارهای انسان است که در دنیا انجام داده. پس دنیا ارزش فوق العاده دارد زیرا در عمر کوتاه آن میتوان سعادت بی نهایت و لذت جاودان آخرت را فراهم آورد.
اکنون که به این نتیجه رسیدیم و ارزش زندگی دنیا برای ما مسجل گشت، این سوال پیش میآید که پس، این همه مذمتها و بدگوییها، از دنیایی که از بار ارزش مثبت بالایی برخوردار است، در آیات و روایات چیست و به چه منظور انجام گرفته؟ تعابیر توهینآمیز قرآن نسبت به دنیا نظیر اینکه درباره مشرکین و کفار میگوید:
غرتهم الحیاة الدنیا(299).
(زندگی دنیا فریبشان داده است.)
یا میگوید:
و لا تغرنکم الحیاة الدنیا.
(و مواظب باشید زندگی دنیا فریبتان ندهد.)
و نظایر آنها برای چیست؟
در پاسخ به این سوال با توجه به مفاد آیات باید گفت: زندگی دنیا به لحاظ اینکه موجودی عینی و در زمره مخلوقات خداوند حکیم است هیچ عیبی ندارد. و بر اساس یک قاعده کلی که از آیه
ربنا الذی اعطی کل شییء خلقه ثم هدی(300).
(پروردگار ما کسی است که آفرینش هر چیزی را بدان اعطا نمود و سپس آن را هدایت فرمود.)
میتوان استنباط کرد که نظام زندگی دنیوی بهترین نظام بوده و از نهایت اتقان و جمال برخوردار میباشد بنابراین، اشکال اصلی کار را باید در جای دیگر جستجو کنیم. و با کمی دقت در آیات و روایات میتوان دریافت عیب و ایراد از کیفیت رابطه انسان و برخورد وی با دنیا پیدا میشود؛ زیرا، همان برخورد وی با دنیاست که میتواند آنرا برای آیندهاش مفید یا مضر، ارزشمند یا بی ارزش، مثبت یا منفی و خوب یا بد کند. منهای برخورد و رفتار زندگی و آینده انسان جز مورد نادری که در اثر تزاحمات خواه و ناخواه یک سری شرور و نقصها پدید میآید که لازمه محدویتهای زندگی انسان در دنیاست، چه عیبی و ایرادی میتوان در آن یافت؟ بویژه که این شرور و نقصها با خیرات و کمالات غالب و مسلط آن قابل مقایسه نیست.
پرسش دیگری در اینجا میشود که آیا منظور از رابطه انسان با دنیا که سبب بدی آن میشود و نسبت به آینده انسان ضد ارزش و زیانبارش میسازد چیست؟ کدام رفتار ما در دنیا و برخورد ما با آن، به این ضرر منتهی میشود؟ پاسخ ما به این سوال این است که منظور از این رابطه و برخورد ناشایسته انسان با دنیا کارهایی مثل خوردن، آشامیدن و نظایر آنها نیست که برای زندگی انسان لازمند و تأمین سعادت اخروی و آینده ما نقش کلیدی دارند. همچنین، منظور از آن، رابطه فیزیکی انسان با دنیا و فعل و انفعالاتی که به مقتضای قوانین قوانین جبری و تکوینی و طبیعی بین بدن انسان و دیگر پدیدههای موجود در طبیعت مثل: گازها، ویتامینها، خوردنیها و نوشیدنیها و نور و حرارت و جاذبه و غیره نیست؛ بلکه، منظور، رابطه قلبی و روحی ما با دنیاست که باید تحت نظم بوده و از شکل خاصی و کیفیت ویژهای برخوردار باشد. نعمتها و حتی زینتها و جمالهای دنیا را خداوند برای انسان آفریده و حتی انسان را به استفاده از آنها ترغیب میکند و میفرماید:
قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق(301).
(بگو چه کسی منع کرده است زینت خدا را که برای بندگان خویش بیرون آورده و روزیهای پاکیزه را.)
یا میگوید:
کلوا مما رزقناکم
(از آنچه که روزیتان کردهایم بخورید.)
پس خوردن و بهرهوری از نعمتهای خداوند هیچ اشکالی ندارد.
سخن اصلی در این است که انسان با چه بینشی باید به نعمتهای دنیا بنگرد؟ کسانی با بینش مادی به دنیا مینگرند و گمان دارند که جز زندگی دنیا که در آن میمیریم و زنده میشویم زندگی دیگری وجود ندارد.(302) ولی، در حقیقت این گمان باطل است و با چنین دیدی به دنیا نگریستن خطایی است که خطاهای فراوان دیگری در اعمال و رفتار انسان به دنبال خواهد داشت.
بنابراین، در نخستین گام بر ما لازم است که بینش خویش را نسبت به دنیا تصحیح کنیم و دریابیم که زندگی انسان منحصر به زندگی دنیا نیست؛ بلکه، در ورای آن یک زندگی جاودانه برای انسان وجود دارد. و در دومین گام رابطه واقعی میان دنیا و آخرت را کشف کنیم به این ترتیب که آن دو را باید با هم مقایسه کرده و هر یک را در این مقایسه با دقت ارزیابی کنیم تا دریابیم که رابطه دنیا با آخرت رابطه راه و مقصد است یا وسیله و هدف، تا در نتیجه، آثار سوئی بر بینش ما مترتب نشود.
علی (علیه السلام) در یک جمله کوتاه و پر معنی درباره دنیا میفرماید:
من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته(303).
(آن کس را که به وسیله آن دنیا ببیند بینا سازد و آن کس که بخود آن دنیا چشم دوزد کور کند.)
این مفادش آن است که بینش انسان نسبت به دنیا باید صحیح باشد. اگر نظرمان را به خود دنیا بدوزیم و آن برای ما هدف اصلی و نهایی باشد در این صورت از آنجا که چنین چیزی در متن هستی واقعیت ندارد، بینش ما خطاست و منشأ خطاهای رفتار ما خواهد شد، چرا که، بخطا، وسیله را هدف و راه را مقصد پنداشتهایم.آن کس که دارای چنین بینشی است همانند کسی خواهد بود که به قصد رفتن به تهران برای انجام کاری بسیار ضروری و لازم مقدماتی را فراهم میآورد و حرکت میکند؛ ولی، در بین راه جایی سرسبز و منظرهای زیبا آنچنان توجه وی را جلب میکند که اصولا، هدف اصلی خویش و رفتن به تهران و انجام کار ضروری و حیاتی را از یاد میبرد. وی تا وقتی که غرق در آن منظره و توجه او متمرکز در آن باشد در آنجا ساکن است و نمیتواند حرکت کند و تنها هنگامی قادر به حرکت به سوی مقصد اصلی خواهد شد که به خود بیاید و بیاد آورد مقصد اصلی و کار ضروری خویش را و متوجه شود قصد ماندن در بین راه را نداشته بلکه تصمیم داشته است از آنجا عبور کند و به مقصد برسد.
البته همانطور که قبل از این هم اشاره کردهایم، سخن فوق به این معنا نیست که یکباره جاده را به امان خدا واگذارد و اصلاً توجهی به آن نداشته باشد؛ بلکه سرش را زیر بیندازد یا چشم بسته در آن حرکت کند؛ زیرا، این درست است که جاده هدف نیست و باید از آن با سرعت هر چه بیشتر گذشت و هر چه زودتر به مقصد اصلی رسید؛ ولی، اگر آن را مورد دقت قرار ندهیم و وسایل و ابزار و توشه لازم برای عبور از آن بر نداریم با خطرات فراوانی احتمالا، مواجه خواهیم شد: خطر چپ شدن، سقوط، حیوانات درنده، گرسنگی و تشنگی، انحراف به چپ و راست، تصادف و غیره، انسان عابر را تهدید میکند. بنابراین دقیقاً، باید آن را زیر نظر داشته باشیم اما به این لحاظ که راه گذر و وسیله وصول به مقصد است نه بیش از این.
پس نقطه اساسی انحراف و همه ایراد و اشکال، از اینجا پیدا میشود که انسان بیش از این حد به دنیا توجه کند، نگران آن باشد، بدان دل ببندد، به طور مستقل و به خاطر خودش آن را مورد توجه کند، نگران آن باشد، بدان دل ببندد، به طور مستقل و به خاطر خودش آن را مورد توجه قرار دهد و بدان اهتمام ورزد. چنین دید و دلبستگی، نشانه نادانی انسان و تاریکی دل وی خواهد بود؛ چرا که، اگر انسان معرفت یابد که در واقع، دنیا جای ماندن نیست بلکه، ماهیت آن: ماهیت گذر است و ما پیوسته در آن سیر میکنیم و نه در خواب و نه در بیداری حتی یک لحظه، در آن توقف نداریم، در هر یک از فصول سال بیش از سه ماه از عمر خود را نمیتوانیم در آن توقف کنیم و تا به خود میآییم متوجه میشویم که سالها و فصلها و ایام آن گذشت آری سراپا و به تمام معنی در حال تغییر و تحول و حرکت است به سوی جهانی که در آن، ثبات و ابدیت، حاکم است، به سوی قرار و زندگی جاودانی و ماندن، جایی که در ورای آن دیگر جایی نیست برای رفتن.
و ان الی ربک المنتهی(304).
(و اینکه (سیر و حرکت) به سوی پروردگارت پایان مییابد.)
اگر انسان چنین توجهی یافت نسبت به دنیا بیش از حد لازم، دل نمیبندد.
اکنون که این بینش صحیح نسبت به دنیا مطرح شد، یعنی، دنیا معبر و راه گذر به حساب آمد نه مقصد اصلی و هدف نهایی، عملا، هم لازم است با آن، این گونه برخورد کنیم. یعنی، باید وسایل زندگی و لوازمی که برای وصول به کمال لازم است، غذا و لباس و مسکن و دیگر لوازم را فراهم آوریم؛ چرا که، اگر این لوازم در دنیا فراهم نشود انسان از تشنگی یا گرسنگی یا سرما و گرما یا به وسیله یک حیوان درنده از بین میرود و دیگر زنده نمیماند تا تکامل روحیش ادامه پیدا کند؛ بلکه، همچون میوهای نارس که از درخت میافتد و ضایع میگردد، وی قبل از وصول به کمال انسانی و شکفتن استعدادها و فعلیت یافتن قوا در نیمه راه از بین میرود.
البته، همانطور که قبلاً، اشاره کردهایم، طبیعی است که درخواست آب و نان، هدف اصلی نیست، بلکه، مقدمهای برای رسیدن به هدف اصلی است. حال اگر کسی دنیا را یعنی همین غذا و لباس و مسکن و ماشین و پول و ثروت و ریاست را مقصد اصلی خود به حساب آورد به این معنی که بیش از حد این مقولات را مورد توجه خویش قرار داد، این برخورد وی غلط است و او را از رسیدن به کمال انسانی و هدف اصلی آفرینش انسان، باز میدارد. درست مثل کسی که میخواهد سوار تاکسی شود تا به مقصد خود برسد که برای او دیگر، رنگ و مدل تاکسی چه باشد و راننده آن که باشد فرق نمیکند حال اگر هنگام سوار شدن بر تاکسی به جای رسیدن به مقصد به فکرهای دیگری ذهنش را مشغول سازد و درباره مدل و تشک و رنگ و روغن و دنگ و فنگ و تشریفات آن بیندیشد در واقع، از هدف خود غافل شده است؛ چرا که، این چیزها ربطی به مقصد وی ندارد. البته، گاهی هدف اصلی انسان، رعایت برخی از این چیزها را ایجاب میکند؛ مثل اینکه برای سفر از شهری به شهری دیگر لازم است ماشین سالم و سریعی را انتخاب کند که در بین راه او را نگذارد و بتواند زودتر به مقصد، برسد که چنین چیزهایی مانع از رسیدن به مقصد، و توجه به آنها معارض با توجه به مقصود نیست.
فیالمثل، اگر کسی از غذاهایی که برای بدن وی مفید و لازم است؛ ولی، زیاد خوشمزه نیست میگذرد و به جای آن غذایی را صرف میکند که غیر مفید ولی خوشمزهتر باشد طبیعی است که خوردن غذا برای او هدف شده نه وسیله؛ چرا که، اگر وسیله میبود در انتخاب غذا کمیت و کیفیتی را رعایت میکرد که برای سلامتی و تندرستی نیز بنوبه خود مقدمهای خواهد بود برای عبادت خدا و تکامل معنوی انسان. کسی که در انتخاب غذا تابع لذت بیشتر است، در حقیقت، وسیله را به جای هدف گرفته، زیرا در وسیله تنها چیزی که لحاظ میشود عبارت است از تأثیری که در رساندن به هدف و مقصد اصلی دارد، نیرویی به انسان بدهد که بتواند کار و تلاش کند اعم از اینکه خوشمزهتر نیز باشند. اشتهای انسان را بیشتر جلب و وی را به تناول آن جذب کنند؛ ولی، از بعد اخلاقی، انسان نباید آن را هدف خویش قرار دهد و نسبت به دنیا بیش از حد دلبستگی داشته باشد که این وضع،خطر و خسارت انسان خواهد شد.
از سخنان فوق به این نتیجه دست یافتیم که زندگی در دنیا اشکالی ندارد ولی دلبستگی به آن، زیانبار و خطرناک است. در نهج البلاغه آمده است که: شخصی در حضور علی(علیه السلام) از دنیا مذمت کرد، آن حضرت خطاب به وی با لحنی تند، که حاکی از مخالفت شدید وی با سخنان مذمت کننده بود، فرمود: ثکلتک امک! چرا از دنیا مذمت میکنی دنیا متجر اولیاء الله و محل پرورش و تکامل دوستداران خداوند است. زندگی دنیا مذمت ندارد؛ بلکه، رابطه ویژهای میان انسان و دنیاست که مذمت دارد سوء استفاده کردن انسان از دنیا، دلبستگی انسان به دنیا، فریب خوردن انسان و مغرور شدن وی از دنیا و غافل شدن از آخرت، مشغول شدن به دنیا و فراموش کردنش خدا راست که مذمت و سرزنش دارد. برخورد ما با دنیاست که میتواند صحیح یا غلط باشد؛ ولی، از آنجا که متعلق و موضوع برخورد انسان، دنیاست گاهی به تبع رفتار انسان، تعلق دارد، رفتار اختیاری انسان که موضوع اخلاق و متعلق ارزش اخلاقی قرار میگیرد. دنیا منهای رفتار انسان از امور عینی است که اصولا، نمیتوانند موضوع اخلاق و ارزش و ضد ارزش قرار بگیرند..